هوشنگ دیناروند
هوشنگ دیناروند (١٣٥٣ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
هوشنگ دیناروند | |
---|---|
زادروز | ١٣٥٣ ه.ش شوش دانیال از استان خوزستان |
آثار | «این مرد شناسنامهاش گم شده است»، «طعم شیرین شوکران» و «زیر قدمهای ماه»، «قبل از کلمه» و «حوای من از سیب بدش میآید» |
زندگینامهویرایش
هوشنگ دیناروند در سال ١٣٥٣ شمسی در شوش دانیال از استان خوزستان متولد شده است. وی دارای مدرک کارشناسی مدیریت دولتی است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. سرودن شعر را از سال ١٣٧٢ شمسی آغاز کرد و سبک کلاسیک را برگزید و قالبهای غزل، رباعی و مثنوی را برای سرودن اشعار خود انتخاب کرد.
دیناروند مسئول انجمن شعر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شوش بوده است است و در چندین جشنواره همچون شعر نالههای فرات، شعر بسیج کشور و... مقام اول را کسب کرده است. [۱]
آثار هوشنگ دیناروندویرایش
آثار هوشنگ دیناروند عبارتند از:
«این مرد شناسنامهاش گم شده است»، «طعم شیرین شوکران»، «زیر قدمهای ماه»، «قبل از کلمه» و «حوای من از سیب بدش میآید»
اشعارویرایش
در میان واژهها خنجر نباشد بهتر است | مینوشتم گل اگر پرپر نباشد بهتر است | |
گوشها را میدرند و گوشواره میبرند | رخصت میدان بده اکبر نباشد بهتر است | |
در میان نیزههای قد کشیده، تیرها | آخرین سرباز تو اصغر نباشد بهتر است | |
مرد وقتی عزم میدان شغالان میکند | کودک در خیمهاش دختر نباشد بهتر است | |
مصرع بعدی نمیدانم نباید میرسید | وقت جان دادن اگر خواهر نباشد بهتر است | |
این نماز عصر عاشوراست در خون میروی | در نماز آخر انگشتر نباشد بهتر است | |
باد دارد میوزد بر گیسوانت ای رها | لای موهای تو خاکستر نباشد بهتر است | |
التماست میکنم ای ساربان تعجیل کن | سایه بالای سر این سر نباشد بهتر است | |
نیزه را پایین بکش منظومه را بر هم نزن | ماه از خورشید بالاتر نباشد بهتر است | |
از غزل غیر از غزل باری نمیآید به بار | شاعران را بیشتر منبر نباشد بهتر است |
غزل نقاشیویرایش
فرصت اگر میداد بهتر میکشیدم | از کوچههای بیغزل پر میکشیدم | |
مشک غزل را روی دوشم میگرفتم | در لابلای خیمهها سر میکشیدم | |
در خلوت یک خیمه ماتم گرفته | گهوارهای را جای اصغر میکشیدم | |
قطعاً برای تسلیت دادن به زینب | حتی شده یک نیزه کمتر میکشیدم | |
با استعانت از شعور واژههایم | در ذهنهای مرده باور میکشیدم | |
شاید اگر از آب کوفه خورده بودم | من هم به روی دوست خنجر میکشیدم | |
من شاعرم اما اگر نقاش بودم | یک عصر عاشورای دیگر میکشیدم |
ترکیببندویرایش
ساقی نشسته بود میان خرابها | در فصل بیاجابت لبها و آبها | |
با یک سئوال ساده غزل را شروع کرد | خشکیده بود توی دهانها جوابها | |
از هفتخوان عشق به اینجا رسید کار | دریا رسیده بود کنار سرابها | |
یک آسمان کشیده خداوند سمت خویش | جایی که میپرند به شوقش عقابها | |
امشب بگو چگونه بخوانم لهوف را | وقتی ورق ورق شده باشد کتابها | |
امشب غزل رسیده و آواره شماست | ||
این واژههای تازه جگر پاره شماست | ||
وقتش رسیده بود که یاری کند تو را | رود تو رفته بود که جاری کند تو را | |
با یک نسیم سمت بلندای چشمهات | باران رسیده بود بهاری کند تو را | |
خون خدا گرفته بغل پیکر تو را | با خون سرخ خویش اناری کند تو را | |
درمانده گشتهاند به نامت فرشتهها | باید حسین نامگذاری کند تو را | |
وقتی علیست نام تو دیگر بعید نیست | هر شب بهشت لحظهشماری کند تو را | |
از کربلات بوی خوش یاس میرسد | ||
این شاخه گل به حضرت عباس میرسد | ||
ساقی گرفته بود علم را به دستهاش | چشم امید مردم فردا به دستهاش | |
با اینکه تشنه است و لبش هم شکافته | لب تشنهاند این همه دریا به دستهاش | |
آبی که زیر پاش به زانو در آمده | طی کرده بود فاصله را تا به دستهاش | |
فرصت کم است، برکه نشسته است پیش ماه | بوسه به صورتش بزند یا به دستهاش | |
وقتی غزل تمام شود این نوشته را | دست کسی نمیدهم الا به دستهاش | |
لب از عطش گزیده و دل بیقرار بود | ||
شش ماهه را به تیر سه شعبه چه کار بود | ||
چشمی به انتهای جهان ایستاده بود | دنیا گرفته بود و زمان ایستاده بود | |
هوش از سر تمامی صحرا پریده بود | گهواره باز از هیجان ایستاده بود | |
وقتی پدر گرفت پسر را به دستهاش | آن لحظه نیز آب روان ایستاده بود | |
خطبه برای سنگ به جایی نمیرسید | هر خیمه نیز مویهکنان ایستاده بود | |
خون از گلو جهید و دو چشمش بخواب رفت | گهواره باز از هیجان ایستاده بود | |
جسمی نهاده بود و سری در بدن نبود | ||
ته ماندههای کهنه آن پیرهن نبود | ||
جایی که درد هست ولی یک طبیب نیست | چشمان حیز مردمشان جز فریب نیست | |
شاهد برای قصه بگویم سر علیست | این کوفهها برای شماها غریب نیست | |
ای استخارههای جهان سوی چشمهات | مثل شما که آیهای امن یجیب نیست | |
باب الحوائجید و زمین کوچه شماست | طوری که نیزه از سرتان بینصیب نیست | |
قرآن سر بریده تو را حق نوشته است | قرآن به روی نیزه بخوانی عجیب نیست | |
از تو هر آنچه رفت به والله راست بود | ||
«با هر چه رود راه تو را میتوان سرود» |
منابعویرایش
پی نوشتویرایش
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.