مهیار دیلمی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مهیار دیلمی از شاعران قرن پنجم است.

زادروز
درگذشت 1037م/ 428ق
بغداد
محل زندگی بغداد
تبار فارسی
دین اسلام
مذهب شیعه


زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ابو الحسن مهیار بن مرزویه دیلمی بغدادی، نخست بر کیش زرتشتی بود اما به سال 394 ه. ق. به دست سید رضی مسلمان شد و در مکتب او به آموزش شعر و ادب پرداخت چنانکه در آن شهره‌ی آفاق گشت.

او به نسبت کسروی خویش فخر می‌کند. همانگونه که به دین و عقیده‌ای که برگزیده مباهات می‌نماید و می‌گوید: مجد و حسب را از بهترین پدران دارم و دین و آئین را از سرور مسلمانان، پس فخر و مباهات را از همه جانب گرد آوردم. سیادت عجم را با آئین عرب با هم دارم.

مهیار بر ادبیات درخشان عرب منّتی دارد که همواره او را با سپاس فراوان یاد می‌کنند و آوازه‌ای بلند دارد.

دیوانش چهار جلد دارد که فنون مختلفه شعر و ادب و شاخه‌های بارور آن را دربر گرفته است. سروده‌هایش در زمینه مذهب یکسره احتجاج و برهان است و در اشعارش جز حجّت کوبنده، ستایش صادقانه و سوگ دردناک نخواهیم یافت. مهیار در شب یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 428 هجری درگذشت. [۱]

نمونه اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

و کیف ضاقت علی الاهلین تربته‌و للاجانب من جنبیه مضطجع

خاندانش از آرمیدن در کنار تربت او محروم. بیگانگان در کنار مرقدش مدفون.


رثای حسین (ع):


1- مشین لنا بین میل وهیف‌فقل فی قناة و قل فی نزیف

2- علی کل غصن ثمار الشباب من مجتنیه دوانی القطوف

3- و من عجب الحسن أنّ الثقیل منه یدلّ بحمل الخفیف

4- خلیلیّ ما خبر ما تبصران بین خلاخیلها و الشّنوف

5- سلانی به فالجمال اسمه‌و معناه مفسدة للعفیف

6- أمن «عربیّة» تحت الظلام‌تولّج ذاک الخیال المطیف؟!

7- سری عینها أو شبیها فکاد یفضح نومی بین الضیوف

8- نعم و دعا ذکر عهد الصّباسیلقاه قلبی بعهد ضعیف

9- «بآل علیّ» صروف الزمان‌بسطن لسانی لذمّ الصروف

10- مصابی علی بعد داری بهم‌مصاب الألیف بفقد الألیف

11- و لیس صدیقی غیر الحزین‌لیوم «الحسین» و غیر الأسوف

12- هو الغصن کان کمینا [۲] فهبّ‌لدی «کربلاء» بریح عصوف

13- قتیل به ثار غلّ النفوس‌کما نغر [۳] الجرح حکّ القروف [۴]

14- بکلّ ید أمس قد بایعته‌و ساقت له الیوم أیدی الحتوف

15- نسوا جدّه عند عهد قریب‌و تالده مع حقّ طریف

16- فطاروا له حاملین النّفاق‌بأجنحة غشّها فی الحفیف

17- یغزّ علیّ ارتقاء المنون‌إلی جبل منک عال منیف

18- و وجهک ذاک الاغرّ التریب‌یشهّر و هو علی الشمس موفی

19- علی ألعن أمره قد سعی‌بذاک الذمیل و ذاک الوجیف

20- و ویل امّ مأمورهم لو أطاع‌لقد باع جنّته بالطفیف

21- و أنت- و إن دافعوک- الإمام‌و کان أبوک برغم الأنوف

22- لمن آیة الباب یوم الیهود؟!و من صاحب الجنّ یوم الخسیف؟!

23- و من جمع الدین فی یوم «بدر»«و أحد» بتفریق تلک الصفوف

24- و هدّم فی اللّه أصنامهم‌بمرأی عیون علیها عکوف؟!

25- أغیر أبیک إمام الهدی؟!ضیاء الندیّ هزبر العزیف

26- تفلّل سیف به ضرّجوک‌لسوّد خزیا وجوه السّیوف

27- أمرّ بفیّ علیک الزلال‌و آلم جلدی وقع الشّفوف

28- أ تحمل فقدک ذاک العظیم‌جوارح جسمی هذا الضفیف؟

29- و لهفی علیک مقال الخبیر: أنّک تبرد حرّ الهیف

30- أنشرک ما حمل الزائرون أم المسک خالط ترب الطفوف؟

31- کأن ضریحک زهر الربیع هبّت علیه نسیم الخریف

32- أحبّکم ما سعی طائف‌و حنّت مطوّقة فی الهتوف

33- و إن کنت من «فارس» فالشریف معتلق ودّه بالشریف

34- رکبت- علی من یعادیکم‌و یفسد تفضیلکم بالوقوف-

35- سوابق من مدحکم لم أهب‌صعوبة ریّضها و القطوف

36- تقطّر غیری أصلابهاو تزلق أکفالها بالرّدیف [۵]


1- خرامان و سرخوش گذشتند، چون پرچم در اهتزاز، مست و خراب.

2- میوه جوانی بر سر هر شاخی در انتظار چیدن.

3- راستی عالم پریچهران هم عالمی است، آن‌که زیباتر است بر دیگران ناز و ادا می‌فروشد.

4- دوستان! دانید که داستان خلخال و گوشواره چه بود؟

5- از من پرسیدند! نام آن جمال و زیبایی‌ست و معنایش تباهی و فساد برای پارسایی است.

6- در این تاریکی شب، این رویای خیال‌پرور آن ماه پیکر عدنانی است؟

7- دانش جلوه‌گر است یا شبح او، نزدیک بود که در جمع دوستان رسوا شوم.

8- آری خود او بود، پیمان عشق را خاطرنشان کرد، اگر بر سر پیمان روم با دلی ناگوار است.

9- این گردش ناگوار زمانه بر آل علی (ع) بود که زبان مرا به هجو زمانه باز کرد.

10- با آنکه از دیارم بدوراند، اما از درد فراق آن کشم که دوست همنشین در فراق همنشین.

11- اینک همدم من، تنها عزاداران و غمگساران حسین‌اند.

12- کینه‌ی دیرین در کمین بود، به روز عاشورا در کربلا طوفانی سهمگین به‌پا کرد. (شاخه‌های شکسته در تندباد کربلا که کینه‌ی دشمنان چنین سرنوشتی را برایشان رقم زد.)

13- و شهیدی به‌جای نهاد که کینه‌ی انسانها را برآشفت، چونان‌که جراحت را با سرانگشت به خون بیالایند.

14- با آن دستی‌که دیروز بیعت سپردند، امروز هیولای مرگ را به سویش راندند.

15- بدین زودی جدّش را از یاد بردند، حقوق دیرین و نوین یکسره از خاطر ستردند.

16- بار نفاق در دل، به سویش پرواز گرفتند، مکر و فسون در زیر بال نهفتند.

17- چه ناگوار است بر من که غول مرگ بر سینه‌ی وقارت بر شد.

18- و سر انورت که خاک‌آلوده بر سر نی کردند، با آنکه خورشیدش به زیر پی بود.

19- مطرودتر، فرمانروایشان که پویا شد، دوان و خیزان.

20- وای بر فرمانبرانشان که بهشت عدن را به بهای اندک فروختند.

21- و تو ای سرور من- گرچه از مقامت محروم کردند- پیشوایی، همچون پدر ارجمندت به رغم ابله بودن کافران.

22- به روز خیبر معجز قلعه و در، بر دست که جاری شد؟ و بر سر چاه شر جنّیان که برتافت؟

23- به روز بدر و احد صفوف دشمن که پراکند؟ صفوف آشفته دین را که مجتمع آورد.

24- بتهایشان را به رضای حق، که درهم کوبید؟ با آنکه بت‌پرستان حاضر و ناظر بودند.

25- جز پدرت بود؟! پیشوای هدایت و چراغ امت. شیر بیشه‌ی شجاعت.

26- کند باد شمشیری که پیکرت در خون کشید و روی هرچه شمشیر است سیاه کرد.

27- آب گوارا در کامم شرنگ شد، جامه حریرم سوهان تن گشت. - این تن ناتوانم کی تواند، این بار مصیبت توان‌فرسا را بر دوش کشد.

29- حسرت و افسوسم بر تو است و این نیز سخن آگاهان است که: روز قیامت آتش حسرت با اشاره تو سرد و سلامت خواهد شد.

30- سرور من، این بوی دلاویزی تو است که زایران با خود آوردند، یا مشک ختن که با تربت بیامیخت.

31- گویا عرصه مزارت گلزار بهاری است که سوز پاییزی بر آن وزید.

32- من به شما مهر ورزم مادام‌که طواف‌کنندگان کعبه به سعی پردازند و یا قمری بر شاخسار بنالد.

33- گرچه نژادم پارسی است، اما مرد شریف و آزاد، تعلّق خاطرش وقف آزادگان شریف است.

34- بر سمند تیزگام ادب برشدم و بر دشمنان بدخواهتان تاختم.

35 و 36- سمندی تیز رفتار از قصائد آبدار که از طغیان و سرکشی آن هراسی در دل نداشتم. با آنکه سواران دگر از سرکشی و طغیان تکاور واژگون گشتند، و ردیف آنان نیز به خاک درغلتید.


رثای اهل بیت (ع):


1- یا ندیمیّ کنتما فافترقنافاسلوانی؛ لکلّ شی‌ء زوال

2- لی فی الشیب صارف و من الحزن علی «آل أحمد» إشغال

3- معشر الرّشد و الهدی حکم البغی علیهم- سفاهة- و الضّلال

4- و دعاة اللّه استجابت رجال‌لهم ثمّ بدّلوا فاستحالوا

5- حملوها یوم «السّقیفة» أوزارا تخفّ الجبال و هی ثقال

6- ثمّ جاءوا من بعدها یستقیلون و هیهات عثرة لا تقال

7- یا لها سوءة إذا أحمد قام غدا بینهم فقال و قالوا!

8- ربع همّی علیهم طلل باق و تبلی الهموم و الأطلال

9- یا لقوم إذ یقتلون «علیّا»و هو للمحل فیهم قتّال

10- و یسرّون بغضه و هو لا تقبل إلّا بجبّه الأعمال

11- و تحال الأخبار و اللّه یدری‌کیف کانت یوم «الغدیر» الحال

12- و لسبطین تابعیه فمسموم علیه ثری «البقیع» یهال

13- درسوا قبره لیخفی عن الزوّار هیهات! کیف یخفی الهلال؟!

14- و شهید «بالطفّ» أبکی السّماوات و کادت له تزول الجبال

15- یا غلیلی له و قد حرّم الماءعلیه و هو الشّراب الحلال

16- قطعت وصلة «النبیّ» بأن تقطع من آل بیته الأوصال

17- لم تنجّ الکهول سنّ و لا الشّبان‌زهد و لا نجا الأطفال

18- لهف نفسی یا «آل طه» علیکم‌لهفة کسبها جوّی و خبال

19- و قلیل لکم ضلوعی تهتزّ مع الوجد أو دموعی تذال

20- کان هذا کذا و ودّی لکم حسب و مالی فی الدّین بعد اتّصال

21- و طروسی سود فکیف بی الآن و منکم بیاضها و الصّقال

22- حبّکم کان فکّ أسری من الشّرک و فی منکبی له أغلال

23- کم تزمّلت بالمذلّة حتی‌قمت فی ثوب عزّکم أختال

24- برکات لکم محت من فؤادی‌ما أهلّ الضّلال عمّ و خال

25- و لقد کنت عالما أنّ إقبالی بمدحی علیکم إقبال [۶]


1- ای حریفان. روزگاری همدم و همنوا بودیم. اینک جدا گشتیم، تسلّایم دهید. آری هر پدیده‌ای رو به زوال است.

2- دیگرم سپیدی مو را، عشرت بسته، داغ خاندان احمد بر دل زارم نشسته.

3- مصلحان و رهبران، امّا دست ستم با سفاهت و نادانی بر آنان تاخت.

4- داعیان حق، جمعی به ندایشان لبیک گفتند، اما بازگشتند و نعل وارونه زدند.

5- به روز سقیفه، بار خیانت بر دوش کشیدند، باری که عظمت کوهها در برابر آن ناچیز است.

6- روز دگر باز آمدند که بار از دوش بنهند، اما خطا قابل جبران نبود.

7- بدا بر حالشان، روزی که احمد در میانشان بپا خیزد و بپرسد و پاسخ گویند!

8- اندوه و غم در دل زارم آشیان گرفته برقرار و پایدار است با آنکه در زمانه غمی پایدار نماند.

9- خدا را از این قوم که علی را نابود کردند با آنکه نابودکننده‌ی بدبختی‌ها همو بود.

10- کینه‌ی او را در دل نهفتند با آنکه پذیرش اعمال، جز با مهر او نخواهد بود.

11- اخبار دست به دست از زبان پیشینیان رسد، و خدا داند که روز «غدیر» چسان بود.

12- اما دخترزادگان رسول: حسن با جگر مسموم، در خاک بقیع خفت.

13- مزارش با خاک برابر شد تا از نظر مشتاقان مستور ماند، نه به خدا پنهان نخواهد ماند.

14- حسین در سرزمین «طف» به خاک و خون درغلتید، آسمانها بر او خون گریست. کوهساران از بار اندوه درون در حال انفجار ماند.

15- وای از این آتش دل که از شربت آبی محروم شد، شربت آب که به هر شرعی حلال است.

16- خواستند رحم رسول را قطع کنند، پیکر خاندانش به هرجا دریافتند، بند از بند جدا کردند.

17- به فرتوتی کهنسالان ننگریستند، بر جوان عابد و زاهد ترحّم نیاوردند، حتی کودکان از دم شمشیر نرستند.

18- وای از این حسرت جانکاه- ای خاندان طه، این حسرت و غم، تاروپود مرا به آتش کشید.

19- لکن چه بی‌ارزش است در راه شما، این اشکی که از سوزش دل بر رخسار می‌دود.

20- مرام و مسلکم این بود، شرافت خود را در دوستی شما جستجو کردم، با آنکه هنوز با دین شما پیوند نداشتم.

21- نامه‌ام سیاه بود. اینک از برکات شما سفید و صیقل یافته شده است.

22- دوستی شما مرا از بند شرک رهانید و زنجیر ضلالت از گردنم واگسست.

23- سالها جامه‌ی ذلّت به تن داشتم، اینک در جامه‌های عزت شما خرامانم.

24- رهبری شما زنگار کفر و ضلالت از قلبم زدود، و هم آنچه سالها از وسوسه خویشان بر دل نشسته بود.

25- سوگند به خدا، از آن روز که باثنا و ستایشتان زبان گشادم، بخت و اقبال، بر من آغوش گشود.


رثاء و ماتم اهل بیت (ع):


1- و بحیّ آل محمّد إطراؤه‌مدحا و میّتهم رضاه مراثیا

2- هذا لهم و القوم لا قومی هم‌جنسا و عقر دیارهم لا داریا

3- إلّا المحبّة فالکریم بطبعه‌یجد الکرام الأبعدین أدانیا

4- یا طالبیّین اشتفی من دائه المجد الذی عدم الدواء الشافیا

5- بالضاربین قبابهم عرض الفلاعقل الرکائب ذاهبا أو جائیا

6- شرعوا المحجّة للرشاد و أرخصواما کان من ثمن البصائر غالبا

7- و أما و سیّدهم علیّ قولةتشجی العدوّ و تبهج المتوالیا

8- لقد ابتنی شرفا لهم لورامه«زحل» بیاع کان عنه عالیا

9- و أفادهم رقّ الإنام بوقفةفی الرّوع بات بها علیهم و الیا

10- ما استدرک الانکار منهم ساخطإلّا و کان بها هنالک راضیا

11- أضحوا أصادقه فلمّا سادهم‌حسدوا فأمسوا نادمین أعادیا [۷]


1- ثنا و ستایش، ویژه بازماندگان این خاندان، سوگ و ماتم‌سرایی مخصوص شهیدان آنان.

2- این است آنچه من نثار قوم آنان سازم، با آنکه نه از یک نژادیم و نه هم‌وطن.

3- البته انگیزه‌ی محبت است، مرد کریم با فطرت خود، جانب کریمان گیرد، گرچه خویش و نزدیک نباشند.

4- ای خاندان ابو طالب! مدّعیان مجد و عظمت، سینه‌های خود را شفا بخشیدند.

5- با خون کسانی‌که قبّه‌های مفاخرشان به هر مرزوبومی افراشته بود تا پناهگاه کاروانها باشد.

6- آنها که راه صلح و صفا را هموار کردند، دانش و بینش را به رایگان در اختیار مردم نهادند.

7- به آقا و سرورشان علی سوگند، این سخن، دوست را دلشاد کند، دشمن را محزون و غمناک.

8- بنیان شرافتی را برایشان سازمان داد که از دسترس «زحل» برتر می‌نمود.

9- با ثبات و پایمردی در مهالک که امیر و سالارشان بود، یوغ اطاعت بر گردن همگان نهاد.

10- حتی حسد پیشه‌گان ناراضی راه انکار نجستند، بلکه همگان راضی و خرسند بودند. (بیعت همگانی با امام علی (ع))

11- یکسره دست دوستی و محبت دراز کردند و چون سالار و امیر مؤمنان شد، حسد بردند و به دشمنی برخاستند.


1- و لم أک أحمد أفعاله‌فلی اسوة ببنی «أحمد»

2- بخیر الوری و بنی خیرهم‌إذا ولد الخیر لم یولد

3- و أکرم حیّ علی الأرض قام‌و میت توسّد فی ملحد

4- و بیت تقاصر عنه البیوت‌و طال علیّا علی الفرقد

5- تحوم الملائک من حوله‌و یصبح للوحی دار الندی

6- ألاسل «قریشا» و لم منهم‌من استوجب اللوم أو فنّد

7- و قل: مالکم بعد طول الضّلال لم تشکروا نعمة المرشد؟!

8- أتاکم علی فترة فاستقام‌بکم جائرین عن المقصد

9- و ولیّ حمیدا إلی ربّه‌و من سنّ ما سنّه یحمد

10- و قد جعل الأمر من بعده«لحیدر» بالخبر المسند

11- و سمّاه مولی بإقرار من‌لو اتّبع الحقّ لم یجحد

12- فملتم بها- حسد الفضل- عنه‌و من یک خیر الوری یحسد

13- و قلتم: بذاک قضی الإجتماع‌ألا إنّما الحقّ للمفرد

14- یعزّ علی «هاشم» و «النّبی»تلاعب «تیم» بها أو «عدی»

15- و إرث علیّ لأولاده‌إذا آیة الإرث لم تفسد

16- فمن قاعد منهم خائف‌و من ثائر قام لم یسعد

17- تسلّط بغیا أکفّ النّفاق منهم علی سیّد سیّد

18- و ما صرفوا عن مقام الصّلاةو لاعنّفوا فی بنی المسجد

19- أبوهم و امّهم من علمت فأنقص مفاخرهم أو زد

20- أری الدین من بعد یوم «الحسین»علیلا له الموت بالمرصد

21- و ما الشّرک للّه من قبله‌إذا أنت قست بمستبعد

22- و ما آل «حرب» جنوا إنّماأعادوا الضّلال علی من بدی

23- سیعلم من «فاطم» خصمه‌بأیّ نکال غدا یرتدی

24- و من ساء «أحمد» یا سبطه‌فباء بقتلک ماذا یدی؟!

25- فداؤک نفسی و من لی بذاک لو انّ مولیّ بعبد فدی

26- ولیت دمی ما سقی الأرض منک‌یقوت الرّدی و أکون الرّدی

27- و لیت سبقت فکنت الشهیدأمامک یا صاحب المشهد

28- عسی الدهر یشفی غدا من عداک قلب مغیظ بهم مکمد

29- عسی سطوة الحق تعلو المحال‌عسی یغلب النقص بالسؤدد

30- و قد فعل اللّه لکنّنی‌أری کبدی بعد لم تبرد

31- بسمعی لقائکم دعوةیلبّی لها کلّ مستنجد

32- أنا العبد و آلاکم عقده‌إذا القول بالقلب لم یعقد

33- و فیکم و دادی و دینی معاو إن کان فی «فارس» مولدی

34- خصمت ضلالی بکم فاهتدیت‌و لولاکم لم أکن أهتدی

35- و جرّدتمونی و قد کنت فی‌ید الشرک کالصّارم المغمد

36- و لا زال شعری من نائح‌ینقّل فیکم إلی منشد

37- و ما فاتنی نصرکم باللسان‌إذا فاتنی نصرکم بالید [۸]


1- هیچگاه نتوانستم گردش روزگار را بستایم، امّا می‌توانم با تأسی به فرزندان احمد مختار، تسلّی خاطر جویم.

2- بهترین جهانیان، فرزندان بهترینشان جز اینان فرزند نیک پا به جهان نگذارد.

3- گرامی‌ترین زندگان که بر بساط زمین قدم نهند و گرامی‌ترین مردگان که در دل خاک نهان گردند.

4- خاندانی برفراز خاندانها تا آنجا که برفراز «فرقدان» برشده‌اند.

5- فرشتگان در گردشان به طواف اندر، وحی و الهام بر قلوبشان مستتر.

6- از قریش واپرس. آنها که سزاوار عقاب‌اند به نکوهش در سپار و آنها که خطاکارند خاطرنشان ساز.

7- بگو: از چه سپاس رهبر خود نگذاشتید؟! آن‌که شما را از پس عمری ضلالت و سرگشتگی نجات بخشید.

8- به دوران فترت انبیا گسیل آمد و شما را به راه راست رهبری فرمود.

9- آزاد و وارسته به سوی جنان پرکشید. هر آن‌که بر سنّت او رود مورد سپاس است.

10- و امر خلافت را به حیدر وانهاد، آن‌چنان‌که خبر معتبر حاکی است.

11- بر همگانش سرور و مولی ساخت، آنها که شیفته حق‌اند معترف‌اند.

12- و شما حاسدان فضیلت، زمام خلافت از چنگ او بربودید. هر آنکه صاحب فضل باشد بر او رشک برند.

13- گفتید: «اجتماع امت رهبر ما بود»! امّا بدانید یکّه‌تاز امّت، ویژه خلافت بود.

14- چه ناگوار است بر دودمان هاشم و هم بر رسول کردگار که خلافت بازیچه «تیم» و «عدی» باشد.

15- بعد از علی، حق خلافت مخصوص فرزندان اوست، اگر آیه میراث زیر پا نماند.

16- آن یک خائف و ناامید از پا نشست و آن دگر که بپا خاست و یاور نیافت.

17- دست نفاق از آستین ظلم و ستم برآمد، سروری از پس سروری به خاک هلاک افکند.

18- در صفوف اجتماع برایشان تاختند و چون در محراب عبادت گوشه‌ی انزوا گرفتند، پی کار خود رفتند.

19- پدر این خاندان علی (ع) و مادرشان فاطمه (س) معروف همگان‌اند، از مفاخر ایشان دم زن یا دم فروبند.

20- از پس روز حسین، آئین حق به بستر بیماری خفت، مرگ هم در کمین است.

21- اگر راه و روش مردم را قیاس گیری، دوره جاهلیت به خاطر آید.

22- خاندان پسر امیّه جنایت تازه مرتکب نشدند، آئین جاهلیت را به قدرت پیشین اعاده کردند.

23- آنکه را فاطمه، خصم خونخواه باشد، روز قیامت خواهد دید که با چه عقوبتی دست به گریبان باشد.

24- ای سبط پیامبر! هر آنکه دست به خون تو آلود، بروز قیامت چه غرامتی خواهد پرداخت؟!

25- جانم فدایت باد، و کیست که آنرا به فدا گیرد. کاش برده را جان فدای سرورش بپذیرند.

26- کاش هیولای مرگ از خون من سیراب می‌شد، و خون تو بر زمین نمی‌ریخت.

27- ای خفته‌ی کربلا! کاش می‌بودم و در برابرت به خاک و خون می‌طپیدم.

28- شود که روزگار این دل پر درد را از دست دشمنانت شفا بخشد.

29- شود که شوکت حق بر باطل چیره شود، شود سفله مغلوب آزاده شود.

30- این آرزوها همه با دست خدائی برآورده شود، اما هنوز جگر من تفتیده و داغدار است. (گرچه عباسیان حکومت بنی امیّه را نابود کردند ولی کافی نیست و جگر من بعد از آن هم خنک نشد و آرام نگرفت و من در انتظار لحظه‌ای هستم که داغ دلم با دعوت قائم (عج) آرام گیرد.)

31- شنیدم که قائم شما را ندای عدالتی است که هر صاحب شهامتی به پاسخ لبیک گوید.

32- من برده شمایم و با تاروپود قلبم به شما پیوند خورده‌ام. آنگاه که اعتراف دگران قلبی نباشد.

33- دین و دوستیم در وجود شما خلاصه گشته، با آنکه زادگاهم ایران است.

34- از برکت شما بر حیرت و ضلالت پیروز گشتم، اگر نبودید، به صراط حق راه نمی‌بردم.

35- تا در دست شرک بودم، چون شمشیری در نیام بودم. به دست شما از نیام برآمده افراشته ماندم.

36- هماره قصائد من دست‌به‌دست می‌چرخد: از زبان این نوحه‌سرا به سینه آن ماتم‌زده‌ی غم‌فزا.

37- اگر زمان نیافتم که با دست به یاری شما خیزم. اینک با زبان شعر به‌پا خاسته‌ام.


در رثاء علی (ع) و فرزند شهیدش (ع):


1- یزوّر عن حسناء زورة خائف‌تعرّض طیف آخر اللیل طائف

2- فأشبهها لم تغد مسکا لناشق‌کما عوّدت و لا رحیقا لراشف

3- قصیّة دار قرّب النوم شخصهاو مانعة أهدی سلام مساعف

4- ألین و تغری بالإباء کأنّماتبرّ بهجرانی ألیّة حالف

5- و «بالغور» للناسین عهدی منزل‌حنانیک من شات لدیه و صائف

6- اغالط فیه سائلا لا جهالةفأسأل عنه و هو بادی المعارف

7- و یعذلنی فی الدار صحبی کأنّنی‌علی عرصات الحبّ أوّل واقف

8- خلیلیّ إن حالت- و لم أرض- بینناطوال الفیافی أو عراض التنائف

9- فلازرّ ذاک السّجف إلّا لکاشف‌و لا تمّ ذاک البدر إلّا لکاسف

10- فإن خفتما شوقی فقد تأمنانه‌بخاتلة بین القنا و المخاوف

11- بصفراء لو حلّت قدیما لشارب‌لضنّت فما حلّت فتاة لقاطف

12- یطوف بها من «آل کسری» مقرطق‌یحدّث عنها من ملوک الطوائف

13- سقی الحسن حمراء السلافة خدّه‌فأنبع نبتا أخضرا فی السوائف

14- و أحلف أنّی شعشعت لی بکفّه‌سلوت سوی همّ لقلبی محالف

15- عصیت علی الأیّام أن ینتزعنه‌بنهی عذول أو خداع ملاطف

16- جویّ کلّما استخفی لیخمدهاجه‌سنا بارق من أرض «کوفان» خاطف

17- یذکّرنی مثوی «علیّ» کأنّنی‌سمعت بذاک الرزء صیحة هاتف

18- رکبت القوافی ردف شوقی مطیّةتخبّ بجاری دمعی المترادف

19- إلی غایة من مدحه إن بلغتهاهزأت بأذیال الرّیاح العواصف

20- و ما أنا من تلک المفازة مدرک‌بنفسی و لو عرّضتها للمتالف

21- ولکن تؤدّی الشهد إصبع ذائق‌و تعلق ریح المسک راحة دائف

22- بنفسی من کانت مع اللّه نفسه‌إذا قلّ یوم الحقّ من لم یجازف

23- إذا ما عزوا دینا فآخر عابدو إن قسموا دینا فأوّل عائف

24- کفی «یوم بدر» شاهدا و «هوازن»لمستأخرین عنهما و مزاحف

25- و «خیبر» ذات الباب و هی ثقیلة المرام علی أیدی الخطوب الخفائف

26- «أبا حسن» إن أنکروا الحق (واضحا)علی أنّه و اللّه إنکار عارف

27- فإلّا سعی للبین أخمص بازل‌و إلّا سمت للنعل إصبع خاصف

28- و إلّا کما کنت ابن عمّ و والیاو صهرا و صنوا کان من لا یقارف

29- أخصّک بالتفضیل إلّا لعلمه‌بعجزهم عن بعض تلک المواقف

30- نوی الغدر أقوام فخانوک بعده‌و ما آنف فی الغدر إلّا کسالف

31- و هبهم سفاها صحّحوا فیک قوله‌فهل دفعوا ما عنده فی المصاحف

32- سلام علی الإسلام بعدک إنّهم‌یسومونه بالجور خطّة خاسف

33- وجدّدها «بالطفّ» بابنک عصبةأباحوا لذاک القرف حکّة قارف

34- یعزّ علی «محمّد» بابن بنته‌صبیب دم من بین جنبیک و اکف

35- أجازوک حقّا فی الخلافة غادرواجوامع منه فی رقاب الخلائف

36- أیا عاطشا فی مصرع لو شهدته‌سقیتک فیه من دموعی الذوارف

37- سقی غلّتی بحر بقبرک إنّنی‌علی غیر إلمام به غیر آسف

38- و أهدی إلیه الزائرون تحیّتی‌لأشرف إن عینی له لم تشارف

39- و عادوا فذرّوا بین جنبیّ تربةشفائی ممّا استحقبوا فی المخاوف

40- اسرّ لمن والاک حبّ موافق‌و ابدی لمن عاداک سبّ مخالف

41- دعیّ سعی سعی الاسود و قدمشی‌سواه إلیها أمس مشی الخوالف

42- و أغری بک الحسّاد أنّک لم تکن‌علی صنم فیما رووه بعاکف

43- و کنت حصان الجیب من ید غامرکذاک حصان العرض من فم قاذف

44- و ما نسب ما بین جنبیّ تالدبغالب ودّ بین جنبیّ طارف

45- و کم حاسد لی ودّ لو لم یعش و لم‌انابله فی تأبینکم و اسایف

46- تصرّفت فی مدحیکم فترکته‌بعضّ علیّ الکفّ عضّ الصوارف

47- هواکم هو الدنیا و أعلم أنّه‌یبیّض یوم الحشر سود الصحائف [۹]


1- نیم شبان به نیابت «حسناء» شبحی ترسان و لرزان به زیارت آمد.

2- گویا او بود، جز اینکه عطر دلاویزش به مشام نرسید و شرابی از لب و دندانش نصیب نگشت.

3- کاشانه‌اش دور، خوشبختم که رویا راه را نزدیک کرد، از دیدارش محروم، ولی درود، نثار او است.

4- با نرمی نیاز برم، امتناع کند، گویا سوگندی یاد کرده که رعایت آن را فرض داند.

5- در دامن خلوت، منزلگاه آن بیوفایان فراموشکار است، که مرغ روحم به تابستان و زمستان بدان سوی شتابان و مشتاق است.

6- خواهم راز عشق را پنهان کنم. ازاین‌رو نام و نشانش پرسم با آنکه دانم، از حالش جویا شوم با آنکه مشهود همگان است.

7- دوستانم به نصیحت راه ملامت گیرند، پندارند اولین روز است که در وادی عشق پا گذاردم.

8- نگارا! اگر میان من و تو- و خدا نکند- صدها تپّه و صحرا حایل شود.

9- یقین بدان: این پرده آویخته نشد جز اینکه روزی کنار رود و این ماه چهارده، کمال نگرفت جز اینکه روزی تاریک شود.

10- اگر از اشتیاق من می‌هراسید که با شتاب این پرده را به یکسو نهم، ایمن باشید که از بی‌پروایی شراب کمک نگیرم.

11- انگوری که اگر شراب کهنه‌اش حلال باشد بخل ورزند و تازه آن را برای چیدن روا نشمارند.

12- ساغر آن در کف لباده‌پوشی از خاندان کسری است که حدیث شراب را از شاهان قبائل روایت کند.

13- سرخی شراب ناب، گونه چون گلشن را از طراوت سیراب کرد، سبزه‌ی غدّارش برکنار دمید.

14- سوگند که اگر با کف زرّینش شراب مرا ممزوج کند، غم دل فرو نهم، جز آن غمی که بر دلم پیمان وفا بسته.

15- به روزگار این مهلت نگذاشتم که موهبت این غم از دل برباید، چه با پند ناصحان و یا فریب دوست مهربان.

16- آتشی شعله‌ور که هرچند دم فروکشد، برقی خیره‌کننده از سرزمین کوفان بر جهد و بازش مشتعل سازد.

17- برقی خاطف که تربت علی را به خاطر آورد، گویا سروش مصیبتش را به گوش می‌شنوم.

18- مشتاقانه بر مرکب قافیه برشدم و با اشک ریزان، هروله‌کنان رهسپار گشتم.

19- به سوی ثنا و ستایش که اگر احساسم رسا باشد، طوفانهای سهمگین را بازیچه شمارم.

20- در این وادی بی‌کران با نیروی جان راه به جایی نبرم، گرچه خود را به آب و آتش زنم.

21- ولی اینم کافی است که شهد انگبینی با سرانگشتی ممتاز باشد و شمیم عنبر جامه‌ی عنبری بپالاید.

22- جانم فدای آن سرور که بنده‌ی راه حق بود، روزگاری که دیگران مدّعیان ناحق بودند.

23- اگر مدارج دین را وارسند، به نهایت عابد. اگر دنیا را بخش کنند، اولین زاهد.

24- روز بدر و هوازن، حجّتی است رسا، بر آنها که راه فرار گرفتند و رهسپار شدند.

25- و قلعه خیبر با آن در سنگین که بر دست ناتوان چه سهمگین بود.

26- یا ابا الحسن! اگر حقّ ترا به جهالت منکر آمدند و به خدا سوگند که دانسته انکار نمودند.

27- باوجوداین. اگر یکّه‌تاز میدان شهامت نبودی و با تشریف «خاصف النعل» همتا و هم‌سنگ رسول نمی‌شدی.

28- اگر پسر عم کارگزار، داماد و هم‌ریشه رسول نبودی- با آنکه بودی- دگران با تو برابر و هم‌سنگ نبودند.

29- می‌دانست که دیگران از بر شدن به این مدارج ناتوان‌اند، ازاین‌رو به‌ویژه نام تو را به فضیلت یاد فرمود.

30- جمعی نیرنگ زدند و بعد از رسول راه خیانت گرفتند، این یک در نیرنگ و دغل همتای دیگری بود.

31- گیرم که با سفاهت سخن رسول را برتابیدند، آیات قرآن را چگونه برمی‌تابند؟

32- بعد از تو فاتحه اسلام را خواندند: دین را با خواری و خفت زیر پا نهادند.

33- این سفاهت و خیانت در بیابان «طف»، بر سر فرزندان حسین تجدید شد: روا شمردند که زخم کهنه را با سرانگشت خونبار سازند.

34- ناگوار است بر رسول خدا که از سینه‌ی دخترزاده‌اش خون چون ناودان روان است.

35- میراث خلافت را از چنگ تو ربودند، و خلافت خود را چونان غل جامعه بر گردن آیندگان بستند.

36- ای تشنه‌ی در خون طپیده که اگر در رکابش بودم، با سیلاب اشک خود سیرابش می‌ساختم.

37- از دریای رحمتی که به کویت اندر است، موجی برآمد و از عطشم وارهانید، با آنکه در کنار تربتت حاضر نبودم.

38- زایران مرقد پاکش درود مرا به نیابت نثار کردند تا تشریف جویم اگرچه دیدگانم از این شرافت محروم ماند.

39- بازگشتند و غباری از تربتش بر سینه‌ام فشاندند، شفای من در همان بود که آنان ذخیره‌ی روز درماندگی سازند.

40- مهر دوستانت به دل نهفتم، مهری موافق. شتم دشمنانت بر زبان دارم، دشمنی آشکار.

42- ازاین‌رو حاسدانت به کین برخاستند که همگان دانند مانند آنان برای بت سجده نبردی.

43- دست آلودگان به دامن طهارتت نرسید، دهان بدگویان، حسبت را نیالود.

44- این افتخاری کهن که از خون تبارم در رگ و پی دارم، افزون نشمارم از مهری که تازه به دل می‌پرورانم.

45- بسا حاسدان که آرزو دارند کاش در زمره‌ی خفتگان بودند و من در برابر آنان با زبانی چون تیر و شمشیر به دفاع و حمایت برنمی‌خاستم.

46- در ثنا و ستایشتان داد سخن دادم و این دشمن بدخواه تو است که از خشم دست به دندان می‌گزد.

47- عشق شما با تمام دنیا برابر است، و دانم روز حشر، سیه‌نامه اعمالم را سپید خواهد کرد.


مدح اهل بیت (ع):


1- سلا من سلا: من بنا الستبدلا؟!و کیف محا الآخر الأوّلا؟!

2- و أیّ هوی حادث العهد أمس أنساه ذاک الهوی المحولا؟!

3- و این المواثیق و العاذلات‌یضیق علیهن أن تعذلا؟!

4- أکانت أضالیل وعد الزمان أم حلم اللیل ثم النجلی؟!

5- و ممّا جری الدمع فیه سؤال من تاه بالحسن أن یسألا

6- اقول «برامة»: یا صاحبی‌معاجا- و إن فعلا-: أجملا

7- قفا لعلیل فإن الوقوف‌و إن هو لم یشفه علّلا

8- بغربی «وجرة» ینشدنه‌و إن زادنا صلة- منزلا

9- و حسناء لو أنصفت حسنهالکان من القبح أن تبخلا

10- رأت هجرها مرخصا من دمی‌علی النأی علقا قدیما غلا

11- و ربّت واش بها منبض‌أسابقه الردّ أن ینبلا

12- رأی ودّها طللا ممحلافلفّق ما شاء أن یمحلا

13- و ألسنة کأعالی الرماح‌رددت و قد شرعت ذبلا

14- و یأبی «لحسناء» إن أقبلت‌تعرّضها قمرا مقبلا

15- سقی اللّه «لیلاتنا بالغویر» فیما أعلّ و ما أنهلا

16- حیا کلما أسبلت مقلة- حنینا له- عبرة أسبلا

17- و خصّ و إن لم تعد لیلةخلت فالکری بعدها ماحلا

18- و فی الطیف فیها بمیعاده‌و کان تعوّد أن یمطلا

19- فما کان أقصر لیلی به‌و ما کان لو لم یزر أطولا

20- مساحب قصرّ عنّی المشیب ما کان منها الصّباذیّلا

21- ستصرفنی نزوات الهموم بالأرب الجدّ أن أهزلا

22- و تنحت من طرفی زفرةمباردها تأکل المنصلا

23- و أغری بتأمین آل النبیّ‌إن نسّب الشعر أو غزّلا

24- بنفسی نجومهم المخمدات‌و یأبی الهدی غیر أن تشعلا

25- و أجسام نور لهم فی الصعیدتملؤه فیضیی الملا

26- ببطن الثری حمل مالم تطق‌علی ظهرها الأرض أن تحملا

27- تقیض فکانت ندی أبحراو تهوی فکانت علّا أجبلا

28- سل المتحدی بهم فی الفخار أین سمت شرفات العلا؟!

29- بمن باهل اللّه أعداءه‌فکان الرسول بهم أبهلا؟!

30- و هذا الکتاب و إعجازه‌علی من؟ و فی بیت من نزّلا؟!

31- و «بدر» و «بدر» به الدّین تمّ من کان فیه جمیل البلا؟!

32- و من نام قوم سواه و قام؟و من کان أفقه أو أعدلا؟!

33- بمن فصل الحکم یوم «الحنین»فطبق فی ذلک المفصلا؟!

34- مساع أطیل بتفصیلهاکفی معجزا ذکرها مجملا

35- یمینا لقد سلّط الملحدون‌علی الحق أو کاد أن یبطلا

36- فلو لا ضمان لنا فی الطهورقضی جدل القول أن نخجلا

37- أ أللّه یا قوم یقضی «النبیّ»مطاعا فیعصی و ما غسّلا؟!

38- و یوصی فنخرص دعوی علیه فی ترکه دینه مهملا؟!

39- و یجتمعون علی زعمهم‌و ینبیک «سعد» بما أشکلا

40- فیعقب اجماعهم أن یبیت مفضولهم یقدم الأفضلا

41- و أن ینزع الأمر من أهله‌لأنّ «علیّا» له اهّلا

42- و ساروا یحطّون فی آله‌بظلمهم کلکلا کلکلا

43- تدّب عقارب من کیدهم‌فتفنیهم أوّلا أوّلا

44- أضالیل ساقت مصاب الحسین‌و ما قبل ذاک و ماقدتلا

45- «امیّة» لابسة عارهاو إن خفی الثأر أو حصّلا

46- فیوم «السقیفة» یابن النبیّ‌طرّق یومک فی «کربلا»

47- و غصب أبیک علی حقّه‌و أمّک حسّن أن تقتلا

48- أیا راکبا ظهر مجدولةتخال إذا انبسطت أجدلا

49- شأت أربع الریح فی أربع‌إذا ما انتشرن طوین الفلا

50- إذا وکلت طرفها بالسماء خیل بادراکها وکّلا

51- فعزّت غزالتها غرّةوطالت غزال الفلا أیطلا

52- کطیّک فی منتهی واحد- لتدرک یثرب- أو مرقلا

53- فصل ناجیا و علیّ الأمان‌لمن کان فی حاجة موصلا

54- تحمّل رسالة صبّ حملت‌فناد بها «أحمد» المرسلا

55- و حیّ و قل: یا نبیّ الهدی‌تأشّب نهجک و استوغلا

56- قضیت فأرمضنا ما قضیت‌و شرعک قدتمّ و استکملا

57- فرام ابن عمّک فیما سننت أن یتقبّل أو یمثلا

58- فخانک فیه من الغادرین من غیّر الحقّ أو بدّلا

59- إلی أن تحلّت بها «تیمها»و أضحت «بنو هاشم» عطّلا

60- و لمّا سری أمر «تیم» أطال بیت عدیّ لها الأحبلا

61- و مدّت امیّة أعناقهاو قدهوّن الخطب و الستسهلا

62- فنال «ابن عفّان» ما لم یکن‌یظنّ و ما نال بل نوّلا

63- فقرّ و أنعم عیش یکون من قبله خشنا قلقلا

64- و قلّبها «أردشیریّة»فحرّق فیها بما أشعلا

65- و ساروا فساقوه أو أوردوه‌حیاض الردّی منهلا منهلا

66- و لمّا امتطاها «علیّ» اخوک ردّ إلی الحقّ فاستثقلا

67- و جاؤا یسومونه القاتلین‌و هم قد ولوا ذلک المقتلا

68- و کانت هناة و أنت الخصیم‌غدا و المعاجل من امهلا

69- لکم «آل یاسین» مدحی صفاو ودّی حلا و فؤادی خلا

70- و عندی لأعدائکم نافذات قولی (ما) صاحب المقولا

71- إذا ضاق بالسیر ذرع الرفیق‌ملأت بهنّ فروج الملا

72- فواقر من کلّ سهم تکون‌له کلّ جارحة مقتلا

73- و هلّا و نهج طریق النجاةبکم لاح لی بعدما أشکلا؟!

74- رکبت لکم لقمی فاستننت‌و کنت أخابطه مجهلا

75- و فکّ من الشّرک أسری و کان غلّا علی منکبی مقفلا

76- اوالیکم ما جرت مزنةو ما اصطخب الرعد أو جلجلا

77- و أبرأ ممّن یعادیکم‌فإنّ البرائة أصل الولا

78- و مولاکم لا یخاف العقاب‌فکونوا له فی غد موئلا [۱۰]


1 و 2- آنکه از ما دل برید. ندانم چه‌کسی را برگزید؟ چگونه مهر نوین عشق دیرین را از یاد برد.

3- آن پیمانهای مؤکد کجا شد؟ و آن عشق آتشین که ملامت ناصحان را به چیزی نشمرد؟

4- آرزوهای خام بود که با گذشت ایّام از سر بنهاد؟ یا رویای شبانه که با سپیده‌ی صبح از میان برخاست؟

5- اشک‌های جاری نه از سوز دل بود؟ خدا را، پاسخ دهید عاشق سرگردان را.

6- بر سر آن آبگاه گفتم: قدری بپائید و اگر مهلتی می‌دادند چه منتی بر من می‌نهادند.

7- به بالین این بیمارتان بیائید، اگر مایه‌ی شفا نباشد، باری وسیله دلداری است.

8- در کنار «وجره» از کاشانه او سراغ گرفتم، گرچه بر گمراهی ما افزود.

9- آن پریوش که اگر خورشید رخش به راه انصاف می‌رفت از تابش خود بخل نمی‌ورزید.

10- بسا سخن‌چینی که نبض او را شناخته و من پیشدستی کنم تا سعایت او برتابم.

11 و 12- با این تصور که مهر دلداده‌ام چون عرصه‌ی ریگزار است، رطب و یا بسی بهم بافته تا ریشه‌ی عشق و شوریدگی را بسوزاند.

13- و بسا زبانهای چون نی فراز و چونان سنان تیز و دراز که از خود برتافتم.

14- اگر آن پریوش رخ بتابد، چه نیازش که ماه تابان برآید.

15- خدا شبهای «غدیر» را سیراب کناد، از باران صبحگاهی و ژاله‌ی شامگاهی.

16- بارانی که چون از چشم مشتاقی قطره‌ی اشکی روان بیند، به همدردی برخروشد و سیلاب کشد.

17- به‌ویژه آن شب وصل، گرچه دیگر بازنگشت، از آن پس خواب به چشم راه نکرد.

18- اما در رویا، هنوز بر سر پیمان است، اگرچه پیمان‌شکنی راه و رسم دیرین است.

19- خدا را چه شب کوتاهی. اگر وصل دلدار نبود، چون شب یلدا بود.

20- آن دامن کبریا که در شور و شیدایی بر زمینی می‌کشیدم، اینک به پیری کوتاه گشته.

21- به زودی هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سرخوشی بازم دارد.

22- از آه سوزانم سوهانی بسازد که شمشیر جانکاه را بساید.

23- اینک به ثنای آل پیامبر حریصم، قصیده‌ای بسرایم، غزلی بیارایم.

24- جانم فدای آن اختران خاموش، لکن چراغ هدایت خاموشی نگیرد.

25- پیکر انورشان در بیابان، فضای جهان را پرتوافکن است.

26- توده‌ی غبرا از حمل این بار سنگین درماند، ازاین‌رو شمع وجودشان را در دل نهفت.

27- فیض‌بخشی کردند: ابر و دریا آفریدند، فروافتادند، قلّه‌های عظمت را بنیاد نهادند.

28- از رقیب که به مفاخرت خیزد، واپرس که پایه‌های عظمت و مجدشان تا به کجا پر شده است.

29- قرآن، کدام خاندان را با مباهله شرافت داد، که رسول خدا به آبروی آنان به دعا برخاست؟!

30- معجز قرآن بر که نازل گشت؟ و در کدام خاندان؟!

31- در روز بدر، بدری که پرچم دین را برافراشت، چه‌کسی یکّه‌تاز میدان بود؟!

32- که بیدار ماند و دیگران به خواب غنودند؟ داناتر که بود؟ دادگسترترین آنان کدام؟!

34- مساعی جمیله فراوان است، تفصیل آن سخن را به درازا کشد، اجمال آن در مقام سند کافی است.

35- سوگند به حق که ملحدان و کجروان بر آئین حق چیره شدند، بلکه آن را تباه کردند.

36- آری پیروزی حق ضمانت الهی است وگرنه در جدل شرمسار و سرافکنده بودیم.

37- خدا را، ای قوم، رواست که رسول مطاع فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانی کنند؟!

38- جانشین خود را معرفی کرد و ما به یاوه پنداشتیم آئین خود را مهمل وانهاد.

39- پندارند که اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباد خبر واپرس.

40- آن هم اجماعی که بی‌فضل را بر صاحب فضل مقدم شناخت.

41- و حق را از صاحب حق بازگرفت، آری علی صاحب حق بود.

42- منزل به منزل راه سپردند، از بغی و ستم، خاندان علی را بی‌سپر سینه‌ی اشتران ساختند.

43- و از کید و کین، چونان عقرب جراره، چه نیش‌ها که بر جانشان نزدند.

44- مایه‌ی ضلال و حیرت بدان پایه که عزای حسین را به‌پا کرد و مصیبت‌های پیشین و پسین.

45- خاندان امیّه، جامه‌ی این عار و ننگ بر تن آراست. گرچه خون شهیدان یکسره پامال نگشت.

46- ای زاده‌ی مصطفی، این خود روز سقیفه بود که راه کربلا را هموار کرد.

47- حقّ علی و فاطمه زیر پا ماند، ازاین‌رو کشتنت روا شمردند.

48- ای تک‌سواری که بر خنگ باد پیما روانی، و چونان شاهین در پرواز.

49- خنگی که در چهار جهت از طوفان سبق برد، گاهی که در کوه و دره وزان گردد.

50- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند که خواهد به سما بر شود.

51- سپیدی کاکلش بر قرص خورشید طعنه زند، اندامش غزال رعنا را به چیزی نخرد.

52- گمانم که با این سیر و شتاب به سوی مدینه روان باشی.

53- به سلامت، و هرکه در نیاز من بکوشد به سلامت باد.

54- پیام این دلسوخته را همراه بر و به پیشگاه احمد مرسل آواز برکش.

55- پس از ثنا و سپاس برگو: ای رهبر هدایت! راه و رسمت دگرگون گشت.

56- به جوار حق راه یافتی و ما در آتش فراق ماندیم، اما شرع و آئینت تمام بود.

57- پسر عمّت بر آن شد که به آئین و سنت قیام ورزد.

58- نیرنگبازان، آنها که حق را واژگون کردند، راه خیانت و دغل پیش گرفتند.

59- سرانجام «تیم» آنان زیور خلافت بر تن آراست. بنی هاشم عاطل و باطل ماندند.

60- نوبت «تیم» که به پایان آمد، خاندان «عدی» طنابها را کشیدند.

61- خاندان امیّه هم گردن طمع فراز کردند، دیگر جاده‌ها هموار بود.

62- از میانه پسر عفان بر سریر خلافت برشد که گمان نمی‌رفت، بلکه او را بر سریر نشاندند.

63- دیدگان امیه روشن گشت و عیش همگان به کام. پیش از آن سخت و ناگوار.

64- کار شوری و اجماع، در آخر به آئین زردشت پیوست، آن دو آتش زدند این یک پاک بسوخت.

65- روان گشتند و قدم‌به‌قدم تا گودال هلاکش سوق دادند، بهتر بگویم، کشاندند.

66- و چون برادرت علی زمام خلافت کشید تا به سوی حق بازگرداند، ازاین‌رو دشوار و سنگین بود.

67- آمدند که با خواری به قاتلانش سپارند، با آنکه خود معرکه آرای قتال بود.

68- ناگفتنی بسیار است. دادخواه آنان به روز قیامت تویی، وای بر آنان که مهلت یابند.

69- ای خاندان مصطفی، اینک ثنایم چون آب زلال، مهرم شیرین و خوشگوار، قلبم خالی از مهر اغیار است.

70- سخنان گزنده‌ام برای دشمنان آماده، مادام‌که زبان در کام بچرخد.

71- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر کنم.

72- از تیر جان شکاف که بر هرجا نشیند، هلاک سازد.

73- چرا چنین نباشم، با آنکه راه نجات‌بخش دینم به راهنمایی شما مکشوف افتاد.

74- با درستی به راه راست قدم نهادم. پیش از آن، سر خود گرفته بیراهه می‌شتافتم.

75- زنجیر شرک را پاره کردم. با آنکه در گردنم قفل بود.

76- سروران من، مادام‌که ابری خیزد و رعدی برانگیزد، دوستدار شمایم.

77- و از دشمنان شما بیزاری جویم. بیزاری شرط مهر کیشی است.

78- وابسته‌ی مهر شما از کیفر هراس نکند. در روز فردا، بایدش که پناه باشید.


منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. الاعلام زرکلی؛ ج 3، ص 1079. تاریخ بغداد؛ ج 3، ص 276. شذرات الذهب؛ ج 3، ص 247. الغدیر؛ ج 4، ص 238 و 239. ادب الطف؛ ج 2، ص 236 و 237.
  2. کمین: پنهان شدن.
  3. نغر: به جوشش آوردن.
  4. قروف: پوست روی جراحت.
  5. الدیوان المهیار؛ ج 2، ص 262 و 263. ادب الطف؛ ج 2، ص 234 و 235. الغدیر؛ ج 4، ص 245- 247. این قصیده را به سال 392 هجری سروده است.
  6. الغدیر؛ ج 4، ص 235 و 236. ادب الطف؛ ج 2، ص 239 و 240.
  7. الغدیر؛ ج 4، ص 236 و 237.
  8. الغدیر؛ ج 4، ص 241 و 242. ادب الطف؛ ج 2، ص 248 و 249.
  9. این قصیده را به سال 392 هجری سروده است. ادب الطف؛ ص 243- 245. الغدیر؛ ص 242- 245.
  10. ادب الطف؛ ص 240- 243. الغدیر؛ ص 247- 251.