مهدیه امینی

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مهدیه امینی (١٣٦٦ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

مهدیه امینی
زادروز ١٣٦٦ ه.ش
ساوه
پدر و مادر امیر امینی
آثار «صد غزل عیسی سرودم، آه مریم می‌‏شوم»، «قفس اگه طلا باشه» و «چشم‏‌هایش که غرق‌ هاجر شد»

زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مهدیه امینی فرزند امیر در فروردین ماه ١٣٦٦ شمسی در ساوه متولد شده‌است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده‌است. ایشان کارشناسی ارشد خود را در رشته روانشناسی تربیتی از دانشگاه آزاد ساوه اخذ نمود و سپس به عنوان کارمند در دانشگاه فخر رازی مشغول به کار شد. شروع شاعرانگی ایشان از ده سالگی است.

ایشان در جشنواره‏‌ها و کنگره‏‌های مختلف از جمله همایش سراسری عاشورایی در قروه، دفاع مقدس در قصر شیرین و... برگزیده شده‌است.[۱] ‏‌‏‏‏‏

آثار مهدیه امینی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

آثار مهدیه امینی عبارتند از:

«صد غزل عیسی سرودم، آه مریم می‌‏شوم»، «قفس اگه طلا باشه» و «چشم‏‌هایش که غرق‌ هاجر شد».

اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]

برای امام حسین (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

توی تشت زر به خواب سبز عشق رفت.....

گیسویش به دست بادهای خسته بود، روی نیزه از سفر که می‌رسید سر اشک می‌چکید از نگاه سبز او، نه نه از سبوی اشک می‌چکید سر
روی نیزه از سفر رسید و بعد از آن، توی تشت زر به خواب سبز عشق رفت ناگهان صدای انفجار آمد و ....، از میان خواب سبز خود پرید سر
طلحه و زبیر می‌شدند مردها، نیمه شب که راه هر بهانه باز بود ناپدید می‌شدند راهیان شک، تا به نیزه یقین رسید سر
از خرابه تا خراب گشتن غزل، یا مقلب القلوب را به جام کرد شاعری که روی نیزه شعر می‌سرود، شاعری به سبک و شیوه‌ای جدید: سر
چادر کسی میان شعله گُر گرفت، موی دختری کشیده شد به دست باد خون به خواب رفت در رگان ذوالفقار، روی نیزه بود و تیغ می‌کشید سر
پای شط کنار علقمه ملائکه، بال بال می‌زنند دست ماه را تا به یادش آمد این حدیث دردناک، از تبرکشان شهر سر برید سر
انفجار، انفجار هسته‌ای نبود، حرف بمب و موشک و ... نه... حرف عشق بود انقلاب واژه در دهان خواهرش، وهه چه عاشقانه‌ها که می‌شنید سر
تا انار خنده زد به ظهر گرم عشق، قلب‌هاش ریختند بر زمین سرد بعد قلب‌های سرخ پاره پاره را، روی نیزه دانه دانه چید سر
اَم حَسِبتّ؟! سنگ‌ها پرنده می‌شدند، اَم حَسِبتّ؟! عقرب گزنده می‌شدند اَم حَسِبتّ؟! از زبان سردِ سنگ‌ها، حرف‌های مرگبار می‌شنید سر
گیسویش به دست بادهای خسته بود، روی نیزه از سفر که می‌رسید سر اشک می‌چکید از نگاه سبز او، نه نه از سبوی اشک می‌چکید سر

برای امام سجاد (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

این ذوالفقار مایع جوشنده....

من از رگم عبور نخواهم داد، چیزی به جز شراب بیانت را هر چند رو سیاه، ولی چون خال، در جنّتم بهشتِ لبانت را
قلبم تلاش می‌کند از این پس، نام تو را به سینه نکوباند این فکر تازه اول شیدایی است، ما تازه ابروان کمانت را
-در قبله‌ها مقابلمان دیدیم، مادر کمان هنوز کمی سست است کند است رهنورد شعور ما....، ما عاجزیم درک جهانت را
«زنجیر‌ها به پای تو پروانه»، عاقل به راه عشق تو دیوانه عالم به گیسوان تو افسانه، لحظه مسافر هیجانت را.....
نه باده نه شراب.... نمی‌خواهد، این جسم ریشه ریشه توموری کافی است تا بنوشد یک قطره، بیمار خسته آب دهانت را
شمشیر تو درون رگت جاریست، این ذوالفقار مایع جوشنده به به از این غلاف گران قیمت، آیات قبضه شریانت را
خواندند قاریان پر آوازه، بعداً مفسران بزرگ عشق خون تو را به شرح بیان کردند، خون تو را و سوز نهانت را

برای ام‌البنین (س)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

چشم‌هایش که غرق‌ هاجر شد......

زن چقدر از خدای خود می‌خواست، بچه‌هایش همه پسر بشود و پسرها یکی ز یکدیگر، دو سه بالا رشیدتر بشود
روزها روزه‌دار می‌رقصید، روی سجاده‌ای به رنگِ اشک شب به چشمان او که می‌پیوست، سخت می‌خواست تا سحر بشود
در نگاهش کبوتر ِگیجی، هی خودش را به شیشه می‌کوبید آه، چشمان او قفس شده بود، تا نگاهش پرنده‌تر بشود
ذهنِ او خانه تماشا بود، با خودش حرف می‌زد و می‌رفت چرخ هم رفته رفته بر آن شد، تا دعایش پر از ثمر بشود
چشم‌هایش که غرق‌ هاجر شد، یادش آمد چهار اسماعیل دلِ آئینه را قرق کردند، مردِ او رفت تا پدر بشود
چادر مشکی‌ای به رنگ ِ شب، به سرش کرد و توی مه گم شد با خبر شد که مدتی باید، از خودش نیز بی‌خبر بشود
چند پائیز در خودش گم شد، فصل‌ها زعفرانی اندوه تا بهاری که بگذرد بر او‌، شاخه‌هایش پر از ثمر بشود
شب به خیر ای چهار توکائی! روز خوش ای چهار قرقاول! مانده‌ام تا بهار پیکرتان، شاخه در شاخه بال و پر بشود
-تا در آن سرزمین نورانی، وسط ِ سر بُران قربانی آبرومندی زمین باشید، تنتان معنی سپر بشود
نکند دست‌هایتان آن‌ روز، دست و پا گیر ِعاشقی باشد جزء جزء وجودتان باید، ذرّه ذرّه پرنده پر بشود
چند پائیز در خودش گم شد، فصل‌ها زعفرانی اندوه تا بهاری که بگذرد بر او، شاخه‌هایش پر از ثمر بشود
من: کسی که هنوز شاعر نیست، من کسی که به قامت عباس واژه‌اش پیرهن نمی‌گردد، برود سخت دربدر بشود
چار فصل از خودش که دور شود، چار بیت از غزل که کم بکند مصرعی درد مشترک دارد، سمت ام البنین اگر بشود..

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. گفت‌وگوی مؤلف با شاعر.‏