محمد جواد الهی پور
محمد جواد الهی پور، از شعرای معاصر است که در رثای اهل بیت اشعاری سروده است.
محمد جواد الهی پور | |
---|---|
زادروز | ١٣٦٨ ه.ش قم |
پدر و مادر | عبدالرضا الهی پور |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محمد جواد الهی پور فرزند عبدالرضا در شب یلدای سال ١٣٦٨ شمسی، ٣٠ آذرماه، در قم متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. از سنین نوجوانی بود که گوهر شعر را یافت و خود گوید: «به قول محمد علی بهمنی عزیز، شعر پیدا شد و من آنچه نباید شدهام».
ایشان تحصیلات خود را در رشته مدیریت در مقطع کارشناسی ادامه داد و به عنوان کارشناس بیمه مشغول به کار شد.[۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
به خاک پای حبیب پیر راه عشق[ویرایش | ویرایش مبدأ]
گفت برگرد
با خودم گفتم:
به کجا...؟
من که تازه آمدهام.
منکه با یک نگاه تو دیگر
قید دنیای خویش را زدهام
گفت من بیعت از تو... گفتم نه...
سایهات را نگیری از سر من
دوست دارم بمیرم و در خون
به تو باشد نگاه آخر من
چشم در چشم او گره زدم و
دلم آرام شد به لبخندش
گفتم ارباب کی خطا بیند
از غلام همیشه در بندش؟
من که هفتاد و پنج سال تمام
به کمر شال مرگ میبندم
امشب از سکر جام وصل خداست
گاه و بیگاه اگر که میخندم
من حبیبم...[ویرایش | ویرایش مبدأ]
و تا حبیبت هست
حرف غربت نزن حبیب خدا
روی نی... کوفه... شام... مقتل... خاک
خواهم آمد کنار تو... هر جا...
من حبیبم
بیا و گریه نکن
خواهرت دل ندارد آقا جان
تا که دلخوش شوند اهل حرم
کاش باران ببارد آقا جان
دوست دارم که سر بلند شوم
نامم آوازه جهان باشد
آرزو عیب نیست بر پیران
دل اگر همچنان جوان باشد
رنگ به رخسار آفتاب نمانده
بی تو امیدی برای آب نمانده
رفتی و در چشمها خواب نمانده
ماه که در پشت نخلها به محاق است
رنگ به رخسار آفتاب نمانده
جز غم و دلشوره از نیامدن تو
هیچ غمی در دل رباب نمانده
کیست که باور کند از آن همه قامت
قدر سؤال علی جواب نمانده
دست گرفتست بر کمر، پدر از چه؟
با خودش آورده یک خبر، خبر از چه؟
لحظه رفتن چنین خمیده نبودی
آه پدر بر سر بالین که بودی؟
پشت به پشت عمو زدند به دریا
حتماً عمو هم میآید از پس بابا
از دل میدان غبار و دود که افتاد
خیمه عباس را عمود که افتاد
ولولهای در میان اهل حرم شد
وای چه خاکی خدای من به سرم شد
بین همه جان گرفته صحبت غارت
تازه به گوشم رسیده حرف اسارت
بعد تو دیگر دلم قرار ندارد
طاقت ماندن در این دیار ندارد
پیک امام زهیر را صدا می زند اما زهیر...[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پیک خون خدا صدا بزند | و تو مانند محتضر باشی؟ | |
من که باور نمیکنم تو همان | شیر غرنده در خطر باشی | |
مرد پیکارهای مردافکن | مرد سجاده و عبادت و اشک | |
خودمانیم حیف نیست که تو | از غم عشق بیخبر باشی؟ | |
حجّمان را قبول کرده خدا | چشمها را ببند مرد خدا | |
فکر کن کعبه سویت آمده است | دوست داری کدام ور باشی؟ | |
لحظه انتخاب سختی نیست | راه حق مثل روز معلوم است | |
میتوانی به عرش تکیه کنی | در رکاب حسین اگر باشی | |
جان عالم مقابلش ناچیز | سر سودایی تو و پرهیز؟ | |
یا علی... تکیهگاه من برخیز... | نکند فکر حفظ سر باشی | |
نام تو بر بلندی تاریخ | تا ابد پر فروغ خواهد ماند | |
تو فقط سعی کن زمان بلا | روبهرویش چنان (س پ ر) باشی |
صحنه آخر....[ویرایش | ویرایش مبدأ]
غرق خون وقت صحنه آخر | بین گودال داشت جان میداد | |
با نفسهای گرم و بیرمقش | دل حضار را تکان میداد | |
مادری در میان هق هق و اشک | مشت بر سینه میزد و با درد | |
یک نگاهش به سوی مقتل بود | یک نگاهش به چهرههایی زرد | |
آتش از خیمهها که بالا رفت | روضهخوان داشت نغمه سر میداد | |
گفت: او میدوید و من... انگار | از غمی بیامان خبر میداد | |
دانههای سفید برف آرام... | مثل یک دسته عزا از راه... | |
آمدند و شدند تسکین.. | عطش کودکان ثارالله | |
آتش خیمهها فروکش کرد | دل ولی همچنان تلاطم داشت | |
مرد میدان میان خون اما گو | شه چشمی به سمت مردم داشت | |
بوق و شیپور و طبل ماتم را | هر کسی میشنید میلرزید | |
شمر آمد ولی همه دیدند | دستهایش شدید میلرزید | |
شمر تعزیه بغض کرد و گریست | گفت: لعنت به من اگر که تو را.... | |
خنجر از دست او زمین افتاد | گفت دستم بریده باد آقا | |
تعزیه ختم شد همه رفتند | باز او ماند و صحنه گودال.... | |
بعد از آنکه سکوت جاری شد | ساربان آمد و... زبانم لال |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.