قربان ولیئی
قربان ولیئی (١٣٤٩ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
قربان ولیئی فرزند گلعلی در مهر ماه ١٣٤٩ ه. ش در شهر صحنه از توابع کرمانشاه به دنیا آمد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. تحصیلات خود را تا دیپلم تجربی در زادگاهش گذراند. آنگاه در رشته برق فوق دیپلم گرفت اما کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته زبان و ادبیات فارسی پی گرفت و سپس تحصیلات خود را در همان رشته تا سطح دکترا در دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد.
ایشان علاوه بر تدریس در دانشگاه در فرهنگسراهای مختلف تهران به تدریس غزلیات حافظ و شرح مثنوی مولوی پرداخته است. [۱]
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آثار قربان ولیئی عبارتند از:
«گزیده ادبیات معاصر شماره ٨٣»، «گفتم به لحظه نام تو را، جاودانه شد»، «ترنم داوودی سکوت»، «باید نوشت نام تو را با پرندهها»، «با دو چشم دچار یکتایی»، «جوان شدن جاودانگی»، «ضربات ذات» غزل مثنوی عاشورایی و... .
دو کتاب «ترنم داوودی سکوت» و «باید نوشت نام تو را با پرندهها»، به ترتیب جایزه کتاب سال قلم زرین و کتاب فصل در سال ١٣٨٨ ه. ش شدند.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شاخههای بیبرگیم، باغبان ما عشق است | در طریقت مرگیم، کاروان ما عشق است | |
میرویم و پیدا نیست این طریق را پایان | راهیان بیخویشیم، راهدان ما عشق است | |
تشنگان شمشیریم، میرویم و میمیریم | بسملیم و بسم الله، هر تکان ما عشق است | |
تن، لباس پوسیده، روح، تیغ تفتیده | بیسریم و میرقصیم، نوحهخوان ما عشق است | |
حال ما بپرس از موج، میکشندمان از اوج | گر چه بر زمین هستیم، کهکشان ما عشق است | |
روزی ظریف ما، از جناب جبریل است | رزق ما زمینی نیست، آب و نان ما عشق است | |
گنج بیکران با ماست، در جهان نمیگنجیم | خانه در عدم داریم، آشیان ما عشق است | |
زاهدان بپرهیزید از ترانه عشّاق | خشک هیزمانید و بر زبان ما عشق است | |
پلّه پلّه تا اسرار، تا دقیقه دیدار | ما مسافر خویشیم، نردبان ما عشق است |
کیست این غلغله در ارض و سما افکنده | آفتاب از تپش و تابش او شرمنده | |
چیست این زمزم از چشم ملائک جاری | از چه جبریل چنین است، چنین لرزنده | |
خبر از صبح قیامت مگر آورده فرات | موج در موج خروشان و به خود پیچنده | |
تیغها، آه که تیغید، نمیدانستید | کیست آن ذات درخشان به خون غلتنده | |
گردبادی شد و از خاک به افلاک رسید | آه ِ هفتاد و دو آیینه دل ِ تابنده | |
آه ای محشر ِ تا شام ِ ابد گسترده | بود از صبح ازل نام ِ تو لرزاننده | |
روح را شور تو از گور تن آورد برون | جان به قربانِِ تو ای زلزله پاینده | |
از خداوند ندیدیم به جز زیبایی | کربلا رمز جلالی ز جمال آکنده |
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش | صد کهکشان فدای دل آسمانیاش | |
بیدست میخروشد و دریا کنار اوست | ای عشق آتشین، به کجا میکشانیاش؟ | |
این چه پیادهایست خدایا؟ سوارهها | این خاک مرده زنده شد از جانفشانیاش | |
از خود عبور کرد و نوشتند رودها | با اضطراب، چشمهای از پهلوانیاش | |
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند | در اشتیاق دم زدن از زندگانیاش | |
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند | با خون و اشک، اندکی از بیکرانیاش | |
از خود عبور کرد و شنیدند بادها | از سمت سروهای پریشان، نشانیاش | |
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت: | این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانیاش | |
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است | در چشم من، تجلّی رنگین کمانیاش | |
چشم مرا به چهره خورشیدیاش گشود | ماه است و آفتابیام از مهربانیاش |
چشمه چشمه تشنگی زائران بیاورید | نام آبِ آب را بر زبان بیاورید | |
مهر و سبحه خاکی است، ای مجاوران غم | تشنگی از آن حرم ارمغان بیاورید | |
تشنگی بیاورید، زندگی بیاورید | زائران کعبهاید، جانِ جان بیاورید | |
زیر گنبد کبود، قصهای چنین نبود | کربلا زمین نبود، آسمان بیاورید | |
سبز سبز سبز سبز، سرخ سرخ سرخ سرخ | سرو را نهفته در ارغوان بیاورید | |
طبعتان اگر شکفت، آشکار و در نهفت | شاعران از او سخن در میان بیاورید | |
اذن پر کشیدن است، حا و سین و یا و نون | چار رکن عشق را در اذان بیاورید |
چشمه چشمه تشنگی زائران بیاورید | نام آبِ آب را بر زبان بیاورید | |
مهر و سبحه خاکی است، ای مجاوران غم | تشنگی از آن حرم ارمغان بیاورید | |
تشنگی بیاورید، زندگی بیاورید | زائران کعبهاید، جانِ جان بیاورید | |
زیر گنبد کبود، قصهای چنین نبود | کربلا زمین نبود، آسمان بیاورید | |
سبز سبز سبز سبز، سرخ سرخ سرخ سرخ | سرو را نهفته در ارغوان بیاورید | |
طبعتان اگر شکفت، آشکار و در نهفت | شاعران از او سخن در میان بیاورید | |
اذن پر کشیدن است، حا و سین و یا و نون | چار رکن عشق را در اذان بیاورید |
تشنه امّا چه تشنهای بودند؟ | تشنگانی که بر لب رودند | |
تشنه امّا تمام دریایی | موج در موج، اوج شیدایی | |
چه شرابی به دستشان دادند؟ | که رهایی ز هستشان دادند | |
نیستانی که قبله هستند | هر چه هست از سماعشان مستند | |
نی مگر شرح ماجرا گوید | لختی از قصه را به ما گوید | |
نی که «آری» به نیستی گفتهست | نی که بیداری به خون خفتهست | |
نی که در پرده راز میگوید | قصّه را دلنواز میگوید | |
نی که میگوید و نمیگوید | نی که میموید و نمیموید | |
نی که حزن و فرح به هم دارد | شادی او نوای غم دارد | |
نی که راز بلند بیخویشیست | شارح هفت بند درویشیست | |
نی که در بند بند او سوز است | نی که طوفان ِ آتش افروز است | |
نی که از بیسری نوا دارد | هر چه دارد نی از فنا دارد | |
نی که گویی لهوف میخواند | روضهای بیحروف میخواند | |
نینوایی نوای نی زیباست | که نوای بریدن نیهاست | |
نینوایی نوای نی زیباست | که همآواز عاشق تنهاست | |
نینوایی نوای نی زیباست | که صدای شکستن دلهاست | |
نی به سر برده عهد دیرین را | دیده بیپرده شور شیرین را | |
سور و سوزی به کربلا بوده است | عشق، روزی به کربلا بوده است | |
سوز این قصّه را به نی دادند | سور این قصّه را به مِی دادند | |
مستم و لب نهادهام بر نی | گاه هو هو زنم، گهی هی هی... |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.