سید موسی سبط الشیخ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
حجتالاسلام سید موسی سبطالشیخ یکی از شاعران عرب بود.
سیّد موسی سبط الشیخ | |
---|---|
زادروز | ۱۳۲۷ ه. ق نجف |
مرگ | ۱۳۸۵ ه. ق قم |
کتابها | شیعه در اسلام |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
حجتالاسلام سید موسی سبطالشیخ فرزند حجتالاسلام سید محمد از نوادگان دختری فقیه بزرگ آیتالله العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری به سال ۱۳۲۷ ه. ق در نجف متولد شد. وی بعد از تحصیل علم و کمال در حوزههای علمیهی نجف و کربلا در سال ۱۳۶۴ ه. ق به ایران آمد و در تهران به خدمات دینی، ارشاد و تألیف پرداخت. سرانجام در هیجدهم جمادیالاول ۱۳۸۵ ه. ق وفات یافت و در جوار مرقد حضرت معصومه(س) در قم مدفون گردید.
از آثار او کتاب «شیعه در اسلام» در دو جلد به چاپ رسیدهاست. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شعر ۱[ویرایش | ویرایش مبدأ]
باز از چه واژگون همه ذرات عالم است؟ | باز از چه سرنگون همه در وادی غم است؟ | |
لاهوت از چه باز قرین مصیبت است؟ | ناسوت از چه روی در اندوه و ماتم است؟ | |
چون شد که هرچه هست، چنین گشت زیر و رو؟ | بهر چه نظم رفت و جهان نامنظم است؟ | |
آن یک غریق لجهی اشک غم و عزاست | وین یک حریق آتش و آه دمادم است | |
در این عزا بود در و دیوار قیرگون | غرق محیط خون، دل اولاد آدم است | |
برگو مگر که شور قیامت شد آشکار | گویا هلال و غرهی ماه محرم است | |
این نوحه بهر ماتم سبط پیمبر است | وین ناله در مصیبت فرزند خاتم است | |
آن گوهر یگانه، شهنشاه نشأتین | فرزند احمد و علی و فاطمه، حسین |
شعر ۲[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آن دم که در الست به جانها بلا زدند | اوّل بلا به جان همه انبیا زدند | |
نزدیک شد نشور ز فریاد جبرئیل | ضربت چو بر سر علی مرتضی زدند | |
زان در که زد به پهلوی خیر النسا عدو | یکباره ضربتی به دل ماسوا زدند | |
دشمن ز کین به کام حسن ریخت جام زهر | وز آن، شرر به قلب رسول خدا زدند | |
پس آتشی که شعلهی آن هست تا به حشر | در کربلا به خیمهی آل عبا زدند | |
نوعی ستم رسید به آل نبی ز خصم | گفتی قلم به جرم همه اشقیا زدند | |
زان طعنها که بر دل شاه از عدو رسید | طعنی ز نیزه بر جگر مصطفی زدند | |
خونی که ریخت از بدن انورش به دشت | بر تربتش چکید و معطر چو مشک گشت |
شعر ۳[ویرایش | ویرایش مبدأ]
کاش آن زمان زمین و زمان واژگون شدی | وین دستگاه با عظمت سرنگون شدی | |
کاش آن زمان که شاه شهیدان وداع کرد | جانها وداع کرده و از تن برون شدی | |
کاش آن زمان که پیکر پاکش به خون تپید | یکسر تمام روی زمین غرق خون شدی | |
کاش آن زمان که تیر جفایش به دل رسید | آفاق تا به حشر همه قیرگون شدی | |
کاش آن زمان که از سرِ زین بر زمین فتاد | یکباره چرخ از حرکت در سکون شدی | |
ای کاش کوهها همه میریخت روی دشت | بر خاک، منطبق رخ گردون دون شدی | |
ای کاش دست قابض ارواح میرسید | در وادی عدم همه را رهنمون شدی | |
ای کاش آن فرشته به صورش دمیده بود | روز حساب و محشر کبری رسیده بود |
شعر ۴[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آن یکه تاز عرصهی میدان کربلا | وان شاهباز عالم و سلطان کربلا | |
شاهنشه وجود کجا؟ دیو و دد کجا؟ | اهریمنان کجا و سلیمان کربلا؟ | |
تقدیر گشت، ورنه به یک حمله کرده بود | طوفان خون، روان ز بیابان کربلا | |
عالم فدای تربت آن سروری که داد | درس شهامتی به دبستان کربلا | |
افسرده بلبلان نبی شد ز قحط آب | پژمرده و خشک شد گل بستان کربلا | |
آبی که وحش و طیر از آن بهرهمند بود | یکباره شد حرام به مهمان کربلا | |
آوخ از آن زمان که شه دین ز جور خصم | لب تشنه گشت غرقهی طوفان کربلا | |
این چرخ کجمدار چنین ماجرا ندید | وین دهر پر ز جور گلی همچو او نچید |
شعر ۵[ویرایش | ویرایش مبدأ]
تیر ستم چو بر دل سلطان دین رسید | سرزد که تا به قلب رسول امین رسید | |
تنها نه این خدنگ به قلبش رسید و بس | تیر دگر بر آن گلوی نازنین رسید | |
نه طاقت سواری و نه حالت نبرد | یکباره جسم اطهر او بر زمین رسید | |
دشمن پیاپی آمد و دیگر مگو چه کرد | دیگر مگو که زخم چنان و چنین رسید | |
زان جسم چاکچاک، عدو دست برنداشت | ضربت فزون ز حد به امام مبین رسید | |
جبریل بود و دید که از آن قوم این ستم | زد صیحه آن چنان که به عرش برین رسید | |
آدم فغان و ناله همی داشت در جنان | بارید خون ز دیده که بر ماء و طین رسید | |
بنگر فلک چه کرد به اولاد مصطفی | از دهر سر نزد به جهان دیگر این جفا |
شعر ۶[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ترسم به روز حشر کزین جور دم زنند | بس طعنها به امت طه امم زنند | |
گویی که چون سزای عدویش دهند باز | اعمال جن و انس سراسر قلم زنند | |
در روز انتقام مبادا ازین جفا | یکباره دستگاه شفاعت بهم زنند | |
آوخ از آن زمان که شهیدان کربلا | سرها به روی دست، به محشر قدم زنند | |
بیرون کنند دست تظلم ز آستین | در نزد دادخواه، دم از آن ستم زنند | |
دارند باز امید چه از صاحب حرم | آنان که تیر بر دل اهل حرم زنند؟ | |
دارند از پیمبر اکرم چه انتظار | آنان که تیغ بر سر اهل کرم زنند؟ | |
پامال شد تنی که در آغوش جبرئیل | گردید شستشوی غبارش به سلسبیل |
شعر ۷[ویرایش | ویرایش مبدأ]
چون شد جدا سر از بدن آن بزرگوار | بگریست آسمان و شد این حُمره آشکار | |
زین ماجرا فتاد تزلزل به عرش حق | آفاق شد سیاه و چو شب گشت روزگار | |
لرزید کوه و دشت و بجوشید از زمین | یکباره خون تازه، جهان گشت بیقرار | |
در خاک هر چه بود همی گشت منقلب | چون کوه شد تلأطم امواج در بحار | |
ماهی در آب غرق در اندوه و ناله شد | خاموش مرغ نغمهسرا شد به شاخسار | |
پاداش مصطفی همه این شد که امّتش | بیپرده کرد پردگیان را شترسوار | |
اجر رسالتش همه این شد که دشمنان | گردش دهند عترت او را به هر دیار | |
این سان که بر بَنات نبی عرصه تنگ شد | بنگر کی این جفا به اسیر فرنگ شد |
شعر ۸[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عزم رحیل چون به سر کوفیان فتاد | از نو، نفیر و غلغله در آسمان فتاد | |
از کینه خصم، عترت پاک رسول را | برد آنچنان که ره به صف کشتگان فتاد | |
در خاک و خون تپیده شهیدان، قلم قلم | بر کشتگان خود نظر بانوان فتاد | |
بیاختیار هریک از آن جمع بیپناه | از ناقه روی خاک چو برگ خزان فتاد | |
زان بیکسان خروش و فغانی بلند شد | کز آن، شراره بر دل پیر و جوان فتاد | |
زینب به هر طرف نگران شد که ناگهان | چشمش به جسم پاک امام زمان فتاد | |
زد صیحهای کزآن جگر دوست را شکافت | نالید آن چنان که در اعدا فغان فتاد | |
کرد آن زمان چنین گله با خاتم رُسُل: | «کای جدّ تاجدار من، ای هادی سُبُل |
شعر ۹[ویرایش | ویرایش مبدأ]
این مرغ سر بریدهی پر خون حسین توست | وین تشنه کام ناشده مدفون حسین توست | |
این سروْ قامتی که زد از سوز تشنگی | آتش به دجله، دود به جیحون حسین توست | |
این طائری که زد به روی خاک دست و پا | وین ماهی ز شطّ شده بیرون حسین توست | |
این داغدار کز غم اکبر کشیده آه | وز آه زد شراره به گردون حسین توست | |
این شاه بیپناه که از جور این سپاه | گردید کشته با دل محزون حسین توست | |
این کشتهی غریب کز اوّل به سینهاش | اسرار و علم حق شده مخزون حسین توست | |
این سروری که خفته به خاک و من از برش | بیاختیار میروم اکنون حسین توست» | |
آنگاه قلب لشکر بدخواه آب کرد | وز سوز دل به مادر دلخون خطاب کرد: |
شعر ۱۰[ویرایش | ویرایش مبدأ]
«کای مادر عزیز، بیا حال ما ببین | ما را اسیر فرقهی دور از خدا ببین | |
مادر بیا که سوخت همه تار و پود ما | بار بلا به دوش من مبتلا ببین | |
در بند و قید خصم، اسیریم و دستگیر | لختی شتاب کرده و این ماجرا ببین | |
بنگر که دختران تو باشند بیپناه | نالان و زار از ستم اشقیا ببین | |
بنگر ز کعب نیزه سیاه است کتف من | این تازیانهها به سرم آشنا ببین | |
در دشت غم بیا و گذر کن به قتلگاه | سرهای کشتگان همه از تن جدا ببین | |
هر گوشه سروْ قامتی افتاده روی خاک | گلزار خود خزان به صف کربلا ببین» | |
بانگ رحیل زد به سوی کوفه ساربان | نوعی که زین ندا به تکان آمد آسمان |
شعر ۱۱[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ویران شوی فلک که چه بیداد کردهای | بنگر سرای ظلم که آباد کردهای | |
حیرانم که از چه خانهی ایمان کنی خراب | کاخ ستمگران ز چه بنیاد کردهای | |
هرگونه ظلم و جور که بودهست در جهان | از راه کین، همیشه تو امداد کردهای | |
رفتی به بوستان نبی تیشهات به دست | برگو چه با صنوبر و شمشاد کردهای؟ | |
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام | دانی چهها به عترت امجاد کردهای؟ | |
بهر یزید دون، غل و زنجیر از جفا | بر دست و پا و گردن سجّاد کردهای | |
دادی به دست خصم، یکی چوب خیزران | دلخون، پیمبران و عدو شاد کردهای | |
زینب چو دید این ستم و جور از یزید | شد بیقرار و پیرهن صبر را درید |
شعر ۱۲[ویرایش | ویرایش مبدأ]
خاموش «موسوی» که دگر آهن آب شد | وز سیل اشک عالم امکان خراب شد | |
خاموش «موسوی» که سیه گشت آسمان | وز خون دیده چهرهی غبرا [۲] خضاب شد | |
خاموش «موسوی» که ازین محنت و الم | ما را جگر گداخت و دلها کباب شد | |
خاموش «موسوی» که ز اندوه و آه و غم | چشم فلک بر اهل زمین چون سحاب شد | |
خاموش «موسوی» که هم اندر محیط ما | هم در صوامع ملکوت انقلاب شد | |
خاموش «موسوی» که ز داغ دل نبی | عرش مجید یکسره در اضطراب شد | |
خاموش «موسوی» که تدارک پذیر نیست | این ماجرا، حواله به روز حساب شد | |
طبعم که نظم این غم جاوید مینمود | سال هزار و سیصد و هشتاد و چار بود [۳] |