جلال محمدی: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
T.ramezani (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «جلال محمدی فرزند رضا قلی به سال 1346 ه. ش در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
جلال محمدی فرزند رضا قلی به سال | '''جلال محمدی''' (١٣٤٦ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی غزل سرا است. | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | |||
| نام = جلال محمدی | |||
| تصویر = جلال محمدی.jpg | |||
| توضیح تصویر = | |||
| نام اصلی = | |||
| زمینه فعالیت = | |||
| ملیت = | |||
| تاریخ تولد =١٣٤٦ ه.ش | |||
| محل تولد =تبریز | |||
| والدین = | |||
| تاریخ مرگ = | |||
| محل مرگ = | |||
| علت مرگ = | |||
| محل زندگی = | |||
| مختصات محل زندگی = | |||
| مدفن = | |||
|مذهب = | |||
|در زمان حکومت = | |||
|اتفاقات مهم = | |||
| نام دیگر = | |||
|لقب = | |||
|بنیانگذار = | |||
| پیشه = | |||
| سالهای نویسندگی = | |||
|سبک نوشتاری = | |||
|کتابها = | |||
|مقالهها = | |||
|نمایشنامهها = | |||
|فیلمنامهها = | |||
|دیوان اشعار = | |||
|تخلص = | |||
|فیلم ساخته بر اساس اثر = | |||
| همسر = | |||
| شریک زندگی = | |||
| فرزندان = | |||
|تحصیلات = | |||
|دانشگاه = | |||
|حوزه = | |||
|شاگرد = | |||
|استاد = | |||
|علت شهرت = | |||
| تأثیرگذاشته بر = | |||
| تأثیرپذیرفته از = | |||
| وبگاه = | |||
| imdb_id = | |||
| soure_id = | |||
| جوایز اسکار = | |||
| جوایز آفی = | |||
| جایزه اریل = | |||
| جوایز بافتا = | |||
| جوایز سزار = | |||
| جوایز امی = | |||
| filmfareawards = | |||
| جوایز جمینای = | |||
| جوایز گوی طلایی = | |||
| جوایز تمشک طلایی = | |||
| جوایز گویا = | |||
| جوایز گرمی = | |||
| جوایز ایفتا = | |||
| جوایز لورنس الیور = | |||
| naacpimageawards = | |||
| جوایز فیلم ملی = | |||
| جوایز ساگه = | |||
| جوایز تونی = | |||
| جوایز سیمرغ بلورین = | |||
| جوایز جشن سینمای ایران = | |||
| جوایز حافظ = | |||
| جوایز = | |||
|گفتاورد = | |||
|امضا = | |||
}} | |||
==زندگینامه== | |||
جلال محمدی فرزند رضا قلی به سال ١٣٤٦ ه. ش در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی خود را در زادگاهش به پایان رساند. | |||
از سال | از سال ١٣٦١ ه. ش و با همکاری با مطبوعات فعالیتهای شعری خود را به طور جدّی آغاز نمود. | ||
از جلال محمدی تاکنون مجموعه شهریهای | وی مسئول واحد ادبیات حوزه هنری آذربایجان شرقی و سردبیر هفته نامه منطقهای به نام «میثاق» بود. | ||
==آثار شاعر== | |||
از جلال محمدی تاکنون مجموعه شهریهای «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=560635&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author ارمغان آفتاب]»، «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=564917&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author هبوط]»، «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=577785&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author تیغ و تغزل]» و «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=5383367&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author قبیله خورشید]» چاپ و منتشر شده است. از وی هم چنین گزیده غزلیات بیدل با مقدمهای در بیدل شناسی و ترجمهای از اشعار شعرای معاصر جمهوری آذربایجان با نام «دیدار ساحل» به چاپ رسیدهاست. | |||
از محمدی مجموعه شعری به زبان ترکی به نام «نامت شکوفا میشود» نیز در ایران و کشور آذربایجان چاپ شده است. | از محمدی مجموعه شعری به زبان ترکی به نام «نامت شکوفا میشود» نیز در ایران و کشور آذربایجان چاپ شده است. | ||
==اشعار== | |||
===مهتاب در آب=== | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
خط ۲۰: | خط ۹۵: | ||
{{ب| بار بربند! دگر ترک وطن باید گفت|تیغ برگیر! که با تیغ سخن باید گفت }} | {{ب| بار بربند! دگر ترک وطن باید گفت|تیغ برگیر! که با تیغ سخن باید گفت }} | ||
{{ب| جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت|خسته، پای آبله تا کربُ بلا باید رفت }} | {{ب| جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت|خسته، پای آبله تا [[کربلا|کربُ بلا]] باید رفت }} | ||
{{ب| طاقت هجر نداری، ره هجرت باز است|پای گر هست تو را، جاده جنت باز است }} | {{ب| طاقت هجر نداری، ره هجرت باز است|پای گر هست تو را، جاده جنت باز است }} | ||
خط ۳۱: | خط ۱۰۶: | ||
{{ب| «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه|هر که دارد سر همراهی ما بسم اللّه» }} | {{ب| «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه|هر که دارد سر همراهی ما بسم اللّه» }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار!|راه رجعت به سلامت طلبان وا بگذار! }} | {{ب| خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار!|راه رجعت به سلامت طلبان وا بگذار! }} | ||
خط ۴۸: | خط ۱۲۰: | ||
{{ب| هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد|سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد }} | {{ب| هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد|سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| عشق طوفان جنونی دگر انگیخته بود|عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود }} | {{ب| عشق طوفان جنونی دگر انگیخته بود|عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود }} | ||
خط ۶۵: | خط ۱۳۴: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| محشری بود تماشایی و | {{ب| محشری بود تماشایی و [[عاشورا]]یی|که به تصویر نباید ز قلم فرسایی }} | ||
{{ب| چه نویسم؟ که سخن شطح جنون خواهد بود|دفتر عشق من آغشته به خون خواهد بود }} | {{ب| چه نویسم؟ که سخن شطح جنون خواهد بود|دفتر عشق من آغشته به خون خواهد بود }} | ||
خط ۱۱۷: | خط ۱۸۶: | ||
{{ب| مشک پر کرد و پس آنگه به صف دشمن تاخت|آتش صاعقه گویی به سحاب افتادهست }} | {{ب| مشک پر کرد و پس آنگه به صف دشمن تاخت|آتش صاعقه گویی به سحاب افتادهست }} | ||
{{ب| خیمه در خیمه عطش منتظرش بود امّا|خبری بود که سقّا ز رکاب افتادهست <ref>صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص | {{ب| خیمه در خیمه [[عطش]] منتظرش بود امّا|خبری بود که سقّا ز رکاب افتادهست <ref>صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص ۲۰۸- ۲۱۲.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج | *[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۱۶۳۳-۱۶۳۴.] | ||
==پی نوشت== | ==پی نوشت== | ||
خط ۱۳۲: | خط ۱۹۷: | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران معاصر]] | [[رده:شاعران معاصر]] | ||
<references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۰
جلال محمدی (١٣٤٦ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی غزل سرا است.
جلال محمدی | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٦ ه.ش تبریز |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
جلال محمدی فرزند رضا قلی به سال ١٣٤٦ ه. ش در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی خود را در زادگاهش به پایان رساند.
از سال ١٣٦١ ه. ش و با همکاری با مطبوعات فعالیتهای شعری خود را به طور جدّی آغاز نمود.
وی مسئول واحد ادبیات حوزه هنری آذربایجان شرقی و سردبیر هفته نامه منطقهای به نام «میثاق» بود.
آثار شاعر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از جلال محمدی تاکنون مجموعه شهریهای «ارمغان آفتاب»، «هبوط»، «تیغ و تغزل» و «قبیله خورشید» چاپ و منتشر شده است. از وی هم چنین گزیده غزلیات بیدل با مقدمهای در بیدل شناسی و ترجمهای از اشعار شعرای معاصر جمهوری آذربایجان با نام «دیدار ساحل» به چاپ رسیدهاست.
از محمدی مجموعه شعری به زبان ترکی به نام «نامت شکوفا میشود» نیز در ایران و کشور آذربایجان چاپ شده است.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مهتاب در آب[ویرایش | ویرایش مبدأ]
خاندان علی و ننگ مذلّت؟ هیهات! | دامن فاطمی و لکّهی بیعت؟ هیهات! | |
عَلَم حادثه بردار! سفر باید کرد | پای در معرکه بگذار! خطر باید کرد | |
بار بربند! دگر ترک وطن باید گفت | تیغ برگیر! که با تیغ سخن باید گفت | |
جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت | خسته، پای آبله تا کربُ بلا باید رفت | |
طاقت هجر نداری، ره هجرت باز است | پای گر هست تو را، جاده جنت باز است | |
فصل وصل است گر از فاصلهها در گذرید! | ای مجانین حق از سلسلهها در گذرید! | |
سر به شمشیر سپارید! که تقدیر این است | شکوه زنهار! که تاوان جنون سنگین است | |
عشق گوید که از این مرحله چون باید رفت | بیسر و بیکفن آغشته به خون باید رفت | |
«هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه | هر که دارد سر همراهی ما بسم اللّه» |
خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار! | راه رجعت به سلامت طلبان وا بگذار! | |
هر که را ذوق جراحت نبود برگردد | هر که را شوق شهادت نبود برگردد | |
بگریزند از این دشت که راحت طلبند | بستیزند که جانباز و جراحت طلبند | |
باز گردند از این عرصه که نامردانند | عاقبت باره و تن پرور و بیدردانند | |
سایهها در دل ظلمت ز سحر بگریزند | هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد | |
بگذارید که خادمان ز خطر بگریزند | سایهها در دل ظلمت ز سحر بگریزند | |
هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد | سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد |
عشق طوفان جنونی دگر انگیخته بود | عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود | |
آسمان در قدح تشنه هفتاد و دو صبح | یک افق باده ز دریای شفق ریخته بود | |
ما نه هفتاد و دو شوریده از آن مدّعیان | همه را عشق به غربال بلا بیخته بود | |
پی هفتاد و دو حلقوم خروشان، باطل | تیغ در تیغ سکوت و ستم آویخته بود | |
در شگفتم که کسی جز شهدا زنده مشد | عشق از آن محشر کبری که برانگیخته بود |
محشری بود تماشایی و عاشورایی | که به تصویر نباید ز قلم فرسایی | |
چه نویسم؟ که سخن شطح جنون خواهد بود | دفتر عشق من آغشته به خون خواهد بود | |
شه سواران پی معراج کمر میبستند | زره حادثه مردانه به بر میبستند | |
مرگ از هیبت آنها متواری میشد | تا فراسوی صف خصم فراری میشد | |
همه را شوق که ای کاش ز نو زنده شویم | زخمها خورده و در خون خود افکنده شویم | |
کاش صد بار بمیریم و ز نو جای گیریم | پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم | |
تا نفس میدهد از حنجره تکبیر زنیم | در رکاب پسر فاطمه شمشیر زنیم | |
تیغ در پنجه نیفتیم از این جوش و خروش | مگر آنگاه که افتد همه را دست ز دوش | |
راه از معرکه میرفت به آغوش بهشت | رهروانش همه دریا دل و آیینه سرشت | |
همه رفتند از این راه و کسی باز نماند | جز ابو الفضل به او همنفسی باز نماند | |
خیمهها منتظر و تشنهی آب است، فرات | جگر سنگ از این شعله کباب است، فرات! | |
آتش «العطش» از خیمه روان تا ملکوت | چه جوابیست بر این نامه به جز شرم و سکوت | |
لرزه افتاد از این ناله به ارکان وجود | اضطرابیست از این فاجعه در غیب و شهود | |
دشت مینالد: ای کاش که دریا بودم | بحر مینالد: ای کاش که صحرا بودم | |
کیست این باغ ستم سوخته را دریابد؟ | سینههای عطش افروخته را دریابد؟ | |
در همین جاست که نوبت به علمدار رسید | که به آیین ادب آمد و رخصت طلبید | |
دست بر قبضهی شمشیر و علم بر دوشش | آفتاب آینهی چهرهی آتش پوشش | |
مست میرفت و رخ از شوق برافروخته بود | «تا کجا باز دل غم زدهای سوخته بود» | |
مست میرفت و حسینش نگران بود از پی | نگرانش شه صاحب نظران بود از پی | |
تا که تاب آورد این غیرت مولایی را | این شجات نسب، این لشکر تنهایی را | |
بود پر جین سنان پرده میان وی ورود | تیغ غیرت بدرخشید و ره رود گشود | |
آه سقای جگر سوخته بر آب رسید | در دل روز قمر از افق آب دمید | |
دست در آب فرو برد و کفی پیش آورد | بر لب آورد و ننوشید و تماشایش کرد | |
دید خورشید در آینه آب افتادهست | عکس ساقیست که در جام شراب افتادهست | |
چهره در چهره مجال ازلی جلوهگر است | پرده در پرده از آن چهره نقاب افتادهست | |
مشک پر کرد و پس آنگه به صف دشمن تاخت | آتش صاعقه گویی به سحاب افتادهست | |
خیمه در خیمه عطش منتظرش بود امّا | خبری بود که سقّا ز رکاب افتادهست [۱] |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ صبحدم با ستارگان سپیده؛ ص ۲۰۸- ۲۱۲.