جیحون یزدى: تفاوت میان نسخهها
(←اشعار) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''جیحون یزدی''' ( | '''جیحون یزدی''' (۱۲۵۰ ه. ق- ۱۳۰۲ ه. ق) از شعرای قرن سیزدهم و ابتدای قرن چهاردهم است. | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| نام =جیحون یزدی | | نام =جیحون یزدی | ||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| زمینه فعالیت =شعر و ادبیات | | زمینه فعالیت =شعر و ادبیات | ||
| ملیت =ایرانی | | ملیت =ایرانی | ||
| تاریخ تولد = | | تاریخ تولد =۱۲۵۰ ه. ق | ||
| محل تولد =یزد | | محل تولد =یزد | ||
| والدین = | | والدین = | ||
| تاریخ مرگ = | | تاریخ مرگ =۱۳۰۲ ه. ق | ||
| محل مرگ =کرمان | | محل مرگ =کرمان | ||
| علت مرگ = | | علت مرگ = | ||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
|اتفاقات مهم = | |اتفاقات مهم = | ||
| نام دیگر = | | نام دیگر = | ||
|لقب = | |لقب =تاجالشعراء | ||
|بنیانگذار = | |بنیانگذار = | ||
| پیشه = | | پیشه = | ||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
محمد یزدى ملقب به | محمد یزدى ملقب به نواب، مشهور به تاجالشعراء و متخلّص به «جیحون» بود. وى تحصیلات متداول را در زادگاهش یزد فراگرفت و به سبب آزردگىهایى که از همشهریانش داشت ترک وطن کرد و چندى در ایران، هندوستان و اسلامبول به اقامت داشت. وی سرانجام در کرمان اقامت گزید و در ۵۲ سالگى در همین شهر درگذشت.<ref name=":0">''سخنوران نامى معاصر ایران''، ج ۲، ص ۱۰۲۹.</ref> | ||
جیحون یزدى از شعراى آیینى در عصر ناصرى است. اگرچه او در غزل از سبک عراقى پیروى مىکند، ولى غالب شعرى او از لحاظ سبکشناسى، در سبک خراسانى شکل مىگیرد، خصوصا قصاید و مسمطات او که نشان مىدهد سرایندۀ آنها از ادامه دهندگان راه بانیان [[بازگشت ادبی|نهضت بازگشت ادبى]] است. وى در اغلب قالبها شعر سروده ولى در سرودن مسمط و قصیده تواناتر است. | |||
==آثار== | ==آثار== | ||
محمد یزدی مجموعهای به نام «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=2367895&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author نمکدان]» دارد که به سبک گلستان سعدی نگاشته شدهاست.<ref name=":0" /> مسمط وى در منقبت امیرمومنان على(ع) از آثار منظوم آیینى به شمار میرود. علاوه بر آن چند مربع ترکیب و مثنوى و مخمس [[عاشورا]]<nowiki/>یى دارد که مورد استقبال محافل ادبی عاشورایی واقع شدهاست. | |||
از وی [http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=2570736&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دیوان اشعار] <ref>به سال ۱۳۱۶ ه. ق در بمبئی و دوبار نیز در سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۶۳ ه. ش در تهران به چاپ رسیدهاست.</ref> نیز منتشر شدهاست. | |||
==اشعار== | |||
===خطاب به هلال محرّم=== | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| باز ای مه | {{ب| باز ای مه [[محرم]] پر شور سر زدی|و اندر دلم شراره ز عاشور بر زدی }} | ||
{{ب| سختا که روی تو مگر از سنگ کردهاند|کاینک دوباره حلقهی ماتم به در زدی }} | {{ب| سختا که روی تو مگر از سنگ کردهاند|کاینک دوباره حلقهی ماتم به در زدی }} | ||
خط ۶۹: | خط ۷۱: | ||
{{ب| تو آن نهای مگر که به سر تاختی ز خیر|و آنگاه ره به زادهی خیر البشر زدی }} | {{ب| تو آن نهای مگر که به سر تاختی ز خیر|و آنگاه ره به زادهی خیر البشر زدی }} | ||
{{ب| تو آن نهای مگر که به جای کفی ز آب|پیکان به حلق اصغر خونین جگر زدی }} | {{ب| تو آن نهای مگر که به جای کفی ز آب|پیکان به حلق [[علی اصغر|اصغر]] خونین جگر زدی }} | ||
{{ب| آن سر که چرخْ روی به پایش همی نهاد|بر نوک نی نموده به هر رهگذر زدی }} | {{ب| آن سر که چرخْ روی به پایش همی نهاد|بر نوک نی نموده به هر رهگذر زدی }} | ||
خط ۷۵: | خط ۷۷: | ||
{{ب| دستی که آستین ورا بوسه داد چرخ|در قطع آن تو دامن کین بر کمر زدی }} | {{ب| دستی که آستین ورا بوسه داد چرخ|در قطع آن تو دامن کین بر کمر زدی }} | ||
{{ب| با «مُرّة بن منقذ» <ref> مرّة بن | {{ب| با «مُرّة بن منقذ» <ref> مرّة بن منقذالعبدی قاتل حضرت علیاکبر(ع) است.</ref> شدی یار پس ز مکر|نزد پدر [[عمود]] به فرق پسر زدی }} | ||
{{ب| تو خود همان مهی که به پیشانی | {{ب| تو خود همان مهی که به پیشانی [[حسین]]|با سنگ جور نقشهی شق القمر زدی }} | ||
{{ب| تو خود همان مهی که به میل تنی شریر|در خیمهگاه آل پیمبر شرر زدی }} | {{ب| تو خود همان مهی که به میل تنی شریر|در خیمهگاه آل پیمبر شرر زدی }} | ||
خط ۸۳: | خط ۸۵: | ||
{{ب| بر پیکر امام امم با زبان تیغ|زخمی دهان نبسته که زخمی دگر زدی }} | {{ب| بر پیکر امام امم با زبان تیغ|زخمی دهان نبسته که زخمی دگر زدی }} | ||
{{ب| شاهی که خاک مقدم او روح کیمیاست|بر نیزهی | {{ب| شاهی که خاک مقدم او روح کیمیاست|بر نیزهی [[سنان بن انس نخعی|سنان]]، سرش از بهر زر زدی }} | ||
{{ب| از کام خشک و چشم تر عترت رسول|تا حشر شعله در دل هر خشک و تر زدی }} | {{ب| از کام خشک و چشم تر عترت رسول|تا حشر شعله در دل هر خشک و تر زدی }} | ||
{{ب| از روبهان چند بر انگیختی سپه|وانگه به حیله پنجه با شیر نر زدی }} | {{ب| از روبهان چند بر انگیختی سپه|وانگه به حیله [[پنجه]] با شیر نر زدی }} | ||
{{ب| از دادگر نگشته به شرم و سکینه را|سیلی به رخ ز مردم بیدادگر زدی }} | {{ب| از دادگر نگشته به شرم و [[سکینه]] را|سیلی به رخ ز مردم بیدادگر زدی }} | ||
{{ب| زینب که در سِیَر ز علی بود یادگار|او را به تازیانهی هر بد سِیَر زدی }} | {{ب| زینب که در سِیَر ز علی بود یادگار|او را به تازیانهی هر بد سِیَر زدی }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
===در شهادت حضرت على اصغر (ع)=== | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
خط ۱۳۷: | خط ۱۳۹: | ||
{{ب| حلق وِرا خست و جست بر شه مظلوم | وز شه مظلوم، آن سه شعبۀ مسموم }} | {{ب| حلق وِرا خست و جست بر شه مظلوم | وز شه مظلوم، آن سه شعبۀ مسموم }} | ||
{{م| رد شد و، سر زد ز قلب احمد مرسل <ref>''دیوان کامل افصح المتکلمین میرزا جیحون''، تهران، کتابفروشى و چاپخانۀ برادران علمى، سال | {{م| رد شد و، سر زد ز قلب احمد مرسل <ref>''دیوان کامل افصح المتکلمین میرزا جیحون''، تهران، کتابفروشى و چاپخانۀ برادران علمى، سال ۱۳۳۶، ص ۳۸۱و ۳۸۲.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
===در رثاى اهل بیت مطهر=== | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| اى فلک! تو با نیکان دایم از چهاى بدخواه؟ | عترت نبى، و آنگه مجلس عبید اللّه؟! }} | {{ب| اى فلک! تو با نیکان دایم از چهاى بدخواه؟ | عترت نبى، و آنگه مجلس عبید اللّه؟! }} | ||
خط ۱۵۹: | خط ۱۶۱: | ||
{{ب| از اسیرىاش بگذر، بر غریبىاش منگر | حکم قتل او از چیست؟ لا اله الا اللّه! }} | {{ب| از اسیرىاش بگذر، بر غریبىاش منگر | حکم قتل او از چیست؟ لا اله الا اللّه! }} | ||
{{ب| از مراثىات «جیحون»! شد دل ملایک خون | طبع تو بلند، اما زین فسانه کن کوتاه <ref>''همان''، ص | {{ب| از مراثىات «جیحون»! شد دل ملایک خون | طبع تو بلند، اما زین فسانه کن کوتاه <ref>''همان''، ص ۳۷۳ و ۳۷۴.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
===در شهادت حضرت حرّ=== | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۷۱: | ||
{{ب| دید حر کز وضع جیش انگیختن | در دو سو، کار است بر خون ریختن }} | {{ب| دید حر کز وضع جیش انگیختن | در دو سو، کار است بر خون ریختن }} | ||
{{ب| پس به خود گفتا که: اى سرگشته حر! | از پى باطل ز حق برگشته حر! }} | {{ب| پس به خود گفتا که: اى سرگشته حر! | از پى باطل ز حق برگشته [[حر بن یزید ریاحی|حر]]! }} | ||
{{ب| قند مىپختى، شرنگ آمد پدید | صلح مىجستىّ و، جنگ آمد پدید }} | {{ب| قند مىپختى، شرنگ آمد پدید | صلح مىجستىّ و، جنگ آمد پدید }} | ||
خط ۲۳۳: | خط ۲۳۵: | ||
{{ب| زیرلب، خندان سوى جنّات رفت | از صفت بگسست و، سوى ذات رفت }} | {{ب| زیرلب، خندان سوى جنّات رفت | از صفت بگسست و، سوى ذات رفت }} | ||
{{ب| طبع «جیحون» تا که حر را بنده شد | از مقالش، صفحه مشک آکنده شد <ref>''همان''، ص | {{ب| طبع «جیحون» تا که حر را بنده شد | از مقالش، صفحه مشک آکنده شد <ref>''همان''، ص ۳۵۴ تا ۳۵۷.</ref> }} | ||
{{شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{ب| شاه لاهوت گذر خسرو ناسوت گذار|گشت چون بیکس و شد بر زبر اسب سوار }} | {{ب| شاه لاهوت گذر خسرو ناسوت گذار|گشت چون بیکس و شد بر زبر اسب سوار }} | ||
خط ۲۴۴: | خط ۲۴۳: | ||
{{ب| همه بر دورهی او اشک فشان جمع شدند|بال و پر ریخته پروانهی آن شمع شدند }} | {{ب| همه بر دورهی او اشک فشان جمع شدند|بال و پر ریخته پروانهی آن شمع شدند }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| در یمینش به گلو بوسهزنان خواهر او|در یسارش به سمّ اسب رخ دختر او }} | {{ب| در یمینش به گلو بوسهزنان خواهر او|در یسارش به سمّ اسب رخ دختر او }} | ||
خط ۲۵۳: | خط ۲۴۹: | ||
{{ب| آن یکی گفت: مرا بر که سپاری آخر|و آن دگر گفت که: خود رای چه داری آخر }} | {{ب| آن یکی گفت: مرا بر که سپاری آخر|و آن دگر گفت که: خود رای چه داری آخر }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| شه به صد جهد برون زد علم از عالم جسم|لیکن افتاد دل عالم روحش به طلسم }} | {{ب| شه به صد جهد برون زد علم از عالم جسم|لیکن افتاد دل عالم روحش به طلسم }} | ||
خط ۲۶۲: | خط ۲۵۵: | ||
{{ب| گفت: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه»|که چو از جسم جَهَم روح مرا بندد راه }} | {{ب| گفت: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه»|که چو از جسم جَهَم روح مرا بندد راه }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| شد به میدان و محاسن به کف دست نهاد|گفت ای قوم اگرم باز ندانید نژاد }} | {{ب| شد به میدان و محاسن به کف دست نهاد|گفت ای قوم اگرم باز ندانید نژاد }} | ||
خط ۲۷۱: | خط ۲۶۱: | ||
{{ب| هست آیا ز شما کس که کند یاری من|یا نخواهد ز پس عزّت من خواری من }} | {{ب| هست آیا ز شما کس که کند یاری من|یا نخواهد ز پس عزّت من خواری من }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}}{{شعر}} | ||
{{شعر}} | |||
{{ب| عوض یاری او سنگ زدندش به جبین|خون پیشانی او رفت به گردون ز زمین }} | {{ب| عوض یاری او سنگ زدندش به جبین|خون پیشانی او رفت به گردون ز زمین }} | ||
خط ۲۸۱: | خط ۲۶۸: | ||
{{ب| ناگهان خصم زدش تیغ بدان سان بر فرق|که شد از ضربهی وی برنس <ref>برنس: کلاه، کلاه دراز.</ref> او در خون غرق }} | {{ب| ناگهان خصم زدش تیغ بدان سان بر فرق|که شد از ضربهی وی برنس <ref>برنس: کلاه، کلاه دراز.</ref> او در خون غرق }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب| آمد از زخم فزون از زبر اسب به زیر|جسمش از نیزه چو در بیشه نهان گردد شیر }} | {{ب| آمد از زخم فزون از زبر اسب به زیر|جسمش از نیزه چو در بیشه نهان گردد شیر }} | ||
خط ۲۹۳: | خط ۲۷۸: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
* [[کاروان شعر عاشورا|محمد علی مجاهدی، ''کاروان شعر عاشورا''، زمزم هدایت، | *[[کاروان شعر عاشورا|محمد علی مجاهدی، ''کاروان شعر عاشورا''، زمزم هدایت، ج۱، ص ۳۶۶-۳۷۰.]] | ||
* [[دانشنامه شعر عاشورایی انقلاب حسینی در شعر شاعران عرب و عجم|دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج | *[[دانشنامه شعر عاشورایی انقلاب حسینی در شعر شاعران عرب و عجم|دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۹۳۴-۹۳۶.]] | ||
==پی نوشت== | ==پی نوشت== | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
<references /> | <references />{{شاعران}} | ||
[[رده:شاعران قرن سیزدهم]] | [[رده:شاعران قرن سیزدهم]] | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران ایرانی]] | [[رده:شاعران ایرانی]] | ||
[[رده:شاعران عاشورایی]] | [[رده:شاعران عاشورایی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۰۶
جیحون یزدی (۱۲۵۰ ه. ق- ۱۳۰۲ ه. ق) از شعرای قرن سیزدهم و ابتدای قرن چهاردهم است.
جیحون یزدی | |
---|---|
نام اصلی | محمد یزدی |
زمینهٔ کاری | شعر و ادبیات |
زادروز | ۱۲۵۰ ه. ق یزد |
مرگ | ۱۳۰۲ ه. ق کرمان |
ملیت | ایرانی |
لقب | تاجالشعراء |
سبک نوشتاری | سبک خراسانى |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محمد یزدى ملقب به نواب، مشهور به تاجالشعراء و متخلّص به «جیحون» بود. وى تحصیلات متداول را در زادگاهش یزد فراگرفت و به سبب آزردگىهایى که از همشهریانش داشت ترک وطن کرد و چندى در ایران، هندوستان و اسلامبول به اقامت داشت. وی سرانجام در کرمان اقامت گزید و در ۵۲ سالگى در همین شهر درگذشت.[۱]
جیحون یزدى از شعراى آیینى در عصر ناصرى است. اگرچه او در غزل از سبک عراقى پیروى مىکند، ولى غالب شعرى او از لحاظ سبکشناسى، در سبک خراسانى شکل مىگیرد، خصوصا قصاید و مسمطات او که نشان مىدهد سرایندۀ آنها از ادامه دهندگان راه بانیان نهضت بازگشت ادبى است. وى در اغلب قالبها شعر سروده ولى در سرودن مسمط و قصیده تواناتر است.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
محمد یزدی مجموعهای به نام «نمکدان» دارد که به سبک گلستان سعدی نگاشته شدهاست.[۱] مسمط وى در منقبت امیرمومنان على(ع) از آثار منظوم آیینى به شمار میرود. علاوه بر آن چند مربع ترکیب و مثنوى و مخمس عاشورایى دارد که مورد استقبال محافل ادبی عاشورایی واقع شدهاست.
از وی دیوان اشعار [۲] نیز منتشر شدهاست.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
خطاب به هلال محرّم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
باز ای مه محرم پر شور سر زدی | و اندر دلم شراره ز عاشور بر زدی | |
سختا که روی تو مگر از سنگ کردهاند | کاینک دوباره حلقهی ماتم به در زدی | |
باز آمدی و بر دل مجروح من چو پار | از غصّه نیشتر زدی و بیشتر زدی | |
تو آن نهای مگر که به سر تاختی ز خیر | و آنگاه ره به زادهی خیر البشر زدی | |
تو آن نهای مگر که به جای کفی ز آب | پیکان به حلق اصغر خونین جگر زدی | |
آن سر که چرخْ روی به پایش همی نهاد | بر نوک نی نموده به هر رهگذر زدی | |
دستی که آستین ورا بوسه داد چرخ | در قطع آن تو دامن کین بر کمر زدی | |
با «مُرّة بن منقذ» [۳] شدی یار پس ز مکر | نزد پدر عمود به فرق پسر زدی | |
تو خود همان مهی که به پیشانی حسین | با سنگ جور نقشهی شق القمر زدی | |
تو خود همان مهی که به میل تنی شریر | در خیمهگاه آل پیمبر شرر زدی | |
بر پیکر امام امم با زبان تیغ | زخمی دهان نبسته که زخمی دگر زدی | |
شاهی که خاک مقدم او روح کیمیاست | بر نیزهی سنان، سرش از بهر زر زدی | |
از کام خشک و چشم تر عترت رسول | تا حشر شعله در دل هر خشک و تر زدی | |
از روبهان چند بر انگیختی سپه | وانگه به حیله پنجه با شیر نر زدی | |
از دادگر نگشته به شرم و سکینه را | سیلی به رخ ز مردم بیدادگر زدی | |
زینب که در سِیَر ز علی بود یادگار | او را به تازیانهی هر بد سِیَر زدی |
در شهادت حضرت على اصغر (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اى حرم و کعبهات ز حلقه به گوشان! | وى دل داناى تو، زبان خموشان! | |
با تو که گفت از حسین، چشم بپوشان؟ | خاصه در آن دم که اهل بیت، خروشان | |
نزدش با اصغر آمدند، معجَّل | ||
گفتند: این طفل گو چو بحر نجوشد | نیست چو ما کز عطش به صبر بکوشد | |
اشک بپاشد چنان، که خاک بپوشد | رخ بخراشد چنان، که جان بخروشد | |
جز به کفى آب، عقدهاش نشود حل | ||
گاهى، ناخن زند به سینۀ مادر | گاهى، پیچان شود به دامن خواهر | |
بارى، از ما گذشته چارۀ اصغر | یا بنشانش شرار آه چو آذر | |
یا ببرش همرهت به جانب مقتل | ||
شه ز حرمخانهاش ربود و روان شد | پیر خرد، همعنان بخت جوان شد | |
زین پدر و آن پسر به لرزه جهان شد | آمد و آورد و، هرطرف نگران شد | |
تا به که سازد حقوق خویش مدلَّل؟ | ||
گفت که: اى قوم! روح پیکرم این است | ثانى حیدر، على اصغرم، این است | |
آن همه اصغر بُدند، اکبرم این است | حجت کبراى روز محشرم، این است | |
رحمى! کش حال بر فناست محوَّل | ||
او که بدین کودکى گناه ندارد | یا که سر رزم این سپاه ندارد | |
ز آنکه بس افسرده است، آه ندارد | جاى دهید آنکه را پناه ندارد | |
پیش کز ایزد برید کیفر اکمل | ||
ناگه آن قوم از سعادت محروم | حرملهاش، تیر کینه راند به حلقوم | |
حلق وِرا خست و جست بر شه مظلوم | وز شه مظلوم، آن سه شعبۀ مسموم | |
رد شد و، سر زد ز قلب احمد مرسل [۴] |
در رثاى اهل بیت مطهر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اى فلک! تو با نیکان دایم از چهاى بدخواه؟ | عترت نبى، و آنگه مجلس عبید اللّه؟! | |
مجلسى که اطرافش بسته ره ز نامحرم | اهل بیت پیغمبر چون در او گشاید راه؟ | |
کودکان بىیاور، مادران بىفرزند | بسته کس بغل؟ اى داد! خسته کس به نى؟ اى آه! | |
زخم قوم پرنیرنگ، بر لب حسین از سنگ | غرق خون شوى اى مهر! سرنگون شوى اى ماه! | |
از تو حضرت سجاد آن قدر به رنج افتاد | کز نشست او مىداشت زادۀ زیاد اکراه! | |
بلکه چون سخن فرمود، لب به کشتنش بگشود! | وز زنان بیکس خاست الخدر! و واغوثاه! | |
زینبى که در یک روز داغ شش برادر دید | مىبرى اسیرش باز نزد دشمنى جانکاه؟! | |
از اسیرىاش بگذر، بر غریبىاش منگر | حکم قتل او از چیست؟ لا اله الا اللّه! | |
از مراثىات «جیحون»! شد دل ملایک خون | طبع تو بلند، اما زین فسانه کن کوتاه [۵] |
در شهادت حضرت حرّ[ویرایش | ویرایش مبدأ]
چون طلیعهى صبح عاشورا دمید | از حق و باطل، کتایب صف کشید | |
دید حر کز وضع جیش انگیختن | در دو سو، کار است بر خون ریختن | |
پس به خود گفتا که: اى سرگشته حر! | از پى باطل ز حق برگشته حر! | |
قند مىپختى، شرنگ آمد پدید | صلح مىجستىّ و، جنگ آمد پدید | |
به که حال از کفر، زى ایمان شوى | اهرمن بنهى، سوى یزدان شوى | |
ز انقلابش، جیش گفتندى که خیر! | تو جز از حق، مىنترسیدى ز غیر | |
دشت کین، جنگ دلیران دیدهاى | کام اژدر، جنگ شیران دیدهاى | |
چون شد اکنون کز غریبى کمسپاه | کوه اندامت ندارد وزن کاه؟ | |
گفت: سیر خُلد و دوزخ مىکنم | عارفانه، طىّ برزخ مىکنم | |
یک طرف: پیغمبر و، یک سو: یزید | «ادخلوها» جفت با «هل من مزید»! | |
پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت | فطرتش هم، تیغ و قرآن برگرفت | |
گفت: اى دادار غفار الذنوب! | کاشف الاسرار و ستّار العیوب | |
گر دل خاصان تو بشکستهام | باز، دل بر عفو عامت بستهام | |
و آن گه آمد تا به نزدیک خیام | گفت: از حر، مر شهِ دین اسلام | |
کى گمان کردم که کوفى بیوفاست؟ | همچو نمرودش، سر جنگ خداست؟ | |
توبه کردم، لیک توّابم تویى | عفو خواهم، لیک وهابم تویى | |
مهر تو، فرعون را موسى کند | جذبهات، دجال را عیسى کند | |
گر به قرآن بخشىام، شرمندهام | ور به تیغم سر ببرى، بندهام | |
گر بخوانى، خیمه بر گردون زنم | ور برانى، غوطه اندر خون زنم | |
چاکرم، از لطف اگر بنوازىام | شاکرم، از قهر اگر بگدازىام | |
حر چو الطاف شه اندر خویش دید | عشق واپس مانده را، در پیش دید | |
پس زه شه جست اذن، گفتا خیر باد! | شد به رزم و، جیش را آواز داد | |
کاى گروه دونِ دور از عافیت | بىنصیب از مبدا و از عاقبت | |
رفتهام گریان و، خندان آمدم | رفتهام مور و، سلیمان آمدم | |
تن نهادم، پاى تا سر جان شدم | جان چه باشد؟ جملگى جانان شدم | |
خالى از خود گشتم و، پر از خدا | از همه بیگانه، با حق آشنا | |
گرچه من رستم ز جان، لیک اى سپاه | شرم دارید از رسول و از اله | |
این بگفت و تیغ خصم افکن کشید | برقمانا، رخت زى خرمن کشید | |
خورد و زد تیغ سبک، گرز گران | رفت و آمد، گه کنار و گه میان | |
ناگهانش اسب پى کردند و، وى | خود پیاده رزم را افشرد پى | |
چون فتاد از پشت زین آن باشکوه | گفتى از پشت نسیم، افتاد کوه! | |
شد همى تیغى به جسمش جاىگیر | همچو برق اندر دل ابر مَطیر [۶] | |
بود او را نیمه جانى، کز امام | دید بر بالین خود جانى تمام | |
زیرلب، خندان سوى جنّات رفت | از صفت بگسست و، سوى ذات رفت | |
طبع «جیحون» تا که حر را بنده شد | از مقالش، صفحه مشک آکنده شد [۷] |
شاه لاهوت گذر خسرو ناسوت گذار | گشت چون بیکس و شد بر زبر اسب سوار | |
دخت و اخت و زن و فرزند و کنیزان نزار | از حرم زد به دوچارش صف هشتاد و چهار | |
همه بر دورهی او اشک فشان جمع شدند | بال و پر ریخته پروانهی آن شمع شدند |
در یمینش به گلو بوسهزنان خواهر او | در یسارش به سمّ اسب رخ دختر او | |
در جنوبش به فغان عصمت جانپرور او | در شمالش به جزع عترت بییاور او | |
آن یکی گفت: مرا بر که سپاری آخر | و آن دگر گفت که: خود رای چه داری آخر |
شه به صد جهد برون زد علم از عالم جسم | لیکن افتاد دل عالم روحش به طلسم | |
دید ز ارواح رُسُل تا به ملائک همه قسم | هر دمش از پی نصرت همی خوانند به اسم | |
گفت: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه» | که چو از جسم جَهَم روح مرا بندد راه |
شد به میدان و محاسن به کف دست نهاد | گفت ای قوم اگرم باز ندانید نژاد | |
منم آن کس که نبی بوسه به لبهایم داد | این سخن را همه بشنیده و دارید به یاد | |
هست آیا ز شما کس که کند یاری من | یا نخواهد ز پس عزّت من خواری من |
عوض یاری او سنگ زدندش به جبین | خون پیشانی او رفت به گردون ز زمین | |
هر کماندار زدش تیر به پیکر ز کمین | هر ستمکار زدش نیزه به پهلو از کین | |
ناگهان خصم زدش تیغ بدان سان بر فرق | که شد از ضربهی وی برنس [۸] او در خون غرق |
آمد از زخم فزون از زبر اسب به زیر | جسمش از نیزه چو در بیشه نهان گردد شیر | |
بیمناکان پی خون ریختنش گشته دلیر | برق شمشیر همی تافت به برق شمشیر | |
سرش از تن ببریدند و بلرزید فلک | جان «جیحون» ز غمش عیش ربا شد ز مَلَک |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج۱، ص ۳۶۶-۳۷۰.
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۹۳۴-۹۳۶.
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ سخنوران نامى معاصر ایران، ج ۲، ص ۱۰۲۹.
- ↑ به سال ۱۳۱۶ ه. ق در بمبئی و دوبار نیز در سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۶۳ ه. ش در تهران به چاپ رسیدهاست.
- ↑ مرّة بن منقذالعبدی قاتل حضرت علیاکبر(ع) است.
- ↑ دیوان کامل افصح المتکلمین میرزا جیحون، تهران، کتابفروشى و چاپخانۀ برادران علمى، سال ۱۳۳۶، ص ۳۸۱و ۳۸۲.
- ↑ همان، ص ۳۷۳ و ۳۷۴.
- ↑ ابر بارانزا، ابر پرباران.
- ↑ همان، ص ۳۵۴ تا ۳۵۷.
- ↑ برنس: کلاه، کلاه دراز.