مسلم بن عقیل: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''مسلم بن عقیل بن ابی ‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب،''' از قبیله قریش و از تیره بنی ‌هاشم، پسر عمو و سفیر امام حسین (ع) در کوفه و از مشاهیر تابعین و بزرگان و اشراف بنی ‌هاشم است. پدرش عقیل برادر امیرالمؤمنین علی (ع) <ref>انساب الاشراف، ج2، ص327.</ref> از نسب‌شناسان بزرگ و از آگاهان به وقایع عصر جاهلیت عرب بود. <ref>شرح نهج البلاغه، ج11، ص250.</ref>
'''مسلم بن عقیل'''، از قبیله قریش و از تیره بنی ‌هاشم، پسر عمو و سفیر [[حسین بن علی|امام حسین(ع)]] در کوفه و از مشاهیر [[بنی‌هاشم|بنی ‌هاشم]] است. پدرش عقیل برادر علی(ع)<ref>انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۷.</ref> از نسب‌ شناسان بزرگ و از آگاهان به وقایع عصر جاهلیت عرب بود.<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۱، ص۲۵۰.</ref>


{{جعبه اطلاعات اصحاب امام حسین (ع)
{{جعبه اطلاعات اصحاب امام حسین (ع)
| عنوان              =
| عنوان              =
| تصویر              =
| تصویر              = مسلم بن عقیل.jpg
| اندازه تصویر      =
| اندازه تصویر      =
|توضیح تصویر        =
|توضیح تصویر        = مرقد مسلم بن عقیل، بیرون ضلع شرقی مسجد کوفه
| نام کامل          =مسلم بن عقیل بن ابی ‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب
| نام کامل          = مسلم بن عقیل بن ابیطالب
| لقب                =
| لقب                =
| نسب                =بنی ‌هاشم
| نسب                =بنی ‌هاشم
| خویشاوندان سرشناس  =پدرش عقیل برادر امیرالمؤمنین علی (ع)
| خویشاوندان سرشناس  =پدرش عقیل برادر حضرت علی(ع)
| تاریخ تولد        =
| تاریخ تولد        = مورد اختلاف است (۲۰-۲۵ هجری)
| شهر تولد          =
| شهر تولد          =
| کشور تولد          =
| کشور تولد          =
| محل زندگی          =
| محل زندگی          =
| تاریخ وفات/شهادت  =
| تاریخ وفات/شهادت  =چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه ۶۰ هجری
| شهر وفات/شهادت    =
| شهر وفات/شهادت    =
| نحوه وفات/شهادت    =
| نحوه وفات/شهادت    =مسلم را با “خدائین“ گردن زدند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند.
| مدفن              =
| مدفن              =کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. (مسجد کوفه فعلی)
| از یاران          =
| از یاران          = امام حسین(ع)
| فعالیت‌های اجتماعی  =
| فعالیت‌های اجتماعی  =
| مشایخ              =
| مشایخ              =
| شاگردان          =
| شاگردان          =
| آثار              =
| آثار              =
| نقش های برجسته              =پسر عمو و سفیر امام حسین (ع) در کوفه
| نقش های برجسته              =پسر عمو و سفیر امام حسین(ع) در کوفه
}}
}}


==زندگینامه==
==شخصیت‌شناسی==
عقیل از اشخاص مورد عنایت پیامبر (ص) بود که در همان اوایل بعثت اسلام آورده بود و همین اسلام و تسلیم او در برابر حق بود که سبب محبت رسول‌ الله (ص) به وی گردید. اما در مورد مادرش مورخین دو قول را نقل کرده‌اند: بنا به نقلی او زنی آزاده به نام خلیله از آل فهریدی <ref>المحبر، ص402؛ المنمق، ص505-506.</ref> و یا از قبیله نبطیه و از آل فرزندا   <ref>المعارف، ص204.</ref> که جماعتی عرب بودند، بود؛ و بنا به قول دیگر مادر او کنیزی بود که عقیل از شام خرید‌اری نمود <ref>کتاب نسب قریش، ص84، مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> و نامش علیه، <ref>کتاب نسب قریش، ص84.</ref> حلیه، <ref>انساب الاشراف، ج2، ص 327؛ مقاتل الطالبیین، ص 86.</ref> حلبة، <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145.</ref> یا خلیله <ref>الطبقات الکبری، ج4، ص42.</ref> بود.
===زندگی‌نامه===
مسلم با برادران و خواهرانش عبدالله اصغر، عبیدالله، محمد، ام‌عبدالله و رمله از یک مادر بودند؛ <ref>انساب الاشراف، ج2، ص327.</ref> اگر چه ابوالفرج اصفهانی معتقد است که حلیه فرزندی جز او نزاد. <ref>مقاتل الطالبیین، ص 86.</ref>
عقیل از اشخاص مورد عنایت پیامبر(ص) بود که در همان اوایل بعثت اسلام آورده بود و همین اسلام و تسلیم او در برابر حق بود که سبب محبت رسول‌ الله(ص) به وی گردید.
او در خاندان بنی ‌هاشم پرورشی نیکو یافت. خاندانی که بر آن وحی نازل شد و قطب زندگی دینی و سیاسی مردم بود. در مورد سال تولد او اختلاف است.
 
گفته شده مسلمانان در زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب، بعد از محاصره‌ای شدید شهر ”البهنسا“‌ واقع در غرب رود نیل (منطقه صعید) را فتح کرده و وارد شهر شدند. مسلم نیز که همراه دیگر جوانان به ارتش اسلام پیوسته بود، در این جنگ از خود رشادت‌های زیادی نشان داد. او پس از مجروح شدن دو برادرش جعفر و علی، حماسه‌سرایی کرد و در حالی که چنین رجز می‌خواند، به همراه هاشمیان وارد شهر شد: <ref>فتوح الشام، ج2، ص295،284.</ref>
در مورد مادرش مورخین دو قول را نقل کرده‌اند: بنا به نقلی او زنی آزاده به نام خلیله از آل فهریدی<ref>المحبّر، ص۴۰۲؛ المنمق، ص۵۰۵-۵۰۶.</ref> یا از قبیله نبطیه و از آل فرزندا<ref>المعارف، ص۲۰۴.</ref> بود.
با از دست دادن یاران مخلص و با فضیلتم، غم و اندوه فراوان بر من سایه افکند. انتقام جعفر و علی شیران کارزار و فرزندان بنی ‌عقیل را خواهم گرفت و با شمشیر برّان هر ناسزاگوی را خواهم کشت. شاید با این انتقام سوزش اندوه را فرونشانم.  
 
هم‌چنین گفته شده که او در جنگ صفین شرکت داشت و امیرالمؤمنین علی (ع) میمنه پیادگان لشکر خود را به او و عبدالله بن جعفر طیار سپرد. <ref>الفتوح، ج2، ص24.</ref>
بنا به قول دیگر مادر او کنیزی بود که عقیل از شام خرید‌اری نمود<ref>کتاب نسب قریش، ص۸۴، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref> و نامش علیه<ref> کتاب نسب قریش، ص۸۴</ref>، حلیه<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref>، حلبة<ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵.</ref> یا خلیله<ref>الطبقات الکبری، ج۴، ص۴۲.</ref>، بود. مسلم با برادران و خواهرانش عبدالله اصغر، عبیدالله، محمد، ام‌عبدالله و رمله از یک مادر بودند؛<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۷.</ref> اگر چه ابوالفرج اصفهانی معتقد است که حلیه فرزندی جز او نداشت.<ref>مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref>
اگر مسلم در این دو واقعه حضور داشته است، پس تولد او در دهه دوم هجری بوده و این سخن که عقیل در زمان معاویه از شام کنیزی خریداری نمود، <ref>کتاب نسب قریش، ص84؛ مقاتل الطالبین، ص86؛ شرح نهج البلاغه، ج11، ص251-252. </ref> نمی‌تواند صحت داشته باشد و او در هنگام شهادت به سال 60 هجری باید حدود 40 سال داشته باشد. اگر چه در مورد او سن 35 سال <ref>لباب الانساب و الاعقاب، ج1، ص402.</ref> و 28 سال <ref>تنقیح المقال، ج3، ص187.</ref> نیز گفته شده است. عبدالرزاق مقرم در تحلیلی او را به هنگام شهادت 50 ساله می‌داند. <ref>ر.ک : مسلم بن عقیل، ص342-344.</ref> اما به نظر می‌آید سن مسلم در هنگام شهادت بین 35-40 سال بوده و او در سال‌های 20-25 هجری متولد شده است.
 
==قبل از نهضت امام حسین (ع)==
====تولد====
از زندگانی مسلم بن عقیل تا نهضت امام حسین (ع) اطلاع چندان در دست نیست، اما نقش او در حوادث کوفه، قبل از نهضت امام چشمگیر است.
مسلم بن عقیل، در خاندان بنی ‌هاشم پرورش یافت. در مورد سال تولد او اختلاف است.
زمانی که امام حسین (ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بی‌راهه به مکه روند که هرگاه سپاهیان ولید بن عتبة بن ابی ‌سفیان والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمی‌شوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد. <ref>الفتوح، ج5، ص22.</ref>
گفته شده مسلمانان در زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب، بعد از محاصره‌ شدید، شهر «البهنسا»‌ واقع در غرب رود نیل (منطقه صعید) را فتح کرده و وارد شهر شدند. مسلم نیز که همراه دیگر جوانان به ارتش اسلام پیوسته بود، در این جنگ حضور داشت. او پس از مجروح شدن دو برادرش [[جعفر بن عقیل بن‌ ابی‌ طالب (ع‌)|جعفر]] و علی، حماسه‌سرایی کرد و در حالی که چنین رجز می‌خواند، به همراه هاشمیان وارد شهر شد:<ref>فتوح الشام، ج۲، ص۲۸۴-۲۹۵.</ref>
پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین (ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوت‌نامه‌های بسیاری که شمار آنها را تا دوازده هزار تخمین زده‌اند، <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص462-463؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص27-30.</ref> به سوی امام فرستادند، اکنون امام باید دعوت‌ این‌ مردم‌ را بپذیرد. نزد آنان‌ برود و بر مردم‌ کوفه‌ بود که‌ به‌ حکم‌ این‌ پیمان‌ که‌ با او می‌بندند، تا پایان‌ کار در کنار ایشان‌ بایستند. این‌ مردم‌ با نامه‌های‌ بسیار که‌ برای‌ وی‌ فرستادند، حجت‌ را بر او تمام‌ کردند. اگر نزد آنان نمی‌رفت،‌ فردا نزد خدا و همه ‌آزادگان‌ جهان‌ چه‌ جوابی‌ داشت؟
 
===رفتن به کوفه===
«با از دست دادن یاران مخلص و با فضیلتم، غم و اندوه فراوان بر من سایه افکند. انتقام جعفر و علی شیران کارزار و فرزندان بنی ‌عقیل را خواهم گرفت و با شمشیر بران هر ناسزاگوی را خواهم کشت. شاید با این انتقام سوزش اندوه را فرونشانم.»
امام حسین (ع) از حرکت‌ و قیامش،‌ دین‌ را می‌خواست‌. شکایتش‌ در دوران‌ معاویه‌ این‌ بود که‌ سنت‌های‌ الهی‌ مُرده و بدعت‌ زنده‌ شده است. اکنون‌ که‌ برای‌ او یاور پیدا شده،‌ باید سنت‌ الهی‌ را زنده‌ سازد. پایان‌ کار چه‌ باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت‌ و کیفیت‌ نیروهای‌ مردمی‌ را بررسی کرده و به اطلاعش برساند‌. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص463؛ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص30-31.</ref>
 
همچنین امام در نامه‌ای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش می‌باشد و او را وصی خود قرار داده است. <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ مقاتل الطالبیین، ص99.</ref>
هم‌چنین گفته شده که او در جنگ صفین شرکت داشت و حضرت علی(ع) میمنه پیادگان لشکر خود را به او و عبدالله بن جعفر طیار سپرد.<ref>الفتوح، ج۳، ص۲۴.</ref>
===نامه‌ امام‌ حسین‌ (ع) به مردم کوفه===
 
متن‌ نامه‌ امام‌ حسین‌ (ع) که‌ حاوی‌ مطالب‌ پرارزشی‌ است،‌ چنین‌ می‌باشد: ”بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌ . این‌ نامه‌ای‌ است‌ از حسین‌ بن علی‌ به‌ گروه‌ انبوه‌ مسلمانان‌ مؤمن‌. آخرین‌ نمایندگان ‌شما -هانی‌ و سعید- با نامه‌های‌ شما نزد من‌ آمدند. از محتوای‌ نامه‌های‌ شما آن‌چه‌ را که‌ بیان‌ کرده‌اید، دریافتم‌ و دانستم‌ که‌ شما از من‌ می‌خواهید که‌ به‌ سوی‌ شما بیایم‌ تا به‌ لطف‌ خداوندی‌، همگان‌ بر محور حق‌ گرد آیید. اینک ‌من‌ برادر و پسر عمو و شخصیت‌ مورد اطمنیان‌ خود -مسلم‌ بن عقیل‌- را به‌ جانب‌ شما می‌فرستم‌ تا درباره‌ امور شما به‌ من‌ گزارش‌ کند. اگر او در گزارش‌ خود برای‌ من‌ بنویسد که‌ خردمندان‌ و صاحب‌نظران‌ و عموم‌ مردم‌ بر آن‌چه‌ در نامه‌ها نوشته‌ شده،‌ اتفاق‌ نظر دارند، من‌ به‌ زودی‌ به‌ شما خواهم‌ پیوست‌. ان‌شاءالله. به‌ جان‌ خودم‌ سوگند، امام‌ نیست‌ مگر آن‌ کسی‌ که‌ در میان‌ مردم‌ بر اساس‌ کتاب‌ خدا داوری‌ کند. دادگر باشد. از راه‌ مستقیم‌ دیانت‌ منحرف‌ نگردد و خود را وقف‌ خدمت‌ در راه‌ خدا نماید. و السلام“. <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ ارشاد، ج2، ص380؛ الفتوح، ج5، ص31؛ مقاتل الطالبیین، ص99.</ref>
اگر مسلم در این دو واقعه حضور داشته است، [[حمیده بنت مسلم بن عقیل|پس]] تولد او در دهه دوم هجری بوده و این سخن که عقیل در زمان معاویه از شام کنیزی خریداری نمود،<ref> کتاب نسب قریش، ص۸۴؛ مقاتل الطالبین، ص۸۶؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۱، ص۲۵۱-۲۵۲.</ref> نمی‌تواند صحت داشته باشد و او در هنگام [[شهادت]] به سال ۶۰ هجری باید حدود ۴۰ سال داشته باشد.
===برنامه امام حسین (ع)===
اگر چه در مورد او سن ۳۵ سال<ref>لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، بیهقی، ج۱، ص۴۰۲.</ref> و ۲۸ سال<ref>تنقیح المقال فی احوال الرجال، ج۳، ص۱۸۷.</ref> نیز گفته شده است. عبدالرزاق مقرم در تحلیلی او را به هنگام شهادت ۵۰ ساله می‌داند.<ref>ر.ک: مسلم بن عقیل، ص۳۴۲-۳۴۴.</ref>  
امام حسین (ع)، برنامه‌ مسلم‌ را براساس‌ سه‌ مطلب‌: “امرَه‌ُ بِالتَّقْوی‌ وَ کتْمان‌ِ امرِه‌ِ وَ اللُطف‌ِ“ تقوا، پنهان‌ داشتن‌ هدف‌، لطف‌ و محبت، تنظیم‌ نمود. سه‌ اصل ‌انسانی‌ و عقل‌‌پسند‌. همچنین به‌ مسلم‌ گفت: اگر همه‌ سیاست‌مداران‌ خردمند، متفق‌ هستند که‌ نیروهای‌ کوفه‌ آماده‌ حمایت‌ از من‌ هستند و مردم‌ را یک‌ رأی‌ و هماهنگ ‌یافتی‌، به‌ سرعت‌ گزارش‌ کن‌ تا به‌ کوفه‌ بیایم‌ و اگر آنان به‌ گونه‌ دیگری‌ بودند، شتابان‌ برگرد. <ref>ر.ک : الاخبار الطوال، ص230.</ref> آن‌گاه‌ فرمودند: خداوند آن‌گونه‌ که‌ دوست ‌دارد، کار و مأموریت‌ تو را مقدّر نماید.
 
===حرکت از مکه===
پس سن مسلم در هنگام شهادت بین ۳۵-۴۰ سال بوده و او در سال‌های ۲۰-۲۵ هجری متولد شده است.
مسلم‌ در روز 15 رمضان‌ سال‌ 60 هجری‌ به‌ همراه‌ قیس‌ بن مُسَهَّر صیداوی‌ از مکه‌ خارج شد. <ref>مروج الذهب، ج3، ص248.</ref> او ابتدا به مدینه‌ رفت و پس از زیارت مرقد پیامبر (ص) <ref>تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص32؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص21.</ref> و وداع با خاندانش، <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص21.</ref> به همراه دو راهنما از قبیله قیس‌ بن مُسَهَّر صیداوی‌ به سمت کوفه حرکت کرد <ref>الاخبار الطوال، ص230.</ref> و چون شبانه راه افتادند، راه را گم کردند. چنان‌که‌ مورخان‌ نوشته‌اند فشار تشنگی و گرسنگی باعث شد تا‌ دو راهنمای‌ او فوت کنند. <ref>همانجا؛ تاریخ طبری، ج5، ص353.</ref> اما مسلم توانست خود را به تنگه دره خبیت <ref>تاریخ طبری، ج5، ص353.</ref> و یا مضیق برساند <ref>الفتوح، ج5، ص31.</ref> و نجات پیدا کند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص31.</ref> او این‌ پیشامد را به‌ فال‌ بد گرفت‌ و از آنجا نامه‌ای‌ برای‌ امام نوشت و اخبار را به ایشان اطلاع داد و کسب تکلیف نمود. <ref>الاخبار الطوال، ص230.</ref> متن نامه مسلم چنین است: “بعد از حمد و درود! من‌ از مدینه‌ با دو راهنما حرکت‌ کردم‌. این‌ دو راهنما راه‌ را گم‌ کردند و تشنگی‌ ما شدید شد و طولی‌ نکشید که‌ آن‌ دو نفر فوت‌ شدند. ما به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ دادیم‌ تا به‌ آب‌ رسیدیم‌ و توانستیم‌ خود را نجات‌ دهیم‌ و این‌ آب‌ در مکانی‌ است‌ که‌ “مضیق”‌ نامیده‌ می‌شود که‌ در تنگه‌ دره‌ خبیت‌ واقع‌ شده‌ است‌ و من‌ از این‌ پیشامد فال‌ بد زدم‌. اکنون‌ اگر موافقت‌ فرمایید، مرا معاف‌ دارید و دیگری‌ را به‌ جای‌ من‌ بفرستید. والسلام“. <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ ارشاد، ج2، ص380.</ref> امام بار دیگر تأکید کرد که به سمت کوفه حرکت نماید و در اجرای دستور کوتاهی نکند و نوشت‌: ما اهل‌ بیت‌ به‌ فال‌ اعتقادی‌ نداریم‌. <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص355.</ref>
 
===ورود به کوفه===
مسلم بن عقیل در پنجم شوال سال 60 وارد کوفه‌ شد <ref>مروج الذهب، ج3، ص248.</ref> و در خانه‌ مختار بن ابی ‌عبیده‌ ثقفی‌ اقامت گزید. <ref>الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص22.</ref> بنا به نقلی امام‌ حسین‌ (ع) از او خواسته ‌بود تا بر هانی‌ بن عروه‌ وارد شود. <ref>ترجمة الامام الحسین (ع)، ص64.</ref> براساس‌ برخی‌ اخبار ابتدا نزد هانی‌ آمد. اما اخبار دیگری‌ اشاره‌ دارد که‌ بر مختار وارد شد. <ref>الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص22.</ref> خبر دیگر حکایت‌ دارد که‌ بر مسلم‌ بن عوسجه‌ وارد گردید. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص463؛ ارشاد، ج2، ص382؛ الفتوح، ج5، ص34.</ref> قاعدتاً برای‌ این‌که‌ محل‌ وی‌ چندان‌ مشخص‌ نباشد، ممکن‌ است‌ چندین‌ خانه‌ را به‌ عنوان‌ محل‌ استقرار خود معین‌ کرده‌ باشد. به‌ مجرد ورود مسلم‌، جلسه‌ای‌ در منزل‌ سلیمان‌ بن صُرَد خُزاعی‌ برگزار شد که‌ به‌ خاطر سرّی‌ بودن‌ مذاکرات‌ در این‌ مرحله‌، تنها رهبران‌ نهضت‌ در آن‌ حضور یافتند و در پاسخ‌ به‌ نامه‌ امام‌ که‌ در برابر حاضرین‌ قرائت‌ شد، رهبران‌ شیعیان ‌چون‌ عابس بن ابی شبیب‌ شاکری‌، حبیب‌ بن مظاهر اسدی‌ و سعید بن عبدالله، سخنان‌ شورانگیزی‌ ایراد کردند و از صمیم‌ قلب‌، حمایت‌ خود را تا آخرین‌ نفس،‌ نسبت‌ به‌ امام اعلام‌ داشتند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص35؛ البدایه و النهایه، ج8، ص152.</ref>
===بیعت مردم کوفه===
پس‌ از آن‌ شیعیان‌ در خانه‌ مختار با او دیدار می‌کردند و هر بار که اجتماعی‌ در آن‌جا فراهم‌ می‌شد، مسلم‌ نامه ‌امام‌ را برای‌ آنان‌ قرائت‌ می‌کرد و پس از خواندن نامه، مردم‌ با او به‌ عنوان‌ نماینده‌ امام‌ بیعت‌ می‌کردند. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص344؛ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص34.</ref> تاریخ‌نویسان نص بیعت مسلم را با مردم کوفه ثبت نکرده‌اند، اما گفته شده مسلم هدف خود را از بستن پیمان با مردم بیان داشت و مبنای‌ بیعت را‌، عمل‌ به‌ کتاب‌ خدا، سنت‌ رسول‌ خدا، مبارزه‌ با ستمگران‌، دفاع‌ از مستضعفان‌ و تقسیم‌ غنایم‌ به‌طور عادلانه‌ قرار داد. نعمان بن بشیر حاکم کوفه که دوستدار عافیت بود، مزاحمتی برای او ایجاد نکرد و مسلم توانست از هجده‌ هزار نفر از اهالی کوفه بیعت بگیرد. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص338؛ الاخبار الطوال، ص235؛ تاریخ طبری، ج5، ص368؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ امتاع الاسماع، ج5، ص363؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29؛ قس المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج5، ص326؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص69؛ دوازده هزار نفر. الامامه و السیاسه، ج2، ص4، سی هزار نفر.</ref> نهضت‌ به‌ سرعت‌ همه‌گیر گردید و مسلم‌ قادر شد تا ریاست‌ جلسات‌ عمومی‌ را از منبر مسجد کوفه‌ نیز بر‌ عهده‌ گیرد.
===خصوصیات===
===خصوصیات===
مسلم ‌بن عقیل‌ که‌ مسلمانی‌ پرهیزکار و پاک‌دل‌ بود؛ مسلمانی‌ که‌ رعایت‌ مقررات‌ دین‌ و گفته‌ پیامبر (ص) را از هر چیز مهم‌تر می‌شمرد و خود هرگز با نفاق‌ و دورنگی‌ زندگی‌ نکرده‌ بود، گمان‌ نمی‌کرد که‌ مسلمانی‌ پیمان ‌ببندد و سپس‌ به‌ عهدی‌ که‌ بسته‌ است،‌ وفا نکند. او باور نمی‌کرد که‌ این‌ چندین‌ هزار نفر که‌ چنین‌ مشتاقانه‌ و با هیجان‌ به‌ خاطر بیعت‌ با او یکدیگر را کنار می‌زنند، روزی‌ از گرد وی‌ پراکنده‌ شوند. به‌ همین‌ سبب‌ وقتی‌ استقبال‌ مردم‌ شهر را دید، طی نامه‌ای که توسط‌ یکی‌ از رهبران‌ مورد اعتماد شیعیان‌ کوفه‌ یعنی‌ عابس ‌بن ابی شبیب‌ شاکری به‌ امام‌ حسین (ع) فرستاد، امام را به کوفه فراخواند <ref>تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ج1، ص80؛ شهداء اهل البیت (ع)، ص15.</ref> و از هماهنگی آنان برای ورود امام نوشت.  <ref>انساب الاشراف، ج2، ص342؛ تاریخ طبری، ج5، ص347-348؛ مروج الذهب، ج3، 248.</ref> متن نامه مسلم چنین است: ”هیچ‌گاه‌ نماینده‌ یک‌ گروه‌ به ‌همراهان‌ خودش‌ دروغ‌ نمی‌گوید. تمام‌ مردم‌ کوفه‌ با شمایند و تاکنون‌ هجده‌ هزار نفر از آنان‌ با من‌ دست‌ بیعت ‌فشرده‌اند. به‌ محض‌ این‌که‌ نامه‌ من‌ را دریافت‌ داشتید، با شتاب‌ تمام‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ حرکت‌ کنید.<ref>تاریخ طبری، ج5، ص375.</ref>
به گفته تاریخ، مسلم بن عقیل، مردی شجاع،<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۴؛ المعارف، ص۲۰۴؛ الاعلام، ج۷، ص۲۲۷.</ref> عالم و اهل رای،<ref>الاعلام، ج۷، ص۲۲۷.</ref> که امام حسین(ع)‌ او را اعلم ناس می‌دانست.<ref>الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۳.</ref>


===فرزندان===
در شمار و نام فرزندان مسلم بن عقیل، اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نام‌های [[عبدالله بن‌ مسلم بن عقیل|عبدالله]] و [[محمد بن مسلم بن عقیل|عبدالرحمن]] نام می‌برند که هر دو در [[کربلا]] به [[شهادت]] رسیدند.<ref> تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵؛ تاریخ الاسلام، ص۲۱؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۳.</ref>


ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نام‌های عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام می‌برند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر علی(ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند.<ref>المعارف، ص۲۰۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۸.</ref>


طبری نیز از سه فرزند با نام‌های عبدالله، علی و زینب صغری نام می‌برد.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۹.</ref>


مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نام‏‌های عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و [[حمیده بنت مسلم بن عقیل|حمیده]] می‌داند و می‌نویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است.<ref>مقتل الحسین المقرم، ص۵۱۱.</ref> دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد.<ref>ر.ک: الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۹؛ مقتل الحسین المقرم، همان.</ref>


در اینکه عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست.<ref> تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵؛ المعارف، ص۲۰۴؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۹؛ تاریخ الاسلام، ص۲۱؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۷.</ref> اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بنا به نقلی علی،<ref>المعارف، ص۲۰۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۸.</ref> محمد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۹۷.</ref> یا عبدالرحمن<ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵؛ تاریخ اسلام، ص۲۱؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۳.</ref> است که به احتمال قوی نام او محمد است.<ref>ر.ک: بخش چهارم، شهدای بنی ‌هاشم، دو فرزند مسلم بن عقیل، مقرم، سید عبدالرزاق: محمد و عبدالله.</ref> از مسلم نسلی باقی نمانده‌است.


{{روزشمار واقعه عاشورا}}


==قبل از واقعه کربلا==
از زندگانی مسلم بن عقیل، تا واقعه کربلا اطلاعات چندانی در دست نیست، اما نقش او در حوادث کوفه، قبل از واقعه کربلا چشمگیر است.
زمانی که امام حسین(ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بی‌راهه به مکه روند که هرگاه سپاهیان [[ولید بن عتبه|ولید بن عتبه بن ابی ‌سفیان]] والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمی‌شوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد.<ref>الفتوح، ج۵، ص۲۲.</ref>


پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوت‌ نامه‌های بسیاری که شمار آن‌ها را تا دوازده هزار تخمین زده‌اند،<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۲-۴۶۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۷؛ الفتوح، ج۵، ص۲۷-۳۰.</ref> به سوی امام حسین(ع) فرستادند و همین سبب شد تا امام به سمت کوفه حرکت کند.


===عزیمت به کوفه===
امام حسین(ع) از مخالفت با [[یزید]]،‌ اصل دین‌ را می‌خواست‌. شکایتش‌ در دوران‌ [[معاویه]]‌ این‌ بود که‌ سنت‌های‌ الهی‌ مُرده و بدعت‌ زنده‌ شده است. اکنون‌ که‌ برای‌ او یاور پیدا شده،‌ باید سنت‌ الهی‌ را زنده‌ سازد. پایان‌ کار چه‌ باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت‌ و کیفیت‌ نیروهای‌ مردمی‌ را بررسی کرده و به اطلاعش برساند‌.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۶۳؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴؛ الفتوح، ج۵، ص۳۰-۳۱.</ref>


مسلم‌ روز پانزدهم‌ رمضان‌ عازم‌ کوفه‌ شد و روز پنجم‌ شوال‌ وارد کوفه‌ گشت‌ و یک‌ماه‌ و هفت‌ روز وقت ‌صرف‌ کرد و پس‌ از بررسی‌های‌ طولانی‌ و همه‌ جانبه‌ در دوازدهم‌ ذی‌القعده‌ یعنی‌ 27 روز قبل‌ از شهادتش‌ به ‌امام‌ حسین (ع) نامه‌ نوشت‌. نامه‌ در روز هشتم‌ ذی‌حجه‌ به‌ دست‌ آن حضرت رسید و امام که‌ از احساسات‌ عمیق‌ کوفیان‌ مطمئن ‌شده‌ بود، تصمیم‌ به‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ عراق‌ گرفت‌. طبیعی‌ است‌ که‌ امام به گزارش‌ مامور مورد اعتمادش‌ اطمینان‌ کند.  
همچنین امام حسین(ع) در نامه‌ای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش است و او را وصی خود قرار داده است.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۹.</ref>


===نامه‌ امام‌ حسین‌(ع) به مردم کوفه===
متن‌ [[نامه]]‌ امام‌ حسین‌(ع) که‌ حاوی‌ مطالب‌ پرارزشی‌ است،‌ چنین‌ است:


نعمان‌ بن بشیر حاکم‌ کوفه‌ گفت‌: من‌ جز با کسی‌ که‌ با من‌ پیکار کند، جنگ‌ نخواهم‌ کرد و جز بر کسی‌ که‌ بر من ‌حمله‌ کند، حمله‌ نخواهم‌ کرد و کسی‌ را به‌ تهمت‌ و سوءظنی‌ نمی‌گیرم‌، ولی‌ هر کس‌ بیعت‌ خود را بشکند و آشکارا رویاروی‌ من‌ قرار گیرد، تا هنگامی‌ که‌ دسته‌ شمشیرم‌ در دستم‌ باشد، با او جنگ‌ خواهم‌ کرد، هر چند تنها باشم‌. او همچنین مردم‌ را از آشوب‌ و فتنه‌ برحذر داشت‌. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص356؛ الفتوح، ج5، ص35.</ref> طرف‌داران‌ بنی ‌امیه‌ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث‌، عبدالله بن ‌مسلم‌ بن سعید حضرمی طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاع‌ یزید رساندند و اقدامات مسلم و ناتوانی نعمان بن بشیر‌ را خبر دادند. <ref>الاخبار الطوال، ص231؛ الفتوح، ج5، ص35.</ref> ‌یزید نیز در پی درخواست طرفداران بنی ‌امیه و شامیان <ref>الامامه و السیاسه، ج2، ص4.</ref> و نیز صلاحدید مشاور رومی خود سرجون،  نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که‌ والی‌ بصره‌ بود، هم‌زمان به‌ حکومت کوفه‌ منصوب‌ و او را مامور ساخت تا مسلم را از کوفه بیرون راند یا بکشد. <ref>الاخبار الطوال، ص231-232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ج5، ص36-37.</ref> متن نامه یزید چنین است‌: ”طرفداران‌ من‌ در کوفه‌، به‌ من‌ گزارش‌ داده‌اند که‌ مسلم‌ بن عقیل‌ در کوفه‌ مردم‌ را گرد آورده‌ و می‌خواهد پیوند وحدت‌ مسلمین‌ را بر هم‌ زند. بن ابراین‌ پس‌ از قرائت‌ این‌ نامه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ رهسپار شو و مسلم‌ را به‌ هر حیله‌ که‌ مقدور باشد دستگیر کرده‌، سپس‌ وی‌ را به‌ بن د افکن‌ یا به‌ قتل‌ برسان‌ و یا از کوفه‌ اخراج‌ نما. والسلام“. <ref>الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ ارشاد، ج2، ص42-43.</ref>  
«بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌ . این‌ نامه‌ای‌ است‌ از حسین‌ بن علی‌ به‌ گروه‌ انبوه‌ مسلمانان‌ مومن‌. آخرین‌ نمایندگان ‌شما -[[هانی بن عروه|هانی]]‌ و سعید- با نامه‌های‌ شما نزد من‌ آمدند. از محتوای‌ نامه‌های‌ شما آن‌چه‌ را که‌ بیان‌ کرده‌اید، دریافتم‌ و دانستم‌ که‌ شما از من‌ می‌خواهید که‌ به‌ سوی‌ شما بیایم‌ تا به‌ لطف‌ خداوندی‌، همگان‌ بر محور حق‌ گرد آیید. اینک ‌من‌ برادر و پسر عمو و شخصیت‌ مورد اطمنیان‌ خود مسلم بن عقیل، را به‌ جانب‌ شما می‌فرستم‌ تا درباره‌ امور شما به‌ من‌ گزارش‌ کند. اگر او در گزارش‌ خود برای‌ من‌ بنویسد که‌ خردمندان‌ و صاحب‌نظران‌ و عموم‌ مردم‌ بر آن‌چه‌ در نامه‌ها نوشته‌ شده،‌ اتفاق‌ نظر دارند، من‌ به‌ زودی‌ به‌ شما خواهم‌ پیوست‌. ان‌شاءالله. به‌ جان‌ خودم‌ سوگند، امام‌ نیست‌ مگر آن‌ کسی‌ که‌ در میان‌ مردم‌ بر اساس‌ کتاب‌ خدا داوری‌ کند. دادگر باشد. از راه‌ مستقیم‌ دیانت‌ منحرف‌ نگردد و خود را وقف‌ خدمت‌ در راه‌ خدا نماید. و السلام.» <ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۸۰؛ الفتوح، ج۵، ص۳۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۹.</ref>


عبیدالله بن زیاد در حالی‌که چهره خود را پوشانده بود، به‌طور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع)‌ بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوش‌امد گفتند و بدین‌گونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص335-336؛ الاخبار الطوال، ص232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب، ج3، ص251؛ ارشاد، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبیین، ص96.</ref> عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدین‌وسیله دیگران را سر  جای خود نشاند. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر می‌تواند مردم را به وظیفه‌شان آشنا سازد. <ref>ر.ک : مقاتل الطالبیین، ص96-97.</ref>  
===برنامه امام حسین(ع)===
امام حسین(ع)، برنامه‌ مسلم‌ را براساس‌ سه‌ مطلب‌: «امرَه‌ُ بِالتَّقْوی‌ وَ کتْمان‌ِ امرِه‌ِ وَ اللُطف‌ِ» تقوا، پنهان‌ داشتن‌ هدف‌، لطف‌ و محبت، تنظیم‌ نمود. سه‌ اصل ‌انسانی‌ و عقل‌‌پسند‌.
همچنین به‌ مسلم‌ گفت:
«اگر همه‌ سیاست‌مداران‌ خردمند، متفق‌ هستند که‌ نیروهای‌ کوفه‌ آماده‌ حمایت‌ از من‌ هستند و مردم‌ را یک‌ رای‌ و هماهنگ ‌یافتی‌، به‌ سرعت‌ گزارش‌ کن‌ تا به‌ کوفه‌ بیایم‌ و اگر آنان به‌ گونه‌ دیگری‌ بودند، شتابان‌ برگرد.»<ref>ر.ک: الاخبار الطوال، ص۲۳۰.</ref> آن‌گاه‌ فرمود: «خداوند آن‌گونه‌ که‌ دوست ‌دارد، کار و ماموریت‌ تو را مقدر نماید.»


مسلم‌ بن عقیل‌ پس‌ از آگاهی‌ از امدن‌ عبیدالله و سخنان‌ تهدیدامیز وی‌، خانه‌ مختار را ترک‌ گفت‌ و به‌ منزل ‌هانی ‌بن عروه‌ مرادی‌ که‌ از بزرگان و چهره‌های سرشناس‌ کوفه‌ بود، رفت <ref>انساب الاشراف، ج2، ص336؛ الاخبار الطوال، ص233؛ تاریخ طبری، ج5، ص362؛ مروج الذهب، ج3، ص252؛ الفتوح، ج5، ص40.</ref> و به‌طور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص336؛ الاخبار الطوال، ص233؛ الفخری، ص117.</ref> و خانه او را مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی خویش قرار داد. <ref>مقاتل الطالبیین، ص96-97. </ref> دوستان‌ و یاران‌ وی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ مراقب ‌اوضاع‌ بودند و تلاششان‌ این‌ بود که‌ عبیدالله به‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ پی‌ نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.
===حرکت از مکه===
مسلم بن عقیل،‌ به‌ همراه‌ [[قیس بن مسهر صیداوى|قیس ‌بن‌ مسهر صیداوی‌‌]] از مکه‌ خارج شد.<ref> مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۴۸.</ref> او ابتدا به مدینه‌ رفت و پس از زیارت مرقد پیامبر(ص)<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۳؛ الفتوح، ج۳، ص۳۲؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۲۱.</ref> و وداع با خاندانش،<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲.</ref> به همراه دو راهنما از قبیله قیس‌ بن مسهر صیداوی‌ به سمت کوفه حرکت کرد<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰.</ref> و چون شبانه راه افتادند، راه را گم کردند. چنان‌که‌ مورخان‌ نوشته‌اند فشار تشنگی و گرسنگی باعث شد تا‌ دو راهنمای‌ او فوت کنند.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰.؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳.</ref> اما مسلم توانست خود را به تنگه دره خبیت<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۳.</ref> یا مضیق برساند<ref>الفتوح، ج۵، ص۳۱.</ref> و نجات پیدا کند.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۳؛ الفتوح، ج۵، ص۳۱.</ref> او این‌ پیشامد را به‌ فال‌ بد گرفت‌ و از آنجا نامه‌ای‌ برای‌ امام حسین(ع) نوشت و اخبار را به ایشان اطلاع داد و کسب تکلیف نمود.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰.</ref>


در همان زمان شریک ‌بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه امده بود، بیمار شد و در‌ خانه‌ هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص233-234؛ تاریخ طبری، ج5، ص360.</ref> هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت ‌شریک‌ به‌ خانه‌ هانی‌ رفت، فرصت‌ مناسبی برای مسلم پیش امد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد.‌ اما مسلم‌ از انجام‌ چنین‌ عملی‌ امتناع‌ ورزید و آن‌ را با اصول‌ اسلام‌ ناسازگار خواند و بعد از این‌که‌ عبیدالله از خانه‌ هانی‌ رفت‌، مسلم‌ در جواب‌ شریک‌ که‌ پرسید: چرا این‌ فرصت‌ را از دست‌ دادی‌؟ پاسخ ‌داد: به‌ دو علت: نخست‌ این‌که‌ هانی‌ مایل نبود مهمانش در خانه‌اش‌ کشته‌ شود و دیگر یادآوری حدیثی‌ از پیامبر (ص) که‌: “اَلایمان‌ُ قَیدُ الفَتْک‌”‌ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمی‌کشد. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص234-235؛ تاریخ طبری، ج5، ص363؛ الفتوح، ج5، ص42-43. قس الامامه و السیاسه، ج2، ص4؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص243 معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او امده بود.</ref>
متن نامه مسلم چنین است:  


به‌ این‌ ترتیب‌ بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ مسلم ‌بن ‌عقیل‌ و حسین ‌بن علی (ع) از چنان‌ مهلکه‌ای‌ که‌ به‌ پای‌ خود به‌ آن‌جا امده‌ بود، بیرون‌ جست‌. تنها به‌ خاطر این‌که‌ مسلمانی‌ پاک‌دین‌ و پاک‌اعتقاد که‌ جز به‌ اجرای‌ درست‌ احکام‌ دین‌ به‌ چیزی‌ دیگر نمی‌اندیشید، نخواست‌ به‌خاطر سلامت‌ خود و پیروزی‌ در ماموریتی‌ که‌ به‌ عهده‌ داشت‌، حکمی‌ از احکام‌ دین‌ را نقض‌ کند، هر چند با رعایت‌ این‌ حکم‌، آینده‌ او و کسی‌ که‌ او را فرستاده‌ است‌ به‌ خطر افتد. امام‌ و نماینده‌اش‌ مسلم ‌بن عقیل‌ به ‌قدرت‌ و پیروزی‌ به‌ هر قیمت‌ و از هر راهی‌ اعتقاد نداشتند.  
«بعد از حمد و درود! من‌ از مدینه‌ با دو راهنما حرکت‌ کردم‌. این‌ دو راهنما راه‌ را گم‌ کردند و تشنگی‌ ما شدید شد و طولی‌ نکشید که‌ آن‌ دو نفر فوت‌ شدند. ما به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ دادیم‌ تا به‌ آب‌ رسیدیم‌ و توانستیم‌ خود را نجات‌ دهیم‌ و این‌ آب‌ در مکانی‌ است‌ که‌ «مضیق‌ نامیده‌» می‌شود که‌ در تنگه‌ دره‌ خبیت‌ واقع‌ شده‌ است‌ و من‌ از این‌ پیشامد فال‌ بد زدم‌. اکنون‌ اگر موافقت‌ فرمایید، مرا معاف‌ دارید و دیگری‌ را به‌ جای‌ من‌ بفرستید. والسلام.»


ابن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از  بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه‌ هزار درهم‌ به‌ معقل داد و گفت‌: کوشش‌ کن‌ تا با پیروان‌ مسلم‌ آشنا شوی‌ و چون‌ چنین‌ کسی‌ را یافتی‌، به‌ او بگو که‌ مردی‌ از شیعیان هستم‌ و می‌دانم‌ مسلم‌ در چنین‌ روزها به‌ کمک‌ مالی‌ محتاج‌ است‌.
امام بار دیگر تاکید کرد که به سمت کوفه حرکت نماید و در اجرای دستور کوتاهی نکند و نوشت‌:
می‌خواهم‌ این‌ پول‌ را به‌ او بدهم‌ تا آن‌ را در جنگ‌ با دشمن‌ خود مصرف‌ کند. این‌ ماموریت‌ برای ‌چنان‌ جاسوسی‌ چندان‌ دشوار نبود. چند تن‌ از بزرگان‌ شیعه‌ در کوفه‌ مشهور بودند و او برای‌ انجام‌ ماموریت‌ خود، مسلم ‌بن عوسجه‌ را که‌ مردی‌ زاهد و پارسا بود، انتخاب‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ توانست‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ را بداند و درخانه‌ هانی ‌بن عروه‌ با مسلم‌ دیدار کند و هر روز پیش‌ از دیگران‌ وارد خانه‌ هانی‌ می‌شد و پس‌ از همه‌ از آن‌جا خارج‌ می‌گشت‌. بدین‌ ترتیب‌ از کار مسلم‌ و شیعیان‌ و تعداد آنان و تصمیماتی‌ که‌ می‌گرفتند، اطلاع‌ کامل‌ پیدا می‌کرد و این‌ خبرها را به‌ عبیدالله می‌داد. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-337؛ الاخبار الطوال، ص235-236؛ تاریخ طبری، ج5، ص363؛ الفتوح، ج5، ص42-43؛ ارشاد، ج2، ص45-46.</ref> جاسوسی‌ او ضربه‌ بسیار سختی‌ به‌ نهضت‌ مسلم‌ در کوفه‌ زد. پسر زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. هانی بن عروه را که به مسلم پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص237-238؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ الفتوح، ج5، ص46؛ مقاتل الطالبیین، ص102.</ref> 


مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت، <ref>تاریخ یعقوبی، ج2، ص243.</ref> همین‌که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ هانی را شنید،‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ خود بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌ خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌اند از هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودند، تنها چهار هزار تن‌ در اطراف‌ خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ نزدیک‌ گرد امدند و در روز هشتم یا نهم و به قولی سوم ذی‌حجه با شعار”یا مَنْصورُ امت“ <ref>شعار هواداران مسلم بن عقیل در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک : مروج الذهب، ج2، ص58.</ref> قیام کرد. <ref>ر.ک : الاخبار الطوال، ص242؛ تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ ارشاد، ج2، ص66،52؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ البدایه و النهایه، ج8، ص158؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.</ref> روز هشتم از اعتبار بیشتری برخوردار است.
«ما اهل‌ بیت‌ به‌ فال‌ اعتقادی‌ نداریم‌.»<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۳.</ref>


مسلم‌ ابتدا آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرده‌ و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود <ref>الاخبار الطوال، ص238؛ ارشاد، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.</ref> و آن‌گاه همگی‌ به‌ سمت‌ قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این‌ مردمی‌ که‌ قصر را محاصره‌ کرده‌ بودند، مردان‌ جنگ‌ و مطیع‌ مسلم بن عقیل‌ بودند و یا اگر از عاقبت‌اندیشی‌ و تدبیر بهره‌ای‌ داشتند، همان‌ موقع‌ قصر را می‌گرفتند و پسر زیاد را از پای‌ در می‌آوردند.
{{سوگواری محرم}}


پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، تنی‌ چند را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوب‌گر را چه‌گونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌. پنج‌ نفر از افراد سرشناس‌ کوفه‌ از قبیل‌ کثیر بن شهاب‌، قعقاع‌ بن شور، حجار بن ابجر ، محمد بن اشعث‌ و شمر بن ذی‌الجوشن‌ از قصر خارج‌ شدند و هر یک‌ عده‌ای‌ از مردم‌ را که‌ مطیع‌ آنان‌ بودند، گرد آوردند و هر کدام ‌از آنان‌ در یک‌ نقطه‌ از شهر متمرکز شدند و در پناه‌ قدرت‌ جمعیت‌، پرچم‌های‌ امان‌ را برافراشتند و ضمن‌ سخنرانی‌های‌ خود به‌ مردم‌ گوشزد کردند که‌ هر کس‌ می‌خواهد از مجازات‌ حکومت‌ در امان‌ باشد، زیر یکی‌ از این‌ پرچم‌ها وارد شود. بدین‌گونه‌ مردم‌ برای‌ نجات‌ از انتقام‌ حکومت‌ به‌ این‌ پرچم‌ها ملحق‌ شدند. <ref>الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.</ref> شمر بن ذی‌الجوشن در سخنانش، مسلم را فتنه گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند. <ref>ر.ک : وقعة الطف، ص123-124؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30-31؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.</ref> کثیر بن شهاب‌ که‌ از سران‌ قبیله مذحج بود، به‌ داخل‌ شهر کوفه‌ رفت‌ و ازطایفه‌ مذحج عده‌ای‌ را که‌ مطیع‌ او بودند، گرد آورد و در پناه‌ نیروی‌ جمعیت‌ خویش‌ در کوچه‌ها و خیابان‌های‌ کوفه‌ گردش‌ کرد و با سخنرانی‌ و تبلیغات‌ زبانی‌ مردم‌ را از کمک‌ کردن‌ به‌ مسلم‌ بن عقیل‌ بر حذر داشت‌ و از مخالفت‌ با حکومت‌ و جنگ‌ با نیروهای‌ دولتی‌ ترساند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص348؛ ارشاد، ج2، ص52-55.</ref> به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم‌ پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند و‌  هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی‌ نفر با او ماندند و چون‌ نماز شام‌ را خواند یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.</ref>
===ورود به کوفه===
مسلم بن عقیل، در پنجم شوال سال ۶۰ وارد کوفه‌ شد<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۴۸.</ref> و در خانه‌ [[مختار ثقفى|مختار]] بن ابی ‌عبیده‌ ثقفی‌ اقامت گزید.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲.</ref> بنا به نقلی امام‌ حسین‌(ع) از او خواسته ‌بود تا بر [[هانی بن عروه|هانی‌ بن عروه‌]] وارد شود.<ref>ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۶۴.</ref> براساس‌ برخی‌ اخبار ابتدا نزد هانی‌ آمد. اما اخبار دیگری‌ اشاره‌ دارد که‌ بر مختار وارد شد.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲.</ref> خبر دیگر حکایت‌ دارد که‌ بر [[مسلم بن عوسجه|مسلم بن عوسجه‌]] وارد گردید.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۸۲؛ الفتوح، ج۵، ص۳۴.</ref> قاعدتا برای‌ این‌که‌ محل‌ وی‌ چندان‌ مشخص‌ نباشد، ممکن‌ است‌ چندین‌ خانه‌ را به‌ عنوان‌ محل‌ استقرار خود معین‌ کرده‌ باشد.
به‌ محض ورود مسلم‌، جلسه‌ای‌ در منزل‌ [[سلیمان بن صرد خزاعى|سلیمان‌ بن صرد خزاعی‌]] برگزار شد که‌ به‌ خاطر سری‌ بودن‌ مذاکرات‌ در این‌ مرحله‌، تنها رهبران‌ نهضت‌ در آن‌ حضور یافتند و در پاسخ‌ به‌ نامه‌ امام‌ حسین(ع) که‌ در برابر حاضرین‌ قرائت‌ شد، رهبران‌ شیعیان ‌چون‌ [[عابس‌ بن ‌ابی‌ شبیب‌ شاکری‌|عابس بن ابی شبیب‌ شاکری‌]]، [[حبیب بن مظاهر|حبیب‌ بن مظاهر اسدی‌]] و [[سعید بن‌ عبدالله حنفی‌|سعید بن عبدالله]]، سخنان‌ شورانگیزی‌ ایراد کردند و از صمیم‌ قلب‌، حمایت‌ خود را تا آخرین‌ نفس،‌ نسبت‌ به‌ امام حسین(ع) اعلام‌ داشتند.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۲.</ref>
 
===بیعت مردم کوفه===
پس‌ از آن‌ شیعیان‌ در خانه‌ مختار با او دیدار می‌کردند و هر بار که اجتماعی‌ در آن‌جا فراهم‌ می‌شد، مسلم بن عقیل، نامه ‌امام‌ را برای‌ آنان‌ قرائت‌ می‌کرد و پس از خواندن نامه، مردم‌ با او به‌ عنوان‌ نماینده‌ امام‌ حسین (ع) بیعت‌ می‌کردند.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۴۴؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الفتوح، ج۵، ص۳۴.</ref> تاریخ‌ نویسان نص بیعت مسلم بن عقیل را با مردم کوفه ثبت نکرده‌اند، اما گفته شده مسلم بن عقیل، هدف خود را از بستن پیمان با مردم بیان داشت و مبنای‌ بیعت را‌، عمل‌ به‌ کتاب‌ خدا، سنت‌ رسول‌ خدا، مبارزه‌ با ستمگران‌، دفاع‌ از مستضعفان‌ و تقسیم‌ غنایم‌ به‌طور عادلانه‌ قرار داد.
 
[[نعمان بن بشیر]] حاکم کوفه که دوستدار عافیت بود، مزاحمتی برای او ایجاد نکرد و مسلم بن عقیل، توانست از هجده‌ هزار نفر از اهالی کوفه بیعت بگیرد.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۵؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰؛ امتاع الاسماع، ج۵، ص۳۶۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹؛ قس المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج۵، ص۳۲۶؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۹؛ دوازده هزار نفر. الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴، سی هزار نفر.</ref> نهضت‌ به‌ سرعت‌ همه‌گیر گردید و مسلم بن عقیل، قادر شد تا ریاست‌ جلسات‌ عمومی‌ را از منبر مسجد کوفه‌ نیز بر‌ عهده‌ گیرد.


از این‌جا معلوم‌ می‌شود که‌ مسلم ‌بن عقیل‌ هرگز کوتاهی‌ نکرد و حزم‌ و دوراندیشی‌ را از دست‌ نداد، اما شکست‌ او به‌ سبب‌ بی‌وفایی‌ و ناجوانمردی‌ مردم‌ کوفه‌ بود. یک‌باره‌ اوضاع‌ کوفه‌ دگرگون‌ شد. فعالیت‌های‌ توام‌ با خشم‌ و خشونت‌ بر ضد مسلم‌ کار خود را کرد و وقتی‌ که‌ بحران‌ به‌ منتهای‌ اوج‌ خود رسید، چرخ‌ حوادث‌ به‌ نفع‌ عبیدالله به‌ گردش‌ درامد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372؛ ارشاد، ج2، ص56؛ الفتوح، ج5، ص51-52.</ref>  
===نامه‌ به امام‌ حسین‌ (ع)===
مسلم بن عقیل، گمان‌ نمی‌کرد که‌ مسلمانی‌ پیمان ‌ببندد و‌ وفا نکند. به‌ همین‌ سبب‌ وقتی‌ استقبال‌ مردم‌ شهر را دید، طی نامه‌ای که توسط‌ یکی‌ از رهبران‌ مورد اعتماد شیعیان‌ کوفه‌ یعنی‌ [[عابس‌ بن ‌ابی‌ شبیب‌ شاکری‌|عابس ‌بن ابی شبیب‌ شاکری]] به‌ امام‌ حسین(ع) فرستاد، امام را به کوفه فراخواند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ج۱، ص۸۰؛ شهداء اهل البیت(ع)، ص۱۵.</ref> و از هماهنگی آنان برای ورود امام حسین(ع) نوشت.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۷-۳۴۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ۲۴۸.</ref> متن نامه مسلم بن عقیل چنین است:


به این ترتیب مسلم‌ درکوچه‌های‌ کوفه‌ تنها ماند.
«هیچ‌گاه‌ نماینده‌ یک‌ گروه‌ به ‌همراهان‌ خودش‌ دروغ‌ نمی‌گوید. تمام‌ مردم‌ کوفه‌ با شمایند و تاکنون‌ هجده‌ هزار نفر از آنان‌ با من‌ دست‌ بیعت ‌فشرده‌اند. به‌ محض‌ این‌که‌ نامه‌ من‌ را دریافت‌ داشتید، با شتاب‌ تمام‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ حرکت‌ کنید.»<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵.</ref>


چه‌ قدر آشنا می‌نمایی‌ غریبه‌!
مسلم‌ روز پانزدهم‌ ماه رمضان‌ عازم‌ کوفه‌ شد و روز پنجم‌ شوال‌ وارد کوفه‌ گشت‌ و یک‌ ماه‌ و هفت‌ روز وقت ‌صرف‌ کرد و پس‌ از بررسی‌های‌ طولانی‌ و همه‌ جانبه‌ در دوازدهم‌ ذی‌القعده‌ یعنی‌ ۲۷ روز قبل‌ از شهادتش‌ به ‌امام‌ حسین(ع) نامه‌ نوشت‌. نامه‌ در روز هشتم‌ ذی‌حجه‌ به‌ دست‌ آن حضرت رسید و امام که‌ از احساسات‌ عمیق‌ کوفیان‌ مطمئن ‌شده‌ بود، تصمیم‌ به‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ عراق‌ گرفت‌. طبیعی‌ است‌ که‌ امام به گزارش‌ مامور مورد اعتمادش‌ اطمینان‌ کند.


در این‌ شهر و این‌ شب‌ چه‌ بی‌سرپناهی
===نامه یزید به عبیدالله بن زیاد===
نعمان‌ بن بشیر حاکم‌ کوفه‌ گفت‌:


دل‌ نخل‌ها تازه‌ شد از عبورت
«من‌ جز با کسی‌ که‌ با من‌ پیکار کند، جنگ‌ نخواهم‌ کرد و جز بر کسی‌ که‌ بر من ‌حمله‌ کند، حمله‌ نخواهم‌ کرد و کسی‌ را به‌ تهمت‌ و سوءظنی‌ نمی‌گیرم‌، ولی‌ هر کس‌ بیعت‌ خود را بشکند و آشکارا رویاروی‌ من‌ قرار گیرد، تا هنگامی‌ که‌ دسته‌ شمشیرم‌ در دستم‌ باشد، با او جنگ‌ خواهم‌ کرد، هر چند تنها باشم‌. او همچنین مردم‌ را از آشوب‌ و فتنه‌ برحذر داشت‌.»<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۶؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵.</ref>


تو در آسمان‌ نگاهت‌ چه‌ داری‌
طرفداران‌ بنی ‌امیه‌ مانند [[عمر بن سعد]]، [[محمد بن اشعث|محمد بن اشعث‌]]، عبدالله بن ‌مسلم‌ بن سعید حضرمی طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاع‌ [[یزید]] رساندند و اقدامات مسلم و ناتوانی نعمان بن بشیر‌ را خبر دادند.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵</ref> ‌یزید نیز در پی درخواست طرفداران بنی ‌امیه و شامیان<ref>الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴.</ref> و نیز صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که‌ والی‌ بصره‌ بود، هم‌زمان به‌ حکومت کوفه‌ منصوب‌ و او را مامور ساخت تا مسلم را از کوفه بیرون راند یا بکشد.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۱-۲۳۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷؛ الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷.</ref> متن نامه یزید چنین است‌:


غبار کدامین‌ سفر بر تو مانده‌ست
«طرفداران‌ من‌ در کوفه‌، به‌ من‌ گزارش‌ داده‌اند که‌ مسلم بن عقیل، در کوفه‌ مردم‌ را گرد آورده‌ و می‌خواهد پیوند وحدت‌ مسلمین‌ را برهم‌ زند. بنابراین‌ پس‌ از قرائت‌ این‌ نامه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ رهسپار شو و مسلم‌ را به‌ هر حیله‌ که‌ مقدور باشد دستگیر کرده‌، سپس‌ وی‌ را به‌ بند افکن‌ یا به‌ قتل‌ برسان‌ و یا از کوفه‌ اخراج‌ نما. والسلام.»<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷، ۳۴۸؛ الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۴۲-۴۳.</ref>


کمین‌گاه‌ دیو است‌ این‌ شهر، این‌ شب
===ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه===
عبیدالله بن زیاد در حالی‌که چهره خود را پوشانده بود، به‌طور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین(ع)‌ بودند، او را امام حسین(ع) پنداشتند و به او خوش‌آمد گفتند و بدین‌گونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۵-۳۳۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷، ۳۴۸؛ الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۱؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۶.</ref>


عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنان تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدین‌ وسیله دیگران را سر جای خود نشاند. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر می‌تواند مردم را به وظیفه‌شان آشنا سازد.<ref>ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص۹۶-۹۷.</ref>


تو رفتی‌ و مانده‌ست‌ در کوچه شهر
===عزیمت به خانه هانی بن عروه===
مسلم بن عقیل، پس‌ از آگاهی‌ از آمدن‌ عبیدالله بن زیاد و سخنان‌ تهدید آمیز وی‌، خانه‌ مختار را ترک‌ گفت‌ و به‌ منزل ‌هانی ‌بن عروه‌ مرادی‌ که‌ از بزرگان و چهره‌های سرشناس‌ کوفه‌ بود، رفت<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۲؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۲؛ الفتوح، ج۵، ص۴۰.</ref> و به‌طور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۳؛ الفخری، ص۱۱۷.</ref> و خانه او را مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی خویش قرار داد.<ref>مقاتل الطالبیین، ص۹۶-۹۷.</ref> دوستان‌ و یاران‌ وی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ تلاششان‌ این‌ بود که‌ عبیدالله به‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ پی‌ نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.


بگو از کجا، از کجایی‌ غریبه‌؟!
===عیادت عبیدالله بن زیاد از شریک ‌بن اعور===
در همان زمان شریک ‌بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در‌ خانه‌ هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۳-۲۳۴؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۰.</ref> هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت ‌شریک‌ به‌ خانه‌ هانی‌ رفت، فرصت‌ مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد.‌ اما مسلم‌ از انجام‌ چنین‌ عملی‌ امتناع‌ ورزید و آن‌ را با اصول‌ اسلام‌ ناسازگار خواند و بعد از این‌که‌ عبیدالله بن زیاد از خانه‌ هانی‌ رفت‌، مسلم‌ در جواب‌ شریک‌ که‌ پرسید: «چرا این‌ فرصت‌ را از دست‌ دادی‌؟» پاسخ ‌داد:


نداری‌ مگر آشنایی‌ غریبه‌؟!
«به‌ دو علت: نخست‌ این‌که‌ هانی‌ مایل نبود مهمانش در خانه‌اش‌ کشته‌ شود و دیگر یادآوری حدیثی‌ از پیامبر (ص) که‌: اَلایمان‌ُ قَیدُ الفَتْک،‌ مومن کسی را غافلگیرانه نمی‌کشد.»<ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۴-۲۳۵؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۳؛ ج۵، ص۴۲-۴۳. قس الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳ معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.</ref>


مگر تو ولی‌ّ خدایی‌ غریبه‌؟!
به‌ این‌ ترتیب‌ بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ مسلم بن عقیل،‌ و امام حسین(ع) از چنان‌ مهلکه‌ای‌ که‌ به‌ پای‌ خود به‌ آن‌جا آمده‌ بود، بیرون‌ جست‌. تنها به‌ خاطر این‌که‌ مسلمانی‌ پاک‌ دین‌ و پاک‌ اعتقاد که‌ جز به‌ اجرای‌ درست‌ احکام‌ دین‌ به‌ چیزی‌ دیگر نمی‌اندیشید، نخواست‌ به‌ خاطر سلامت‌ خود و پیروزی‌ در مأموریتی‌ که‌ به‌ عهده‌ داشت‌، حکمی‌ از احکام‌ دین‌ را نقض‌ کند، هر چند با رعایت‌ این‌ حکم‌، آینده‌ او و کسی‌ که‌ او را فرستاده‌ است‌ به‌ خطر افتد. امام‌ و نماینده‌اش‌ مسلم بن عقیل، به ‌قدرت‌ و پیروزی‌ به‌ هر قیمت‌ و از هر راهی‌ اعتقاد نداشتند.


که‌ کردی‌ دلم‌ را هوایی‌ غریبه‌؟!
===افشای مخفی‌گاه===
عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه‌ هزار درهم‌ به‌ معقل داد و گفت‌:


که‌ گرد از دلم‌ می‌زدایی‌ غریبه‌؟!
«کوشش‌ کن‌ تا با پیروان‌ مسلم‌ آشنا شوی‌ و چون‌ چنین‌ کسی‌ را یافتی‌، به‌ او بگو که‌ مردی‌ از شیعیان هستم‌ و می‌دانم‌ مسلم‌ در چنین‌ روزها به‌ کمک‌ مالی‌ محتاج‌ است‌. می‌خواهم‌ این‌ پول‌ را به‌ او بدهم‌ تا آن‌ را در جنگ‌ با دشمن‌ خود مصرف‌ کند.»


مگر در دل‌ من‌ درآیی‌ غریبه‌؟!
این‌ ماموریت‌ برای ‌چنان‌ جاسوسی‌ چندان‌ دشوار نبود. چند تن‌ از بزرگان‌ شیعه‌ در کوفه‌ مشهور بودند و او برای‌ انجام‌ ماموریت‌ خود، مسلم ‌بن عوسجه‌ را که‌ مردی‌ زاهد و پارسا بود، انتخاب‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ توانست‌ مخفی‌گاه‌ مسلم بن عقیل، را بداند و درخانه‌ هانی ‌بن عروه‌ با مسلم‌ دیدار کند و هر روز پیش‌ از دیگران‌ وارد خانه‌ هانی‌ می‌شد و پس‌ از همه‌ از آن‌جا خارج‌ می‌گشت‌. بدین‌ ترتیب‌ از کار مسلم بن عقیل، و شیعیان‌ و تعداد آنان و تصمیماتی‌ که‌ می‌گرفتند، اطلاع‌ کامل‌ پیدا می‌کرد و این‌ خبرها را به‌ عبیدالله بن زیاد می‌داد.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۵-۲۳۶؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۳؛ الفتوح، ج۵، ص۴۲-۴۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۴۵-۴۶.</ref>


نشان‌ از توام‌ ردّپایی‌ غریبه‌؟! <ref>دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص1651. شعر از غلامرضا کافی.</ref>
جاسوسی‌ او ضربه‌ بسیار سختی‌ به‌ نهضت‌ مسلم بن عقیل، در کوفه‌ زد. عبیدالله بن زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم بن عقیل، و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. هانی بن عروه را که به مسلم بن عقیل، پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۷-۲۳۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ الفتوح، ج۵، ص۴۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۲.</ref>


مسلم‌ یکه‌ و تنها، بی‌ یار و یاور در کوچه‌های‌ کوفه‌ سرگردان‌ بود و راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برد و سرپناهی ‌نداشت‌. وارد محله قبیله کنده شد و در کنار خانه‌ پیرزنی‌ بن ام‌ طَوْعَه‌ <ref>الفتوح، ج5، ص50؛ مقاتل الطالبیین، ص104.</ref> از موالی اشعث بن قیس کندی نشست‌. <ref>الفتوح، ج5، ص50؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.</ref> پیرزن‌ پسری‌ به‌ نام‌ بلال‌ داشت‌ و اکنون ‌در آن‌ لحظات‌ چشم‌ به‌ راه‌ امدن‌ او بود. مسلم‌ بر وی‌ سلام‌ کرد و از او آب‌ خواست‌. پیرزن‌ فوراً به‌ او آب‌ داد. اما دید که‌ این‌ مرد هم‌ چنان‌ نشسته‌ و گویی‌ قصد رفتن‌ ندارد. به‌ او گفت‌: چرا به‌ سوی‌ خانواده‌ات‌ نمی‌روی‌؟ مسلم ‌سکوت‌ کرد و پس‌ از دو بار پرسیدن‌، جواب‌ داد: ای‌ بانو! من‌ در این‌ شهر سرپناهی‌ ندارم‌ و راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برم‌. آیا ممکن‌ است‌ به‌ من‌ پناهی‌ بدهی؟ زن‌ از او پرسید: تو مسلم‌ هستی‌؟ گفت‌: آری‌! زن‌، مسلم‌ را به‌ درون‌ خانه ‌برد و اطاقی‌ در اختیار او گذاشت و به مسلم پناه داد. <ref>الاخبار الطوال، ص240.</ref> بلال‌ که‌ به‌ خانه‌ امد، متوجه‌ شد مادرش‌ به‌ اطاق‌ دیگر رفت‌ و امد دارد. بر خاطرش‌ گذشت‌ که‌ مطلب‌ تازه‌ای‌ است‌ و بالاخره‌ مادرش‌ به‌ وی‌ امدن‌ مسلم‌ را اطلاع‌ داد. او پس از با خبر شدن از پنهان شدن مسلم در خانه‌شان جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث‌ ‌بن قیس‌ کندی خبر داد.‌ بلال‌ با ‌ خانواده‌ اشعث ارتباط‌ نزدیک‌ داشت‌. عبدالرحمن‌ نیز به‌ پدرش اطلاع‌ داد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد. <ref>همانجا.</ref>
==آغاز نبرد==
مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳.</ref> همین‌که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ هانی را شنید،‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ خود بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌ خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌اند از هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودند، تنها چهار هزار تن‌ در اطراف‌ خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ نزدیک‌ گرد آمدند و در روز هشتم یا نهم و به قولی سوم ذی‌حجه با شعار «یا مَنْصورُ امت»<ref>شعار هواداران مسلم بن عقیل، در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: «ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک: مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۵۸.</ref> قیام کرد.<ref>ر.ک: الاخبار الطوال، ص۲۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۶،۵۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.</ref> روز هشتم از اعتبار بیشتری برخوردار است.  


بامداد آن‌ شب‌ هفتاد نفر از گماشتگان‌ خود را به همراهی محمد بن اشعث برای‌ دستگیری‌ مسلم‌ به‌ طرف ‌خانه‌ طوعه فرستاد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.</ref> مسلم‌ در خانه‌ طوعه‌ بود که ‌صدای‌ سُم‌ اسبان‌ و آواز سربازان‌ را شنید و دانست‌ برای‌ دستگیری‌ او امده‌اند. در چنان‌ موقعیت‌ وظیفه‌ داشت‌ که ‌نخست‌ صاحب‌ خانه‌ را از گزند هجوم‌آوران‌ برکنار دارد. به‌ این‌ دلیل‌ فوری‌ برخاست‌ و با شمشیر کشیده‌ بر آنان ‌تاخت‌ و آنان‌ را از خانه‌ طوعه‌ بیرون‌ ریخت‌. سربازان‌ پسر زیاد چون‌ دلاوری‌ و ضرب‌ دست‌ او را دیدند، به‌ بام‌ها رفتند و با سنگ‌پرانی‌ و آتش‌ریزی‌ وی‌ را خسته‌ کردند. با این‌ همه‌ مسلم‌ تسلیم‌ نشد. <ref>همانجاها.</ref> مسلم‌ در آن‌ نبرد سخت‌ تعدادی‌ را به‌ هلاکت‌ رساند. در این‌ لحظه‌ بین‌ او و بَکر بن حُمران‌ نبردی‌ سخت‌ درگرفت‌. بکر زخمی‌ شدید بر مسلم‌ وارد آورد و لب‌ بالایی‌ او را شکافت‌. مسلم‌ نیز بر سر وی‌ ضربه‌ای‌ کاری‌ زد و فریاد برآورد: آیا این‌ هنگامه ‌عظیم‌ برای‌ کشتن‌ فرزند عقیل‌ است‌؟ پس‌ ای‌ نفس‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ بشتاب‌ که‌ از وی‌ گریزی‌ نیست‌! مسلم‌ این ‌بگفت‌ و از خانه‌ خارج‌ شد و بر سکوی‌ خانه‌ ایستاد و با شمشیر آخته‌ بر خصم‌ زبون‌ تاخت‌. پسر اشعث‌ که‌ فرمانده ‌سپاه‌ ابن ‌زیاد بود، گفت‌: مسلم‌ خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌! تو در امانی‌ و کسی‌ با تو کاری‌ ندارد. مسلم‌ در حالی‌ که ‌رجز می‌خواند، می‌جنگید: <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ مناقب آل ابی ‌طالب، ج4، ص93.</ref>
مسلم‌ ابتدا آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرده‌ و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۸؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰.</ref> و آن‌گاه همگی‌ به‌ سمت‌ قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود ۲۰۰ نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این‌ مردمی‌ که‌ قصر را محاصره‌ کرده‌ بودند، مردان‌ جنگ‌ و مطیع‌ مسلم بن عقیل، بودند یا اگر از عاقبت‌اندیشی‌ و تدبیر بهره‌ای‌ داشتند، همان‌ موقع‌ قصر را می‌گرفتند و پسر زیاد را از پای‌ در می‌آوردند.


{{شعر}}
===پیمان‌شکنی مردم کوفه===
پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، چند نفر را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوبگر را چگونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌.
 
پنج‌ نفر از افراد سرشناس‌ کوفه‌ از قبیل‌ [[کثیر بن‌ شهاب‌ بن حصین مذحجی‌|کثیر بن شهاب‌]]، [[قعقاع‌ بن‌ شور ذهلی|قعقاع‌ بن شور]]، [[حجار بن‌ ابجر عجلی|حجار بن ابجر]]، [[محمد بن اشعث]] و [[شمر بن ذی الجوشن]]‌ از قصر خارج‌ شدند و هر یک‌ عده‌ای‌ از مردم‌ را که‌ مطیع‌ آنان‌ بودند، گرد آوردند و هر کدام ‌از آنان‌ در یک‌ نقطه‌ از شهر متمرکز شدند و در پناه‌ قدرت‌ جمعیت‌، پرچم‌های‌ امان‌ را برافراشتند و ضمن‌ سخنرانی‌های‌ خود به‌ مردم‌ گوشزد کردند که‌ هر کس‌ می‌خواهد از مجازات‌ حکومت‌ در امان‌ باشد، زیر یکی‌ از این‌ پرچم‌ها وارد شود.
 
بدین‌گونه‌ مردم‌ برای‌ نجات‌ از انتقام‌ حکومت‌ به‌ این‌ پرچم‌ها ملحق‌ شدند.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.</ref> شمر بن ذی‌الجوشن در سخنانش، مسلم را فتنه‌گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.<ref>ر.ک: وقعة الطف، ص۱۲۳-۱۲۴؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ الفتوح، ج۵، ص۴۹-۵۰؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۳۰-۳۱؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۲۴۵.</ref>
 
کثیر بن شهاب‌ که‌ از سران‌ قبیله مذحج بود، به‌ داخل‌ شهر کوفه‌ رفت‌ و از طایفه‌ مذحج عده‌ای‌ را که‌ مطیع‌ او بودند، گرد آورد و در پناه‌ نیروی‌ جمعیت‌ خویش‌ در کوچه‌ها و خیابان‌های‌ کوفه‌ گردش‌ کرد و با سخنرانی‌ و تبلیغات‌ زبانی‌ مردم‌ را از کمک‌ کردن‌ به‌ مسلم بن عقیل، بر حذر داشت‌ و از مخالفت‌ با حکومت‌ و جنگ‌ با نیروهای‌ دولتی‌ ترساند.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۸؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۵۲-۵۵.</ref> به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم بن عقیل، پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند و‌ هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی‌ نفر با او ماندند و چون‌ نماز شام‌ را خواند یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ الفتوح، ج۵، ص۴۹-۵۰.</ref>
 
همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل، از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۵۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۱-۵۲.</ref>
 
مسلم بن عقیل، دیگر یاوری نداشت‌. وارد محله قبیله کنده شد و در کنار خانه‌ پیر زنی‌ بنام‌ طَوْعَه<ref>الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.</ref> از موالی اشعث بن قیس کندی نشست‌.<ref>الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.</ref> پیر زن‌ پسری‌ به‌ نام‌ بلال‌ داشت‌ و اکنون ‌در آن‌ لحظات‌ چشم‌ به‌ راه‌ آمدن‌ او بود. مسلم بن عقیل، بر وی‌ سلام‌ کرد و از او آب‌ خواست‌. پیر زن‌ فورا به‌ او آب‌ داد. اما دید که‌ این‌ مرد هم‌چنان‌ نشسته‌ و گویی‌ قصد رفتن‌ ندارد. به‌ او گفت‌: چرا به‌ سوی‌ خانواده‌ات‌ نمی‌روی‌؟ مسلم ‌سکوت‌ کرد و پس‌ از دو بار پرسیدن‌، جواب‌ داد: ای‌ بانو! من‌ در این‌ شهر سرپناهی‌ ندارم‌ و راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برم‌. آیا ممکن‌ است‌ به‌ من‌ پناهی‌ بدهی؟ زن‌ از او پرسید: تو مسلم‌ هستی‌؟ گفت‌: آری‌! زن‌، مسلم‌ را به‌ درون‌ خانه ‌برد و اطاقی‌ در اختیار او گذاشت و به مسلم پناه داد.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۴۰.</ref> بلال‌ که‌ به‌ خانه‌ آمد، متوجه‌ شد مادرش‌ به‌ اطاق‌ دیگر رفت‌ و آمد دارد. بر خاطرش‌ گذشت‌ که‌ مطلب‌ تازه‌ای‌ است‌ و بالاخره‌ مادرش‌ به‌ وی‌ آمدن‌ مسلم‌ را اطلاع‌ داد. او پس از با خبر شدن از پنهان شدن مسلم در خانه‌شان جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث‌ ‌بن قیس‌ کندی خبر داد.‌ بلال‌ با ‌خانواده‌ اشعث ارتباط‌ نزدیک‌ داشت‌. عبدالرحمن‌ نیز به‌ پدرش اطلاع‌ داد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد.<ref>همان.</ref>
 
===دستگیری===
بامداد آن‌ شب‌ هفتاد نفر از گماشتگان‌ خود را به همراهی محمد بن اشعث برای‌ دستگیری‌ مسلم بن عقیل، به‌ طرف ‌خانه‌ طوعه فرستاد.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ الفتوح، ج۵، ص۵۳.</ref> مسلم بن عقیل، در خانه‌ طوعه‌ بود که ‌صدای‌ سُم‌ اسبان‌‌ را شنید و دانست‌ برای‌ دستگیری‌ او آمده‌اند. در چنان‌ موقعیت‌ وظیفه‌ داشت‌ که ‌نخست‌ صاحب‌خانه‌ را از گزند هجوم‌آوران‌ برکنار دارد. به‌ این‌ دلیل‌ فوری‌ برخاست‌ و با شمشیر کشیده‌ بر آنان ‌تاخت‌ و آنان‌ را از خانه‌ طوعه‌ بیرون‌ ریخت‌. سربازان‌ پسر زیاد، به‌ بام‌ها رفتند و با سنگ‌پرانی‌ و آتش‌ریزی‌ وی‌ را خسته‌ کردند. با این‌ همه‌ مسلم بن عقیل، تسلیم‌ نشد.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ الفتوح، ج۵، ص۵۳.</ref> مسلم بن عقیل، در آن‌ نبرد سخت‌ تعدادی‌ را کشت. در این‌ لحظه‌ بین‌ او و [[بکیر بن حمران احمری|بَکر بن حُمران‌]] نبردی‌ سخت‌ درگرفت‌. بکر زخمی‌ شدید بر مسلم‌ وارد آورد و لب‌ بالایی‌ او را شکافت‌. مسلم بن عقیل، نیز بر سر وی‌ ضربه‌ای‌ زد و فریاد برآورد:
 
«آیا این‌ هنگامه ‌عظیم‌ برای‌ کشتن‌ فرزند عقیل‌ است‌؟ پس‌ ای‌ نفس‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ بشتاب‌ که‌ از وی‌ گریزی‌ نیست‌!»
 
سپس مسلم‌ از خانه‌ خارج‌ شد و بر سکوی‌ خانه‌ ایستاد. پسر اشعث‌ که‌ فرمانده ‌سپاه‌ عبیدالله بن ‌زیاد بود، گفت‌:
 
«مسلم‌ خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌! تو در امانی‌ و کسی‌ با تو کاری‌ ندارد.»
 
مسلم‌ در حالی‌ که ‌رجز می‌خواند، می‌جنگید:<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴؛  مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ مناقب آل ابی ‌طالب، ج۵، ص۹۳.</ref>{{شعر}}
{{ب| اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا | اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا}}
{{ب| اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا | اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا}}


خط ۱۲۹: خط ۱۸۰:
{{ب| کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا | ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا}}
{{ب| کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا | ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> اَضرِبُکم‌ْ وَ لا' اَخاف‌ُ ضُرّا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> وَ اِن‌ْ رَاَیت‌ُ الْمَوْت‌َ شَیئاً نُکرا</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا</span>
|}
من‌ سوگند یاد کرده‌ام‌ که‌ جز آزادانه و شرافتمندانه کشته‌ نشوم‌، گرچه‌ مرگ‌ را بسیار ناگوار می‌دانم‌.


من‌ سوگند یاد کرده‌ام‌ که‌ جز آزادانه و شرافتمندانه کشته‌ نشوم‌، گرچه‌ مرگ‌ را بسیار ناگوار می‌دانم‌.


من‌ بیم‌ دارم‌ که‌ شما به‌ من‌ دروغ‌ بگویید و مرا فریب‌ دهید. هر انسانی‌ روزی ناگزیر، ناگواری‌های زندگی را خواهد چشید.
من‌ بیم‌ دارم‌ که‌ شما به‌ من‌ دروغ‌ بگویید و مرا فریب‌ دهید. هر انسانی‌ روزی ناگزیر، ناگواری‌های زندگی را خواهد چشید.
خط ۱۳۶: خط ۲۰۰:
شمشیر می‌زنم‌ و با شما می‌ستیزم‌ و از هیچ‌ زیانی‌ باک‌ ندارم‌. منم‌ آن‌ شمشیرزنی‌ که‌ هرگز فرار نکند.  
شمشیر می‌زنم‌ و با شما می‌ستیزم‌ و از هیچ‌ زیانی‌ باک‌ ندارم‌. منم‌ آن‌ شمشیرزنی‌ که‌ هرگز فرار نکند.  


 
و در رجز دیگری‌ چنین‌ خواند:{{شعر}}
و در رجز دیگری‌ چنین‌ خواند:
{{شعر}}
{{ب| هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع | فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ}}
{{ب| هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع | فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ}}


{{ب| فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ| فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ}}
{{ب| فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ| فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ</span>
|-
| class="b" |<span class="beyt"> فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ</span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ</span>
|}
مرگ فرا می‌رسد. وای بر تو! پس هر آنچه می‌خواهی انجام بده، زیرا که‌ جام‌ مرگ‌ را بدون‌ تردید خواهی‌ نوشید.
مرگ فرا می‌رسد. وای بر تو! پس هر آنچه می‌خواهی انجام بده، زیرا که‌ جام‌ مرگ‌ را بدون‌ تردید خواهی‌ نوشید.


ولی‌ در برابر مشیت‌ الهی و سرنوشتی که خداوند رقم می‌زند،‌ شکیبا باش‌ که‌ حکم‌ خداوندی‌ در میان‌ خلق‌ ساری‌ و جاری‌ است.
ولی‌ در برابر مشیت‌ الهی و سرنوشتی که خداوند رقم می‌زند،‌ شکیبا باش‌ که‌ حکم‌ خداوندی‌ در میان‌ خلق‌ ساری‌ و جاری‌ است.


یاران‌ محمد بن اشعث‌ که‌ یارای‌ مقابله‌ رویاروی‌ با مسلم‌ را نداشتند، بر بالای‌ بام‌ رفته‌ و از آن‌جا سنگ‌ و آتش ‌بر سر و روی‌ مسلم‌ ریختند. چون‌ مسلم‌ این‌ حال‌ را مشاهده‌ کرد، گفت‌: چرا همانند کفار مرا سنگ‌باران‌ می‌کنید، در صورتی‌ که‌ من‌ از اهل‌ بیت‌ پیامبرم‌؟! اگر شما از مسلمانی‌ بهره‌ای‌ داشتید، چنین ‌نمی‌کردید. <ref>مروج الذهب، ج3، ص253-254، الفتوح، ج5، ص55.</ref>
یاران‌ محمد بن اشعث‌ که‌ یارای‌ مقابله‌ رویاروی‌ با مسلم‌ را نداشتند، بر بالای‌ بام‌ رفته‌ و از آن‌جا سنگ‌ و آتش ‌بر سر و روی‌ مسلم‌ ریختند. چون‌ مسلم‌ این‌ حال‌ را مشاهده‌ کرد، گفت‌: چرا همانند کفار مرا سنگ‌ باران‌ می‌کنید، در صورتی‌ که‌ من‌ از اهل‌ بیت‌ پیامبرم‌؟! اگر شما از مسلمانی‌ بهره‌ای‌ داشتید، چنین ‌نمی‌کردید.<ref> مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴، الفتوح، ج۵، ص۵۵.</ref>
 
تاریخ‌‌‌نگاران نوشته‌اند که‌ دشمن‌ آن‌قدر به‌ مسلم‌ جراحت‌ وارد کرده‌ بود که‌ توان‌ حرکت‌ نداشت‌. در این ‌هنگام‌ نامردی‌ از پشت‌ سر تیری‌ به‌ سوی‌ او پرتاب‌ کرد و مسلم‌ بر زمین‌ افتاد. آن‌گاه‌ او را دستگیر کرده‌ و بر استری ‌سوار نمودند و ابن ‌اشعث‌ شمشیر از دست‌ وی‌ گرفت‌ و گفت‌ تو در امانی‌!<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۴؛  مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴.</ref> مسلم‌ فرمود: «لعنت‌ بر تو و امان‌ تو باد ای‌ گروه‌ فاسق‌.» محمد بن اشعث‌ گفت‌: «خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌. به‌ خدا تو در امانی‌. آنان‌ دروغ‌ نمی‌گویند و فریبت‌ نمی‌دهند. این‌ قوم‌ پسر عموهای‌ تو هستند و تو را نمی‌کشند.»<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴.</ref> سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند.
 
===درخواست مسلم از محمد بن اشعث‌===
مسلم‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شد، دیگر امیدی‌ به‌ حیات‌ خود نداشت‌، اشک‌ دیدگانش‌ را پرکرد و گریست‌. برخی‌ می‌پنداشتند که‌ او به‌ خاطر خود می‌گرید. به‌ او‌ گفتند:
 
«مسلم‌! کسی‌ که‌ به‌ طلب‌ حکومت‌ برمی‌خیزد، اگر با چنین‌ پایانی‌ روبه‌رو شود، نباید گریه‌ کند.» مسلم‌ گفت‌: «به‌ خدا سوگند گریه‌ من‌ برای‌ خودم ‌نیست‌. برای‌ آنان می‌گریم‌ که‌ با خواندن‌ نامه‌ من‌ به‌ وعده‌ یاری‌ این‌ مردم‌ دلگرم‌ شده‌اند و هم‌ اکنون‌ در راه‌ عراق‌ هستند.»<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۴.</ref>
 
سپس‌ به‌ محمد بن اشعث‌ گفت‌: «بنده خدا می‌دانم‌ که‌ تو از عهده‌ امانی‌ که‌ به‌ من‌ داده‌ای‌ بر نخواهی ‌آمد، ولی‌ از تو می‌خواهم‌ نامه‌ای‌ به‌ امام حسین(ع)‌ بنویسی‌ و او را از آن‌چه‌ بر سر من‌ آمده‌، آگاه‌ سازی‌! به‌ او بنویس ‌فریب‌ مردم‌ عراق‌ را مخور! اینان همان‌ مردمند که‌ پدرت‌ را چندان‌ آزردند که‌ از دست‌ آنان‌ آرزوی‌ مرگ‌ می‌کرد.» پس‌ از همان‌جا که‌ نامه‌ را می‌گیری‌ برگرد و خودت‌ را به‌ خطر میفکن‌!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۰.</ref> اما محمد بن اشعث‌ چنین‌ نامه‌ای‌ را ننوشت‌، چرا که‌ او با خانواده علی(ع) میانه‌ خوبی‌ نداشت‌. داستان‌ نفاق‌ پدر وی‌ را با امام علی(ع) در جنگ‌ صفین‌ می‌دانیم‌ و به‌ احتمال‌ قوی‌ در توطئه‌ قتل‌ امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث‌ نیز بدون‌ کسب‌ اجازه‌ از پسر زیاد نامه‌ای‌ نمی‌نوشت‌.
 
==گفت‌وگوی مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد==
مسلم‌ هنگام‌ ورود بر عبیدالله سلام‌ نکرد. یکی‌ از ملازمان‌ ابن ‌زیاد بانگ‌ بر زد که‌ به‌ امیر سلام‌ کن‌. مسلم ‌خروش‌ برآورد که‌: «ساکت‌ باش‌! او امیر من‌ نیست‌.»
 
عبیدالله گفت‌: «چه‌ سلام‌ کنی‌ و چه‌ از سلام‌ کردن‌ اِبا نمایی‌، بالاخره‌ کشته‌ خواهی‌ شد.»
 
مسلم‌ گفت‌: اگر مرا بکشی‌، مسأله‌ مهمی‌ نیست‌. افراد پلیدتر از تو، انسان‌های ‌ارجمندتر از مرا کشته‌اند.»
 
ابن ‌زیاد به‌ خشم‌ آمد و گفت‌: «خدا مرا بکشد اگر تو را به‌ قتل‌ نرسانم‌! هر آینه‌ تو را به ‌شیوه‌ای‌ می‌کشم‌ که‌ تا کنون‌ در اسلام‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌.»
 
مسلم‌ گفت‌: «تو شایسته‌ترین‌ فرد برای‌ بدعت‌گذاری‌ در اسلام‌ هستی‌. تو زشتی‌ مثله‌ کردن‌، پلیدی‌ کشتن‌ به‌ ناحق‌، ناپاکی‌ نسل‌ و ناروایی‌ چیرگی‌ ظالمانه‌ را بر کسی‌ که‌ از تو سزاوارتر باشد، باقی‌ نخواهی‌ گذاشت‌ و تو بهترین‌ فرد برای‌ انجام‌ این‌گونه‌ امور هستی‌.»


اما چون زخم‌ها بر پیکرش فرود امدند، او را از پای درآورد. تاریخ‌‌‌نگاران نوشته‌اند که‌ دشمن‌ آن‌قدر به‌ مسلم‌ جراحت‌ وارد کرده‌ بود که‌ توان‌ حرکت‌ نداشت‌. در این ‌هنگام‌ نامردی‌ از پشت‌ سر تیری‌ به‌ سوی‌ او پرتاب‌ کرد و مسلم‌ بر زمین‌ افتاد. آن‌گاه‌ او را دستگیر کرده‌ و بر استری ‌سوار نمودند و ابن ‌اشعث‌ شمشیر از دست‌ وی‌ گرفت‌ و گفت‌ تو در امانی‌! <ref>انساب الاشراف، ج2، ص239؛ تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254.</ref> مسلم‌ فرمود: لعنت‌ بر تو و امان‌ تو باد ای‌ گروه‌ فاسق‌. محمد بن اشعث‌ گفت‌: خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌. به‌ خدا تو در امانی‌. آنان‌ دروغ‌ نمی‌گویند و فریبت‌ نمی‌دهند. این‌ قوم‌ پسر عموهای‌ تو هستند و تو را نمی‌کشند. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص374.</ref> سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند.
ابن ‌زیاد گفت‌: «ای‌ مرد نفرین‌ شده‌! ای‌ مرد جدایی‌ افکن‌! تو پیوند مسلمانان‌ را از هم‌ گسستی‌ و آشوب‌ بر پا کردی‌! اما مسلم‌ پاسخ‌ داد: دروغ‌ می‌گویی‌. پیوند امت‌ اسلامی‌ را معاویه‌ و فرزندش‌ یزید از هم‌ گسستند و آشوب‌ را تو و پدرت‌ زیاد بن ابیه‌ بر پا کردی‌.»


مسلم‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شد، دیگر امیدی‌ به‌ حیات‌ خود نداشت‌، اشک‌ دیدگانش‌ را پرکرد و گریست‌. برخی‌ می‌پنداشتند که‌ او به‌ خاطر خود می‌گرید. به‌ او‌ گفتند: مسلم‌! کسی‌ که‌ به‌ طلب‌ حکومت‌ برمی‌خیزد، اگر با چنین‌ پایانی‌ روبه‌رو شود، نباید گریه‌ کند. مسلم‌ گفت‌: به‌ خدا سوگند گریه‌ من‌ برای‌ خودم ‌نیست‌. برای‌ آنان می‌گریم‌ که‌ با خواندن‌ نامه‌ من‌ به‌ وعده‌ یاری‌ این‌ مردم‌ دلگرم‌ شده‌اند و هم‌ اکنون‌ در راه‌ عراق‌ هستند. <ref>همانجا،254.</ref> سپس‌ به‌ محمد بن اشعث‌ گفت‌: بن ده‌ خدا می‌دانم‌ که‌ تو از عهده‌ امانی‌ که‌ به‌ من‌ داده‌ای‌ بر نخواهی ‌امد، ولی‌ از تو می‌خواهم‌ نامه‌ای‌ به‌ امام حسین (ع)‌ بن ویسی‌ و او را از آن‌چه‌ بر سر من‌ امده‌، آگاه‌ سازی‌! به‌ او بن ویس ‌فریب‌ مردم‌ عراق‌ را مخور! اینان همان‌ مردمند که‌ پدرت‌ را چندان‌ آزردند که‌ از دست‌ آنان‌ آرزوی‌ مرگ‌ می‌کرد. پس‌ از همان‌جا که‌ نامه‌ را می‌گیری‌ برگرد و خودت‌ را به‌ خطر میفکن‌! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد، ج2، ص60.</ref> اما محمد بن اشعث‌ چنین‌ نامه‌ای‌ را ننوشت‌، چرا که‌ او با خانواده امیرالمؤمنین علی (ع) میانه‌ خوبی‌ نداشت‌. داستان‌ نفاق‌ پدر وی‌ را با امیرالمؤمنین در جنگ‌ صفین‌ می‌دانیم‌ و به‌ احتمال‌ قوی‌ در توطئه‌ قتل‌ امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث‌ نیز بدون‌ کسب‌ اجازه‌ از پسر زیاد نامه‌ای‌ نمی‌نوشت‌.
ابن ‌زیاد گفت‌: «آرام‌ باش‌ ای‌ مسلم‌! تو به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ آمدی‌ و آنان‌ را که‌ با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان‌ هماهنگ‌ بود، از یکدیگر دور ساختی‌ و افکارشان‌ را متفرق‌ کردی‌! مسلم‌ فرمود: چنین‌ نیست‌ و من‌ بدین‌ منظور به‌ کوفه‌ نیامده‌ام‌. شما حکمرانان‌ اموی‌ کارهای‌ نادرست‌ را رواج‌ دادید. امر دین‌ را محو کردید. بر مردم‌ بدون‌ رضایتشان‌ حکومت‌ نمودید و به‌ شیوه‌ قیصر و کسری‌ زیستید. ولی‌ ما به‌ میان‌ ایشان‌ آمدیم‌ تا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نماییم‌ و این‌ مردم‌ را به‌ سوی‌ کتاب‌ خدا وسنت‌ پیامبر(ص) فراخوانیم‌. آمدیم‌ تا مردم‌ را امر به‌ عدالت‌ و به‌ حکم‌ قرآن‌ دعوت‌ کنیم‌. آری‌ ما برای‌ چنین‌کاری‌ شایستگی‌ داریم‌! از سخن‌ مسلم‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ او مأموریت‌ داشته‌ تا در صورت‌ امکان‌ نیرویی‌ آماده‌ کند که‌ در پرتو آن‌ قدرت‌ِ خلافت‌ اسلامی،‌ به‌ امام‌ برگردد تا براساس‌ عدالت‌ِ در زمین‌ بین‌ مردم‌ حکم‌ شود و احکام‌ قرآن‌ زنده‌ گردد.»


مسلم‌ بن عقیل‌ درباره‌ اوضاع‌ کوفه‌ دو ارزیابی ‌ متفاوت‌ داشته‌ است‌ یکی‌ قبل‌ از آن‌که‌ ابن ‌زیاد حاکم‌ کوفه‌ شود و دیگری‌ بعد از آن‌. پیش‌ از ابن ‌زیاد، حاکم‌ کوفه‌ نعمان ‌بن بشیر انصاری‌ بود که‌ در مقابل‌ جنبش‌ کوفه‌ و کارهای ‌مسلم ‌بن عقیل‌ نرمش‌ زیادی‌ نشان‌ می‌داد و جنبش‌ کوفه‌ پیشرفت‌ بسیار خوبی‌ داشت‌ و شرایط‌ برای‌ ورود امام‌ به‌ قدری‌ مساعد شد که‌ حتی‌ سیاست‌مداران‌ دنیاداری‌ مثل‌ عمرو بن حجاج‌ و شبث ‌بن ربعی‌ برای‌ این‌که ‌از قافله‌ عقب‌ نمانند، برای‌ امام‌ حسین (ع) دعوت‌ نامه‌ نوشتند تا در آینده‌ انقلاب‌ جایی‌ داشته‌ باشند و در این ‌شرایط‌ بسیار مساعد که‌ خردمندان‌ جهان‌ دیده‌ و صاحبان‌ فضل‌ و درایت‌ همه‌ می‌گفتند: امام‌ باید به‌ کوفه ‌بیاید. مسلم ‌بن عقیل‌ در چنین‌ شرایطی‌ بود که‌ به‌ امام‌ نامه نوشت‌. اما ارزیابی ‌ دوم‌ او بعد از امدن‌ ابن ‌زیاد به‌ کوفه‌ بود که‌ با زندانی‌کردن‌ و کشتن‌ افراد متعهد و رشوه‌دادن‌ به‌ سران‌ دنیادار، اوضاع‌ کوفه‌ را تغییر داد و سرانجام‌ با حمله‌ نظامی‌ به ‌مخفی‌گاه‌ مسلم‌، پس‌ از درگیری‌ شدید، او‌ را دستگیر کردند و بر خلاف‌ امانی‌ که‌ داده‌ بودند، تصمیم‌ به‌ قتل‌ او گرفتند. در این‌جا مسلم‌ از عمر بن سعد و محمد بن اشعث‌ خواست‌ از قول‌ او به‌ امام‌ حسین‌ (ع) پیام‌ بدهند که‌ به‌ کوفه‌ نیاید.
عبیدالله شروع به‌ دشنام‌، ناسزا و تهمت به‌ مسلم، امام علی(ع)، امام‌ حسن‌(ع) و امام حسین(ع)‌ کرد. اما مسلم‌ جواب‌ داد: «تو و پدرت‌ برای‌ دشنام‌ سزاوارترید. هر کار که‌ می‌خواهی‌ انجام‌ بده‌ ای‌ دشمن‌ خدا!»


مسلم‌ را با چنین‌ وضع‌ و لب‌ تشنه‌ به‌ قصر ابن زیاد آوردند. <ref>الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ج5، ص54-55.</ref> خستگی‌، تلاش‌، خون‌ریزی‌ زخم‌ها و گرمی‌ هوا او را سخت‌ تشنه‌ ساخته‌ بود. در مدخل‌ کاخ‌ ابن ‌زیاد کوزه‌ ابی ‌ را دید، گفت‌: از این‌ آب‌ جرعه‌ای‌ به‌ من‌ بن وشانید. مسلم‌ بن عمرو باهلی‌ پدر قُتَیبه‌ فرمانروای‌ خراسان‌ یکی‌ از همان‌ مردمی‌ که‌ هر روز قبله‌ عوض‌ می‌کنند و هر ساعت‌ به‌ رنگی‌ در می‌آیند، گفت‌: از این‌ آب‌ قطره‌ای‌ نخواهی‌ چشید، مگر این‌که‌ در آتش‌ جهنم‌ از حمیم‌ جهنم ‌بن وشی‌! مسلم‌ گفت‌: ای‌ مرد باهلی‌، چه‌ سخت‌دل‌ و درشت‌خو و ستم‌کار مردی‌ هستی‌! تو سزاوارتر از من‌ به ‌جاودان‌ ماندن‌ در دوزخ‌ هستی‌. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص55.</ref>
ابن ‌زیاد گفت‌: «مسلم‌! مگر تو نبودی‌ که‌ در مدینه‌ شراب‌ می‌خوردی‌؟»


سرانجام‌ مسلم‌ را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پسر اشعث‌ به‌ ابن زیاد گفت‌: من‌ او را امان ‌داده‌ام‌. ابن ‌زیاد گفت‌: تو چه‌ حق‌ داری‌ که‌ به‌ کسی‌ امان‌ بدهی‌ یا ندهی‌! ما تو را برای‌ دستگیری‌ او فرستاده‌ بودیم‌، نه‌ امان‌ دادن‌ به‌ وی‌. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص376.</ref> سید جعفر شهیدی‌ می‌نویسد: “نکته‌ای‌ را که‌ در این‌جا باید تذکر داد و نشان‌ دهنده‌ سقوط‌ یک‌ پارچه‌ اجتماع‌ اسلامی‌ در مدت‌ نیم‌ قرن‌ است‌، این‌ است‌ که‌ از زمان‌ تأسیس‌ حکومت‌ اسلام‌ در مدینه‌، اصلی‌ مسلّم‌ بین ‌مسلمانان‌ رواج‌ یافته‌ و پیامبر (ص) آن را امضا کرده‌ بود که‌ اگر مسلمانی‌ کسی‌ را امان‌ می‌داد، همه‌ مسلمانان‌ ناچار از پذیرفتن‌ آن‌ امان‌ بودند. هنگامی‌ که‌ عباس‌ عموی‌ پیامبر، در شب‌ محاصره‌ مکه‌، ابوسفیان‌ را همراه‌ خود نزد پیغمبر آورد، عمر او را دید و قصد کشتن‌ او را کرد و گفت‌: الحمدلله که‌ بر تو دست‌ یافتم‌ و تو در امان‌ هیچ‌ مسلمانی‌ نیستی. عباس‌ گفت‌: چنین‌ نیست‌، من‌ او را امان‌ داده‌ام‌. ناچار عمر تسلیم‌ شد و ابوسفیان‌ از مرگ‌ رهایی ‌یافت‌. پس‌ از نیم‌ قرن‌ می‌بینیم‌ یکی‌ از گماشتگان‌ نوه‌ ابوسفیان‌ چون‌ می‌شنود مرد به‌ ظاهر مسلمانی‌، نواده‌ عموی ‌پیامبر را امان‌ داده‌ است‌، می‌گوید: این‌ امان‌ اعتباری‌ ندارد. از آن‌ جمع‌ به‌ ظاهر مسلمان‌، یک‌ تن‌ برنخاست ‌و نگفت که پذیرفتن‌ امان‌ در مسلمانی‌ اصل‌ مسلّمی‌ است.“ <ref>قیام امام حسین (ع)، ص139.</ref>
مسلم‌ گفت‌: «پسر زیاد! من‌ شراب‌ بخورم‌؟! سزاوارتر از من‌ به ‌شراب‌خواری‌ کسی‌ است‌ که‌ از نوشیدن‌ خون‌ مسلمانان‌ و کشتن‌ بی‌گناهان‌ و دستگیری‌ و شکنجه‌ آزادمردان‌ به ‌صرف‌ تهمت‌ و گمان‌ باکی‌ ندارد و نه‌ تنها چنین‌ گناهان‌ بزرگ‌ را مرتکب‌ می‌شود و پشیمان‌ نمی‌گردد، بلکه‌ چنان ‌می‌نمایاند که‌ ابداً کار زشتی‌ نکرده‌ است‌.»


گفت‌وگوهایی‌ که‌ در آن‌ لحظات‌ و در چنان‌ اجتماع‌ شوم‌ و غیر انسانی ‌بین‌ این‌ مظلوم‌ شرافت‌مند و آن‌ ستم‌کاران‌ بی‌شرم‌ رفته‌ است‌، از یک‌ سو تأثر آور و از سوی‌ دیگر حیرت‌انگیزاست‌.
==وصیت==
پسر زیاد صحبت‌های بی‌نتیجه با مسلم، دستور قتل‌ وی را داد و گفت‌: «او را بر بام‌ قصر برند، سر از بدنش‌ جدا کنند و جسد او را از بالا به‌ پایین‌ بیفکنند.»<ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷؛ الفتوح، ج۵، ص۵۵-۵۷؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۱-۶۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۸-۱۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴-۳۶.</ref>


مسلم‌ هنگام‌ ورود بر عبیدالله سلام‌ نکرد. یکی‌ از ملازمان‌ ابن ‌زیاد بانگ‌ بر زد که‌ به‌ امیر سلام‌ کن‌. مسلم ‌خروش‌ برآورد که‌: ساکت‌ باش‌! او امیر من‌ نیست‌. عبیدالله گفت‌: چه‌ سلام‌ کنی‌ و چه‌ از سلام‌ کردن‌ اِبا نمایی‌، بالاخره‌ کشته‌ خواهی‌ شد. مسلم‌ گفت‌: اگر مرا بکشی‌، مسأله‌ مهمی‌ نیست‌. افراد پلیدتر از تو، انسان‌های ‌ارجمندتر از مرا کشته‌اند. ابن ‌زیاد به‌ خشم‌ امد و گفت‌: خدا مرا بکشد اگر تو را به‌ قتل‌ نرسانم‌! هر آینه‌ تو را به ‌شیوه‌ای‌ می‌کشم‌ که‌ تا کنون‌ در اسلام‌ سابقه‌ نداشته‌است‌. مسلم‌ گفت‌: تو شایسته‌ترین‌ فرد برای‌ بدعت‌گذاری‌ در اسلام‌ هستی‌. تو زشتی‌ مثله‌ کردن‌، پلیدی‌ کشتن‌ به‌ ناحق‌، ناپاکی‌ نسل‌ و ناروایی‌ چیرگی‌ ظالمانه‌ را بر کسی‌ که‌ از تو سزاوارتر باشد، باقی‌ نخواهی‌ گذاشت‌ و تو بهترین‌ فرد برای‌ انجام‌ این‌ گونه‌ امور هستی‌.
مسلم بن عقیل، که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت‌ گرفت، ولی‌ از میان‌ آن‌ جمع، حتی‌ یک‌ نفر هم، حاضر به پذیرفتن مسلم نبود. بنابراین مسلم، به ناچار خود در حاضران‌ نگریست‌ تا یکی‌ را برگزیند. اما کسی را معتمد پیدا نکرد.


ابن ‌زیاد گفت‌: ای‌ مرد نفرین‌ شده‌! ای‌ مرد جدایی‌ افکن‌! تو پیوند مسلمانان‌ را از هم‌ گسستی‌ و آشوب‌ بر پا کردی‌! اما مسلم‌ پاسخ‌ داد: دروغ‌ می‌گویی‌. پیوند امت‌ اسلامی‌ را معاویه‌ و فرزندش‌ یزید از هم‌ گسستند و آشوب‌ را تو و پدرت‌ زیاد بن ابی ه‌ بر پا کردی‌. ابن ‌زیاد گفت‌: آرام‌ باش‌ ای‌ مسلم‌! تو به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ امدی‌ و آنان‌ را که‌ با یک‌دیگر پیوند داشتند و کارهایشان‌ هماهنگ‌ بود، از یک‌دیگر دور ساختی‌ و افکارشان‌ را متفرق‌ کردی‌! مسلم‌ فرمود: چنین‌ نیست‌ و من‌ بدین‌ منظور به‌ کوفه‌ نیامده‌ام‌. شما حکمرانان‌ اموی‌ کارهای‌ نادرست‌ را رواج‌ دادید. امر دین‌ را محو کردید. بر مردم‌ بدون‌ رضایت‌شان‌ حکومت‌ نمودید و به‌ شیوه‌ قیصر و کسری‌ زیستید. ولی‌ ما به‌ میان‌ ایشان‌ امدیم‌ تا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نماییم‌ و این‌ مردم‌ را به‌ سوی‌ کتاب‌ خدا وسنت‌ پیامبر (ص) فرا خوانیم‌. آمدیم‌ تا مردم‌ را امر به‌ عدالت‌ و به‌ حکم‌ قرآن‌ دعوت‌ کنیم‌. آری‌ ما برای‌ چنین‌کاری‌ شایستگی‌ داریم‌!
در این هنگام، مسلم، عمر بن سعد را مخاطب‌ ساخت‌ و گفت‌ ما و تو خویشاوندیم‌. بیا و وصیت‌ مرا بشنو! عمر نپذیرفت‌ و برای‌ خوش‌ خدمتی‌ به‌ پسر زیاد درخواست‌ او را نشنیده‌ گرفت‌. تا این‌که‌ عبیدالله بن ‌زیاد به‌ او رخصت‌ داد.  


از سخن‌ مسلم‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ او ماموریت‌ داشته‌ تا در صورت‌ امکان‌ نیرویی‌ آماده‌ کند که‌ در پرتو آن‌ قدرت‌ِ خلافت‌ اسلامی،‌ به‌ امام‌ برگردد تا براساس‌ عدالت‌ِ در زمین‌ بین‌ مردم‌ حکم‌ شود و احکام‌ قرآن‌ زنده‌ گردد.
مسلم‌ او را به‌ گوشه‌ای‌ برد و نخست‌ درباره‌ وام‌ خود وصیت‌ کرد که ‌هفتصد درهم‌ در کوفه‌ مقروضم‌. آن‌چه‌ دارم‌ بفروش‌ و این‌ وام‌ را بپرداز! دوم‌ این‌که‌ تن‌ مرا در گوشه‌ای‌ به‌ خاک‌ بسپار! سوم‌ این‌که‌ قاصدی به‌ سوی امام حسین(ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۶.</ref>


گفت‌وگوی بین مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد بسیار حیرت‌انگیز و از طرفی تأثرآور است. عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق ‌مسلم‌ برنیامد، بن ای‌ دشنام‌، ناسزا و تهمت را نهاد و به‌ عقیل، امیرالمؤمنین علی (ع)، امام‌ حسن‌ و امام حسین (ع)‌ گذاشت‌. اما مسلم‌ جواب‌ داد: تو و پدرت‌ برای‌ دشنام‌ سزاوارترید. هر کارکه‌ می‌خواهی‌ انجام‌ بده‌ ای‌ دشمن‌ خدا!
این‌ سه‌ مطلب‌ موضوع‌ سیاسی‌ نبود اما عمر سعد‌ تا از نزد مسلم‌ برگشت‌، همه‌ را به‌ عبیدالله بن ‌زیاد گفت‌.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۴۱.</ref> عبیدالله بن زیاد پاسخ‌ داد: گاهی‌ مردم ‌خیانت‌کاری‌ را امین‌ می‌پندارند و او را وصی‌ خود می‌سازند!<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۷.</ref> با این‌ گفته،‌ عبیدالله بن زیاد می‌خواست‌ عمر بن سعد را در آن‌ مجلس‌ و در پیش‌ روی‌ حاضران،‌ رسوا سازد و درهم‌ کوبد.<ref>قیام امام حسین (ع)، شهیدی، سیدجعفر، ص۱۴۲.</ref>


ابن ‌زیاد که‌ شکست‌ سختی‌ از مسلم‌ خورده‌ بود، به‌ شیوه‌ مردمان‌ پست‌ رو نهاد که‌ چون‌ به‌ منطق‌ در می‌مانند، به‌ تهمت‌ توسل‌ می‌جویند. پس‌ گفت‌: مسلم‌! مگر تو نبودی‌ که‌ در مدینه‌ شراب‌ می‌خوردی‌؟ مسلم‌ به‌ جای‌ این‌که‌ در خشم‌ شود، از این‌ همه‌ بی‌شرمی‌ در شگفت‌ ماند و گفت‌: پسر زیاد! من‌ شراب‌ بخورم‌؟! سزاوارتر از من‌ به ‌شراب‌خواری‌ کسی‌ است‌ که‌ از نوشیدن‌ خون‌ مسلمانان‌ و کشتن‌ بی‌گناهان‌ و دستگیری‌ و شکنجه‌ آزادمردان‌ به ‌صرف‌ تهمت‌ و گمان‌ باکی‌ ندارد و نه‌ تنها چنین‌ گناهان‌ بزرگ‌ را مرتکب‌ می‌شود و پشیمان‌ نمی‌گردد، بلکه‌ چنان ‌می‌نمایاند که‌ ابداً کار زشتی‌ نکرده‌ است‌. پسر زیاد که‌ دید تیر تهمت‌ وی‌ کارگر نیفتاد، دستور قتل‌ مسلم‌ را داد وگفت‌: او را بر بام‌ قصر برند، سر از بدنش‌ جدا کنند و جسد او را از بالا به‌ پایین‌ بیفکنند. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ ارشاد، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبیین، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.</ref>  
==به شهادت رسیدن==
به دستور ابن ‌زیاد، مسلم بن عقیل، را به بالای‌ کاخ دارالاماره‌ بردند. او به هنگام شهادت بر پیامبر(ص) درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریب‌خورده داور باش. مسلم بن عقیل، را مشرف به «خدائین»<ref>ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۲؛ تاریخ کوفه، ص۳۰۱.</ref> گردن زدند. به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند.<ref>الاخبار الطوال، ص۲۴۱؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۲.</ref>  


مسلم که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت‌ گرفت. وصیت‌ در مسلمانی‌ امری‌ است‌ مشروع‌ که‌ نسبت‌ به‌ متعلق‌ آن،‌ گاه‌ واجب‌، گاه‌ مستحب‌ و گاه‌ مباح‌ است‌. پذیرفتن‌ وصایت‌ نیز کاری‌ ممدوح‌ است‌. در چنان‌ مجلسی‌ باید گروهی‌ برمی‌خاستند و هر یک‌ وصیت‌ او را تعهد می‌کردند. ولی‌ از میان‌ آن‌ همه‌، حتی‌ یک‌ تن‌ برنخاست‌. ناچار خود در حاضران‌ نگریست‌ تا یکی‌ را برگزیند. اما به‌ چه‌ کسی‌ اعتماد کند؟ عمر بن سعد را مخاطب‌ ساخت‌ و گفت‌ ما و تو خویشاوندیم‌. بیا و وصیت‌ مرا بشنو! عمر نپذیرفت‌ و برای‌ خوش‌ خدمتی‌ به‌ پسر زیاد درخواست‌ او را نشنیده‌ گرفت‌. تا این‌که‌ ابن ‌زیاد به‌ او رخصت‌ داد. مسلم‌ او را به‌ گوشه‌ای‌ برد و نخست‌ درباره‌ وام‌ خود وصیت‌ کرد که ‌هفتصد درهم‌ در کوفه‌ مقروضم‌. آن‌چه‌ دارم‌ بفروش‌ و این‌ وام‌ را بپرداز! دوم‌ این‌که‌ تن‌ مرا در گوشه‌ای‌ به‌ خاک‌بسپار! سوم‌ این‌که‌ قاصدی به‌ سوی امام حسین (ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref> این‌ سه‌ مطلب‌ موضوع‌ سیاسی‌ نبود که‌ افشا نکردن ‌آن‌ به‌ زیان‌ خاندان‌ ابوسفیان‌ باشد. ولی‌ این‌ وصی‌ که‌ پدرش‌ را یکی‌ از عشره‌ مبشره‌ <ref>عشرة مبشرة: ده تن از مهاجرین قریش که بن ا به روایات کتب صحاح اهل سنت، پیامبر (ص) به آنان مژده بهشت داد. این ده تن عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی (ع)، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی  وقاص، ابوعبیده جراح و سعید بن زید. شیعه امامیه احادیثی را که مأخذ آن این قول است، جرح و رد کرده‌اند.</ref> دانسته‌اند، آن‌ روز در سقوط‌ اخلاقی‌ به‌ درجه‌ای‌ رسیده‌ بود که‌ تا از نزد مسلم‌ برگشت‌، همه‌ را به‌ ابن ‌زیاد گفت‌. <ref>لاخبار الطوال، ص241.</ref> عبیدالله پاسخ‌ داد: گاهی‌ مردم ‌خیانت‌کاری‌ را امین‌ می‌پندارند و او را وصی‌ خود می‌سازند! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص377.</ref> با این‌ گفته،‌ عبیدالله می‌خواست‌ عمر بن سعد را درآن‌ مجلس‌ و در پیش‌ روی‌ حاضران،‌ رسوا سازد و درهم‌ کوبد. <ref>قیام حسین (ع)، ص142.</ref>
[[بکیر بن حمران احمری|بُکیر بن حُمران احمری]]<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۹؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۷.</ref>، از طرف عبیدالله بن ‌زیاد مامور قتل مسلم بن عقیل شد. او سر مسلم را از تن‌ جدا کرد و به نزد عبیدالله بن زیاد برد.


به دستور ابن ‌زیاد، مسلم‌ را به بالای‌ کاخ دارالاماره‌ بردند. او به هنگام شهادت تکبیرگویان استغفار می‌کرد و بر پیامبر درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریب‌خورده داور باش. مسلم را مشرف به “خدائین “ <ref>ارشاد، ج2، ص62؛ تاریخ کوفه، ص301.</ref> گردن زدند. به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند. <ref>الاخبار الطوال، ص241؛ ارشاد، ج2، ص62.</ref> بُکیر بن حُمران احمری <ref>انساب الاشراف، ج2، ص340؛ تاریخ طبری، ج5، ص377؛ مقاتل الطالبیین، ص109؛ البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> یا بکر بن حُمران احمری <ref>ارشاد، ج2، ص63.</ref> و یا احمر بن بکیر، <ref>الاخبار الطوال، ص241.</ref> که بارها در جنگ مغلوب مسلم شده بود و خشم و کینه زیادی علیه مسلم در دل داشت، از طرف ابن ‌زیاد مامور قتل مسلم شد. او سر مسلم‌ را از تن‌ جدا کرد و به نزد ابن زیاد برد. سرانجام‌ مسلم‌ با وضعی ‌دل‌خراش‌ به‌ شهادت‌ رسید. بدین‌گونه‌ دفتر زندگی‌ شرافت‌مندانه‌ مردی‌ بسته‌ شد که‌ جز پیروی‌ از فرمان‌ پیشوای‌ خویش‌، اندیشه‌ای‌ نداشت‌ و تا آخرین‌ لحظه‌ از اسلام‌ و ارزش‌های‌ الهی‌ آن‌ حمایت‌ کرد. او به‌ شهادت‌ رسید و در جوار رحمت‌ حق‌، حیات‌ ابدی‌ یافت‌. پس‌ از شهادت‌ مسلم‌، عبیدالله، هانی‌ را هم به‌ قتل‌ رساند و دستور داد ریسمان‌ به‌ پای‌ هر دو نعش‌ ببن دند و در بازارهای‌ کوفه‌ بگردانند. <ref>البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> آن‌گاه‌ جسد مطهر این‌ دو شهید را در محله‌ ”کناسِه “ <ref>نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در اطن مکان بر دار می‌کشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا اماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر انقلابی  شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به‌ دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد. <ref>تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.</ref> و نخستین شهید از خاندان امام حسین (ع) در نهضت کربلا بود. <ref>مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> ‌سپس‌ سر این‌ دو شهید را توسط هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد‌ یزید فرستاد <ref>انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛ تاریخ طبری، ج5، ص380.</ref> و گزارش‌ کار را چنین‌ ارائه‌ نمود: ”اما بعد، ستایش‌ خدای‌ را که‌ حق‌ امیرالمؤمنین‌ را گرفت‌ و او را از دشمن،‌ آسوده‌ خاطر ساخت‌. به ‌امیرالمؤمنین‌ خبر می‌دهم‌ که‌ مسلم‌ بن عقیل‌ به‌ خانه‌ هانی‌ بن عروه‌ رفت‌ و من‌ با قراردادن‌ ماموران‌ مخفی‌ و خدعه ‌و فریب‌ توانستم‌ آن‌ دو را از خانه‌ بیرون‌ آورده‌ و گردن‌ بزنم‌ و سرهای‌ آنان را بوسیله‌ هانی‌ بن ابی ‌ حیه‌ و زبیر بن ‌اروج‌ تمیمی‌ که‌ از سرسپردگان‌ وفادارند، برای‌ تو فرستادم‌. از این‌ دو نفر درباره‌ مسلم‌ و هانی‌ هرچه‌ می‌خواهی ‌سؤال‌ کن‌ که‌ هر دو بصیر و راست‌گو و اهل‌ ورع‌ هستند. والسلام“ <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref>
پس‌ از شهادت‌ مسلم بن عقیل، هانی‌ بن عروه را هم به‌ قتل‌ رساند و دستور داد ریسمان‌ به‌ پای‌ هر دو نعش‌ ببندند و در بازارهای‌ کوفه‌ بگردانند.<ref>البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۷.</ref> آن‌گاه‌ جسد مطهر این‌ دو شهید را در محله‌ [[کناسه|کناسِه]] به‌ دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد.<ref>تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.</ref> و نخستین شهید از خاندان امام حسین(ع) در نهضت کربلا بود.<ref>مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref>   


یزید سر این‌ دو شهید را بر دروازه‌ دمشق‌ آویخت <ref>انساب الاشراف، ج2، ص339.</ref> ‌و از قهر و غلبه‌ عبیدالله، خرسند شد و در نامه‌ای‌ از او سپاسگزاری‌ نمود. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص241-242؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.</ref>
سپس‌ سر این‌ دو شهید را توسط [[هانی بن ابی حیه|هانی بن ابی حیه همدانی]] و [[زبیر بن اروج تمیمی|زبیر بن اَروَج تمیمی]] به نزد‌ یزید فرستاد<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۲؛تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۰.</ref> و گزارش‌ کار را چنین‌ ارائه‌ نمود:  


کشته شدن مسلم بن عقیل در روز سه‌ شنبه‌ سوم ذی‌حجه <ref>الاخبار الطوال، ص242؛ اللهوف، ص32.</ref> یا هشتم‌ ذی‌الحجه‌ <ref>تذکرة الخواص، ص139.</ref> و یا روز نهم ذی‌الحجه <ref>تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب، ج3، ص256.</ref> اتفاق افتاد و امام حسین (ع)‌ در همان روز از مکه بیرون امد. به نظر می‌رسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه ‌باشد.
«اما بعد، ستایش‌ خدای‌ را که‌ حق‌ امیوالمومنین را گرفت‌ و او را از دشمن،‌ آسوده‌ خاطر ساخت‌. به ‌امیرالمومنین خبر می‌دهم‌ که‌ مسلم بن عقیل، به‌ خانه‌ هانی‌ بن عروه‌ رفت‌ و من‌ با قراردادن‌ ماموران‌ مخفی‌ و خدعه ‌و فریب‌ توانستم‌ آن‌ دو را از خانه‌ بیرون‌ آورده‌ و گردن‌ بزنم‌ و سرهای‌ آنان را به وسیله‌ هانی‌ بن ابی ‌حیه‌ و زبیر بن ‌اروج‌ تمیمی‌ که‌ از سرسپردگان‌ وفادارند، برای‌ تو فرستادم‌. از این‌ دو نفر درباره‌ مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه هرچه‌ می‌خواهی ‌سوال‌ کن‌ که‌ هر دو بصیر و راست‌گو و اهل‌ ورع‌ هستند. والسلام»<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۶.</ref>  


اگر چه‌ چهره‌ مسلم‌ و هانی‌ با شمشیر خرد شد، اما کلمات‌ آنان‌ باقی‌ ماند، مثل‌ کلمات‌ همه‌ شهیدان‌ و کلمات‌ مقتدایش‌ امام حسین (ع)‌؛ ازطرف‌ دیگر این‌ موضع‌ ناپایدار و غیر قابل‌ اعتماد هواداران‌ سیاسی‌ امام‌ حسین‌ (ع) که‌ به‌ طور کلی‌ اهل‌ کوفه‌ نامیده ‌می‌شدند، دگر بار ضعف‌ نفس‌ آنان‌ را نشان‌ داد. اکنون‌ کاملاً مشخص‌ شد همه‌ کسانی‌ که‌ امام حسین (ع)‌ را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کردند و سپس‌ آن‌ هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با فرستاده‌اش‌ مسلم ‌بن عقیل‌ بیعت‌ نمودند، احساس‌ مذهبی‌ نداشتند، بلکه‌ به‌ دلایل‌ سیاسی‌، هوادار خاندان‌ پیامبر بودند.  
یزید سر این‌ دو شهید را بر دروازه‌ دمشق‌ آویخت<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹.</ref> ‌و از قهر و غلبه‌ عبیدالله، خرسند شد و در نامه‌ای‌ از او سپاسگزاری‌ نمود.<ref>ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۲؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۱-۲۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶-۳۸۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۳-۱۰۸.</ref>


خبر شهادت‌ مسلم‌ و هانی‌، مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌ بود. این‌ خبر تلخ‌ و تکان‌ دهنده‌ می‌توانست‌ سرنوشت‌ سفر را عوض‌ کند. امام حسین (ع)‌ در میانه راه کوفه در منزلی به نام ثعلبیه، <ref>الکامل التاریخ، ج4، ص42.</ref> زباله‌، <ref>تاریخ طبری، ج5، ص395.</ref> قادسیه <ref>مروج الذهب، ج3، ص256.</ref> و یا قطقطانه <ref>تاریخ یعقوبی، ج2، ص243.</ref> ‌از شهادت آنان و وضعیت کوفه با خبر شد. گویند مردی از بنی ‌اسد <ref>تاریخ طبری، ج5، ص398.</ref> و یا حُرّ بنیزید ریاحی <ref>مروج الذهب، ج3، ص256.</ref> به او خبر داد.
کشته شدن مسلم بن عقیل، در روز سه‌ شنبه‌ سوم ذی‌حجه<ref>الاخبار الطوال، ص۲۴۲؛ اللهوف، ص۳۲.</ref> یا هشتم‌ ذی‌الحجه‌<ref>تذکره الخواص فی خصائص الائمه، ص۱۳۹.</ref> یا روز نهم ذی‌الحجه<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۱؛  مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۶.</ref> اتفاق افتاد و امام حسین(ع)‌ در همان روز از مکه بیرون آمد. به نظر می‌رسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه ‌باشد.


امام‌ سخت‌ ناراحت‌ وغمگین‌ شد. گویی‌ آتشی‌ در دلش‌ بر افروخته گردید‌ و جانش‌ را مشتعل‌ ساخت‌. به‌ قدری‌ از این ‌خبر شکننده‌ ناراحت‌ شد که‌ استرجاع‌ کرد و چندین‌ بار فرمود: “اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیه‌ِ راجِعوُن‌َ  وَ رَحْمَة‌ُ اللهِ عَلَیهِما “ ما از خدا هستیم‌ و به‌ سوی‌ او باز می‌گردیم‌. خداوند آن‌ دو را رحمت‌ کند. امام مرگش را فجیع خواند و ذکر کرد که زندگی بعد از او ارزشی ندارد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص398.</ref> امام‌ در شهادت‌ مسلم‌ به‌ فضایل ‌و جایگاه‌ او و تکالیف‌ خود و دیگر اصحاب‌ در پیشگاه‌ الهی‌ اشاره‌ کرده‌ و فرمود: آن‌چه‌ بر او بود، به‌ عمل‌ آورد و آن‌چه‌ بر ماست‌، مانده‌ است <ref>منتهی الامال، ص382 با اشاره به آیه 156 سوره بقره.</ref> امام‌ با بیان‌ این‌ عبارت‌، در واقع‌ در جهت‌ تسکین‌ خود و یاران‌ و ایجاد روحیه‌ حرکت‌ در راه‌ انجام‌ وظیفه‌ قدم‌ برداشت‌، چرا که‌ توجه‌ به‌ مسئولیت‌ها و تکالیف‌ می‌تواند انسان‌ را پذیرای ‌مصایب‌ و مشکلات‌ راه‌ گرداند و ضریب‌ تحمل‌ و پایداری‌ افراد را افزایش‌ دهد. در این‌ صورت‌ آنان‌ هرگز در برابر دشمنان‌ خدا دچار زبونی‌ نمی‌شدند، حقیقتی‌ که‌ آن‌ حضرت‌ مکرر به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ بود.
پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه مشخص‌ شد همه‌ کسانی‌ که‌ امام حسین(ع)‌ را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کردند و سپس‌ آن‌ هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با فرستاده‌اش‌ مسلم بن عقیل، بیعت‌ نمودند، احساس‌ مذهبی‌ نداشتند، بلکه‌ به‌ دلایل‌ سیاسی‌، هوادار خاندان‌ پیامبر(ص) بودند.
===مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌===
خبر شهادت‌ مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه، مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌ بود. این‌ خبر تلخ‌ و تکان‌دهنده‌ می‌توانست‌ سرنوشت‌ سفر را عوض‌ کند. امام حسین(ع)‌ در میانه راه کوفه در منزلی به نام [[ثعلبیه]]،<ref>الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۲.</ref> [[زباله|زباله‌]]،<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۵.</ref> [[قادسیه]]<ref> مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۶.</ref> یا [[قطقطانیه|قطقطانه]]<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳.</ref> ‌از شهادت آنان و وضعیت کوفه باخبر شد. گویند مردی از بنی ‌اسد<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۸.</ref> و یا [[حر بن یزید ریاحى|حُرّ بن یزید ریاحی]]<ref> مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۲۵۶.</ref> به او خبر داد.


امام حسین (ع)‌ آن‌ شب‌ را در آنجا ماندند و به‌ یاد مسلم‌ اشک‌ ریختند و این‌ اشعار را زمزمه‌ می‌کردند: <ref>الفتوح، ج5، ص72.</ref>
==آگاه شدن امام حسین(ع) از خبر شهادت==
{{پایان شعر}}
امام‌ حسین (ع) سخت‌ ناراحت‌ و غمگین‌ شد. به‌ قدری‌ از این ‌خبر شکننده‌ ناراحت‌ شد که‌ [[استرجاع|استرجاع‌]] کرد و چندین‌ بار فرمود: «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیه‌ِ راجِعوُن‌َ وَ رَحْمَة‌ُ اللهِ عَلَیهِما؛ ما از خدا هستیم‌ و به‌ سوی‌ او باز می‌گردیم‌. خداوند آن‌ دو را رحمت‌ کند.» امام مرگش را فجیع خواند و ذکر کرد که زندگی بعد از او ارزشی ندارد.<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۸.</ref> امام‌ حسین(ع) در شهادت‌ مسلم بن عقیل، به‌ فضایل ‌و جایگاه‌ او و تکالیف‌ خود و دیگر اصحاب‌ در پیشگاه‌ الهی‌ اشاره‌ کرده‌ و فرمود: آن‌چه‌ بر او بود، به‌ عمل‌ آورد و آن‌چه‌ بر ماست‌، مانده‌ است<ref>منتهی الآمال، ص۳۸۲ با اشاره به آیه ۱۵۶ سوره بقره.</ref>.
 
امام حسین (ع)‌ آن‌ شب‌ را در آنجا ماندند و به‌ یاد مسلم‌ اشک‌ ریختند و این‌ اشعار را زمزمه‌ می‌کردند:<ref>الفتوح، ج۵، ص۷۲.</ref>{{شعر}}
{{ب| وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ | فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل}}
{{ب| وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ | فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
اگر پیکر انسان‌ها، برای‌ مرگ‌ آفریده‌ شده‌است‌، پس‌ کشته‌ شدن‌ در راه‌ خدا به‌ وسیله‌ شمشیر ترجیح‌ دارد.
{| style="margin: 0 auto; "
| class="b" |<span class="beyt"> وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ </span>
| style="width:2em;" |
| class="b" |<span class="beyt"> فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل</span>
|}
اگر پیکر انسان‌ها، برای‌ مرگ‌ آفریده‌ شده‌ است‌، پس‌ کشته‌ شدن‌ در راه‌ خدا به‌ وسیله‌ شمشیر ترجیح‌ دارد.


مسلم مردی شجاع، <ref>انساب الاشراف، ج2، ص334؛ المعارف، ص204؛ الاعلام زرکلی، ج7، ص227.</ref> عالم و اهل رأی، <ref>الاعلام زرکلی، ج7، ص227.</ref> فداکار و پاک‌باز، مقید به احکام و اوامر الهی، شیفته و عاشق امام حسین (ع)‌ بود. امام حسین (ع)‌ او را اعلم ناس می‌دانست. <ref>الکامل فی التاریخ، ج4، ص43.</ref>


شیخ طوسی، او را از اصحاب امام ‌حسن و امام حسین (ع)‌ می‌داند. <ref>رجال ابن داود، ص345.</ref>  
شیخ طوسی، او را از اصحاب امام ‌حسن(ع) و امام حسین(ع)‌ می‌داند.<ref>رجال ابن داوود، ص۳۴۵.</ref>


فرزندان مسلم بن عقیل: در شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نام‌های عبدالله و عبدالرحمن نام می‌برند که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند. <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.</ref> ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نام‌های عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام می‌برند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر امیرالمؤمنین علی (ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند. <ref>المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.</ref> طبری نیز از سه فرزند با نام‌های عبدالله, علی و زینب صغری نام می‌برد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص469.</ref> مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نام‏های عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و حمیده می‌داند و می‌نویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است. <ref>مقتل الحسین مقرم، ص511.</ref> دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد. <ref>ر.ک : الطبقات الکبری، ح5، ص392؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ مقتل الحسین مقرم، همانجا.</ref>
==مدفن==
او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند.<ref>تاریخ الکوفه، ص۳۰۲.</ref> اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل، هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاه‌های شیعیان جهان است.
===زیارت‌نامه===
برای مسلم بن عقیل، زیارت‌نامه‌ای است که این‌گونه آغاز می‌شود:  


در این‌که عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست. <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ المعارف، ص204؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273؛ مقاتل الطالبیین، ص97.</ref> اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بن ا به نقلی علی، <ref>المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.</ref> محمد <ref>مقاتل الطالبیین، ص97.</ref> و یا عبدالرحمن <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ اسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.</ref> است که به احتمال قوی نام او محمد می‌باشد. <ref>ر.ک : بخش چهارم، شهدای بنی ‌هاشم، دو فرزند مسلم بن عقیل: محمد و عبدالله.</ref> از مسلم نسلی باقی نمانده است.
«اَلحَمدُلِلّهِ المَلِکِ الحَقِّ المُبینِ المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغینَ المُعتَرِفِ بِرُبُوبِیتِهِ جَمیعُ اَهلِ السَّمواتِ وَ الاَرَضینَ المُقِرِّ بِتَوحیدِهِ سائِرُ الخَلقِ اَجمَعینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیدِ الاَنام وَ اَهلِ بَیتِهِ الکِرام صَلوةً تَقَرُّ بِها اَعینُهُم وَ یرغَمُ بِها اَنفُ شانِئِهِم مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ اَجمَعینَ...


او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. <ref>تاریخ الکوفه، ص302.</ref> اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاه‌های شیعیان جهان می‌باشد.
ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگی‌اش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمان‌ها و زمین به مقام پروردگاری‌اش اعتراف کنند و دیگر آفریده‌ها، همگی به یگانگی‌اش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامی‌اش باد. درودی که با آن دیده‌هایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود.


برای مسلم بن عقیل زیارت نامه‌ای است که این‌گونه آغاز می‌شود: “اَلحَمدُلِلّهِ المَلِکِ الحَقِّ المُبینِ المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغینَ المُعتَرِفِ بِرُبُوبِیتِهِ جَمیعُ اَهلِ السَّمواتِ وَ الاَرَضینَ المُقِرِّ بِتَوحیدِهِ سائِرُ الخَلقِ اَجمَعینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیدِ الاَنام وَ اَهلِ بَیتِهِ الکِرام صَلوةً تَقَرُّ بِها اَعینُهُم وَ یرغَمُ بِها اَنفُ شانِئِهِم مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ اَجمَعینَ. . .
ای مسلم بن عقیل، مقرم بن ابی ‌طالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهایی‌بخش او و امامان برگزیده او و بندگان شایسته او و تمام شهیدان و صدیقان در هر بامداد و عصر بر تو باد.


ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگی‌اش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمان‌ها و زمین به مقام پروردگاری‌اش اعتراف کنند و دیگر آفریده‌ها، همگی به یگانگی‌اش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامی‌اش باد. درودی که با آن دیده‌هایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود.
گواهی می‌دهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آن‌گونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی می‌دهم به این‌که تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا این‌که به مرتبه یقین رسیدی.


ای مسلم بن عقیل بن ابی ‌طالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهایی‌بخش او و امامان برگزیده او و بن دگان شایسته او و تمام شهیدان و صدیقان در هر بامداد و عصر بر تو باد.
گواهی می‌دهم که تو در برابر جانشین پیامبر رهایی‌بخش و نواده برگزیده و راهنمای دانا و وصی پیام‌رسان و ستمدیده سختی کشیده، تسلیم بودی و به او وفادار ماندی و برایش خیرخواهی کردی. پس خدا از جانب رسولش و امام علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع)‌ بهترین پاداش‌ها را به تو عطا کند و به خاطر آن‌که صبر کردی و درد کشیدی و فقط خدا را برای خود کافی دانستی؛ و چه خوب و نیکوست جایگاه ابدی تو.


گواهی می‌دهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آن‌گونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی می‌دهم به این‌که تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا این‌که به مرتبه یقین رسیدی. گواهی می‌دهم که تو در برابر جانشین پیامبر رهاییب‌خش و نواده برگزیده و راهنمای دانا و وصی پیام‌رسان و ستمدیده سختی کشیده، تسلیم بودی و به او وفادار ماندی و برایش خیرخواهی کردی. پس خدا از جانب رسولش و امیرالمؤمنین علی (ع) و امام حسن و امام حسین (ع)‌ بهترین پاداش‌ها را به تو عطا کند و به خاطر آن‌که صبر کردی و درد کشیدی و فقط خدا را برای خود کافی دانستی؛ و چه خوب و نیکوست جایگاه ابدی تو.
خداوند آن‌که تو را کشت و آن‌که به کشتن تو فرمان داد و آن‌که به تو ستم روا داشت و آن‌که به تو دروغ بست و آن‌که حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آن‌که با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاری‌ات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آن‌که مردم را علیه تو آماده ساخت و یاری‌ات نکرد، لعنت کند؛ و سپاس خدایی را که آتش را جایگاه آنان قرار داد و چه بد جایگاهی است برای واردشوندگان در آن.  


خداوند آن‌که تو را کشت و آن‌که به کشتن تو فرمان داد و آن‌که به تو ستم روا داشت و آن‌که به تو دروغ بست و آن‌که حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آن‌که با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاری‌ات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آن‌که مردم را علیه تو اماده ساخت و یاری‌ات نکرد، لعنت کند؛ و سپاس خدایی را که آتش را جایگاه آنان قرار داد و چه بد جایگاهی است برای وارد شوندگان در آن. گواهی می‌دهم که تو مظلومانه کشته شدی و همانا خداوند به آنچه به شما وعده داده است، وفا کند. من در حالی که حقتان را شناخته‌ام و تسلیمتان گشته‌ام و پیرو آیین شمایم و اماده یاری‌تان هستم، به زیارت شما آمده‌ام تا خداوند که بهترین داوران است، در گفته‌های من داوری کند. پس من همراه شما هستم نه با دشمنان شما؛ و درودهای خدا بر شما و روان‌هایتان و پیکرهایتان و شاهدتان و غایبتان باد.
گواهی می‌دهم که تو مظلومانه کشته شدی و همانا خداوند به آنچه به شما وعده داده است، وفا کند. من در حالی که حقتان را شناخته‌ام و تسلیمتان گشته‌ام و پیرو آیین شمایم و آماده یاری‌تان هستم، به زیارت شما آمده‌ام تا خداوند که بهترین داوران است، در گفته‌های من داوری کند. پس من همراه شما هستم نه با دشمنان شما؛ و درودهای خدا بر شما و روان‌هایتان و پیکرهایتان و شاهدتان و غایبتان باد.


درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دست‌ها و زبان‌ها کشتند، بکشد. درود بر تو ای بن ده شایسته که از خدا و رسولش و امیرالمؤمنین علی (ع) وامام حسن و امام حسین (ع) فرمان بردی. ستایش مخصوص خداست و درود بر بن دگان برگزیده‌اش – حضرت محمد و خاندانش – و درود و رحمت و برکات و امرزش خدا بر شما و بر روح و بدن تو باد. گواهی می‌دهم به این‌که تو بر همان راهی رفتی که اصحاب بدر، همان مجاهدان در راه خدا و تلاشگران در نبرد با دشمنان او و یاری دوستانش، در آن راه قدم نهادند.
درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دست‌ها و زبان‌ها کشتند، بکشد. درود بر تو ای بنده شایسته که از خدا و رسولش و امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین(ع) فرمان بردی. ستایش مخصوص خداست و درود بر بندگان برگزیده‌اش –پیامبر(ص) و خاندانش– و درود و رحمت و برکات و آمرزش خدا بر شما و بر روح و بدن تو باد. گواهی می‌دهم به این‌که تو بر همان راهی رفتی که اصحاب بدر، همان مجاهدان در راه خدا و تلاشگران در نبرد با دشمنان او و یاری دوستانش، در آن راه قدم نهادند. پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به بندگان متعهدش و کسانی که دستورات اولیای حق را اطاعت کردند، عطا کرد، به تو عطا کند.  


پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به بن دگان متعهدش و کسانی که دستورات اولیای حق را اطاعت کردند، عطا کرد، به تو عطا کند. گواهی می‌دهم که تو در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را مصروف داشتی تا آن‌که خداوند تو را در زمره شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان قرار داد و به تو از وسیع‌ترین منازل بهشت و بهترین غرفه‌های آن عطا کرد و یادت را در جایگاه‌های رفیع بالا برد و تو را با پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین محشور گردانید و آنان چه یاران نیکو و خوبی هستند و گواهی می‌دهم به این‌که تو سستی نکردی و رو برنتافتی و همانا تو با آگاهی از کار خود و با پیروی از صالحین و پیامبران قدم در این راه نهادی. پس خداوند ما و تو و رسولش و اولیایش را در منازل دلدادگانِ به حق دور هم گرد آورد که او ارحم الراحمین است. <ref>ر.ک : مفاتیح الجنان، زیارت نامه مسلم بن عقیل.</ref>
گواهی می‌دهم که تو در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را مصروف داشتی تا آن‌که خداوند تو را در زمره شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان قرار داد و به تو از وسیع‌ترین منازل بهشت و بهترین غرفه‌های آن عطا کرد و یادت را در جایگاه‌های رفیع بالا برد و تو را با پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین محشور گردانید و آنان چه یاران نیکو و خوبی هستند و


'''طفلان مسلم بن عقیل'''
گواهی می‌دهم به این‌که تو سستی نکردی و رو برنتافتی و همانا تو با آگاهی از کار خود و با پیروی از صالحین و پیامبران قدم در این راه نهادی. پس خداوند ما و تو و رسولش و اولیایش را در منازل دلدادگانِ به حق دور هم گرد آورد که او ارحم الراحمین است.<ref>ر.ک: کلیات مفاتیح الجنان، زیارت نامه مسلم بن عقیل.</ref>


در برخی منابع متقدم و سپس منابع متأخر و تعزیه‌ها باور بر این است که دو فرزند مسلم به نام‌های محمد و ابراهیم که همراه پدرشان به کوفه رفته و یا پس از واقعه عاشورا به اسارت گرفته شدند. این دو توسط فردی به نام حارث به طرز فجیعی در کنار رود فرات به شهادت رسیدند. حارث بدن‌های آن‌دو را در رود انداخت و سرها را برای اخذ جایزه نزد عبیدالله بن زیاد برد. اما عبیدالله با دیدن سرهای آن‌دو کودک منقلب شده و دستور قتل حارث را در همان مکان قتل داد. <ref>ر.ک : امالی صدوق، ص76-81.</ref>
{{تبارنامه بنی‌هاشم}}


نحوه گرفتاری دو برادر به اختلاف ذکر شده است: گفته شده هنگامی که حضرت مسلم عازم کوفه گردید، دو فرزند خردسال خود را نیز به همراه خود برد و پس از حادثه منزل هانی بن عروه و شروع نهضت، مسلم آن‌دو را به شریح قاضی سپرد تا در حمایت او به سلامت بمانند. شریح نیز وقتی خواست دو طفل را به مدینه بفرستد آن‌دو به دست نیروهای عبیدالله بن زیاد گرفتار شدند. بن ا به نقل دیگر پس از واقعه عاشوراعب و در حال اسارت این دو به نزد عبیدالله برده شده و او آنان را زندانی نمود. زندانبان آنان که مشکور نام داشت پس از شناخت آن‌دو، آنان را آزاد ساخت. دو کودک در هنگام فرار به خانه‌ای پناه بردند که توسط داماد صاحبخانه به نام حارث اسیر گردید. <ref>همانجا.</ref> بن ا به نقل دیگر هنگامی که قافله اسیران، کربلا را به سوی کوفه ترک می‌کرد، این‌دو کودک از ترس و هراس از قافله فرار نموده و به خانه فردی اموی پناه برده که توسط او کشته شدند. مضمون روایت شیخ صدوق در برخی منابع متقدم هم نقل شده است. ابن سعد این داستان را به صورت مختصر روایت کرده با این تفاوت که وی به جای طفلان مسلم، آن‌دو را از آن عبدالله بن جعفر طیار دانسته است. <ref>الطبقات الکبری، ج5، ص106-107.</ref> بلاذری <ref>انساب الاشراف، ج3، ص424.</ref> و طبری <ref>تاریخ طبری، ج5، ص393.</ref> نیز در روایتی تقریباً یکسان خلاصه روایت ابن سعد را نقل کرده‌اند.
==جستارهای وابسته==


این روایت فاقد اعتبار تاریخی است. اگر این دو فرزند در آن سفر سخت و مخفیانه و طاقت‌فرسا همراه پدر به کوفه رفته باشند، بسیار بعید می‌باشد. هیچ مورخ و مقتل نویسی از آن‌دو به عنوان همراهان مسلم نام نبرده است و اگر بعد از واقعه عاشورا به کوفه فرار کرده باشند، این نیز توسط هیچ منبعی تأیید نشده است. پس شهادت این‌دو فرزند به آن طریق قابل قبول نمی‌باشد. از طرف دیگر محمد در کربلا به شهادت رسیده و نام ابراهیم نیز در میان فرزندان مسلم نمی‌باشد.
* [[جعفر بن عقیل بن‌ ابی‌ طالب (ع‌)|جعفر بن عقیل بن‌ ابی‌ طالب(ع‌)]]
* [[طفلان مسلم]]
* [[ابراهیم بن مسلم بن عقیل]]
* [[عبدالله بن‌ مسلم بن عقیل]]
* [[عبیدالله بن عبدالله بن جعفر طیار]]
* [[هانی بن عروه]]
* [[عون بن عقیل]]


داستان دو طفل مسلم به قدری با خرافه امیخته شده که بسیاری از مورخان به آن توجه نکرده‌اند. برای مثال شیخ عباس قمی علارغم اینکه اخباری مسلک است و به طور طبیعی به استقبال بسیاری از منقولات تاریخی می‌رود با صراحت بیان می‌دارد که این داستان با این ابعاد و کیفیت از نظر من بعید به نظر می‌رسد. من فقط به خاطر شیخ صدوق ان را نقل کردم. <ref>ر.ک : منتهی الامال، ص371.</ref>
==منبع==


تعزیه‌ای نیز با نام طفلان مسلم شهرت خاصی دارد که بر اساس روایات غیر مستند و مخدوش ساخته شده است و با رویکردی غالباً عاطفی شکل گرفته و در آن گزاره‌های ضد و نقیض زیادی وجود دارد که اصل داستان را غیر باور می‌کند و تعزیه‌نویسان صرفاً می‌خواسته‌اند مظلومیت دو طفل را برجسته نمایند.
*[[شهیدان جاوید پژوهشی تاریخی درباره شهدای نهضت امام حسین (ع)|مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص۲۲۸-۲۵۴.]]
==منبع==
 
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 228-254.
==پی‌نوشت==
==پی نوشت==
[[رده: تاریخ]]
[[رده: افراد]]
[[رده: افراد]]
[[رده: شهیدان کربلا]]
[[رده: شهیدان قبل از عاشورا]]
[[رده: شهیدان قبل از عاشورا]]
[[en:Muslim b. Aqil b. Abi Talib]]
<references />{{یاران امام حسین علیه السلام}}
[[رده:شهدای بنی‌هاشم]]
[[رده:شهیدان کربلا]]
[[رده:پیک امام حسین(ع)]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۳۱

مسلم بن عقیل، از قبیله قریش و از تیره بنی ‌هاشم، پسر عمو و سفیر امام حسین(ع) در کوفه و از مشاهیر بنی ‌هاشم است. پدرش عقیل برادر علی(ع)[۱] از نسب‌ شناسان بزرگ و از آگاهان به وقایع عصر جاهلیت عرب بود.[۲]

مسلم بن عقیل.jpg
مرقد مسلم بن عقیل، بیرون ضلع شرقی مسجد کوفه
اطلاعات اصحاب امام حسین (ع)
نام کامل مسلم بن عقیل بن ابیطالب
نسب بنی ‌هاشم
خویشاوندان
سرشناس
پدرش عقیل برادر حضرت علی(ع)
ولادت مورد اختلاف است (۲۰-۲۵ هجری)
وفات/شهادت چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه ۶۰ هجری
نحوه وفات/شهادت مسلم را با “خدائین“ گردن زدند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند.
مدفن کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. (مسجد کوفه فعلی)
از یاران امام حسین(ع)
نقش های برجسته پسر عمو و سفیر امام حسین(ع) در کوفه

شخصیت‌شناسی[ویرایش | ویرایش مبدأ]

زندگی‌نامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عقیل از اشخاص مورد عنایت پیامبر(ص) بود که در همان اوایل بعثت اسلام آورده بود و همین اسلام و تسلیم او در برابر حق بود که سبب محبت رسول‌ الله(ص) به وی گردید.

در مورد مادرش مورخین دو قول را نقل کرده‌اند: بنا به نقلی او زنی آزاده به نام خلیله از آل فهریدی[۳] یا از قبیله نبطیه و از آل فرزندا[۴] بود.

بنا به قول دیگر مادر او کنیزی بود که عقیل از شام خرید‌اری نمود[۵] و نامش علیه[۶]، حلیه[۷]، حلبة[۸] یا خلیله[۹]، بود. مسلم با برادران و خواهرانش عبدالله اصغر، عبیدالله، محمد، ام‌عبدالله و رمله از یک مادر بودند؛[۱۰] اگر چه ابوالفرج اصفهانی معتقد است که حلیه فرزندی جز او نداشت.[۱۱]

تولد[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم بن عقیل، در خاندان بنی ‌هاشم پرورش یافت. در مورد سال تولد او اختلاف است. گفته شده مسلمانان در زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب، بعد از محاصره‌ شدید، شهر «البهنسا»‌ واقع در غرب رود نیل (منطقه صعید) را فتح کرده و وارد شهر شدند. مسلم نیز که همراه دیگر جوانان به ارتش اسلام پیوسته بود، در این جنگ حضور داشت. او پس از مجروح شدن دو برادرش جعفر و علی، حماسه‌سرایی کرد و در حالی که چنین رجز می‌خواند، به همراه هاشمیان وارد شهر شد:[۱۲]

«با از دست دادن یاران مخلص و با فضیلتم، غم و اندوه فراوان بر من سایه افکند. انتقام جعفر و علی شیران کارزار و فرزندان بنی ‌عقیل را خواهم گرفت و با شمشیر بران هر ناسزاگوی را خواهم کشت. شاید با این انتقام سوزش اندوه را فرونشانم.»

هم‌چنین گفته شده که او در جنگ صفین شرکت داشت و حضرت علی(ع) میمنه پیادگان لشکر خود را به او و عبدالله بن جعفر طیار سپرد.[۱۳]

اگر مسلم در این دو واقعه حضور داشته است، پس تولد او در دهه دوم هجری بوده و این سخن که عقیل در زمان معاویه از شام کنیزی خریداری نمود،[۱۴] نمی‌تواند صحت داشته باشد و او در هنگام شهادت به سال ۶۰ هجری باید حدود ۴۰ سال داشته باشد. اگر چه در مورد او سن ۳۵ سال[۱۵] و ۲۸ سال[۱۶] نیز گفته شده است. عبدالرزاق مقرم در تحلیلی او را به هنگام شهادت ۵۰ ساله می‌داند.[۱۷]

پس سن مسلم در هنگام شهادت بین ۳۵-۴۰ سال بوده و او در سال‌های ۲۰-۲۵ هجری متولد شده است.

خصوصیات[ویرایش | ویرایش مبدأ]

به گفته تاریخ، مسلم بن عقیل، مردی شجاع،[۱۸] عالم و اهل رای،[۱۹] که امام حسین(ع)‌ او را اعلم ناس می‌دانست.[۲۰]

فرزندان[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در شمار و نام فرزندان مسلم بن عقیل، اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نام‌های عبدالله و عبدالرحمن نام می‌برند که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند.[۲۱]

ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نام‌های عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام می‌برند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر علی(ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند.[۲۲]

طبری نیز از سه فرزند با نام‌های عبدالله، علی و زینب صغری نام می‌برد.[۲۳]

مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نام‏‌های عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و حمیده می‌داند و می‌نویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است.[۲۴] دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد.[۲۵]

در اینکه عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست.[۲۶] اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بنا به نقلی علی،[۲۷] محمد[۲۸] یا عبدالرحمن[۲۹] است که به احتمال قوی نام او محمد است.[۳۰] از مسلم نسلی باقی نمانده‌است.

روزشمار واقعه عاشورا
سال 60 قمری
15 رجب مرگ معاویه
28 رجب خروج امام حسین (ع) از مدینه.
3 شعبان ورود امام(ع) به مکه.
10 رمضان رسیدن نخستین نامه‌های کوفیان به امام(ع).
12 رمضان رسیدن 150 نامه از کوفیان به امام(ع) توسط قیس بن مُسْهِر، عبدالرحمان ارحبی و عُمارَة سَلُولی.
14 رمضان وصول نامه سران و اهالی کوفه به امام(ع) توسط هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی.
15 رمضان خروج مسلم از مکه به سوی کوفه.
5 شوال ورود مسلم بن عقیل به کوفه.
8 ذیحجه خروج امام حسین(ع) از مکه.
8 ذیحجه قیام مسلم بن عقیل در کوفه.
9 ذیحجه شهادت مسلم بن عقیل در کوفه.
سال 61 قمری
1 محرم یاری خواستن امام از عبیدالله بن حر جعفی و عمرو بن قیس در قصر بنی مقاتل
2 محرم ورود کاروان امام(ع) به کربلا
3 محرم ورود عمر سعد به کربلا با سپاه چهار هزار نفری.
6 محرم یاری خواستن حبیب بن مظاهر از بنى اسد برای یاری امام حسین(ع) و ناکامی او در این مأموریت
7 محرم بستن آب بر روی امام حسین(ع) و یارانش.
7 محرم پیوستن مسلم بن عوسجه به امام حسین(ع) و یارانش.
9 محرم ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا.
9 محرم امان‌نامه شمر به فرزندان ام‌البنین.
9 محرم اعلام جنگ لشکر عمر سعد به امام(ع) و مهلت خواستن حضرت از عمر سعد.
10 محرم واقعه عاشورا و شهادت امام حسین(ع)، اهل بیت(ع) و یارانش.
11 محرم محرم حرکت اسرا به سوی کوفه
11 محرم دفن شهدا توسط بنى اسد (از اهل غاضریه)
12 محرم دفن تعداد کمی از شهدا
12 محرم ورود کاروان اسرای کربلا به کوفه.
19 محرم حرکت کاروان اسیران از کوفه به شام.
1 صفر ورود اهل بیت(ع) و سر مطهّر امام حسین(ع) به شام.
20 صفر اربعین حسینی
20 صفر ورود اهل بیت امام(ع) به کربلا
20 صفر بازگشت اهل بیت امام(ع) از شام به مدینه بنا بر برخی اقوال.

قبل از واقعه کربلا[ویرایش | ویرایش مبدأ]

از زندگانی مسلم بن عقیل، تا واقعه کربلا اطلاعات چندانی در دست نیست، اما نقش او در حوادث کوفه، قبل از واقعه کربلا چشمگیر است. زمانی که امام حسین(ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بی‌راهه به مکه روند که هرگاه سپاهیان ولید بن عتبه بن ابی ‌سفیان والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمی‌شوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد.[۳۱]

پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین(ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوت‌ نامه‌های بسیاری که شمار آن‌ها را تا دوازده هزار تخمین زده‌اند،[۳۲] به سوی امام حسین(ع) فرستادند و همین سبب شد تا امام به سمت کوفه حرکت کند.

عزیمت به کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

امام حسین(ع) از مخالفت با یزید،‌ اصل دین‌ را می‌خواست‌. شکایتش‌ در دوران‌ معاویه‌ این‌ بود که‌ سنت‌های‌ الهی‌ مُرده و بدعت‌ زنده‌ شده است. اکنون‌ که‌ برای‌ او یاور پیدا شده،‌ باید سنت‌ الهی‌ را زنده‌ سازد. پایان‌ کار چه‌ باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت‌ و کیفیت‌ نیروهای‌ مردمی‌ را بررسی کرده و به اطلاعش برساند‌.[۳۳]

همچنین امام حسین(ع) در نامه‌ای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش است و او را وصی خود قرار داده است.[۳۴]

نامه‌ امام‌ حسین‌(ع) به مردم کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

متن‌ نامه‌ امام‌ حسین‌(ع) که‌ حاوی‌ مطالب‌ پرارزشی‌ است،‌ چنین‌ است:

«بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم‌ . این‌ نامه‌ای‌ است‌ از حسین‌ بن علی‌ به‌ گروه‌ انبوه‌ مسلمانان‌ مومن‌. آخرین‌ نمایندگان ‌شما -هانی‌ و سعید- با نامه‌های‌ شما نزد من‌ آمدند. از محتوای‌ نامه‌های‌ شما آن‌چه‌ را که‌ بیان‌ کرده‌اید، دریافتم‌ و دانستم‌ که‌ شما از من‌ می‌خواهید که‌ به‌ سوی‌ شما بیایم‌ تا به‌ لطف‌ خداوندی‌، همگان‌ بر محور حق‌ گرد آیید. اینک ‌من‌ برادر و پسر عمو و شخصیت‌ مورد اطمنیان‌ خود مسلم بن عقیل، را به‌ جانب‌ شما می‌فرستم‌ تا درباره‌ امور شما به‌ من‌ گزارش‌ کند. اگر او در گزارش‌ خود برای‌ من‌ بنویسد که‌ خردمندان‌ و صاحب‌نظران‌ و عموم‌ مردم‌ بر آن‌چه‌ در نامه‌ها نوشته‌ شده،‌ اتفاق‌ نظر دارند، من‌ به‌ زودی‌ به‌ شما خواهم‌ پیوست‌. ان‌شاءالله. به‌ جان‌ خودم‌ سوگند، امام‌ نیست‌ مگر آن‌ کسی‌ که‌ در میان‌ مردم‌ بر اساس‌ کتاب‌ خدا داوری‌ کند. دادگر باشد. از راه‌ مستقیم‌ دیانت‌ منحرف‌ نگردد و خود را وقف‌ خدمت‌ در راه‌ خدا نماید. و السلام.» [۳۵]

برنامه امام حسین(ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

امام حسین(ع)، برنامه‌ مسلم‌ را براساس‌ سه‌ مطلب‌: «امرَه‌ُ بِالتَّقْوی‌ وَ کتْمان‌ِ امرِه‌ِ وَ اللُطف‌ِ» تقوا، پنهان‌ داشتن‌ هدف‌، لطف‌ و محبت، تنظیم‌ نمود. سه‌ اصل ‌انسانی‌ و عقل‌‌پسند‌. همچنین به‌ مسلم‌ گفت: «اگر همه‌ سیاست‌مداران‌ خردمند، متفق‌ هستند که‌ نیروهای‌ کوفه‌ آماده‌ حمایت‌ از من‌ هستند و مردم‌ را یک‌ رای‌ و هماهنگ ‌یافتی‌، به‌ سرعت‌ گزارش‌ کن‌ تا به‌ کوفه‌ بیایم‌ و اگر آنان به‌ گونه‌ دیگری‌ بودند، شتابان‌ برگرد.»[۳۶] آن‌گاه‌ فرمود: «خداوند آن‌گونه‌ که‌ دوست ‌دارد، کار و ماموریت‌ تو را مقدر نماید.»

حرکت از مکه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم بن عقیل،‌ به‌ همراه‌ قیس ‌بن‌ مسهر صیداوی‌‌ از مکه‌ خارج شد.[۳۷] او ابتدا به مدینه‌ رفت و پس از زیارت مرقد پیامبر(ص)[۳۸] و وداع با خاندانش،[۳۹] به همراه دو راهنما از قبیله قیس‌ بن مسهر صیداوی‌ به سمت کوفه حرکت کرد[۴۰] و چون شبانه راه افتادند، راه را گم کردند. چنان‌که‌ مورخان‌ نوشته‌اند فشار تشنگی و گرسنگی باعث شد تا‌ دو راهنمای‌ او فوت کنند.[۴۱] اما مسلم توانست خود را به تنگه دره خبیت[۴۲] یا مضیق برساند[۴۳] و نجات پیدا کند.[۴۴] او این‌ پیشامد را به‌ فال‌ بد گرفت‌ و از آنجا نامه‌ای‌ برای‌ امام حسین(ع) نوشت و اخبار را به ایشان اطلاع داد و کسب تکلیف نمود.[۴۵]

متن نامه مسلم چنین است:

«بعد از حمد و درود! من‌ از مدینه‌ با دو راهنما حرکت‌ کردم‌. این‌ دو راهنما راه‌ را گم‌ کردند و تشنگی‌ ما شدید شد و طولی‌ نکشید که‌ آن‌ دو نفر فوت‌ شدند. ما به‌ حرکت‌ خود ادامه‌ دادیم‌ تا به‌ آب‌ رسیدیم‌ و توانستیم‌ خود را نجات‌ دهیم‌ و این‌ آب‌ در مکانی‌ است‌ که‌ «مضیق‌ نامیده‌» می‌شود که‌ در تنگه‌ دره‌ خبیت‌ واقع‌ شده‌ است‌ و من‌ از این‌ پیشامد فال‌ بد زدم‌. اکنون‌ اگر موافقت‌ فرمایید، مرا معاف‌ دارید و دیگری‌ را به‌ جای‌ من‌ بفرستید. والسلام.»

امام بار دیگر تاکید کرد که به سمت کوفه حرکت نماید و در اجرای دستور کوتاهی نکند و نوشت‌:

«ما اهل‌ بیت‌ به‌ فال‌ اعتقادی‌ نداریم‌.»[۴۶]

ورود به کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم بن عقیل، در پنجم شوال سال ۶۰ وارد کوفه‌ شد[۴۷] و در خانه‌ مختار بن ابی ‌عبیده‌ ثقفی‌ اقامت گزید.[۴۸] بنا به نقلی امام‌ حسین‌(ع) از او خواسته ‌بود تا بر هانی‌ بن عروه‌ وارد شود.[۴۹] براساس‌ برخی‌ اخبار ابتدا نزد هانی‌ آمد. اما اخبار دیگری‌ اشاره‌ دارد که‌ بر مختار وارد شد.[۵۰] خبر دیگر حکایت‌ دارد که‌ بر مسلم بن عوسجه‌ وارد گردید.[۵۱] قاعدتا برای‌ این‌که‌ محل‌ وی‌ چندان‌ مشخص‌ نباشد، ممکن‌ است‌ چندین‌ خانه‌ را به‌ عنوان‌ محل‌ استقرار خود معین‌ کرده‌ باشد. به‌ محض ورود مسلم‌، جلسه‌ای‌ در منزل‌ سلیمان‌ بن صرد خزاعی‌ برگزار شد که‌ به‌ خاطر سری‌ بودن‌ مذاکرات‌ در این‌ مرحله‌، تنها رهبران‌ نهضت‌ در آن‌ حضور یافتند و در پاسخ‌ به‌ نامه‌ امام‌ حسین(ع) که‌ در برابر حاضرین‌ قرائت‌ شد، رهبران‌ شیعیان ‌چون‌ عابس بن ابی شبیب‌ شاکری‌، حبیب‌ بن مظاهر اسدی‌ و سعید بن عبدالله، سخنان‌ شورانگیزی‌ ایراد کردند و از صمیم‌ قلب‌، حمایت‌ خود را تا آخرین‌ نفس،‌ نسبت‌ به‌ امام حسین(ع) اعلام‌ داشتند.[۵۲]

بیعت مردم کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پس‌ از آن‌ شیعیان‌ در خانه‌ مختار با او دیدار می‌کردند و هر بار که اجتماعی‌ در آن‌جا فراهم‌ می‌شد، مسلم بن عقیل، نامه ‌امام‌ را برای‌ آنان‌ قرائت‌ می‌کرد و پس از خواندن نامه، مردم‌ با او به‌ عنوان‌ نماینده‌ امام‌ حسین (ع) بیعت‌ می‌کردند.[۵۳] تاریخ‌ نویسان نص بیعت مسلم بن عقیل را با مردم کوفه ثبت نکرده‌اند، اما گفته شده مسلم بن عقیل، هدف خود را از بستن پیمان با مردم بیان داشت و مبنای‌ بیعت را‌، عمل‌ به‌ کتاب‌ خدا، سنت‌ رسول‌ خدا، مبارزه‌ با ستمگران‌، دفاع‌ از مستضعفان‌ و تقسیم‌ غنایم‌ به‌طور عادلانه‌ قرار داد.

نعمان بن بشیر حاکم کوفه که دوستدار عافیت بود، مزاحمتی برای او ایجاد نکرد و مسلم بن عقیل، توانست از هجده‌ هزار نفر از اهالی کوفه بیعت بگیرد.[۵۴] نهضت‌ به‌ سرعت‌ همه‌گیر گردید و مسلم بن عقیل، قادر شد تا ریاست‌ جلسات‌ عمومی‌ را از منبر مسجد کوفه‌ نیز بر‌ عهده‌ گیرد.

نامه‌ به امام‌ حسین‌ (ع)[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم بن عقیل، گمان‌ نمی‌کرد که‌ مسلمانی‌ پیمان ‌ببندد و‌ وفا نکند. به‌ همین‌ سبب‌ وقتی‌ استقبال‌ مردم‌ شهر را دید، طی نامه‌ای که توسط‌ یکی‌ از رهبران‌ مورد اعتماد شیعیان‌ کوفه‌ یعنی‌ عابس ‌بن ابی شبیب‌ شاکری به‌ امام‌ حسین(ع) فرستاد، امام را به کوفه فراخواند[۵۵] و از هماهنگی آنان برای ورود امام حسین(ع) نوشت.[۵۶] متن نامه مسلم بن عقیل چنین است:

«هیچ‌گاه‌ نماینده‌ یک‌ گروه‌ به ‌همراهان‌ خودش‌ دروغ‌ نمی‌گوید. تمام‌ مردم‌ کوفه‌ با شمایند و تاکنون‌ هجده‌ هزار نفر از آنان‌ با من‌ دست‌ بیعت ‌فشرده‌اند. به‌ محض‌ این‌که‌ نامه‌ من‌ را دریافت‌ داشتید، با شتاب‌ تمام‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ حرکت‌ کنید.»[۵۷]

مسلم‌ روز پانزدهم‌ ماه رمضان‌ عازم‌ کوفه‌ شد و روز پنجم‌ شوال‌ وارد کوفه‌ گشت‌ و یک‌ ماه‌ و هفت‌ روز وقت ‌صرف‌ کرد و پس‌ از بررسی‌های‌ طولانی‌ و همه‌ جانبه‌ در دوازدهم‌ ذی‌القعده‌ یعنی‌ ۲۷ روز قبل‌ از شهادتش‌ به ‌امام‌ حسین(ع) نامه‌ نوشت‌. نامه‌ در روز هشتم‌ ذی‌حجه‌ به‌ دست‌ آن حضرت رسید و امام که‌ از احساسات‌ عمیق‌ کوفیان‌ مطمئن ‌شده‌ بود، تصمیم‌ به‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ عراق‌ گرفت‌. طبیعی‌ است‌ که‌ امام به گزارش‌ مامور مورد اعتمادش‌ اطمینان‌ کند.

نامه یزید به عبیدالله بن زیاد[ویرایش | ویرایش مبدأ]

نعمان‌ بن بشیر حاکم‌ کوفه‌ گفت‌:

«من‌ جز با کسی‌ که‌ با من‌ پیکار کند، جنگ‌ نخواهم‌ کرد و جز بر کسی‌ که‌ بر من ‌حمله‌ کند، حمله‌ نخواهم‌ کرد و کسی‌ را به‌ تهمت‌ و سوءظنی‌ نمی‌گیرم‌، ولی‌ هر کس‌ بیعت‌ خود را بشکند و آشکارا رویاروی‌ من‌ قرار گیرد، تا هنگامی‌ که‌ دسته‌ شمشیرم‌ در دستم‌ باشد، با او جنگ‌ خواهم‌ کرد، هر چند تنها باشم‌. او همچنین مردم‌ را از آشوب‌ و فتنه‌ برحذر داشت‌.»[۵۸]

طرفداران‌ بنی ‌امیه‌ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث‌، عبدالله بن ‌مسلم‌ بن سعید حضرمی طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاع‌ یزید رساندند و اقدامات مسلم و ناتوانی نعمان بن بشیر‌ را خبر دادند.[۵۹] ‌یزید نیز در پی درخواست طرفداران بنی ‌امیه و شامیان[۶۰] و نیز صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که‌ والی‌ بصره‌ بود، هم‌زمان به‌ حکومت کوفه‌ منصوب‌ و او را مامور ساخت تا مسلم را از کوفه بیرون راند یا بکشد.[۶۱] متن نامه یزید چنین است‌:

«طرفداران‌ من‌ در کوفه‌، به‌ من‌ گزارش‌ داده‌اند که‌ مسلم بن عقیل، در کوفه‌ مردم‌ را گرد آورده‌ و می‌خواهد پیوند وحدت‌ مسلمین‌ را برهم‌ زند. بنابراین‌ پس‌ از قرائت‌ این‌ نامه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ رهسپار شو و مسلم‌ را به‌ هر حیله‌ که‌ مقدور باشد دستگیر کرده‌، سپس‌ وی‌ را به‌ بند افکن‌ یا به‌ قتل‌ برسان‌ و یا از کوفه‌ اخراج‌ نما. والسلام.»[۶۲]

ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عبیدالله بن زیاد در حالی‌که چهره خود را پوشانده بود، به‌طور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین(ع)‌ بودند، او را امام حسین(ع) پنداشتند و به او خوش‌آمد گفتند و بدین‌گونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.[۶۳]

عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنان تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدین‌ وسیله دیگران را سر جای خود نشاند. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر می‌تواند مردم را به وظیفه‌شان آشنا سازد.[۶۴]

عزیمت به خانه هانی بن عروه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم بن عقیل، پس‌ از آگاهی‌ از آمدن‌ عبیدالله بن زیاد و سخنان‌ تهدید آمیز وی‌، خانه‌ مختار را ترک‌ گفت‌ و به‌ منزل ‌هانی ‌بن عروه‌ مرادی‌ که‌ از بزرگان و چهره‌های سرشناس‌ کوفه‌ بود، رفت[۶۵] و به‌طور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد.[۶۶] و خانه او را مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی خویش قرار داد.[۶۷] دوستان‌ و یاران‌ وی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ تلاششان‌ این‌ بود که‌ عبیدالله به‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ پی‌ نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.

عیادت عبیدالله بن زیاد از شریک ‌بن اعور[ویرایش | ویرایش مبدأ]

در همان زمان شریک ‌بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در‌ خانه‌ هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.[۶۸] هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت ‌شریک‌ به‌ خانه‌ هانی‌ رفت، فرصت‌ مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد.‌ اما مسلم‌ از انجام‌ چنین‌ عملی‌ امتناع‌ ورزید و آن‌ را با اصول‌ اسلام‌ ناسازگار خواند و بعد از این‌که‌ عبیدالله بن زیاد از خانه‌ هانی‌ رفت‌، مسلم‌ در جواب‌ شریک‌ که‌ پرسید: «چرا این‌ فرصت‌ را از دست‌ دادی‌؟» پاسخ ‌داد:

«به‌ دو علت: نخست‌ این‌که‌ هانی‌ مایل نبود مهمانش در خانه‌اش‌ کشته‌ شود و دیگر یادآوری حدیثی‌ از پیامبر (ص) که‌: اَلایمان‌ُ قَیدُ الفَتْک،‌ مومن کسی را غافلگیرانه نمی‌کشد.»[۶۹]

به‌ این‌ ترتیب‌ بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ مسلم بن عقیل،‌ و امام حسین(ع) از چنان‌ مهلکه‌ای‌ که‌ به‌ پای‌ خود به‌ آن‌جا آمده‌ بود، بیرون‌ جست‌. تنها به‌ خاطر این‌که‌ مسلمانی‌ پاک‌ دین‌ و پاک‌ اعتقاد که‌ جز به‌ اجرای‌ درست‌ احکام‌ دین‌ به‌ چیزی‌ دیگر نمی‌اندیشید، نخواست‌ به‌ خاطر سلامت‌ خود و پیروزی‌ در مأموریتی‌ که‌ به‌ عهده‌ داشت‌، حکمی‌ از احکام‌ دین‌ را نقض‌ کند، هر چند با رعایت‌ این‌ حکم‌، آینده‌ او و کسی‌ که‌ او را فرستاده‌ است‌ به‌ خطر افتد. امام‌ و نماینده‌اش‌ مسلم بن عقیل، به ‌قدرت‌ و پیروزی‌ به‌ هر قیمت‌ و از هر راهی‌ اعتقاد نداشتند.

افشای مخفی‌گاه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه‌ هزار درهم‌ به‌ معقل داد و گفت‌:

«کوشش‌ کن‌ تا با پیروان‌ مسلم‌ آشنا شوی‌ و چون‌ چنین‌ کسی‌ را یافتی‌، به‌ او بگو که‌ مردی‌ از شیعیان هستم‌ و می‌دانم‌ مسلم‌ در چنین‌ روزها به‌ کمک‌ مالی‌ محتاج‌ است‌. می‌خواهم‌ این‌ پول‌ را به‌ او بدهم‌ تا آن‌ را در جنگ‌ با دشمن‌ خود مصرف‌ کند.»

این‌ ماموریت‌ برای ‌چنان‌ جاسوسی‌ چندان‌ دشوار نبود. چند تن‌ از بزرگان‌ شیعه‌ در کوفه‌ مشهور بودند و او برای‌ انجام‌ ماموریت‌ خود، مسلم ‌بن عوسجه‌ را که‌ مردی‌ زاهد و پارسا بود، انتخاب‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ توانست‌ مخفی‌گاه‌ مسلم بن عقیل، را بداند و درخانه‌ هانی ‌بن عروه‌ با مسلم‌ دیدار کند و هر روز پیش‌ از دیگران‌ وارد خانه‌ هانی‌ می‌شد و پس‌ از همه‌ از آن‌جا خارج‌ می‌گشت‌. بدین‌ ترتیب‌ از کار مسلم بن عقیل، و شیعیان‌ و تعداد آنان و تصمیماتی‌ که‌ می‌گرفتند، اطلاع‌ کامل‌ پیدا می‌کرد و این‌ خبرها را به‌ عبیدالله بن زیاد می‌داد.[۷۰]

جاسوسی‌ او ضربه‌ بسیار سختی‌ به‌ نهضت‌ مسلم بن عقیل، در کوفه‌ زد. عبیدالله بن زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم بن عقیل، و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. هانی بن عروه را که به مسلم بن عقیل، پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.[۷۱]

آغاز نبرد[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،[۷۲] همین‌که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ هانی را شنید،‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ خود بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس‌ جارچیان‌ خود را فرستاد تا مردم‌ را آگاه‌ سازند. نوشته‌اند از هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با او بیعت‌ کرده‌ بودند، تنها چهار هزار تن‌ در اطراف‌ خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ نزدیک‌ گرد آمدند و در روز هشتم یا نهم و به قولی سوم ذی‌حجه با شعار «یا مَنْصورُ امت»[۷۳] قیام کرد.[۷۴] روز هشتم از اعتبار بیشتری برخوردار است.

مسلم‌ ابتدا آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرده‌ و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود[۷۵] و آن‌گاه همگی‌ به‌ سمت‌ قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود ۲۰۰ نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این‌ مردمی‌ که‌ قصر را محاصره‌ کرده‌ بودند، مردان‌ جنگ‌ و مطیع‌ مسلم بن عقیل، بودند یا اگر از عاقبت‌اندیشی‌ و تدبیر بهره‌ای‌ داشتند، همان‌ موقع‌ قصر را می‌گرفتند و پسر زیاد را از پای‌ در می‌آوردند.

پیمان‌شکنی مردم کوفه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، چند نفر را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوبگر را چگونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌.

پنج‌ نفر از افراد سرشناس‌ کوفه‌ از قبیل‌ کثیر بن شهاب‌، قعقاع‌ بن شور، حجار بن ابجر، محمد بن اشعث و شمر بن ذی الجوشن‌ از قصر خارج‌ شدند و هر یک‌ عده‌ای‌ از مردم‌ را که‌ مطیع‌ آنان‌ بودند، گرد آوردند و هر کدام ‌از آنان‌ در یک‌ نقطه‌ از شهر متمرکز شدند و در پناه‌ قدرت‌ جمعیت‌، پرچم‌های‌ امان‌ را برافراشتند و ضمن‌ سخنرانی‌های‌ خود به‌ مردم‌ گوشزد کردند که‌ هر کس‌ می‌خواهد از مجازات‌ حکومت‌ در امان‌ باشد، زیر یکی‌ از این‌ پرچم‌ها وارد شود.

بدین‌گونه‌ مردم‌ برای‌ نجات‌ از انتقام‌ حکومت‌ به‌ این‌ پرچم‌ها ملحق‌ شدند.[۷۶] شمر بن ذی‌الجوشن در سخنانش، مسلم را فتنه‌گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.[۷۷]

کثیر بن شهاب‌ که‌ از سران‌ قبیله مذحج بود، به‌ داخل‌ شهر کوفه‌ رفت‌ و از طایفه‌ مذحج عده‌ای‌ را که‌ مطیع‌ او بودند، گرد آورد و در پناه‌ نیروی‌ جمعیت‌ خویش‌ در کوچه‌ها و خیابان‌های‌ کوفه‌ گردش‌ کرد و با سخنرانی‌ و تبلیغات‌ زبانی‌ مردم‌ را از کمک‌ کردن‌ به‌ مسلم بن عقیل، بر حذر داشت‌ و از مخالفت‌ با حکومت‌ و جنگ‌ با نیروهای‌ دولتی‌ ترساند.[۷۸] به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم بن عقیل، پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند و‌ هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی‌ نفر با او ماندند و چون‌ نماز شام‌ را خواند یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌.[۷۹]

همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل، از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.[۸۰]

مسلم بن عقیل، دیگر یاوری نداشت‌. وارد محله قبیله کنده شد و در کنار خانه‌ پیر زنی‌ بنام‌ طَوْعَه[۸۱] از موالی اشعث بن قیس کندی نشست‌.[۸۲] پیر زن‌ پسری‌ به‌ نام‌ بلال‌ داشت‌ و اکنون ‌در آن‌ لحظات‌ چشم‌ به‌ راه‌ آمدن‌ او بود. مسلم بن عقیل، بر وی‌ سلام‌ کرد و از او آب‌ خواست‌. پیر زن‌ فورا به‌ او آب‌ داد. اما دید که‌ این‌ مرد هم‌چنان‌ نشسته‌ و گویی‌ قصد رفتن‌ ندارد. به‌ او گفت‌: چرا به‌ سوی‌ خانواده‌ات‌ نمی‌روی‌؟ مسلم ‌سکوت‌ کرد و پس‌ از دو بار پرسیدن‌، جواب‌ داد: ای‌ بانو! من‌ در این‌ شهر سرپناهی‌ ندارم‌ و راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌برم‌. آیا ممکن‌ است‌ به‌ من‌ پناهی‌ بدهی؟ زن‌ از او پرسید: تو مسلم‌ هستی‌؟ گفت‌: آری‌! زن‌، مسلم‌ را به‌ درون‌ خانه ‌برد و اطاقی‌ در اختیار او گذاشت و به مسلم پناه داد.[۸۳] بلال‌ که‌ به‌ خانه‌ آمد، متوجه‌ شد مادرش‌ به‌ اطاق‌ دیگر رفت‌ و آمد دارد. بر خاطرش‌ گذشت‌ که‌ مطلب‌ تازه‌ای‌ است‌ و بالاخره‌ مادرش‌ به‌ وی‌ آمدن‌ مسلم‌ را اطلاع‌ داد. او پس از با خبر شدن از پنهان شدن مسلم در خانه‌شان جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث‌ ‌بن قیس‌ کندی خبر داد.‌ بلال‌ با ‌خانواده‌ اشعث ارتباط‌ نزدیک‌ داشت‌. عبدالرحمن‌ نیز به‌ پدرش اطلاع‌ داد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد.[۸۴]

دستگیری[ویرایش | ویرایش مبدأ]

بامداد آن‌ شب‌ هفتاد نفر از گماشتگان‌ خود را به همراهی محمد بن اشعث برای‌ دستگیری‌ مسلم بن عقیل، به‌ طرف ‌خانه‌ طوعه فرستاد.[۸۵] مسلم بن عقیل، در خانه‌ طوعه‌ بود که ‌صدای‌ سُم‌ اسبان‌‌ را شنید و دانست‌ برای‌ دستگیری‌ او آمده‌اند. در چنان‌ موقعیت‌ وظیفه‌ داشت‌ که ‌نخست‌ صاحب‌خانه‌ را از گزند هجوم‌آوران‌ برکنار دارد. به‌ این‌ دلیل‌ فوری‌ برخاست‌ و با شمشیر کشیده‌ بر آنان ‌تاخت‌ و آنان‌ را از خانه‌ طوعه‌ بیرون‌ ریخت‌. سربازان‌ پسر زیاد، به‌ بام‌ها رفتند و با سنگ‌پرانی‌ و آتش‌ریزی‌ وی‌ را خسته‌ کردند. با این‌ همه‌ مسلم بن عقیل، تسلیم‌ نشد.[۸۶] مسلم بن عقیل، در آن‌ نبرد سخت‌ تعدادی‌ را کشت. در این‌ لحظه‌ بین‌ او و بَکر بن حُمران‌ نبردی‌ سخت‌ درگرفت‌. بکر زخمی‌ شدید بر مسلم‌ وارد آورد و لب‌ بالایی‌ او را شکافت‌. مسلم بن عقیل، نیز بر سر وی‌ ضربه‌ای‌ زد و فریاد برآورد:

«آیا این‌ هنگامه ‌عظیم‌ برای‌ کشتن‌ فرزند عقیل‌ است‌؟ پس‌ ای‌ نفس‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ بشتاب‌ که‌ از وی‌ گریزی‌ نیست‌!»

سپس مسلم‌ از خانه‌ خارج‌ شد و بر سکوی‌ خانه‌ ایستاد. پسر اشعث‌ که‌ فرمانده ‌سپاه‌ عبیدالله بن ‌زیاد بود، گفت‌:

«مسلم‌ خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌! تو در امانی‌ و کسی‌ با تو کاری‌ ندارد.»

مسلم‌ در حالی‌ که ‌رجز می‌خواند، می‌جنگید:[۸۷]

اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا
اَضرِبُکم‌ْ وَ لا' اَخاف‌ُ ضُرّا وَ اِن‌ْ رَاَیت‌ُ الْمَوْت‌َ شَیئاً نُکرا
کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا
اَقْسَمْت‌ُ لا اُقْتَل‌ُ اِلاّ حُرّا اَکرَه‌ُ اَن‌ْ اُخْدَع‌َ اَوْ اُغَرّا
اَضرِبُکم‌ْ وَ لا' اَخاف‌ُ ضُرّا وَ اِن‌ْ رَاَیت‌ُ الْمَوْت‌َ شَیئاً نُکرا
کل‌ُّ امرِی‌ءٍ یوْماً یلاقی‌ شَرّا ضَرْب‌َ غُلام‌ٍ قَط‌ُّ لَم‌ْ یفِرّا

من‌ سوگند یاد کرده‌ام‌ که‌ جز آزادانه و شرافتمندانه کشته‌ نشوم‌، گرچه‌ مرگ‌ را بسیار ناگوار می‌دانم‌.


من‌ بیم‌ دارم‌ که‌ شما به‌ من‌ دروغ‌ بگویید و مرا فریب‌ دهید. هر انسانی‌ روزی ناگزیر، ناگواری‌های زندگی را خواهد چشید.

شمشیر می‌زنم‌ و با شما می‌ستیزم‌ و از هیچ‌ زیانی‌ باک‌ ندارم‌. منم‌ آن‌ شمشیرزنی‌ که‌ هرگز فرار نکند.

و در رجز دیگری‌ چنین‌ خواند:

هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ
فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ
هُوَ الْمَوْت‌ُ فَاصْنَع‌ْ وَیک‌َ ما اَنْتَ صانِع فَصَبْراً لامرِاللهِ جَل‌َّ جَلالُه‌ُ
فَاَنْت‌َ بِکاس‌ِ الْمَوْت‌ِ لاشَک‌َّ جارِع‌ُ فَحُکم‌ُ قَضاءِ اللهِ فِی‌ الْخَلْق‌ِ ذایع‌ُ

مرگ فرا می‌رسد. وای بر تو! پس هر آنچه می‌خواهی انجام بده، زیرا که‌ جام‌ مرگ‌ را بدون‌ تردید خواهی‌ نوشید.

ولی‌ در برابر مشیت‌ الهی و سرنوشتی که خداوند رقم می‌زند،‌ شکیبا باش‌ که‌ حکم‌ خداوندی‌ در میان‌ خلق‌ ساری‌ و جاری‌ است.

یاران‌ محمد بن اشعث‌ که‌ یارای‌ مقابله‌ رویاروی‌ با مسلم‌ را نداشتند، بر بالای‌ بام‌ رفته‌ و از آن‌جا سنگ‌ و آتش ‌بر سر و روی‌ مسلم‌ ریختند. چون‌ مسلم‌ این‌ حال‌ را مشاهده‌ کرد، گفت‌: چرا همانند کفار مرا سنگ‌ باران‌ می‌کنید، در صورتی‌ که‌ من‌ از اهل‌ بیت‌ پیامبرم‌؟! اگر شما از مسلمانی‌ بهره‌ای‌ داشتید، چنین ‌نمی‌کردید.[۸۸]

تاریخ‌‌‌نگاران نوشته‌اند که‌ دشمن‌ آن‌قدر به‌ مسلم‌ جراحت‌ وارد کرده‌ بود که‌ توان‌ حرکت‌ نداشت‌. در این ‌هنگام‌ نامردی‌ از پشت‌ سر تیری‌ به‌ سوی‌ او پرتاب‌ کرد و مسلم‌ بر زمین‌ افتاد. آن‌گاه‌ او را دستگیر کرده‌ و بر استری ‌سوار نمودند و ابن ‌اشعث‌ شمشیر از دست‌ وی‌ گرفت‌ و گفت‌ تو در امانی‌![۸۹] مسلم‌ فرمود: «لعنت‌ بر تو و امان‌ تو باد ای‌ گروه‌ فاسق‌.» محمد بن اشعث‌ گفت‌: «خودت‌ را به‌ کشتن‌ مده‌. به‌ خدا تو در امانی‌. آنان‌ دروغ‌ نمی‌گویند و فریبت‌ نمی‌دهند. این‌ قوم‌ پسر عموهای‌ تو هستند و تو را نمی‌کشند.»[۹۰] سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند.

درخواست مسلم از محمد بن اشعث‌[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شد، دیگر امیدی‌ به‌ حیات‌ خود نداشت‌، اشک‌ دیدگانش‌ را پرکرد و گریست‌. برخی‌ می‌پنداشتند که‌ او به‌ خاطر خود می‌گرید. به‌ او‌ گفتند:

«مسلم‌! کسی‌ که‌ به‌ طلب‌ حکومت‌ برمی‌خیزد، اگر با چنین‌ پایانی‌ روبه‌رو شود، نباید گریه‌ کند.» مسلم‌ گفت‌: «به‌ خدا سوگند گریه‌ من‌ برای‌ خودم ‌نیست‌. برای‌ آنان می‌گریم‌ که‌ با خواندن‌ نامه‌ من‌ به‌ وعده‌ یاری‌ این‌ مردم‌ دلگرم‌ شده‌اند و هم‌ اکنون‌ در راه‌ عراق‌ هستند.»[۹۱]

سپس‌ به‌ محمد بن اشعث‌ گفت‌: «بنده خدا می‌دانم‌ که‌ تو از عهده‌ امانی‌ که‌ به‌ من‌ داده‌ای‌ بر نخواهی ‌آمد، ولی‌ از تو می‌خواهم‌ نامه‌ای‌ به‌ امام حسین(ع)‌ بنویسی‌ و او را از آن‌چه‌ بر سر من‌ آمده‌، آگاه‌ سازی‌! به‌ او بنویس ‌فریب‌ مردم‌ عراق‌ را مخور! اینان همان‌ مردمند که‌ پدرت‌ را چندان‌ آزردند که‌ از دست‌ آنان‌ آرزوی‌ مرگ‌ می‌کرد.» پس‌ از همان‌جا که‌ نامه‌ را می‌گیری‌ برگرد و خودت‌ را به‌ خطر میفکن‌![۹۲] اما محمد بن اشعث‌ چنین‌ نامه‌ای‌ را ننوشت‌، چرا که‌ او با خانواده علی(ع) میانه‌ خوبی‌ نداشت‌. داستان‌ نفاق‌ پدر وی‌ را با امام علی(ع) در جنگ‌ صفین‌ می‌دانیم‌ و به‌ احتمال‌ قوی‌ در توطئه‌ قتل‌ امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث‌ نیز بدون‌ کسب‌ اجازه‌ از پسر زیاد نامه‌ای‌ نمی‌نوشت‌.

گفت‌وگوی مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد[ویرایش | ویرایش مبدأ]

مسلم‌ هنگام‌ ورود بر عبیدالله سلام‌ نکرد. یکی‌ از ملازمان‌ ابن ‌زیاد بانگ‌ بر زد که‌ به‌ امیر سلام‌ کن‌. مسلم ‌خروش‌ برآورد که‌: «ساکت‌ باش‌! او امیر من‌ نیست‌.»

عبیدالله گفت‌: «چه‌ سلام‌ کنی‌ و چه‌ از سلام‌ کردن‌ اِبا نمایی‌، بالاخره‌ کشته‌ خواهی‌ شد.»

مسلم‌ گفت‌: اگر مرا بکشی‌، مسأله‌ مهمی‌ نیست‌. افراد پلیدتر از تو، انسان‌های ‌ارجمندتر از مرا کشته‌اند.»

ابن ‌زیاد به‌ خشم‌ آمد و گفت‌: «خدا مرا بکشد اگر تو را به‌ قتل‌ نرسانم‌! هر آینه‌ تو را به ‌شیوه‌ای‌ می‌کشم‌ که‌ تا کنون‌ در اسلام‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌.»

مسلم‌ گفت‌: «تو شایسته‌ترین‌ فرد برای‌ بدعت‌گذاری‌ در اسلام‌ هستی‌. تو زشتی‌ مثله‌ کردن‌، پلیدی‌ کشتن‌ به‌ ناحق‌، ناپاکی‌ نسل‌ و ناروایی‌ چیرگی‌ ظالمانه‌ را بر کسی‌ که‌ از تو سزاوارتر باشد، باقی‌ نخواهی‌ گذاشت‌ و تو بهترین‌ فرد برای‌ انجام‌ این‌گونه‌ امور هستی‌.»

ابن ‌زیاد گفت‌: «ای‌ مرد نفرین‌ شده‌! ای‌ مرد جدایی‌ افکن‌! تو پیوند مسلمانان‌ را از هم‌ گسستی‌ و آشوب‌ بر پا کردی‌! اما مسلم‌ پاسخ‌ داد: دروغ‌ می‌گویی‌. پیوند امت‌ اسلامی‌ را معاویه‌ و فرزندش‌ یزید از هم‌ گسستند و آشوب‌ را تو و پدرت‌ زیاد بن ابیه‌ بر پا کردی‌.»

ابن ‌زیاد گفت‌: «آرام‌ باش‌ ای‌ مسلم‌! تو به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ آمدی‌ و آنان‌ را که‌ با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان‌ هماهنگ‌ بود، از یکدیگر دور ساختی‌ و افکارشان‌ را متفرق‌ کردی‌! مسلم‌ فرمود: چنین‌ نیست‌ و من‌ بدین‌ منظور به‌ کوفه‌ نیامده‌ام‌. شما حکمرانان‌ اموی‌ کارهای‌ نادرست‌ را رواج‌ دادید. امر دین‌ را محو کردید. بر مردم‌ بدون‌ رضایتشان‌ حکومت‌ نمودید و به‌ شیوه‌ قیصر و کسری‌ زیستید. ولی‌ ما به‌ میان‌ ایشان‌ آمدیم‌ تا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نماییم‌ و این‌ مردم‌ را به‌ سوی‌ کتاب‌ خدا وسنت‌ پیامبر(ص) فراخوانیم‌. آمدیم‌ تا مردم‌ را امر به‌ عدالت‌ و به‌ حکم‌ قرآن‌ دعوت‌ کنیم‌. آری‌ ما برای‌ چنین‌کاری‌ شایستگی‌ داریم‌! از سخن‌ مسلم‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ او مأموریت‌ داشته‌ تا در صورت‌ امکان‌ نیرویی‌ آماده‌ کند که‌ در پرتو آن‌ قدرت‌ِ خلافت‌ اسلامی،‌ به‌ امام‌ برگردد تا براساس‌ عدالت‌ِ در زمین‌ بین‌ مردم‌ حکم‌ شود و احکام‌ قرآن‌ زنده‌ گردد.»

عبیدالله شروع به‌ دشنام‌، ناسزا و تهمت به‌ مسلم، امام علی(ع)، امام‌ حسن‌(ع) و امام حسین(ع)‌ کرد. اما مسلم‌ جواب‌ داد: «تو و پدرت‌ برای‌ دشنام‌ سزاوارترید. هر کار که‌ می‌خواهی‌ انجام‌ بده‌ ای‌ دشمن‌ خدا!»

ابن ‌زیاد گفت‌: «مسلم‌! مگر تو نبودی‌ که‌ در مدینه‌ شراب‌ می‌خوردی‌؟»

مسلم‌ گفت‌: «پسر زیاد! من‌ شراب‌ بخورم‌؟! سزاوارتر از من‌ به ‌شراب‌خواری‌ کسی‌ است‌ که‌ از نوشیدن‌ خون‌ مسلمانان‌ و کشتن‌ بی‌گناهان‌ و دستگیری‌ و شکنجه‌ آزادمردان‌ به ‌صرف‌ تهمت‌ و گمان‌ باکی‌ ندارد و نه‌ تنها چنین‌ گناهان‌ بزرگ‌ را مرتکب‌ می‌شود و پشیمان‌ نمی‌گردد، بلکه‌ چنان ‌می‌نمایاند که‌ ابداً کار زشتی‌ نکرده‌ است‌.»

وصیت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پسر زیاد صحبت‌های بی‌نتیجه با مسلم، دستور قتل‌ وی را داد و گفت‌: «او را بر بام‌ قصر برند، سر از بدنش‌ جدا کنند و جسد او را از بالا به‌ پایین‌ بیفکنند.»[۹۳]

مسلم بن عقیل، که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت‌ گرفت، ولی‌ از میان‌ آن‌ جمع، حتی‌ یک‌ نفر هم، حاضر به پذیرفتن مسلم نبود. بنابراین مسلم، به ناچار خود در حاضران‌ نگریست‌ تا یکی‌ را برگزیند. اما کسی را معتمد پیدا نکرد.

در این هنگام، مسلم، عمر بن سعد را مخاطب‌ ساخت‌ و گفت‌ ما و تو خویشاوندیم‌. بیا و وصیت‌ مرا بشنو! عمر نپذیرفت‌ و برای‌ خوش‌ خدمتی‌ به‌ پسر زیاد درخواست‌ او را نشنیده‌ گرفت‌. تا این‌که‌ عبیدالله بن ‌زیاد به‌ او رخصت‌ داد.

مسلم‌ او را به‌ گوشه‌ای‌ برد و نخست‌ درباره‌ وام‌ خود وصیت‌ کرد که ‌هفتصد درهم‌ در کوفه‌ مقروضم‌. آن‌چه‌ دارم‌ بفروش‌ و این‌ وام‌ را بپرداز! دوم‌ این‌که‌ تن‌ مرا در گوشه‌ای‌ به‌ خاک‌ بسپار! سوم‌ این‌که‌ قاصدی به‌ سوی امام حسین(ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند.[۹۴]

این‌ سه‌ مطلب‌ موضوع‌ سیاسی‌ نبود اما عمر سعد‌ تا از نزد مسلم‌ برگشت‌، همه‌ را به‌ عبیدالله بن ‌زیاد گفت‌.[۹۵] عبیدالله بن زیاد پاسخ‌ داد: گاهی‌ مردم ‌خیانت‌کاری‌ را امین‌ می‌پندارند و او را وصی‌ خود می‌سازند![۹۶] با این‌ گفته،‌ عبیدالله بن زیاد می‌خواست‌ عمر بن سعد را در آن‌ مجلس‌ و در پیش‌ روی‌ حاضران،‌ رسوا سازد و درهم‌ کوبد.[۹۷]

به شهادت رسیدن[ویرایش | ویرایش مبدأ]

به دستور ابن ‌زیاد، مسلم بن عقیل، را به بالای‌ کاخ دارالاماره‌ بردند. او به هنگام شهادت بر پیامبر(ص) درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریب‌خورده داور باش. مسلم بن عقیل، را مشرف به «خدائین»[۹۸] گردن زدند. به‌ گونه‌ای‌ که‌ سرش‌ در میدان‌ افتاد و پس‌ از آن‌ پیکرش‌ را از بام‌، پایین‌ افکندند.[۹۹]

بُکیر بن حُمران احمری[۱۰۰]، از طرف عبیدالله بن ‌زیاد مامور قتل مسلم بن عقیل شد. او سر مسلم را از تن‌ جدا کرد و به نزد عبیدالله بن زیاد برد.

پس‌ از شهادت‌ مسلم بن عقیل، هانی‌ بن عروه را هم به‌ قتل‌ رساند و دستور داد ریسمان‌ به‌ پای‌ هر دو نعش‌ ببندند و در بازارهای‌ کوفه‌ بگردانند.[۱۰۱] آن‌گاه‌ جسد مطهر این‌ دو شهید را در محله‌ کناسِه به‌ دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد.[۱۰۲] و نخستین شهید از خاندان امام حسین(ع) در نهضت کربلا بود.[۱۰۳]

سپس‌ سر این‌ دو شهید را توسط هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد‌ یزید فرستاد[۱۰۴] و گزارش‌ کار را چنین‌ ارائه‌ نمود:

«اما بعد، ستایش‌ خدای‌ را که‌ حق‌ امیوالمومنین را گرفت‌ و او را از دشمن،‌ آسوده‌ خاطر ساخت‌. به ‌امیرالمومنین خبر می‌دهم‌ که‌ مسلم بن عقیل، به‌ خانه‌ هانی‌ بن عروه‌ رفت‌ و من‌ با قراردادن‌ ماموران‌ مخفی‌ و خدعه ‌و فریب‌ توانستم‌ آن‌ دو را از خانه‌ بیرون‌ آورده‌ و گردن‌ بزنم‌ و سرهای‌ آنان را به وسیله‌ هانی‌ بن ابی ‌حیه‌ و زبیر بن ‌اروج‌ تمیمی‌ که‌ از سرسپردگان‌ وفادارند، برای‌ تو فرستادم‌. از این‌ دو نفر درباره‌ مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه هرچه‌ می‌خواهی ‌سوال‌ کن‌ که‌ هر دو بصیر و راست‌گو و اهل‌ ورع‌ هستند. والسلام»[۱۰۵]

یزید سر این‌ دو شهید را بر دروازه‌ دمشق‌ آویخت[۱۰۶] ‌و از قهر و غلبه‌ عبیدالله، خرسند شد و در نامه‌ای‌ از او سپاسگزاری‌ نمود.[۱۰۷]

کشته شدن مسلم بن عقیل، در روز سه‌ شنبه‌ سوم ذی‌حجه[۱۰۸] یا هشتم‌ ذی‌الحجه‌[۱۰۹] یا روز نهم ذی‌الحجه[۱۱۰] اتفاق افتاد و امام حسین(ع)‌ در همان روز از مکه بیرون آمد. به نظر می‌رسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه‌ نهم ‌ذی‌الحجه ‌باشد.

پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه مشخص‌ شد همه‌ کسانی‌ که‌ امام حسین(ع)‌ را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کردند و سپس‌ آن‌ هجده‌ هزار نفری‌ که‌ با فرستاده‌اش‌ مسلم بن عقیل، بیعت‌ نمودند، احساس‌ مذهبی‌ نداشتند، بلکه‌ به‌ دلایل‌ سیاسی‌، هوادار خاندان‌ پیامبر(ص) بودند.

مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌[ویرایش | ویرایش مبدأ]

خبر شهادت‌ مسلم بن عقیل و هانی‌ بن عروه، مهم‌ترین‌ خبر منفی‌ و ناگوار از وضعیت‌ کوفه‌ بود. این‌ خبر تلخ‌ و تکان‌دهنده‌ می‌توانست‌ سرنوشت‌ سفر را عوض‌ کند. امام حسین(ع)‌ در میانه راه کوفه در منزلی به نام ثعلبیه،[۱۱۱] زباله‌،[۱۱۲] قادسیه[۱۱۳] یا قطقطانه[۱۱۴] ‌از شهادت آنان و وضعیت کوفه باخبر شد. گویند مردی از بنی ‌اسد[۱۱۵] و یا حُرّ بن یزید ریاحی[۱۱۶] به او خبر داد.

آگاه شدن امام حسین(ع) از خبر شهادت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

امام‌ حسین (ع) سخت‌ ناراحت‌ و غمگین‌ شد. به‌ قدری‌ از این ‌خبر شکننده‌ ناراحت‌ شد که‌ استرجاع‌ کرد و چندین‌ بار فرمود: «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیه‌ِ راجِعوُن‌َ وَ رَحْمَة‌ُ اللهِ عَلَیهِما؛ ما از خدا هستیم‌ و به‌ سوی‌ او باز می‌گردیم‌. خداوند آن‌ دو را رحمت‌ کند.» امام مرگش را فجیع خواند و ذکر کرد که زندگی بعد از او ارزشی ندارد.[۱۱۷] امام‌ حسین(ع) در شهادت‌ مسلم بن عقیل، به‌ فضایل ‌و جایگاه‌ او و تکالیف‌ خود و دیگر اصحاب‌ در پیشگاه‌ الهی‌ اشاره‌ کرده‌ و فرمود: آن‌چه‌ بر او بود، به‌ عمل‌ آورد و آن‌چه‌ بر ماست‌، مانده‌ است[۱۱۸].

امام حسین (ع)‌ آن‌ شب‌ را در آنجا ماندند و به‌ یاد مسلم‌ اشک‌ ریختند و این‌ اشعار را زمزمه‌ می‌کردند:[۱۱۹]

وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل
وَ اِن‌ْ یکن‌ اْلاَبدان‌ُ لِلْمَوْت‌ِ اُنْشِأَت‌ فَقَتْل‌ُ امرِی‌ءٍ بِالسَّیف‌ِ فِی‌ اللهِ اَفْضَل

اگر پیکر انسان‌ها، برای‌ مرگ‌ آفریده‌ شده‌ است‌، پس‌ کشته‌ شدن‌ در راه‌ خدا به‌ وسیله‌ شمشیر ترجیح‌ دارد.


شیخ طوسی، او را از اصحاب امام ‌حسن(ع) و امام حسین(ع)‌ می‌داند.[۱۲۰]

مدفن[ویرایش | ویرایش مبدأ]

او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند.[۱۲۱] اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل، هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاه‌های شیعیان جهان است.

زیارت‌نامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

برای مسلم بن عقیل، زیارت‌نامه‌ای است که این‌گونه آغاز می‌شود:

«اَلحَمدُلِلّهِ المَلِکِ الحَقِّ المُبینِ المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغینَ المُعتَرِفِ بِرُبُوبِیتِهِ جَمیعُ اَهلِ السَّمواتِ وَ الاَرَضینَ المُقِرِّ بِتَوحیدِهِ سائِرُ الخَلقِ اَجمَعینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیدِ الاَنام وَ اَهلِ بَیتِهِ الکِرام صَلوةً تَقَرُّ بِها اَعینُهُم وَ یرغَمُ بِها اَنفُ شانِئِهِم مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ اَجمَعینَ...

ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگی‌اش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمان‌ها و زمین به مقام پروردگاری‌اش اعتراف کنند و دیگر آفریده‌ها، همگی به یگانگی‌اش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامی‌اش باد. درودی که با آن دیده‌هایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود.

ای مسلم بن عقیل، مقرم بن ابی ‌طالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهایی‌بخش او و امامان برگزیده او و بندگان شایسته او و تمام شهیدان و صدیقان در هر بامداد و عصر بر تو باد.

گواهی می‌دهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آن‌گونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی می‌دهم به این‌که تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا این‌که به مرتبه یقین رسیدی.

گواهی می‌دهم که تو در برابر جانشین پیامبر رهایی‌بخش و نواده برگزیده و راهنمای دانا و وصی پیام‌رسان و ستمدیده سختی کشیده، تسلیم بودی و به او وفادار ماندی و برایش خیرخواهی کردی. پس خدا از جانب رسولش و امام علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع)‌ بهترین پاداش‌ها را به تو عطا کند و به خاطر آن‌که صبر کردی و درد کشیدی و فقط خدا را برای خود کافی دانستی؛ و چه خوب و نیکوست جایگاه ابدی تو.

خداوند آن‌که تو را کشت و آن‌که به کشتن تو فرمان داد و آن‌که به تو ستم روا داشت و آن‌که به تو دروغ بست و آن‌که حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آن‌که با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاری‌ات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آن‌که مردم را علیه تو آماده ساخت و یاری‌ات نکرد، لعنت کند؛ و سپاس خدایی را که آتش را جایگاه آنان قرار داد و چه بد جایگاهی است برای واردشوندگان در آن.

گواهی می‌دهم که تو مظلومانه کشته شدی و همانا خداوند به آنچه به شما وعده داده است، وفا کند. من در حالی که حقتان را شناخته‌ام و تسلیمتان گشته‌ام و پیرو آیین شمایم و آماده یاری‌تان هستم، به زیارت شما آمده‌ام تا خداوند که بهترین داوران است، در گفته‌های من داوری کند. پس من همراه شما هستم نه با دشمنان شما؛ و درودهای خدا بر شما و روان‌هایتان و پیکرهایتان و شاهدتان و غایبتان باد.

درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دست‌ها و زبان‌ها کشتند، بکشد. درود بر تو ای بنده شایسته که از خدا و رسولش و امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین(ع) فرمان بردی. ستایش مخصوص خداست و درود بر بندگان برگزیده‌اش –پیامبر(ص) و خاندانش– و درود و رحمت و برکات و آمرزش خدا بر شما و بر روح و بدن تو باد. گواهی می‌دهم به این‌که تو بر همان راهی رفتی که اصحاب بدر، همان مجاهدان در راه خدا و تلاشگران در نبرد با دشمنان او و یاری دوستانش، در آن راه قدم نهادند. پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به بندگان متعهدش و کسانی که دستورات اولیای حق را اطاعت کردند، عطا کرد، به تو عطا کند.

گواهی می‌دهم که تو در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را مصروف داشتی تا آن‌که خداوند تو را در زمره شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان قرار داد و به تو از وسیع‌ترین منازل بهشت و بهترین غرفه‌های آن عطا کرد و یادت را در جایگاه‌های رفیع بالا برد و تو را با پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین محشور گردانید و آنان چه یاران نیکو و خوبی هستند و

گواهی می‌دهم به این‌که تو سستی نکردی و رو برنتافتی و همانا تو با آگاهی از کار خود و با پیروی از صالحین و پیامبران قدم در این راه نهادی. پس خداوند ما و تو و رسولش و اولیایش را در منازل دلدادگانِ به حق دور هم گرد آورد که او ارحم الراحمین است.[۱۲۲]



جستارهای وابسته[ویرایش | ویرایش مبدأ]

منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی‌نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۷.
  2. شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۱، ص۲۵۰.
  3. المحبّر، ص۴۰۲؛ المنمق، ص۵۰۵-۵۰۶.
  4. المعارف، ص۲۰۴.
  5. کتاب نسب قریش، ص۸۴، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
  6. کتاب نسب قریش، ص۸۴
  7. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
  8. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵.
  9. الطبقات الکبری، ج۴، ص۴۲.
  10. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۷.
  11. مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
  12. فتوح الشام، ج۲، ص۲۸۴-۲۹۵.
  13. الفتوح، ج۳، ص۲۴.
  14. کتاب نسب قریش، ص۸۴؛ مقاتل الطالبین، ص۸۶؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۱، ص۲۵۱-۲۵۲.
  15. لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، بیهقی، ج۱، ص۴۰۲.
  16. تنقیح المقال فی احوال الرجال، ج۳، ص۱۸۷.
  17. ر.ک: مسلم بن عقیل، ص۳۴۲-۳۴۴.
  18. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۴؛ المعارف، ص۲۰۴؛ الاعلام، ج۷، ص۲۲۷.
  19. الاعلام، ج۷، ص۲۲۷.
  20. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۳.
  21. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵؛ تاریخ الاسلام، ص۲۱؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۳.
  22. المعارف، ص۲۰۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۸.
  23. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۹.
  24. مقتل الحسین المقرم، ص۵۱۱.
  25. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۹؛ مقتل الحسین المقرم، همان.
  26. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵؛ المعارف، ص۲۰۴؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۹؛ تاریخ الاسلام، ص۲۱؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۷.
  27. المعارف، ص۲۰۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۸.
  28. مقاتل الطالبیین، ص۹۷.
  29. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۴۵؛ تاریخ اسلام، ص۲۱؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۷۳.
  30. ر.ک: بخش چهارم، شهدای بنی ‌هاشم، دو فرزند مسلم بن عقیل، مقرم، سید عبدالرزاق: محمد و عبدالله.
  31. الفتوح، ج۵، ص۲۲.
  32. ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۲-۴۶۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۷؛ الفتوح، ج۵، ص۲۷-۳۰.
  33. ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۶۳؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴؛ الفتوح، ج۵، ص۳۰-۳۱.
  34. الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۹.
  35. الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۸۰؛ الفتوح، ج۵، ص۳۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۹.
  36. ر.ک: الاخبار الطوال، ص۲۳۰.
  37. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۴۸.
  38. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۳؛ الفتوح، ج۳، ص۳۲؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۲۱.
  39. الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲.
  40. الاخبار الطوال، ص۲۳۰.
  41. الاخبار الطوال، ص۲۳۰.؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳.
  42. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۳.
  43. الفتوح، ج۵، ص۳۱.
  44. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۳؛ الفتوح، ج۵، ص۳۱.
  45. الاخبار الطوال، ص۲۳۰.
  46. الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۳.
  47. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۴۸.
  48. الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲.
  49. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۶۴.
  50. الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲.
  51. انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۸۲؛ الفتوح، ج۵، ص۳۴.
  52. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۲.
  53. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۴۴؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۵؛ الفتوح، ج۵، ص۳۴.
  54. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۵؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰؛ امتاع الاسماع، ج۵، ص۳۶۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹؛ قس المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج۵، ص۳۲۶؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۹؛ دوازده هزار نفر. الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴، سی هزار نفر.
  55. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ج۱، ص۸۰؛ شهداء اهل البیت(ع)، ص۱۵.
  56. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۷-۳۴۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ۲۴۸.
  57. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵.
  58. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۶؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵.
  59. الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ الفتوح، ج۵، ص۳۵
  60. الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴.
  61. الاخبار الطوال، ص۲۳۱-۲۳۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷؛ الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷.
  62. الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷، ۳۴۸؛ الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۴۲-۴۳.
  63. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۵-۳۳۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷، ۳۴۸؛ الفتوح، ج۵، ص۳۶-۳۷؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۱؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۹۶.
  64. ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص۹۶-۹۷.
  65. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۲؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۲؛ الفتوح، ج۵، ص۴۰.
  66. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۳؛ الفخری، ص۱۱۷.
  67. مقاتل الطالبیین، ص۹۶-۹۷.
  68. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۳-۲۳۴؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۰.
  69. ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۴-۲۳۵؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۳؛ ج۵، ص۴۲-۴۳. قس الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳ معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.
  70. ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۵-۲۳۶؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۶۳؛ الفتوح، ج۵، ص۴۲-۴۳؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۴۵-۴۶.
  71. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۷-۲۳۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ الفتوح، ج۵، ص۴۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۲.
  72. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳.
  73. شعار هواداران مسلم بن عقیل، در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: «ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک: مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۵۸.
  74. ر.ک: الاخبار الطوال، ص۲۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۶،۵۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.
  75. الاخبار الطوال، ص۲۳۸؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰.
  76. الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.
  77. ر.ک: وقعة الطف، ص۱۲۳-۱۲۴؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ الفتوح، ج۵، ص۴۹-۵۰؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۳۰-۳۱؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۲۴۵.
  78. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۸؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۵۲-۵۵.
  79. ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ الفتوح، ج۵، ص۴۹-۵۰.
  80. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۵۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۱-۵۲.
  81. الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.
  82. الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.
  83. الاخبار الطوال، ص۲۴۰.
  84. همان.
  85. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ الفتوح، ج۵، ص۵۳.
  86. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ الفتوح، ج۵، ص۵۳.
  87. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ مناقب آل ابی ‌طالب، ج۵، ص۹۳.
  88. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴، الفتوح، ج۵، ص۵۵.
  89. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۴؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴.
  90. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴.
  91. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۴.
  92. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۰.
  93. ر.ک : انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷؛ الفتوح، ج۵، ص۵۵-۵۷؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۱-۶۳؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۸-۱۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴-۳۶.
  94. ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۶.
  95. الاخبار الطوال، ص۲۴۱.
  96. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۷.
  97. قیام امام حسین (ع)، شهیدی، سیدجعفر، ص۱۴۲.
  98. ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۲؛ تاریخ کوفه، ص۳۰۱.
  99. الاخبار الطوال، ص۲۴۱؛ ارشاد القلوب، ج۲، ص۶۲.
  100. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۹؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۷.
  101. البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۵۷.
  102. تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۹.
  103. مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
  104. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۲؛تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۰.
  105. ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۱؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶؛ الفتوح، ج۵، ص۵۶.
  106. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹.
  107. ر.ک: انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۲؛ الاخبار الطوال، ص۲۴۱-۲۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۶-۳۸۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۰۳-۱۰۸.
  108. الاخبار الطوال، ص۲۴۲؛ اللهوف، ص۳۲.
  109. تذکره الخواص فی خصائص الائمه، ص۱۳۹.
  110. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۶.
  111. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۲.
  112. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۵.
  113. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۶.
  114. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۳.
  115. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۸.
  116. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۲۵۶.
  117. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۸.
  118. منتهی الآمال، ص۳۸۲ با اشاره به آیه ۱۵۶ سوره بقره.
  119. الفتوح، ج۵، ص۷۲.
  120. رجال ابن داوود، ص۳۴۵.
  121. تاریخ الکوفه، ص۳۰۲.
  122. ر.ک: کلیات مفاتیح الجنان، زیارت نامه مسلم بن عقیل.