خدابخش صفادل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خدابخش صفادل (١٣٣٢ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.
خدابخش صفادل | |
---|---|
زادروز | آبان ماه سال ١٣٣٢ ه.ش نیشابور |
پدر و مادر | علی صفادل |
کتابها | «شاعر نبودم، چشمهایت شاعرم کرد»، «فصلهای خالی از کبوتر»، «ملکوت هفتم»، «آبیهای لال» و «باران را از سطر بنویس» |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
خدابخش صفادل فرزند علی در آبان ماه سال ١٣٣٢ شمسی در شهر نیشابور دیده به جهان گشود. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. وی کارشناس زبان و ادبیات فارسی است و تا زمان بازنشستگی دبیر ادبیات بود.
صفادل مسئولیت انجمن شعر رابعه در شهر نیشابور را نیز به عهذه داشته است.
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آثار خدابخش صفادل شامل موارد زیر است:
«شاعر نبودم، چشمهایت شاعرم کرد»، «فصلهای خالی از کبوتر»، «ملکوت هفتم»، «آبیهای لال» و «باران را از سطر بنویس». [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آخرین مرد به میدان میرفت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یک نفر حوصلهاش سخت به تنگ آمده بود | ماه را در شب این صخره پلنگ آمده بود | |
باد در زلف پریشان شدهاش میپیچید | آخرین مرد از این ایل به جنگ آمده بود | |
پیش چشمان پدر داشت خرامان میرفت | پسر ارشد او بود به میدان میرفت | |
یک نفر داشت از آن دور تماشا میکرد | گاه از این خیمه به آن خیمه هراسان میرفت | |
از همان گوشه به چشمان پسر زل زده بود | بین دو پلک خود از گریه کسی پل زده بود | |
یک نفر در تب اندوه، سراپا میسوخت | دست امّید به دامان توکّل زده بود | |
بغض در حنجرهاش آتشی انداخته بود | جز به ویرانیاش این عقده، نپرداخته بود | |
آرزوهای زنی یکسره ویران میشد | شومی بخت، به یکباره به او تاخته بود ... | |
خواهر کوچکاش از غصّه او خواب نداشت | دختر، آن لحظه به جز یک دل بیتاب نداشت | |
آخرین نخل از این باغ به غارت میرفت | دیگر آن لحظه کسی دغدغه آب نداشت | |
پشت سر منظرهای تلخ، پر از آتش و دود | روبرو فتنهای از آن همه دلهای کبود | |
داشت از تشنگی آن لحظه زبانش میسوخت | صحنهای سختتر از غربت آن مرد نبود... | |
نخلها، بیرمق از دور به او مینگرند | دیرگاهیست که از قصّه او باخبرند | |
دیرگاهیست که دل واپس یک واقعهاند | کاش از این معرکه او را به سلامت ببرند | |
زن در آن حال دلش داشت کبوتر میشد | گونهاش مثل من از داغ پسر تر میشد | |
خوب میدید از آن فاصله با چشم خودش | غنچهای را که در آن مرحله پرپر میشد ... | |
صحنه بعد، درختی به زمین میافتد | روی پیشانی هر آینه چین میافتد | |
راوی متن در این لحظه دلش میگیرد | آخرین مرد هم از خانه زین میافتد؟! |
کاملترین حماسه تاریخ[ویرایش | ویرایش مبدأ]
افتاده روی خاک درخت تناوری | جنگل کبود میزند از داغ دیگری | |
در جای جای دشت پراکندهاند باز | با دستهای فتنه چه گلهای پرپری! | |
آرام دل سپرده به دستان سرنوشت | با چشمهای خیس در آن سمت خواهری | |
آن سو نگاههای پر آشوب کودکان! | دلتنگ ایستاده در این سو دلاوری | |
یاری کن اسب، تا نرود آبروی من | همت کن آه! بلکه از این رود بگذری | |
پر کرده است ذهن مرا این تراژدی: | تصویری از شکستن بال کبوتری! | |
کاملترین حماسه تاریخ دیدنی است | خم گشته روی نعش برادر، برادری | |
بسیار شاهنامه برایت سرودهاند | ای خاک! قرنهاست که اسطوره پروری | |
داری به مرزهای جنون میکشانیام | ای آفتاب کاش که سر بر نیاوری! [۲] |