سپیده کاشانی
سپیده کاشانی (1315 ه. ش- 1371 ه. ش) یکی از شاعران معاصر است.
سپیده کاشانی | |
---|---|
زادروز | 1315 ه. ش کاشان |
مرگ | 1371 ه. ش |
علت مرگ | بیماری سرطان |
تخلص | «سپیده» |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
سرور اعظم با کوچکی معروف به «سپیده کاشانی» متخلّص به «سپیده» فرزند حسین به سال 1315 ه. ش در شهر کاشان در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. پدر و مادرش اولین و بزرگترین معلمانش بودند. در شانزده سالگی به تهران هجرت کرد.
خود میگوید: «از همان کودکی با شعر خصوصا با اشعار حافظ، سعدی و مولانا آشنا شدم و اشعار حافظ مرا تحت تأثیر قرار داد و شعر و ادبیات نیمی از زندگیم شد». سپیده از شاعران معتقد و سخت پایبند به اصول و مبانی اسلامی بود و بیشتر به قالبهای شعر کلاسیک توجه داشت.
سپیده کاشانی در سال 1352 شمسی نخستین مجموعهی اشعارش را به نام «پروانههای شب» به چاپ رسانید و پس از پیروزی انقلاب فعّالیّتهای ادبی خود را وسعت بخشید و با مطبوعات و رادیو و تلویزیون همکاری نزدیک داشت و سرودههای انقلابی زیادی فراهم ساخت. مدت 10 سال و از سال 1360، عضو رسمی شعر و ادب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت بود. و مجموعهی دیگری به نام «سخن آشنا» از او منتشر شده است.
کاشانی شاعری خوش قریحه و نیکوپرداز و شعرش از لطافت و ظرافت خاصی برخوردار است و به سبک کلاسیک و نو هر دو شعر میسرود. سرانجام در بهمن سال 1371 شمسی بر اثر بیماری سرطان چشم از جهان فرو بست و با تجلیل به خاک سپرده شد. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مهر جاودانه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی | فروغ دیدهی ما، مهر جاودانهی شامی | |
شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا | تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی | |
چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی | چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی | |
سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهی صبری | رسالتت نستایم، که در پیام تمامی | |
تویی تو زینت ابْ، زینب ای عصارهی عصمت | تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی | |
هنوز سوز کلامت زند شرر به دل و جان | که از تبار حسینی، که از نژاد کرامی | |
جمال عشق درخشید با پیام تو آن سان | که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی | |
تو سایبان یتیمان، طلایهدار حسینی | صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی | |
مراست آرزوی آنکه آستان تو بوسم | تو ای فروغ دل ما تو ای که زینت شامی | |
خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مردن | چنین خوش است «سپیده»! سفر به حسن ختامی |
متاعی از عقیق خون[ویرایش | ویرایش مبدأ]
گل صحرای جنون خاطرهی مجنون داشت | برگبرگ گل آن دشت نشان خون داشت | |
خار آن از سفر عشق حکایت میکرد | ریگزارش اثر از قافلهی مجنون داشت | |
نقش پایی که عیان بود بر آن دشت غریب | داستان سفری در افق گلگون داشت | |
با صبا چون سخن از داغ شقایق گفتم | دیدمش شعله نفس زمزمهای محزون داشت | |
آن که با داغ دل لاله سحر کرد شبی | سیل اشک از مژه مواجتر از جیحون داشت | |
دل آشفتهی ما را به اسارت میبرد | کاروانی که متاعی ز عقیق خون داشت | |
آه، زان پرسش معصوم دو چشمان یتیم | کاندر آن محکمه از عشق سخن افزون داشت | |
نقش خاتم به جبین داشت دلارا سروی | رایت افراشته بر دوش ره گردون داشت | |
رفت فرهاد و پیامش همه شیرین کاریست | ناقه در اشک غم لاله و شان گلگون داشت | |
نام اگر یافت «سپیده» زره گمنامی | عاشقی بود که عطر سخنش افسون داشت [۲] |
میرسد بوی خوش آشنا | عطر نجف، رایحهی کربلا | |
میشنوم نغمهی صبر و ثبات | زمزمهی دجله، سرود فرات | |
قافله سالار درآ، میزند | بر سفر قدس صدا میزند | |
آی برادر چو رسیدی به اوست | آنکه سلام شب و صبحم بر دوست | |
باز رسان از طرف ما سلام | از سر اخلاص ببر این پیام | |
گو که سواری ز خمین آمده | عاشق و خونخواه حسین (ع) آمده | |
نور تبار است و علمدار ما | راهبر و سیّد و سالار ما | |
«ما و امید کرمت یا علی (ع) | ای سر ما و قدمت یا علی (ع)» | |
شیر و شان! دست علی (ع) یارتان | مسجد اقصیست خریدارتان | |
مسجد اقصی صف نور و نماز | بر رهتان دوخته چشم نیاز | |
یکسو احمد (ص) سوی دیگر علی (ع) | راه گشایندهی نور جلی | |
پر شده جان از گل سرخ دعا | تا که بریزیم به پای شما | |
سینهی ما پایگه کربلاست | شاخهای از خیبر و بدر شماست | |
باد به اسلام و به رهبر سلام | تهنیت این فتح به تو یا امام! [۳] |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1333-1334.