اکبر قلم سیاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
اکبر قلم سیاه (1323 ه. ش) از شاعران معاصر است.
اکبر سیاه قلم | |
---|---|
زمینهٔ کاری | فلسفه و علوم تربیتی |
زادروز | 1323 ه. ش یزد |
ملیت | ایران |
کتابها | «گوش شنوا»، «تاریخ سال شماری یزد»، «یزد در سفرنامهها»، «تذکرهی شبستان» و «تصحیح دیوان شارق الملک» |
تخلص | «قلم» |
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اکبر قلم سیاه متخلص به «قلم» فرزند حسین به سال 1323 ه. ش در یزد متولد شد. وی در رشتهی فلسفه و علوم تربیتی لیسانس گرفت.
قلم در سال 1369 با همکاری تنی چند از فرهنگ دوستان به تأسیس مرکز یزدشناسی در محل کتابخانه وزیری اقدام کرد و فعالیتهای ثمربخشی انجام داد. وی از سال 1351 به نشر مقالات تحقیقی ادبی و تاریخی و فرهنگی پرداخت که این آثار در روزنامهها و مجلههای یزد و اصفهان و تهران به چاپ رسید آثار و تألیفات دیگر او بدین شرح است: «گوش شنوا»، «تاریخ سال شماری یزد»، «یزد در سفرنامهها»، «تذکرهی شبستان» و «تصحیح دیوان شارق الملک».
قلم شاعری توانا و خوش قریحه است و در شعر معتقد به نوآوری و خلاقیت میباشد. [۱]
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
حسین (ع) چراغ قیام:
آن شه دین که سرم باد فدای سر او | خون کنم گریه که کردند به خون پیکر او | |
چون کنم از غم او ناله که هر دم چون شمع | با زبان میفکنم در دل خود آذر او | |
آتش افتد به دل از واقعهی عاشورا | آه از آن قصهی جانسوز محنآور او | |
هر نفس بر دل از آن داغ عزایی دگر است | گه عزای شه و گه اکبر و گه اصغر او | |
که تواند که کند ماتم آن شاه بیان | که تواند که دهد شرح مگر داور او؟ | |
خاک عالم به سر این قوم سیه دل چه کنند | با نوامیس خدا صفوت پیغمبر او؟ | |
کاولیاءاند همه خاک در درگاهش | کانبیاءاند همه مفتخر از مفخر او | |
نه در آن قوم نشانیست ز دین و نه ز رحم | نه به مادر نه به طفلی که بود در بر او | |
وای از آن لحظه که آن نور خدا گشت شهید | آه از آن صحنه که میریخت گل پرپر او | |
اف بر آن قوم! که آن خیمهی عشرت سوزند | که زند روح امین بوس ادب بر در او | |
ز جهالت ز پی خامشی نور خدا | که خدا ضامن او باشد و روشنگر او | |
آسمانا ز چه این خیمه برافراشتهای | تو بر این قوم فرود آی و بزن بر سر او | |
بس کن این ناله که نالند سرا پردهی غیب | دم فرو بند از این غصّهی دردآور او | |
خیز ای رهرو ره، درس از آنجا گیریم | که دهد درس سعادت به خدا رهبر او | |
هر قیامی که بحق است حسین است چراغ | اینچنین فعل نباشد مگر از مصدر او | |
دولت عشق بیابی تو از این درگه اگر | تا به سر منزل مقصود برد شهپر او | |
که نترسی دگر از فتنهی بیدادگران | نه ز تزویر کس و زور کسی، یا زر او | |
درس یاری تو فراگیر ز عبّاس جوان | که چو بیدست شود چون بشود یاور او | |
درس صبر ارکه بجویی تو ز زینب آموز | نهضتی کرد دگر نطق پیامآور او | |
چارمین اختر دین مانده ازین صحنه به جا | شوکت دین خدا روشن از این اختر او | |
تاج عزّت بنهد شه به سر همچو منی | که شوم از ره آن لطف و کرم نوکر او | |
نخرم ناز کسی چونکه نیازم همه اوست | نفروشم به دو عالم به خدا افسر او [۲] |