سید مرتضی
سید مرتضی فقیه، متکلم و شاعر بود که در مدح اهل بیت اشعاری شروده است.
علی بن حسین بن موسی بن محمد | |
---|---|
زادروز |
سال 355 هجری قمری |
درگذشت | سال 436 هجری قمری |
آرامگاه | کربلا |
محل زندگی | بغداد |
نقشهای برجسته | فقیه، متکلم، اصول فقه، شاعر |
لقب | سید مرتضی، شریف مرتضی و علم الهدی |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
آثار | الانتصار، الشافی فی الامامة، المحکم و المتشابه، تنزیه الانبیاء (کتاب)، دیوان المرتضی، الغرر و الدرر (یا امالی مرتضی)، الذریعة الی اصول الشریعة. |
خویشاوندان | سید رضی |
زندگینامه
سیّد مرتضی، ابو القاسم علی بن حسین از احفاد حضرت امام موسی کاظم (ع)، فقیه، متکلّم و ادیب نامدار امامیه در سدههای چهارم و پنجم هجری و صاحب آثار ماندگاری در تاریخ و فرهنگ امامیه و مشهور به «شریف مرتضی»، «علم الهدی» و «ذو المجدین» که در رجب سال 355 هجری در خانوادهای اهل فضل و کمال و درگیر در مسائل سیاسی آن روزگار متولد شد.
پدرش ابو احمد موسوی نقیب طالبیان بغداد و مادرش فاطمه دختر حسن بن احمد که نسبش به علویان طبرستان و در نهایت به امام سجاد (ع) میرسد و برادر سید رضی میباشد. بدینترتیب سید مرتضی در خانوادهای رشد و نضج یافت که به کمال شهره بودند.
سیّد مرتضی تعلیمات ابتدایی را در منزل گذراند و بعد به آموختن سایر علوم پرداخت. ادبیّات را نزد ابن نبّاته، فقه و کلام را نزد فقیه و متکلّم نامدار امامیه شیخ مفید، اخبار و ادبیّات را نزد محمّد بن عمران معروف به مرزبانی، علم نحو را نزد ابو علی فارسی نحوی و علوم دیگر را نزد اساتید دیگری آموخت و جدیّت او در کار تعلیم موجب شد که در جوانی به عنوان یک مرجع فقهی و کلامی مورد توجه عموم امامیه قرار بگیرد و مجلس درس و بحث او که در دار العلم او برگزار میشد، پایگاه و محور اندیشمندان زمانه و مرکز بحثهای ادبی و فقهی و کلامی بوده است چنانکه ابو العلاء معرّی هنگام اقامت در بغداد در این جلسات شرکت میکرد، و میان او و سید مرتضی بحثهای جالبی واقع شده است. سید مرتضی افزون بر فعالیتهای علمی و فرهنگیاش در عرصهی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز که از زمان حیات پدرش آغاز شده بود نیز بسیار فعال و پرکار بود.
چنانکه در سن 25 سالگی به نیابت پدر به سمت «نقیب طالبیان» بغداد منصوب شد و رسیدگی به امور و شکایات آنها و سرپرستی حجّاج را بر عهده گرفت و از طرف بهاء الدوله دیلمی لقب «ذو المجدین» یافت. پس از خلافت قائم بامر اللّه به سال 422 هجری موقعیت سید مرتضی به لحاظ اجتماعی و سیاسی بیش از پیش مستحکم شد تا جاییکه خانهی او پناهگاه امراء و پادشاهان آل بویه گشت. نکته دیگر در زندگی سید مرتضی وضع مالی بسیار خوب او میباشد بهطوریکه کمتر شخصیت مذهبی علمی همعصر او چنین تمکن مالیای داشته است. سید در ناحیه کرخ دارالعلمی داشته و به شاگردان این مؤسسه یاریهای بسیار مالی و کمک شهریه پرداخت مینمود.
سید مرتضی شاگردان نامداری تربیت کرد که هریک از مفاخر تاریخ اسلام و فرهنگ شیعه هستند و مهمترین آنها شیخ الطائفه طوسی که پس از سید مرتضی پیشوای امامیه بود.- سلّار دیلمی، قاضی عبد العزیز بن برّاح طرابلسی.
سید مرتضی پس از عمری پربار از کارهای بزرگ و تلاشهای پیوسته علمی و اجتماعی، در 25 ربیع الاول سال 436 هجری درگذشت. پیکر مطهرش با حضور انبوهی از شاگردان و امّت امامیه تشییع شد. ابتدا در بغداد دفن شد، ولی بعد از مدتی جسدش را به کربلا منتقل کردند. سید مرتضی فرزندی به نام ابو محمد داشته که در سال 443 هجری درگذشته است و از طریق او نسل سید مرتضی ادامه یافت تا آنکه به نسبشناس نامدار ابو القاسم نسّابه رسید و پس از درگذشت او نسل سید مرتضی منقطع شد.
آثار
سید مرتضی در حوزههای متعدّد علوم و فنون عقلی و نقلی آثار متعددی نگاشته است. آثار او به دو دسته کلی تقسیم میشود: آثار فرهنگی و آثار ادبی. شماری از مهمترین آثارش چنین هستند:
«الانتصار» کتابی در زمینهی فقه تطبیقی. «الناصریات» مشتمل بر 207 مسئله در مسائل فقهی و اعتقادی. «الشافی فی الامامة» کتابی در ردّ کتاب المغنی قاضی عبد الجبّار بهویژه بحث امامت. «انقاذ البشر من الجبر و القدر» دربارهی مسألهی قضا و قدر. «المحکم و المتشابه»، «تنزیه الانبیاء» در دفاع از پیامبران و کوشش برای اثبات عصمت آنان. «اصول الاعتقادیه» دربارهی صفات خدا و مسائل اعتقادی و کتب بسیار دیگر. همچنین دیوان او که مجموعه اشعار و قصایدش میباشد و بیش از 000، 20 بیت میباشد. «شرح قصیده سیّد حمیری». «الشهاب فی الشیب و الشباب» که اشعاری است دربارهی پیری و جوانی.
نمونه اشعار
سیّد مرتضی در مورد اهل بیت پیامبر (ص) قصیدههای بسیاری گفته که چند قصیده که در مورد سیّد الشّهدا (ع) است را میآوریم:
در سوگ سیّد الشّهداء (ع):
1- أما تری الرّبع الذی أقفراعراه من ریب البلی ماعرا؟!
2- لو لم أکن صبا لسکّانهلم یجر من دمعی له ماجری
3- رأیته بعد تمام لهمقلّبا أبطنه أظهرا
4- کأنّنی شکا و علما بهأقرأ من أطلاله أسطرا
5- وقفت فیه اینقا ضمّراشذّب من أو صالهنّ السری
6- لی باناسی شغل عن هویو معشری أبکی لهم معشرا
7- أجل بأرض الطفّ عینیک مابین اناس سربلوا العثیرا
8- حکّم فیهم بغی أعدائهمعلیهم الذؤبان و الأنسرا
9- تخال من لئلاء أنوارهملیل الفیافی بهم مقمرا
10- صرعی و لکن بعد أن صرّعواو قطّروا کلّ فتی قطّرا
11- لم یرتضوا درعا و لم یلبسوابالطعن إلّا العلق الأحمرا
12- من کلّ طیّان الحشی ضامریرکب فی یوم الوغا ضمّرا
13- قل لبنی حرب- و کم قولةسطّرها فی القوم من سطّرا
14- تهتم عن الحق کأنّ الذیأنذرکم فی اللّه ما أنذرا
15- کأنّه لم یقرکم ضلّلاعن الهدی القصد بأمّ القری
16- و لا تدرّعتم بأثوابهمن بعد أن أصبحتم حسّرا
17- و لا فریتم ادما إمرةو لم تکونوا قطّ ممّن فری
18- و قلتم عنصرنا واحدهیهات لا قربی و لا عنصرا
19- ما قدّم الأصل امرءا فی الوریأخّره فی الفرع ما أخّرا
20- طرحتم الأمر الذی یجتنیو بعتم الشیة الذی یشتری
21- و غرّکم بالجهل إمهالکمو إنّما اغترّ الذی غرّرا
22- حلّاتم بالطفّ قوما عن الماء فحلّئتم به الکوثرا
23- فإن لقوا ثمّ بکم منکرافسوف تلقون بهم منکرا
24- فی ساعة یحکم فی أمرهاجدّهم العدل کما أمّرا
25- و کیف بعتم دینکم بالّذی استنزره الحازم و استحقرا؟!
26- لو لا الذی قدّر من أمرکموجدتم شأنکم أحقرا
27- کانت من الدهر بکم عثرةلابدّ للسابق أن یعترا
28- لا تفخروا قطّ بشیء فماترکتم فینا لکم مفخرا
29- و نلتموها بیعة فلتةحتی تری العین الذی قدّرا
30- کأنّنی بالخیل مثل الدّباهبّت له نکاؤه صرصرا
31- و فوقها کلّ شدید القویتخاله من حنق قسورا
32- لا یمطر السمر غداة الوغاإلّا برشّ الدم إن أمطرا
33- فیرجع الحقّ إلی أهلهو یقبل الأمر الذی أدبرا
34- یا حجج اللّه علی خلقهو من بهم أبصر من أبصرا
35- أنتم علی اللّه نزول و إنخال اناس انّکم فی الثری
36- قد جعل اللّه إلیکم- کماعلمتم- المبعث و المحشرا
37- فإن یکن ذنب فقولوا لمنشفّعکم فی العفو أن یغفرا
38- إذا تولّیتکم صادقافلیس منّی منکر منکرا
39- نصرتکم قولا علی أنّنیلآمل بالسیف أن أنصرا
40- و بین أضلاعی سرّ لکمحوشی أن یبدوا او أن یظهرا
41- أنظر وقتا قیل لی: بح بهو حقّ للموعود أن ینظرا
42- و قد تصبّرت و لکنّنیقد ضقت أن اکظم أو أصبرا
43- و أیّ قلب حملت حزنکمجوانح عنه و ما فطّرا؟!
44- لا عاش من بعدکم عائشفینا و لا عمّر من عمّرا
45- و لا استقرّت قدم بعدکمقرارها مبدی و لا محضرا
46- و لا سقی اللّه لنا ظامئامن بعد أن جنّبتم الأبحرا
47- و لا علت رجل- و قد زحزحتأرجلکم عن متنه- منبرا [۱]
1- نبینی صحنه مرغزار دستخوش فنا گشته و چسان خشک و بیگیاه است؟
2- اگر شیفتهی اهل این دیار نبودم، چنین اشکم به دامن نمیریخت.
3- معمور و آبادش دیدم، اینک سامانش زیروزبر بینم.
4- بر دیوار شکسته و طاق فروریختهاش اسرار گذشته را میخوانم.
5- ناقههای لاغر میان را بر عرصهی آن متوقف ساختم، رنج شبروی از اندام آنها برتافتم.
6- من از عشق و شیدائی دل بپرداختم، اینک از سرنوشت خاندان و خویشانم نالان و گریانم.
7- به سرزمین «طف» لختی فرو بنگر که چه راد مردانی از خاک و خون جامه بر تن دارند؟
8- دست ستم، گروهی گرگصفت خونخوار بر سر آنان گسیل داشت.
9- اینک از درخشش اجسادشان شب تار بیابان روشن و تابان است.
10- به خاک درغلتیدند، اما پس از آنکه دلیران و یلان را از زین به خاک هلاک کشیدند.
11- خفتان [۲] آهنین لایق خود نشناختند، ازآنرو خفتان گلگون بر تن آراستند.
12- اندرون از طعام تهی، لاغر میان بر گردهی سمند عربی تازان.
13- زادگان «حرب» را بگو: و سخنهای گفتنی بس فراوان است.
14- «از راه حق یاوه گشتید، گویا رسول خدای بر شما مبعوث نگشت.
15- و شما را بر خوان رهبری و هدایت خود فرانخواند.
16- و شما از دین و آئین نصیبی نبردید، همانسان از حق و حقیقت عاری و عریان ماندید.
17- و نه جبّه خلافت او بر تن آراستید، و اهل دروغ و فریب بودهاید».
18- گفتید: اصل و ریشهی ما با رسول یکی است، هیهات، شما را نه قرابتی است و نه اصل و تبار.
19- آنکه را آلودگی و لئامت عقب راند، اصل و تبار به پیش نراند.
20- میوه این شاخسار نچیده بر زمین ریختید، آنچه را همگان خریداراند، شما رایگان بفروختید.
21- مهلت چند روزه شما را بفریفت، آری فریبکاران به جهالت مفتون دنیا شوند.
22- در بیابان «طف» شهیدان را از شربت آبی محروم کردید، ازاینرو آب کوثر بر شما حرام گشت.
23- اگر آنان از دست شما جام شهادت نوشیدند، به فردای قیامت از دستشان جام شرنگ نوشید.
24- آن روز که جدّشان سالار و فرمانروا باشد، چونانکه به دنیا سرور مؤمنان بود.
25- فروختید دین خود را با دنیای دون، دنیائی بدین حد پست و زبون.
26- اگر نه فرمان مقدّر حق بود، لیاقت و کاردانیتان بدین حد نبود.
27- فتنه روزگارتان به سر درآورد، هرکه تند تازد، روزی به سر درآید.
28- شما را چه یارای افتخار، که از خود نام نیکی به جا ننهادید.
29- با دوز و کلک به مسند خلافت برشدید،[۳] باشد که به چشم، فرمان مقدّر حق را ببینید.
30- گویا این خیل ستور است که چون سیل ملخ روان است و از صولت آن باد صرصر وزان.
31- برفراز زین یلان زورمند، که از کینه چون شیر ژیان پرخروشند.
32- از نوک سنان جز خون بر دشت و هامون نبارند.
33- تا زمام حق به دست اهلش سپرده آید، و آب رفته باز به جوی بازگردد.
34- ای نشانههای حقیقت که بر خلق خدا حجّتید، و هم مشعل هدایت و بصیرت.
35- زنده و جاوید بر عرش خدا مهمانید، جمعی پندارند که شما در خاک نهانید.
36- خداوند، سالاری حشر و نشر به شما وانهاد، و شما بهتر دانید.
37- گیرم گناهی در نامه عمل بینید، درخواست مغفرت نمائید که شفاعت شما پذیرا است.
38- چون صادقانه در راه ولایتان گام زده باشم، با کردار ناپسند، مورد مرحمت باشم.
39- با زبان به یاری شما برخاستم، آرزومندم که روزی با شمشیر در رکابتان بتازم.
40- سرّی در سویدای دل نهان ساختهام، از فاش کردن آن هراس و حاشا دارم.
41- به امید آن روز که به من بگویند: «پرده از راز نهان بردار، آری حقیقت در پس پرده نماند».
42- سالها خون دل خوردم، صبر و تحمل پیشه کردم، دیگر آرام و توانم نماند.
43- آری کدام دل با غم و اندوه شما در سینه طپید، که به آخر تاروپودش در هم نپاشید؟!
44- بعد از شما لذّت زندگی حرام باد، و کسی را عمر دراز مباد.
45- گام هیچکس برقرار زمین آرام نگیرد، چه در حضر باشد و یا راه بادیه گیرد.
46- تشنه کامی از آب گوارا سیراب مباد، از آن پس که میان شما و آب فرات حائل افتاد.
47- و نه دیگران برفراز منبر جای گیرند، با آنکه گام شما را از فراز آن بریدند.
قصیده
1- یا دار دار الصوّم القوّمکیف خلا أفقک من أنجم؟!
2- عهدی بها یرتع سکّانهافی ظلّ عیش بینها أنعم
3- لم یصبحوا فیها و لم یغبقواإلّا بکأسی خمرة الأنعم
4- بکّیتها من أدمع لو أبتبکّیتها واقعة من دم
5- و عجت فیها رائیا أهلهاسواهم الأوصال و الملطم
6- نحلن حتّی حالهنّ السّریبعض بقایا شطن مبرم
7- لم یدع الآساد هاماتهاإلّا سقیطات علی المنسم
8- یا صاحبی یوم أزال الجویلحمی بخدّیّ عن الأعظم
9- «داویت» ما أنت به عالمو دائی المعضل لم تعلم
10- و لست فیما أنا صبّ بهمن قرن السّالی بالمعزم؟
11- وجدی بغیر الظّن سیّارةمن مخرم ناء إلی مخرم
12- و لا بلفّاء هضیم الحشاو لا بذات الجید و المعصم
13- فاسمع زفیری عند ذکر الألیبالطفّ بین الذّئب و القشعم
14- طرحی فإمّا مقعص بالقناأو سائل النّفس علی مخذم
15- نثرا کدر بدد مهمللغفلة السّلک فلم ینظم
16- کأنّما الغبراء مرمیّةمن قبل الخضراء بالأنجم
17- دعوا فجاؤا کرما منهمکم غرّ قوما قسم المقسم
18- حتّی رأوها أخریات الدّجیطوالعا من رهج أقتم
19- کأنّهم بالصّمّ مطرورةلمنجد الأرض علی متهم
20- و فوقها کلّ مغیظ الحشامکتحل الطّرف بلون الدّم
21- کأنّه من حنق أجدلأرشده الحرص إلی مطعم
22- فاستقبلوا الطّعن إلی فتیةخوّاض بحر الحذر المفعم
23- من کلّ نهّاض بثقل الأذیموکّل الکاهل بالمعظم
24- ماض لما أمّ فلو جاد فی الهیجاء بالحوباء لم یندم
25- و کالف بالحرب لو أنّهأطعم یوم السّلم لم یطعم
26- مثلّم السیف و من دونهعرض صحیح الحدّ لم یثلم
27- فلم یزالوا یکرعون الظبابین تراقی الفارس المعلم
28- فمثخن یحمل شهّاقةتحکی لراء فغرة الأعلم
29- کأنّما الورس بها سائلأو أنبتت من قضب العندم
30- و مستزلّ بالقنا عن قراعبل الشوی أو عن مطا أدهم
31- لو لم یکیدوهم بها کیدةلانقلبوا بالخزی و المرغم
32- فاقتضبت بالبیض أرواحهمفی ظلّ ذاک العارض الأسحم
33- مصیبة سیقت إلی أحمدو رهطه فی الملأ الأعظم
34- رزء و لا کالرّزء من قبلهو مؤلم ناهیک من مؤلم
35- و رمیة أصمت و لکنّهامصمیة من ساعد أجذم
36- قل لبنی حرب و من جمّعوامن جائر عن رشده أوعم
37- و کلّ عان فی إسار الهوییحسب یقظان من النوّم
38- لا تحسبوها حلوة إنّهاأمرّ فی الحلق من العلقم
39- صرّعهم أنّهم أقدمواکم فدی المحجم بالمقدم
40- هل فیکم إلّا أخو سوءةمجرّح الجلد من اللوّم
41- إن خاف فقرا لم یجد بالندیأو هاب و شک الموت لم یقدم
42- یا آل یاسین و من حبّهممنهج ذاک السنن الأقوم
43- مهابط الأملاک أبیاتهمو مستقر المنزل المحکم
44- فأنتم حجّة ربّ الوریعلی فصیح النطق أو أعجم
45- و أین؟ إلّا فیکم قربةإلی الإله الخالق المنعم
46- و اللّه لا أخلیت من ذکرکمنظمی و نثری و مرامی فمی
47- کلّا و لا أغببت أعداءکممن کلمی طورا و من أسهمی
48- و لا رئی یوم مصاب لکممنکشفا فی مشهد مبسمی
49- فإن أغب عن نصرکم برهةبمرهفات لم أغب بالفم
50- صلّی علیکم ربّکم وارتوتقبورکم من مسبل مثجم
51- مقعقع تخجل أصواتهأصوات لیث الغابة المرزم
52- و کیف أستسقی لکم رحمةو أنتم الرّحمة للمجرم؟ [۴]
1- ای خانهی پارسایان، ای دیار شب زندهداران و روزهداران! از چه آسمانت بیستاره گشت؟
2- نه دیری است که ساکنان این سامان در سایهی عیش و نشاط، خرّم و شادان بودند.
3- به هنگام چاشت و شام از شراب بهشتی سرخوش و شیرینکامند.
4- سیلاب اشک از رخسار ببارم، وگرنه جوی خون از دیده روان سازم.
5- اینک نگرانم ساکنان این دیار پوستشان بر استخوان خشکیده.
6- چنان زارونزار که پنداری اعضائی چون ریسمان پوسیده بهم آویخته.
7- ددان و جانوران گوشت و استخوانشان بردند، جمجمهها را در راه وانهادند.
8- ای یار جانی. آنروز که از سوز فراقم گوشتی بر استخوان نماند.
9- حال زارم دیدی و دانستی به روی نیاوردی اما به درد بیدرمانم راه نبردی.
10- از سوز درونم بیخبری، عاشق شیدا کجا؟ بیخبران وادی عشق کجا؟
11- سوز و گدازم بر آن هودج زرّین نیست که منزل به منزل روان است.
12- و نه به آن فربه لاغر میان با ساق سیمین، گردن بلورین، ساعد مرمرین.
13- نالهی جانگدازم به یاد عزیزانی است که در بیابان «طف» در پنجه کرکسان و ددان.
14- به خاک درغلتیدند، با سینه درهم کوفته از سنان، سر جدا در خاک و خون تپان.
15- اعضای پیکرشان به اطراف هامون پراکنده، گویا عقد ثریّا است که درهم گسیخته.
16- و یا صفحهی زمین از سوی گنبد خضرا با اختران تابان تیرباران گشته.
17- از کرم دعوت کوفیان پذیرفتند، چه سوگندها خوردند که وفا نکردند.
18- آنگاه که طلیعه کاروان، پایان شب در میان گرد و غبار افق طالع گشت.
19- گویا سواران بر پشت زین با نیزهی آهنین میخکوبند، چونان پرچمی که بر قلّهی کوهساران برفرازند.
20- با دلی آکنده از کین، چشمانی سرخ از خون خشمگین.
21- گویا باز شکاری است، صید خود را در کمین.
22- کوفیان با طعن سنان به استقبال جوانمردانی شتافتند، که یک تنه بر دریای لشکر میتاختند.
23- از جراحت تیر و شمشیر پروا نکنند، شانه از زیر بار نتابند.
24- ارادهاش خلل نپذیرد، در پهنهی پیکار، از طعن و ضرب آرام نگیرد.
25- چنان تشنهی نبرد است که روز صلح و آشتی کامش شیرین نگردد.
26- دم شمشیرش از ضرب پیکار شکسته، شمشیر دیگران سالم و بیخلل.
27- هماره تیغ تیز را در شانهی یلان فرو بردند و از خونشان آب دادند.
28- آن یک بر خاک فتاده، خون از چاک سرش در فوران است.
29- گویا، سرخ توت، بر سرش افتاده یا برگ ارغوان بر تنش روئیده.
30- آن دگر با طعن سنان از پشت زین نگون گشته، سمند ابلقش بیصاحب مانده.
31- اگر کوفیان راه مکر و دغل نمیپیمودند، ننگ عار و فرار بر جان خود میخریدند.
32- بآخر، غبار کین بر آسمان بر شد، روان آن پاک مردان به جانان پیوست.
33- مصیبتی فرود آمد، احمد و خاندانش در ملا أعلی به ماتم نشست.
34- غمی که از آن جانکاهتر نباشد، دردی که مغز جان را بسوزاند.
35- تیری که خطا نکرد، دست تیراندازش شکسته باد.
36- زادگان «حرب» را برگو، و آن کوران و گمرهان که بر گرد خود جمع کردند.
37- آنها که خودخواهی و خودکامی بر سرشان لجام افکند، به خواب خرگوشی فرو رفتند:
38- مپندارید که از جام پیروزی کامروا گشتید، فرجام کار، تلختر از «صبر» است.
39- اینان به استقبال مرگ شتافتند، پیشتازان همیشه جان بکف باشند.
40- در میان شما جز مردم بدکار نبینم، مردمی سراپا ننگ و عار.
41- آنها که از خوف فقر، دست عطا نگشایند، از صولت مرگ پیش نتازند.
42- ای آل یاسین. ولایتان رهبر آئین استوار است.
43- فرشتگان در خانهی شما فرود آیند، آیات قرآن در دل و جانتان نزول گیرد.
44- خدای گیتی را حجّت و برهانید، از عرب تا عجم، سپید و سیاه.
45- جز با مهر و ولایتان، کجا قرب و منزلتی به سوی پروردگار جهان حاصل آید؟
46- به خدا سوگند نظم و نثرم از یاد شما خالی نماند، و نه دل یا زبانم.
47- هرگز. و نه دشمنانتان از زخم زبانم در امان مانند، و یا از تیر جانستانم.
48- و نه در روز ماتمتان، لب به خنده و شادی برگشایم.
49- اگر به روزگار پیشین نبودم که با تیغ تیز نصرت و یاری کنم، اینک با زبان به مقابله برخیزم.
50- درود خداوند نثارتان باد، مزارتان از ژاله بهاری سیراب کناد.
51- ابری پر باران، با رعدی خروشان، که زهرهی شیر ژیان برشکافد.
52- خدا را. چگونه بر شما رحمت آرم، که شما خود رحمت همگانید.
قصیده:
1- أ أسقی نمیر الماء ثمّ یلذّ لیو دورکم آل الرّسول خلاء؟
2- و أنتم کما شاء الشتات و لستمکما شئتم فی عیشة و أشاء
3- تذادون عن ماء الفرات و کارعبه إبل للغادرین و شاء
4- تنشرّ منکم فی القواء معاشرکأنّهم للمبصرین ملاء
5- ألا إن یوم الطفّ أدمی محاجراو أدوی قلوبا ما لهنّ دواء
6- و إنّ مصیبات الزّمان کثیرةو ربّ مصاب لیس فیه عزاء
7- أری طخیة فینا فأین صباحهاوداء علی داء فأین شفاء؟!
8- و بین تراقینا قلوب صدیئةیراد لها لو أعطیته جلاء
9- فیا لائما فی دمعتی أو «مفنّدا»علی لوعتی و اللوم منه عناء؟
10- فما لک منّی الیوم إلّا «تلهّف»و ما لک إلا زفرة و بکاء
11- و هل لی سلوان و آل محمّدشریدهم ما حان منه ثواء؟!
12- تصدّ عن الروحات أیدی مطیّهمو یزوی عطاء دونهم و حباء
13- کأنهم نسل لغیر محمّدو من شعبه أو حزبه بعداء
14- فیا أنجما یهدی الی اللّه نورهاو إن حال عنها بالغبی غباء
15- فإن یک قوم وصلة لجهنّمفأنتم الی خلد الجنان رشاء
16- دعوا قلبی المحزون فیکم یهیجهصباح علی أخراکم و مساء
17- فلیس دموعی من جفونی و إنّماتقاطرن من قلبی فهنّ دماء
18- إذا لم تکونوا فالحیاة منّیةو لا خیر فیها و البقاء فناء
19- و إمّا شقیتم فی الزّمان فإنّمانعیمی اذا لم تلبسوه شقاء
20- لحا اللّه قوما لم یجازوا جمیلکملأنّکم أحسنتم و أساؤا
21- و لا انتاشهم عند المکاره منهضو لا مسّهم یوم البلاء جزاء
22- سقی اللّه أجداثا طوین علیکمو لا زال منهلّا بهنّ رواء
23- یسیر إلیهنّ الغمام و خلفهزماجر من قعقاعه و حداء
24- کأنّ بوادیه العشار ترّوحتلهنّ حنین دائم و رغاء
25- و من کان یسقی فی الجنان کرامةفلامسّه من (ذی) السحائب ماء [۵]
1- چسان از شهد زلال کامیاب گردم، بااینکه سراپردهی رسول خالی و ویران است.
2- روزگار از جدائی و آوارگی شما کامیاب شد و شما از عیش و زندگی کامیاب نگشتید.
3- از آب فرات شما را راندند، با آنکه گاو و گوسفند بر کنار آن سیراب است.
5- به روز عاشورا چشمها خون گریست، دردی بر دلها نشست که دوا نپذیرد.
6- مصیبت در دنیا فراوان است اما این مصیبت فراموشی نگیرد.
7- سیاهی و تاریکی فضا را گرفت، صبح روشن کو؟ درد بالای درد فزود، شفا کو؟
8- دلهای بریان در سینه میطپد، گویا عزم پرواز دارد.
9- ای که زبان ملامت باز کردهای و بر اشک سوزانم نکوهش آوری.
10- از من پاسخی نیابی، جز حسرت و آه، نالههای جانکاه.
11- چسان داغ دل را فراموش کنم با آنکه خاندان محمّد آواره گشت و بیپناه ماند.
12- مرکوبشان از رفتار ماند، حقوق آنان پایمال شد.
13- گویا نژاد از رسول خدا ندارند، از خاندان او بیگانهاند.
14- ای ستارگان رخشان که پرتو انوارتان آسمانها را درنوردیده، امّا این مردم، جاهل و احمق از روشنایی و نور شما بیخبر و غافلند.
15- اگر جمعی رهبر دوزخاند، شما خود رهبران بهشت عدن باشید.
16- بگذارید که این قلب فگارم بر خروشد، بام و شام بر شما ناله زند.
17- این سیلاب اشک نیست که از دیدگانم روان است، خونابه دل از رخسارم چکان است.
18- بیوجود شما، زندگی برایم مرگ است، خیری در عیش و بقا نیست.
19- اگر شهد زندگی در کام شما شرنگ بود، عیش و نعمت در کام من جز تلخی نفزود.
20- خدا آن قوم را تباه کند که حرمت شما را پاس نداشتند، نیکی را با بدی مکافات کردند.
21- به هنگام سختی و افتادگی، دستگیری نیابند، روز پاداش بهرهمند نگردند.
22- مزارتان از باران رحمت سیراب، و همواره سرسبز و خرم باد.
23- ابر بهاری سوی بارگاهتان پوید، رعد و برقی بارانزا در پی آن خیزد.
24- گویا شتران آبستن بار خود فرو نهادهاند که فریاد و غوغا بر هواست.
قصیده:
1- لک اللیل بعد الذاهبین طویلاو وفد هموم لم یردن رحیلا
2- و دمع إذا حبّسته عن سبیلهیعود هتونا فی الجفون هطولا
3- فیالیت أسراب الدموع التی جرتأسون کلیما أو شفین غلیلا
4- أخال صحیحا کلّ یوم و لیلةو یأبی الجوی إلّا أکون علیلا
5- کأنّی و ما أحببت أهوی ممنّعاو أرجو ضنینا بالوصال بخیلا
6- فقل للذی یبکی نؤیا و دمنةو یندب رسما بالعراء محیلا
7- عدانی دم لی طلّ بالطّفّ إن أریشجیّا أبکّی أربعا و طلولا
8- مصاب أذا قابلت بالصبر غربهوجدت کثیری فی العزاء قلیلا
9- ورزء حملت الثّقل منه کأنّنیمدی الدهر لم أحمل سواه ثقیلا
10- وجدتم عداة الدین بعد محمّدإلی کلمه فی الأقربین سبیلا
11- و أیّکم ما عزّ فینا بدینه؟و قد عاش دهرا قبل ذاک ذلیلا
12- فقل لبنی حرب و آل أمیّةإذا کنت ترضی ان تکون قؤولا
13-: سللتم علی آل النّبیّ سیوفهملئن ثلوما فی الطلی و فلولا
14- و لم تغدروا إلا بمن کان جدّهإلیکم لتحظوا بالنّجاة رسولا
15- نساء رسول اللّه عقر دیارکمیرجّعن منکم لوعة و عویلا
16- لهنّ ببوغاء الطفوف أعزّةسقوا الموت صرفا صببة و کهولا
17- کأنّهم نوّار روض هوت بهریاح جنوبا تارة و قبولا
18- و أنجم لیل ماعلون طوالعالأعیننا حتّی هبطن أفولا
19- فأی بدور ما محین ما بکاسف؟!و أی غصون مالقین ذبولا؟!
20- أمن بعد أن اعطیتموه عهودکمخفافا الی تلک العهود عجولا
21- رجعتم عن القصد المبین تناکصاو حلتم عن الحقّ المنیر حؤولا
22- و قعقعتم أبوابه تختلونهو من لم یرد ختلا أصاب ختولا
23- فما زلتم حتّی أجاب نداءکمو أیّ کریم لا یحیب سؤولا؟!
24- فلمّا دنا ألفاکم فی کتائبتطاولن أقطار السباسب طولا
25- متی تک منها حجزة أو کحجزةسمعت رغاء «مضعفا» و صهیلا
26- فلم یر إلّا ناکثا أو منکّباو إلا قطوعا للذمام حلولا
27- و إلّا قعودا عن لمام بنصرهو إلّا جبوها بالرّدی و خذولا
28- و ضغن شفاف هبّ بعد رقادهو أفئدة ملأی یفضن ذحولا
29- و بیضا رقیقات الشفار صقیلةو سمرا طویلات المتون عسولا
30- و لا انتم أفرجتم عن طریقهإلیکم و لا لمّا أراد قفولا
31- عزیز علی الثاوی بطیبة أعظمنبذن علی أرض الطفوف شکولا
32- یذادون عن ماء الفرات و قد سقواالشّهادة من ماء الفرات بدیلا
33- رموا بالرّدی من حیث لا یحذرونهو غرّوا و کم غرّ الغفول غفولا
34- أیا یوم عاشوراء کم من فجیعةعلی الغرّ آل اللّه کنت نزولا!
35- دخلت علی أبیاتهم بمصابهمألا بئسما ذاک الدخول دخولا
36- نزعت شهید اللّه منّا و إنّمانزعت یمینا أو قطعت قلیلا
37- قتیلا وجدنا بعده دین احمدفقیدا و عزّ المسلمین قتیلا
38- فلا تبخسوا بالجور من کان ربّهبرجع الذی نازعتموه کفیلا
39- أحبّکم آل النبیّ و لا أریو إن عذلونی عن هوای عدیلا
40- و قلت لمن یلحی علی شغفی بکمو کم غیر ذی نصح یکون عذولا
41-: رویدکم لا تنحلونی ضلالکمفلن ترحلوا منّی الغداة ذلولا
42- علیکم سلام اللّه عیشا و میتةو سفرا تطیعون النّوی و حلولا [۶]
1- کاروان رفت، این تو و این شبهای دراز با رنجی که فرو نخواهد کشید.
2- با قطرات اشکی که اگر در دیده حبس کنی، چون سیل از گوشهی چشم روان گردد.
3- کاش این سیلاب اشکی که بر رخسار میدود، جراحت دل را مداوا میکرد و یا آتش آن را فرومینشاند.
4- هر بام و شام که آید، گویم: اینک از رنج درون رستم، اما سوز دل نگذارد که راه سلامت گیرم.
5- دستم به دامن معشوق نمیرسد، آرزوی وصل دارم، اما چه بخیل و پرجفاست.
6- با رقیب برگو که بر کاشانهی معشوق میگرید و مینالد.
7- من از ناله و زاری بر این لانه و کاشانه معذورم، زیرا که خون عزیزانم در کربلا پامال ستم گشت.
8- داغی بر این دل نشست که هرچند در برابر آن صبر و تحمّل ورزم، قرار و آرام نیابم.
9- بار گران این مصیبت پشتم شکست، تاکنون باری چنین گران بر دوش نکشیدهام.
10- و شما ای دشمنان حقیقت، بعد از رسول حق فرصتی یافتید و کین خود را از خاندان او بازگرفتید.
11- مگر نه این بود که در سایهی آئین محمد به دولت رسیدید؟ پیش از آن خوار و ذلیل بودید.
12- خاندان امیه، فرزندان حرب را برگو، اگر توانی زبان از کام برکشی:
13- با شمشیر محمّد چندان بر سر خاندانش نواختید، تا دست و شمشیر کندی گرفت.
14- با کسی راه مکر و فسون گرفتید که جدّش رهبر نجاتبخش شما بود.
15- پردگیان رسول در میان کوچه و بازارتان گرفتار ماندند، و جز شیون و افغان پناهی نداشتند.
16- طوفان کربلا فرو نشست، جام مرگ نصیب عزیزان این خاندان بود.
17- چونان گلستان ارم که طوفان بلا از چپ و راست بر آن بتازد، و گلهای آنرا پرپر کند.
18- و یا چون اختران تابان که طلوع نکرده راه افول گیرند.
19- چه بدرهای تابان که تاریک نشد؟ و چه سروهای آزاده که فرو نیفتاد؟
20 و 21- از آن پس که با شتاب عهد و پیمان خود استوار کردید، آن را به پشت برانداختید و از راه حق کناره گرفتید.
22- راهها را به رویش بستید و تنهایش گذاشتید، امّا هرکس که خیانت کند و فریب دهد خود نیز خیانت میبیند.
23- همواره از او خواستید تا به سویتان بیاید تا اینکه او به خاطر کرامتش دعوت شما را پذیرفت زیرا چه کریمی است که درخواستکننده را بیپاسخ بگذارد.
24- چندان نامه نوشتید و آنقدر در نامههایتان درخواست کردید تا پاسخ شنیدید، و چندان اصرار کردید تا دعوت شما را پذیرفت.
25- و چون راهی بلاد شما گشت با انبوه دشمن به قتال او برخاستید.
26- برخی پیمان شکستید، جمعی از یاری او دریغ کردید، هیچیک پاس حرمت او روا نداشتید.
27- در اثر این عمل شما دلهای پاکی که در خواب بودند، یکباره بیدار شدند و به خونخواهی برخاستند.
28 و 29- کینههای دیرین به جوش آمد، دلهای پر خروش در تلاطم انتقام افتاد و تیغهای آبدار از نیام برآمد، با نیزههای تابدار.
30- شما، نه دشمن را از سر راهش به دور کردید، و نه برای ورود، منزل و مأوائی مهیا نمودید.
31- بر خفتهی مدینه سخت ناگوار است که پارههای تنش در صحرای کربلا به خاک و خون درغلتیدند.
32- از آب فراتشان راندند و از شربت شهادت سیرابشان کردند.
33- از آنجا که در گمان نبود، جام بلا بر سرشان ریخت، دوستان فریبکار و غدّار.
34- ای روز عاشور. چه فاجعهها که بر «آل اللّه» فرود نیاوردی.
35- جام مرگ به دست گرفتی و در خانه و کاشانه آل عبا مهمان گشتی، ای ناخجسته مهمان.
36- سرور شهیدان را از میان ما بردی، دستها بریدی، سرها از تن جدا کردی.
37- شهیدی که با فروافتادن قامتش دین احمد فروافتاد، عزّت مسلمین پامال شد.
38- نسبت به کسانیکه پروردگارشان کفیلشان است، ظلم و ستم روا ندارید و با آنها زدوخورد نکنید.
39- ای خاندان رسول. شما را دوستارم، ملامت مردم را به چیزی نخرم.
40- به آنها که در مهر شما سرکوفت زنند، و چه بسیار نکوهشگران که خیرخواه نباشند،
41- گفتم: «آرام گیرید، و از سرگشتگی خود مرا معاف دارید، این دل من رامشدنی نیست».
42- درود خدا بر شما خاندان باد. در مرگ و زندگی در حضر و سفر.
قصیده:
1- قف بالدیار المقفراتلعبت بها أیدی الشتات
2- فإذا سألت فلیس تسأل غیر صم صامتات
3- و اسأل عن القتلی الألیطرحوا علی شطّ الفرات
4- و تیقّنوا أن الحیاة مع المذلّة کالممات
5- و منیتی فی نصرهمأشهی إلیّ من الحیاة [۷]
1- در سرزمینی که بازیچهی دست پراکندگی قرار گرفته و ویران شده بایست.
2- اگر بخواهی دربارهی آن ویرانی سوال کنی، باید از اشیاء کر و لال بپرسی. (همهچیز از دست رفته است.)
3- از کشتگانی که در کنار فرات بر روی زمین افتادهاند بپرس!
4- آنها یقین دارند که زندگی با خواری چون مرگ است.
5- اگر در یاری آنها بمیرم، برایم از زندگی لذّتبخشتر است.
قصیده:
1- إن یوم الطف یومکان للدّین عصیبا
2- لم یدع فی القلب منیللمسّرات نصیبا
3- إنه یوم نحیبفالتزم فیه النّحیبا [۸]
1- روز عاشورا برای دین روزی سخت بود.
2- جای هیچ شادی در قلب من نگذاشت.
3- این روز، روز غم و گریه است. پس در این روز همیشه گریان باش.
منابع
پی نوشت
- ↑ این قصیده را سید مرتضی به سال 427 ه ق. سروده است که در جلد چهارم دیوانش ثبت شده است. ادب الطف؛ ج 2، ص 275- 277. الغدیر؛ ج 4، ص 280- 282.
- ↑ خفتان: نوعی جامه زرهی که هنگام جنگ میپوشند.
- ↑ اشاره است به اعتراف عمر که گفت: بیعت ابو بکر فلتهای بود که خدا شر آنرا مصون داشت.
- ↑ ادب الطف؛ ج 2، ص 269- 271. الغدیر؛ ج 4، ص 288- 290. این قصیده در جزء پنجم دیوانش ثبت است.
- ↑ ادب الطف؛ ج 2، ص 256 و 257. الغدیر؛ ج 4، ص 292 و 293. این قصیده در جلد اول دیوانش ثبت است.
- ↑ قصیده در روز عاشورا سال 413 هجری سروده شده است و در جزء سوم دیوانش ثبت است. ادب الطف؛ ج 2، ص 263- 265. الغدیر؛ ج 4، ص 294- 296.
- ↑ ادب الطف؛ ج 2، ص 257- 259.
- ↑ همان؛ ص 260- 261.