حافظ برسی حلی: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
حافظ شیخ رضی الدّین رجب برسی | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| نام =حافظ رجب بُرسی | |||
| تصویر = | |||
| توضیح تصویر = | |||
| نام اصلی =رجب بن محمد بن رجب حلی | |||
| زمینه فعالیت = | |||
| ملیت = | |||
| تاریخ تولد =ح743ق | |||
| محل تولد = حله (برخی نقلها روستایی در اطراف خراسان) | |||
| والدین = | |||
| تاریخ مرگ = پس از 813ق | |||
| محل مرگ = | |||
| علت مرگ = | |||
| محل زندگی =حله | |||
| مختصات محل زندگی = | |||
| مدفن =اردستان و به نقلی مشهد | |||
|در زمان حکومت = | |||
|اتفاقات مهم = | |||
| نام دیگر = | |||
|لقب = | |||
|بنیانگذار = | |||
| پیشه = | |||
| سالهای نویسندگی = | |||
|سبک نوشتاری = | |||
|کتابها =مشارق انوار الیقین | |||
|مقالهها = | |||
|نمایشنامهها = | |||
|فیلمنامهها = | |||
|دیوان اشعار = | |||
|تخلص =برسی، حافظ، حافظ برسی | |||
|فیلم(های) ساخته بر اساس اثر(ها)= | |||
| همسر = | |||
| شریک زندگی = | |||
| فرزندان = | |||
|تحصیلات = | |||
|دانشگاه = | |||
|حوزه = | |||
|شاگرد = | |||
|استاد = | |||
|علت شهرت = | |||
| تأثیرگذاشته بر = | |||
| تأثیرپذیرفته از = | |||
| وبگاه = | |||
|گفتاورد = | |||
|امضا = | |||
}} | |||
'''حافظ شیخ رضی الدّین رجب برسی حلّی'''، از علمای شیعه در قرن نهم هجری میباشد. | |||
==زندگینامه== | |||
از زندگانی حافظ برسی حلی اطّلاع چندانی در دست نیست. ولی آثار ارزشمند او نشانگر شخصیت ممتاز و مقام والای او در علم و عرفان و ادب میباشد. محل تولّد او را برس <ref> قریهای بین کوفه و حلّه.</ref> و مسکن او را در حلّه دانستهاند. وی در حدود سال 743 ه. ق متولّد شد. تخلّص خود را «حافظ» نام نهاد. | |||
از جمله آثار حافظ برسی | شیخ حرّ عاملی او را «فاضل، محدث، شاعر و ادیب» توصیف نموده و علّامه امینی گفته است: «از عرفای علمای امامیه و فقهای آنها بوده که از علوم گوناگون بهره داشته و امتیاز او در فن حدیث و پیشتازی او در ادبیات و شعر و خوب سرودن آن، مهارتش در علم حروف و اسرار و استخراج فواید آن، آشکار است، و با همهی اینهاست که کتابهای او را پر از تحقیق و دقت نظر مییابی و او را در عرفان و علم حروف شیوههای خاصی است. چنانکه در ولایت ائمه(ع) آراء و نقطهنظرهایی دارد که برخی از مردمان نمیپسندند و از همینروی او را به غلوّ و زیادهروی نسبت دادهاند. ولی حق این است که تمامی شئونی را که نامبرده در مورد [[اهل بیت|اهل بیت (ع)]] اثبات کرده است پایینتر از مرتبهی غلو، و غیر از درجهی نبوّت است». حرّ عاملی گفته است: در کتاب «مشارق انوار الیقین او، افراط و زیادهروی هست، و بساکه به غلو نسبت داده شود.» در عینحال بروجردی بالصراحه او را تبرئه کرده و گوید: «برسی از این نسبت بری است.» | ||
وی به سال 813 هجری وفات یافت. مدفن او را محدّث قمی به نقل از کتاب یکی از صوفیهی عصر خود مزار قتلگاه مشهد نوشته است. اما در ریحانة الادب گوید: قبرش در اردستان در وسط باغی است. <ref>امل الآمل؛ ج 2، ص 117. الغدیر؛ ج 7، ص 33- 68 با تلخیص. اعیان الشیعه؛ ج 6، ص 465- 468 با تلخیص. ریحانة إلادب؛ ج 1، ص 304. تنقیح المقال؛ ج 1، ص 429.</ref> | |||
==آثار== | |||
از جمله آثار حافظ برسی | |||
مشارق انوار الیقین فی حقایق اسرار امیر المؤمنین (ع) که بارها در بمبئی و بیروت و ایران چاپ و منتشر شده است. | |||
مشارق الامان و لباب حقایق الایمان، این کتاب تأویل سورهی فاتحه الکتاب است. | |||
رسالة فی الصّلوات علی النّبی و آله المعصومین | |||
رسالة اللمعة من اسرار لأسماء و الصفات و الحروف و الایات و الدعوات | |||
الدر الثمین فی خمسمائة آیة نزلت فی مولانا امیر المؤمنین (ع) | |||
لوامع انوار التمجید و جوامع اسرار التوحید» و ... | |||
بخشی از اشعار او که همه در مدح و منقبت اهل بیت عصمت (ع) است در پایان کتاب مشارق او و قسمتی دیگر در اعیان الشیعه، الغدیر و امل الامل ذکر شده است. | بخشی از اشعار او که همه در مدح و منقبت اهل بیت عصمت (ع) است در پایان کتاب مشارق او و قسمتی دیگر در اعیان الشیعه، الغدیر و امل الامل ذکر شده است. | ||
<br /> | |||
==نمونه اشعار== | |||
'''در رثاء حسین (ع) | '''در رثاء [[حسین|حسین (ع)]]''' | ||
خط ۳۴۶: | خط ۴۱۲: | ||
26- ستون راهنمایی را درهم شکستند و بالای سرافرازی را ویران کردند و از بن بدر آوردند کمر به هوسبازی بستند و راه را بر پرهیزگاری گرفتند. | 26- ستون راهنمایی را درهم شکستند و بالای سرافرازی را ویران کردند و از بن بدر آوردند کمر به هوسبازی بستند و راه را بر پرهیزگاری گرفتند. | ||
27- گویا سرورم حسین و گروه او را مینگرم که سرگردانند، نه یاوری دارند و نه کسی دست و بازویش را به پشتیبانی شان میگشاید. | 27- گویا سرورم [[حسین بن على (ع)|حسین]] و گروه او را مینگرم که سرگردانند، نه یاوری دارند و نه کسی دست و بازویش را به پشتیبانی شان میگشاید. | ||
28- با رنج و گرفتاری در کربلا دچار کینتوزیها گردیدهاند و به خاندانشان که در میان سپاه افتاده دستدرازی میشود. | 28- با رنج و گرفتاری در [[کربلا]] دچار کینتوزیها گردیدهاند و به خاندانشان که در میان سپاه افتاده دستدرازی میشود. | ||
29- آنگاه که گروهی بیشمار از دشمنان سرکش پیرامون آنان را گرفتند گفتی که مرگ و نابودی دیدهی خود را بر آنان دوخته است. | 29- آنگاه که گروهی بیشمار از دشمنان سرکش پیرامون آنان را گرفتند گفتی که مرگ و نابودی دیدهی خود را بر آنان دوخته است. | ||
خط ۷۰۵: | خط ۷۷۱: | ||
70- تستصرخ المولی الامام و جدّهاو فؤاد بعد المسرّة نازح | 70- تستصرخ المولی الامام و جدّهاو فؤاد بعد المسرّة نازح | ||
71- یا جدّ قد بلغ العداما أمّلوافینا و قد شمت العدوّ الکاشح | |||
72- یا جدّ غاب ولیّنا و حمیّناو کفیلنا و نصیرنا و الناصح | |||
73- ضیّعتمونا و الوصایا ضیّعتفینا و سهم الحور سار سارح | |||
74- یا فاطمة الزهراء قومی و انظریوجه الحسین له الصعید مصافح | |||
75- أکفانه نسج الغبار و غسلهبدم الورید و لم تنحه نوائح | |||
76- و شبوله نهب السیوف تزورهابین الطفوف فراعل و جوارح | |||
77- و علی السنان سنان رافع رأسهو لجسمه خیل العداة روامح | |||
78- و الوحش یندب وحشة لفراقهو الجنّ إن جنّ الظّلام نوایح | |||
79- و الأرض ترجف و السماء لأجلهتبکی معا و الطیر غاد رایح | |||
80- و الدهر من عظم الشجی شق الرداأسفا علیه و فاض جفن دالح | |||
82- یضحی الحسین بکربلاء مرّملاعریان تکسوه التراب صحاصح | |||
83- و عیاله فیها حیاری حسّرللذلّ فی اشخاصهنّ ملامح | |||
84- یسری بهم أسری إلی شرّ الوریمن فوق أقتاب الجمال مضابح | |||
85- و یقاد زین العابدین مغلّلابالقید لم یشفق علیه مسامح | |||
86- ما یکشف الغّماء إلّا نفحةیحیی بها الموتی نسیم نافح | |||
87- نبویّة علویّة مهدیّةیشفی بریّاها العلیل البارح | |||
88- یضحی منادیها ینادی: یا لثارات الحسین و ذاک یوم فارح | |||
89- و الجنّ و الأملاک حول لوائهو الرعب یقدم و الحتوف تناوح | |||
90- ... و ... و فی جذعیهماخفضا و نصب الصلب رفع فاتح | |||
91- ... و ... و الإثم و العدوان فی ذلّ الهوان شوائح | |||
92- لعنوا بما اقترفوا و کلّ جریمةشبّت لها منهم زناد قادح | |||
93- یابن النبیّ صبابتی لا تنقضیکمدا و حزنی فی الجوانح جانح | |||
94- أبکیکم بمدامع تتری اذابخل السحاب لها انصباب سافح | |||
95- فاستجل من مولاک عبد و لاک منلولاک جادت علیه قرایح | |||
96- برسیّة کملت عقود نظامهاحلیّة و لها البدیع و شایح | |||
97- مدّت إلیک یدا و أنت منیلهایابن النّبی و عن خطاها صافح | |||
98- یرجو بها (رجب) القبول إذا أتیو هو الذی بک واثق لک مادح | |||
99- أنت المعاذ لدی المعاد و أنت لیإن ضاق بی رحب البلاد الفاسح | |||
100- صلّی علیک اللّه ما سکب الحیادمعا و ما هبّ النسیم الفائح <ref>الغدیر، ج 7، ص 57- 62. ادب الطف؛ ج 4، ص 241- 245.</ref> | |||
خط ۸۴۱: | خط ۹۶۵: | ||
70- نیای خود همان سرور و پیشوا را به فریادرسی میخواند. پس از آن شادمانی گذشته یکباره دلش از جای کنده میشود. | 70- نیای خود همان سرور و پیشوا را به فریادرسی میخواند. پس از آن شادمانی گذشته یکباره دلش از جای کنده میشود. | ||
71- ای نیای ما! دشمنان به آرزوی خود رسیدند و آنانکه دشمنی ما را پنهان میداشتند اکنون زبان به سرزنش گشودهاند. | |||
72- ای نیای ما! سرپرست و پشتیبان ما رفت و یار و نگهدار و دلسوز ما نماند. | 72- ای نیای ما! سرپرست و پشتیبان ما رفت و یار و نگهدار و دلسوز ما نماند. | ||
73- مردم! شما ما را از میان بردید، سفارشهائی را که دربارهی ما شده بود تباه کردید و اینک تیر مرگ روان و نشانه گیر است. | 73- مردم! شما ما را از میان بردید، سفارشهائی را که دربارهی ما شده بود تباه کردید و اینک تیر مرگ روان و نشانه گیر است. | ||
74- ای فاطمه زهرا! برخیز و چهرهی حسین را بنگر که بر زمین میساید جامهی مرگ او تاروپودش از گردوخاک | |||
74- ای فاطمه زهرا! برخیز و چهرهی حسین را بنگر که بر زمین میساید جامهی مرگ او تاروپودش از گردوخاک است. | |||
75- با خون رگ گردن؛ شستشویش دادهاند و کسی هم در سوگ او زاری نمیکند. | 75- با خون رگ گردن؛ شستشویش دادهاند و کسی هم در سوگ او زاری نمیکند. | ||
76- شیر بچگان او را شمشیرها به یغما بردهاند. و در کرانههای فرات کفتار بچهها و سگان شکاری به دیدار آنان شتافتهاند. | |||
77- سر والای او را بر سنان سنان جای دادهاند و ستوران دشمن، پیکر و سینهی او را لگدکوب کردهاند. | 77- سر والای او را بر سنان سنان جای دادهاند و ستوران دشمن، پیکر و سینهی او را لگدکوب کردهاند. | ||
78- وحوش بیابان از وحشت جدائیاش زاری میکنند و پردهی تاریکی که همهجا را پوشاند پریان به سوگنامه خوانی میپردازند. | 78- وحوش بیابان از وحشت جدائیاش زاری میکنند و پردهی تاریکی که همهجا را پوشاند پریان به سوگنامه خوانی میپردازند. | ||
79- زمین به لرزه درمیآید و آسمان برای او میگرید و مرغان در هر شامگاه و بامداد در رفتوآمدند. | 79- زمین به لرزه درمیآید و آسمان برای او میگرید و مرغان در هر شامگاه و بامداد در رفتوآمدند. | ||
80- روزگار بر او افسوس میخورد و از سرسختی گرفتاریاش گریبان چاک میدهد و پلکهای خشک نشدنیاش اشک میبارد. | 80- روزگار بر او افسوس میخورد و از سرسختی گرفتاریاش گریبان چاک میدهد و پلکهای خشک نشدنیاش اشک میبارد. | ||
81- یا للرّجال لظلم آل محمّدو لأجل ثارهم و أین الکادح؟ | 81- یا للرّجال لظلم آل محمّدو لأجل ثارهم و أین الکادح؟ | ||
81- هان ای مردان! در این ستم که بر تبار محمّد رفت فریادرسی کنید! کجا است آنکه برای خونخواهی آنان به کوشش و تلاش برخیزد؟ | |||
82- حسین- با پیکری خونین- برهنه در کربلا افتاده و خاک آن ریگزار همچون جامهای پیکر او را پوشانده. | 82- حسین- با پیکری خونین- برهنه در کربلا افتاده و خاک آن ریگزار همچون جامهای پیکر او را پوشانده. | ||
83 و 84- خانوادهی او سرگردان و ماتمزده با چهرههایی افسرده و نمایان گرفتار آمدهاند و- دشمنان کینهتوز- آنان را بر فراز شتران به سوی بدترین آفریدگان رهسپار گردانیدهاند. | 83 و 84- خانوادهی او سرگردان و ماتمزده با چهرههایی افسرده و نمایان گرفتار آمدهاند و- دشمنان کینهتوز- آنان را بر فراز شتران به سوی بدترین آفریدگان رهسپار گردانیدهاند. | ||
85- زیور پرستندگان (زین العابدین) را در بند و زنجیر کشیده و هیچکس را دل بر او نمیسوزد. | 85- زیور پرستندگان (زین العابدین) را در بند و زنجیر کشیده و هیچکس را دل بر او نمیسوزد. | ||
86- این اندوه را هیچ چیز از دل ما به در نخواهد برد مگر بویی خوش که همچون بادی آرام بوزد و مردگان را زندگی بخشد. | |||
87- نشانهای از پیامبر و علی و مهدی داشته باشد و بیماران گرفتار را درمان کند. | 87- نشانهای از پیامبر و علی و مهدی داشته باشد و بیماران گرفتار را درمان کند. | ||
88- جارچی او بانگ بردارد که: کجایند کشندگان حسین؟ آنگاه روزی شادیبخش فرارسد. | 88- جارچی او بانگ بردارد که: کجایند کشندگان حسین؟ آنگاه روزی شادیبخش فرارسد. | ||
89- و پریان و فرشتگان پیرامون درفشش را بگیرند. هراس پیشاهنگ است و مرگ رودررو. | 89- و پریان و فرشتگان پیرامون درفشش را بگیرند. هراس پیشاهنگ است و مرگ رودررو. | ||
90- ... و ... را بر دو تنه درخت میآویزند تا پستیشان نمودار شود و این برپاکردن دار، سرافرازی و گشایشی خواهد بود. | 90- ... و ... را بر دو تنه درخت میآویزند تا پستیشان نمودار شود و این برپاکردن دار، سرافرازی و گشایشی خواهد بود. | ||
91- ... و ... و گناه و کینتوزی در خواری زبونی سخت کوشایند. | |||
92- برای گناهانی که کردند بر آنان نفرین میفرستیم و آتش همهی لغزشها از گور آنان برمیخیزد. | 92- برای گناهانی که کردند بر آنان نفرین میفرستیم و آتش همهی لغزشها از گور آنان برمیخیزد. | ||
93- ای زادهی پیامبر! شیفتگی پر درد من پایانپذیر نیست و اندوه در همهی پیکرم جایگیر شده. | 93- ای زادهی پیامبر! شیفتگی پر درد من پایانپذیر نیست و اندوه در همهی پیکرم جایگیر شده. | ||
94- با چنان سرشکی بر شما میگریم که اگر ابرهای آسمان از باریدن دریغ کنند، جای آنها تهی نماند. | 94- با چنان سرشکی بر شما میگریم که اگر ابرهای آسمان از باریدن دریغ کنند، جای آنها تهی نماند. | ||
95- (این ارمغان ناچیز را) از بندهی مهرت و از رهی خویش بزرگ بدار و بپذیر که اگر تو نمیبودی ذوق او به این نیکویی نمیگردید. | 95- (این ارمغان ناچیز را) از بندهی مهرت و از رهی خویش بزرگ بدار و بپذیر که اگر تو نمیبودی ذوق او به این نیکویی نمیگردید. | ||
96- سرودههایی از برسی حلّی است که گرههای رشتهی آن خوش و رسا مینماید. و همچو گلوبند آراسته به گوهر، زیبا است. | |||
97- دستی به آستانت دراز کرده که تو- ای فرزند پیامبر!- بخشندهای و از لغزش او چشم میپوشی. | |||
98- رجب امید دارد که چون بیاید به دستیاری آنها در پیشگاهت پذیرفته گردد که ستایشگر تو است و پشتگرمی به تو دارد. | 98- رجب امید دارد که چون بیاید به دستیاری آنها در پیشگاهت پذیرفته گردد که ستایشگر تو است و پشتگرمی به تو دارد. | ||
99- پس از مرگ که بازگردد تو پناهگاهی و آنگاه که پهنهی زمین بر او تنگ شود تو او را به فراخنای آسایش میرسانی. | 99- پس از مرگ که بازگردد تو پناهگاهی و آنگاه که پهنهی زمین بر او تنگ شود تو او را به فراخنای آسایش میرسانی. | ||
100- درود خدا بر تو باد و تا کی؟ تا آنگاه که ابر، باران سرشک را فرومیریزد و نسیمها میوزد و بوی خوش را میپراکند. | 100- درود خدا بر تو باد و تا کی؟ تا آنگاه که ابر، باران سرشک را فرومیریزد و نسیمها میوزد و بوی خوش را میپراکند. | ||
'''چکامه دیگر:''' | |||
1- ما هاجنی ذکر ذات البان و العلمو لا السّلام علی سلمی بذی سلم | |||
2- و لا صبوت لصبّ صاب مدمعهمن الصبابة صبّ الوابل الرزم | |||
3- و لا علی طلل یوما أطلت بهمخاطبا لاهیل الحی و الخیم | |||
4- و لا تمسّکت بالحادی و قلت له:إن جئت سلعا فسل عن جیرة العلم | |||
5- لکن تذکرت مولای الحسین و قدأضحی بکرب البلا فی کربلا ظمی | |||
6- ففاض صبری و فاض الدمع و ابتعد الرقاد و اقترب السهاد بالسقم | |||
7- و هام إذ همت العبرات من عدمقلبی و لم استطع مع ذاک منع دمی | |||
8- لم إن سه و جیوش الکفر جائشةو الجیش فی أمل و الدین فی ألم | |||
9- تطوف بالطفّ فرسان الضّلال بهو الحقّ یسمع و الأسماع فی صمم | |||
10- و للمنایا بفرسان المنی عجلو الموت یسعی علی ساق بلا قدم | |||
11- مسائلا و دموع العین سائلةو هو العلیم بعلم اللوح و القلم: | |||
12- ما اسم هذا الثری یا قوم! فابتدروابقولهم یوصلون الکلم بالکلم: | |||
13- بکربلا هذه تدعی فقال: أجلآجالنا بین تلک الهضب و الاکم | |||
14- حطو الرّحال فحال الموت حلّ بنادون البقاء و غیر اللّه لم یدم | |||
15- یا للرّجال لخطب حلّ مخترم الآجال معتدیا فی الأشهر الحرم | |||
16- فها هنا تصبح الأکباد من ظمأحرّی و أجسادها نروی بفیض دم | |||
17- و ها هنا تصبح الاقمار آفلةو الشّمس فی طفل و البدر فی ظلم | |||
18- و ها هنا تملک السادات أعبدهاظلما و مخدومها فی قبضة الخدم | |||
19- و ها هنا تصبح الأجساد و ثاویةعلی الثری مطعما للبوم و الرّخم | |||
20- و ها هنا بعد بعد الدار مدفنناو موعد الخصم عند الواحد الحکم | |||
21- و صاح بالصحب هذا الموت فابتدروااسد أفرائسها الأساد فی الأجم | |||
22- من کل أبیض و ضّاح الجبین فتییغشی صلی الحرب لا یخشی من الضرم | |||
23- من کلّ منتدب للّه محتسبفی اللّه منتجب باللّه معتصم | |||
24- و کلّ مصطلم الأبطال مصطلمالآجال ملتمس الآمال مستلم | |||
25- و راح ثمّ جواد السبط یندبهعالی الصهیل خلیّا طالب الخیم | |||
26- فمذ رأته النساء الطاهرات بدایکادم الأرض فی خدّله و فم | |||
27- برزن نادبة حسری و ثاکلةعبری معلولة بالمدمع السجم | |||
28- فجئن و السبط ملقی بالنصال أبتمن کفّ مستلم او ثغر ملتثم | |||
29- و الشمر ینحر منه النحر من حنقو الأرض ترجف خوفا من فعالهم | |||
30- فتستر الوجه فی کم عقیلتةو تنحنی فوق قلب و اله کلم | |||
31- تدعو أخاها الغریب المستظام أخییا لیت طرف المنایا عن علاک عم | |||
32- من إتکلت علیه فی النساء و مناوصیت فینا و من یحنو علی الحرم؟ | |||
33- هذی سکینة قد عزّت سکینتهاو هذه فاطم تبکی بفیض دم | |||
34- تهوی لتقبیله و الدمع منهمرو السبط عنها بکرب الموت فی غمم | |||
35- فیمنع الدمّ و النصل الکسیر بهعنها فتنصلّ لم تبرح و لم ترم | |||
36- تضمّه نحوها شوقا و تلثمهو یخضب النحر منه صدرها بدم | |||
37- تقول من عظم شکواها و لوعتهاو حزنها غیر منقضّ و منفصم | |||
38- أخی لقد کنت نورا یستضاء بهفما لنور الهدی و الدین فی ظلم | |||
39- أخی فقد کنت غوثا للأرامل یاغوث الیتامی و بحر الجود و الکرم | |||
40- یا کافلی هل تری الأیتام بعدک فیاسر المذلّة و الاوصاب و الالم | |||
41- یا واحدی یابن امّی یا حسین لقدنال العدی ما تمنّوا من طلابهم | |||
42- و برّدوا غلل الاحقاد من ضغنو أظهروا ما تخفّی فی صدورهم | |||
43- أین الشفیق و قد بان الشقیق و قدجار الرفیق و لجّ الدّهر فی الازم | |||
44- مات الکفیل و غاب اللّیث فابتدرتعرج الضباع علی الأشبال فی نهم | |||
45- و تستغیث رسول اللّه صارخة:یا جدّ أین الوصایا فی ذوی الرحم؟ | |||
46- یا جدّ لو نظرت عیناک من حزنللعترة الغرّ بعد الصون و الحشم | |||
47- مشرّدین عن الأوطان قد قهرواثکلی أساری حیاری ضرّجوا بدم | |||
48- یسری بهنّ سبایا بعد عزّهمفوق المطایا کسبی الروم و الخدم | |||
49- هذا بقیّة آل اللّه سیّد أهلالأرض زین عباد اللّه کلهم | |||
50- نجل الحسین الفتی الباقی و وارثهو السیّد العابد السجّاد فی الظلم | |||
51- یساق فی الأسر نحو الشام مهتظمابین الاعادی فمن باک و مبتسم | |||
52- أین النبی و ثغر السّبط یقرعهیزید بغضا لخیر الخلق کلّهم؟ | |||
53- أینکت الرجس ثغرا کإنّ قبّلهمن حبّه الطهر خیر العرب و العجم؟ | |||
54- و یدّعی بعدها الاسلام من سفهو کان أکفر من عاد و من إرم؟ | |||
55- یا ویله حین تأتی الطّهر فاطمةفی الحشر صارخة فی موقف الامم | |||
56- تأتی فیطرق أهل الجمع أجمعهممنها حیاء و وجه الأرض فی قتم | |||
57- و تشتکی عن یمین العرش صارخةو تستغیث إلی الجبّار ذی النقم | |||
58- هناک یظهر حکم اللّه فی ملأعضّوا و خانوا فیا سحقا لفعلهم | |||
59- و فی یدیها قمیص للحسین غدامضمّخا بدم قرنا إلی قدم | |||
60- أیا بنی الوحی و الذکر الحکیم و منو لاهم أملی و البرء من ألمی | |||
61- حزنی لکم أبدا لا ینقضی کمداحتی الممات و ردّ الروح فی رمم | |||
62- حتّی تعود إلیکم دولة و عدتمهدّیة تملأ الأقطار بالنعم <ref>الغدیر ج 7، ص 62- 66. ادب الطف؛ ج 4، ص 245- 249.</ref> | |||
1- «نه یاد از سرائی پرنهال و نشانهها مرا بر سر شور میآورد و نه درود بر آن دلبر- سلمی- که در گوشهی ذی سلم (سرزمینی با یک گونه درخت) است. | |||
2- نه برای دلدادهای که- از سر دلباختگی (سرشک وی) بهسان رگبارهای جدانشدنی از تندر- سرازیر است شیفتگی مینمایم. | |||
3- نه بر ویرانههایی که یک روز در آنجا درنگی دراز داشتم و با چادرنشینان و مردم آن تیره به گفتگو پرداختم. | |||
4- نه به دامان سرودگوی کاروان میآویزم و میگویم: (اگر به آن شکاف کوه رسیدی از همسایگان پرسوجو کن). | |||
5- بلکه سرورم حسین را به یاد آورم که در کربلا با کرب بلا (رنج گرفتاری) تشنه افتاده است. | |||
6- شکیبائیام نماند، سرشکم روان گردید خواب از دیدگانم برفت و بیداری با بیماری درآمیخت. | |||
7- کار دل به سرگردانی کشید و اشکها سرازیر شد و نتوانستم از ریختن و آمیختن خون خود با آن جلوگیری کنم. | |||
8- او را فراموش نمیکنم که سپاهیان بدکیش همچون دریایی پرآشوب پیرامونش را گرفتند. | |||
9- لشکر به امید پیروزی بودند و کیش ما دردمند. سوارکاران گمراه گرداگرد او در کربلا چرخ میخوردند، خداوند میشنید و گوشهای آنان کر شده بود. | |||
10- مرگ شتابان به سوی شهسواران آرزوها میتاخت و نیستی با زانویی بیگام به سویشان میشتافت. | |||
11- او (که آنچه را میان خامه و نامهی خداوندی گذشته بود میدانست) با چشمی که سرشک آن روان بود پرسید ای مردم! | |||
12- این خاک را چه نام است؟ و آنان در پاسخ پیشی گرفته و سخن را به سخن پیوند زدند. | |||
13- اینجا را کربلا میخوانند، گفت:" هان! مرگ ما نیز در میان این زمینهای پست و پشتههای بلند خواهد بود. | |||
14- بارها را فرود آرید که مرگ با ما دست به گریبان شده است. جاودانگی چشم به راه ما نیست و جز خدا هیچ چیز پایدار نخواهد ماند. | |||
15- ای مردان! در رویدادی سهمناک به فریاد برسید، که مرگهایی ناگهانی را ستمکارانه به ارمغان آورد (آن هم در ماهی که پیکار در آن ناروا بود). | |||
16- اینجا است که جگرها از تشنگی میگدازد و پیکرها با روان شدن خون سیراب میگردد. | |||
17- اینجاست که ماههای درخشان روی نهان میکنند، خورشید میگیرد و ماه شب چهاردهم به تاریکی میگراید. | |||
18- اینجاست که بردگان، ستمکارانه سروران خویش را دربند میافکنند و سران در دست زیردستان گرفتار میآیند. | |||
19- اینجاست که پیکرها بر روی خاک سرنگون میشود و خوراک جغد و کرکس میگردد. | |||
20- و اینجاست خانهای که ما را، در آن به خاک میسپارند و هنگامیکه نوید داده شد با دشمن در پیشگاه یگانه داور میایستیم.» | |||
21- سپس بانگ برداشت که:" یاران! اینک مرگ!" پس شیران شیر شکار گام پیش نهادند. | |||
22- هر جوانمرد سپیدروی که بود با پیشانی درخشان در کام جنگ فرورفت و از شرار آن نهراسید. | |||
23- چه آنانکه خدا را پاسخ داده و جانبازیهایشان را برای خدا میشمردند. | |||
24- و چه برگزیدگانی که چنگ به آئین خداوند زدند. آنان که بنیاد یلان را برکندند و خود با پنجهی مرگ ریشهکن شدند. و کسانیکه برآوردن آرزوها را از ایشان میخواستند خود به دستبوس نیستی شتافتند. | |||
25- و سپس نیک اسب دخترزادهی پیامبر بر او زاری کرد و با شیههای بلند و با پشتی تهیسوار به سوی چادرها برگشت. | |||
26- و چون بانوان پاکنهاد، آن را دیدند سر و چهرهاش را بر خاک مالید. | |||
27- آنان عزادار و زاریکنان و داغدار و ماتمزده و اشکریزان به اسب نزدیک شدند. | |||
28 و 29- با دلی دردمند و دیدهای که اشک آن سرازیر بود آمدند و دخترزادهی پیامبر را دیدند بر بستری از نیزهها و پیکانهای شکسته خفته. از آن دستش که بر سنگ خانهی خدا نهاد و از آن لبش که بوسه بر آن داد شمر از کینه سر از پیکر وی جدا میکرد و زمین از هراس کردارش بر خویش میلرزید. | |||
30- خواهر و بانوی خردمندش چهره را با آستین میپوشانید و با دلی ریش و سرگشته پیاپی خم میشد. | |||
31- برادر ستمدیده و دور از میهنش را میخواند: برادر! ای کاش مرگ دیده بر تو نمیگشود. | |||
32- بانوان را به پشتگرمی چهکس رها کردهای؟ ما را به که سپردهای؟ کیست که بر پردگیانت دل بسوزاند؟ | |||
33- این سکینه است که آرامدلی خود را از کف داده و این فاطمه است که با دیدهی خونین بر تو میگرید. <ref>سکینه و فاطمه (س) دو دختر حضرت ابا عبد اللّه الحسین (ع) میباشند.</ref> | |||
34 و 35- خواهد که با اشک روان بر او بوسه زند و دخترزادهی پیامبر از رنج مرگ به او نمیپردازد. جلوی خون را میگیرد و میخواهد ناوک تیری را که در پیکر او شکسته بیرون کشد و نمیتواند. | |||
36- از شوریدگی، او را به خویشتن میچسباند، میبوسد و گلوی خونین وی سینهاش را رنگین میسازد. | |||
37- سهمناکی گرفتاری و سوختهدلیاش با آن اندوه جداییناپذیر و سیری نشدنی بر آن میدادرش که بگوید: | |||
38- برادرم! تو فروغی بودی که از آن پرتو میگرفتیم، چه شد که فروغ راهنمایی و کیش ما در تاریکی روی نهفت؟ | |||
39- برادرم! تو پناهگاهی برای بیوهزنان بودی. ای پناهگاه پدر مردگان در دریای بخشندگی و بزرگواری! | |||
40- ای سرپرست من! آیا میبینی که پس از تو پدر مردگان گرفتار درد و نزاری و بیماریاند؟ | |||
41- ای یگانه کس من! ای فرزند مادرم! ای حسین! دشمنان به خواستهها و آرزوهاشان رسیدند. | |||
42- دلهاشان که از کینه میجوشید خنک شد و آنچه را در درون پنهان میداشتند آشکار کردند. | |||
43- دلسوز ما کجا است؟ برادر که از ما جدایی گزید. همراهان، بیدادگری مینمایند و روزگار در پریشان کردن ما، به یکدندگی افتاده است. | |||
44- سرپرست ما درگذشت و شیرمرد روی نهان داشت و کفتارهای لنگ پیش افتادهاند و با گرسنگی بر سر شیربچگان میتازند. | |||
45- فریاد برمیدارد و از رسول خدا پناه میخواهد: ای جدّ من! کجا رفت آن سفارشها که دربارهی نزدیکانت کردی؟ | |||
46- ای جدّ من چه شود که اندوهناکانه دیده بگشایی و خاندان تابناکت را بنگری که پس از آن ارجمندی و آبروداری، از وطن خویش دربهدر شدهاند و به آنان زور میگویند. | |||
47 و 48- و همه داغدار و گرفتار و سرگردان و خونآلود. پس از آن همه شکوه، بردهوار به بالای شتران سوارشان کردهاند. که گویی پرستاران یا بندیان رومیاند. | |||
49- این بازماندهی خاندان خداوند و سرور مردمان زمین و زیور همهی خداپرستان است. | |||
50- فرزندی است که از حسین مانده و وارث او و سروری است که پرستش خدا و به خاک افتادن در برابر او را در تاریکیها کار خویش شناخته. | |||
51- وی را به بند کشیده و میان دشمنانی گریان و خندان، بیدادگرانه به سوی شام گسیلش داشتهاند. | |||
52- پیامبر کجاست تا دندانهای دخترزادهاش را بنگرد که یزید از سر کینتوزی با بهترین آفریدگان بر آن چوب میزند. | |||
53- آیا این پلید همان دندانهایی را با چوب میکوبد که بهترین فرد از عرب و غیرعرب از سر مهر بوسیده بود؟ | |||
54- و سپس بیخردانه لاف مسلمانی میزند او که از عاد و ارم <ref> ارم به گفتهی برخی نام پدر یا مادر یا تیره و یا شهر عاد بوده است.</ref> هم بدکیشتر است. | |||
55- وای بر او از آنگاه که فاطمه پاک بیاید و آنجا که تودههای مردم پس از برانگیخته شدن در روز شمار میایستند، آوا به دادخواهی بلند کند. | |||
56- بیاید و همهی کسانیکه گرد آمدهاند از شرمندگی سر به زیر افکنند و چهرهی زمین از گردوخاک سیاهرنگ شود. | |||
57- او در سمت راست از پایگاه تخت جهان نهان بایستد، فریاد به گلهگذاری بردارد و از خدای توانایی که خون ستمدیدگان را باز میجوید داد خویش بخواهد. | |||
58- آنجا فرمان خداوند در پیش روی مردمی آشکار میشود که همچون مار گزیدند و نادرستی نمودند که کردارشان دور از آمرزش باد. | |||
59- پیراهن حسین را که سرتاپای آن خونآلود است به دو دست گرفته. | |||
60- ای زادگان وحی و ذکر خدای فرزانه! و ای آنان که مهرشان امید من و مایهی بهبودیام از دردهاست! | |||
61- اندوه من بر شما جاودانه است و رنج آن سپری نمیشود تا کی؟ تا بمیرم و سپس به استخوانهای پوسیدهام باز گردم. | |||
62- مگر دولت شما که نویدش را دادهاند و بر راه راست خواهد بود فرارسد و سراسر گیتی را از نیکویی پر کند. | |||
==منابع== | ==منابع== | ||
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج1، ص:370- | *[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=700738&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج1، ص:370-394.] | ||
==پی نوشت== | ==پی نوشت== | ||
خط ۹۲۳: | خط ۱٬۲۸۲: | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
[[رده:شاعران عرب]] | [[رده:شاعران عرب]] | ||
<references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۰۹
حافظ رجب بُرسی | |
---|---|
نام اصلی | رجب بن محمد بن رجب حلی |
زادروز | ح743ق حله (برخی نقلها روستایی در اطراف خراسان) |
مرگ | پس از 813ق |
محل زندگی | حله |
جایگاه خاکسپاری | اردستان و به نقلی مشهد |
کتابها | مشارق انوار الیقین |
تخلص | برسی، حافظ، حافظ برسی |
حافظ شیخ رضی الدّین رجب برسی حلّی، از علمای شیعه در قرن نهم هجری میباشد.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از زندگانی حافظ برسی حلی اطّلاع چندانی در دست نیست. ولی آثار ارزشمند او نشانگر شخصیت ممتاز و مقام والای او در علم و عرفان و ادب میباشد. محل تولّد او را برس [۱] و مسکن او را در حلّه دانستهاند. وی در حدود سال 743 ه. ق متولّد شد. تخلّص خود را «حافظ» نام نهاد.
شیخ حرّ عاملی او را «فاضل، محدث، شاعر و ادیب» توصیف نموده و علّامه امینی گفته است: «از عرفای علمای امامیه و فقهای آنها بوده که از علوم گوناگون بهره داشته و امتیاز او در فن حدیث و پیشتازی او در ادبیات و شعر و خوب سرودن آن، مهارتش در علم حروف و اسرار و استخراج فواید آن، آشکار است، و با همهی اینهاست که کتابهای او را پر از تحقیق و دقت نظر مییابی و او را در عرفان و علم حروف شیوههای خاصی است. چنانکه در ولایت ائمه(ع) آراء و نقطهنظرهایی دارد که برخی از مردمان نمیپسندند و از همینروی او را به غلوّ و زیادهروی نسبت دادهاند. ولی حق این است که تمامی شئونی را که نامبرده در مورد اهل بیت (ع) اثبات کرده است پایینتر از مرتبهی غلو، و غیر از درجهی نبوّت است». حرّ عاملی گفته است: در کتاب «مشارق انوار الیقین او، افراط و زیادهروی هست، و بساکه به غلو نسبت داده شود.» در عینحال بروجردی بالصراحه او را تبرئه کرده و گوید: «برسی از این نسبت بری است.»
وی به سال 813 هجری وفات یافت. مدفن او را محدّث قمی به نقل از کتاب یکی از صوفیهی عصر خود مزار قتلگاه مشهد نوشته است. اما در ریحانة الادب گوید: قبرش در اردستان در وسط باغی است. [۲]
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از جمله آثار حافظ برسی
مشارق انوار الیقین فی حقایق اسرار امیر المؤمنین (ع) که بارها در بمبئی و بیروت و ایران چاپ و منتشر شده است.
مشارق الامان و لباب حقایق الایمان، این کتاب تأویل سورهی فاتحه الکتاب است.
رسالة فی الصّلوات علی النّبی و آله المعصومین
رسالة اللمعة من اسرار لأسماء و الصفات و الحروف و الایات و الدعوات
الدر الثمین فی خمسمائة آیة نزلت فی مولانا امیر المؤمنین (ع)
لوامع انوار التمجید و جوامع اسرار التوحید» و ...
بخشی از اشعار او که همه در مدح و منقبت اهل بیت عصمت (ع) است در پایان کتاب مشارق او و قسمتی دیگر در اعیان الشیعه، الغدیر و امل الامل ذکر شده است.
نمونه اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در رثاء حسین (ع)
1- یمینا بنا حادی السری إن بدت نجدیمینا فللعانی العلیل بها نجد
2- و عج فعسی من لاعج الشوق یشتفیغریم غرام حشو أحشائه و قد
3- و سربی لسرب فیه سرب جآذرلسربی من جهد العهاد بهم عهد
4- و مربی بلیل فی بلیل عراصهالأروی بریّا تربة تربها ندّ
5- وقف بی انادی وادی الّا یک علّنیهناک أری ذاک المساعد یا سعد!
6- فبالرّبع لی من عهد جیرون جیرةیجیرون إن جار الزمان إذا استعدوا
7- هم إلّا هل الأ أنّهم لی أهلّةسوی أنّهم قصدی و انّی لهم عبد
8- عزیزون ربع العمر فی ربع عزّهمتقضّی و لا روع عرانی و لا جهد
9- و ربعی مخضرّ و عیشی مخضلّو وجهی مبیضّ و فودی مسودّ
10- و شملی مشمول و برد شبیبتیقشیب و برد العیش ما شانه نکد
11- معالم کلاعلأم معلمة الرّبیفأنهارها تجری و أطیارها تشدو
12- طوت حادثات الدهر منشور حسنهاکما رسمت فی رسمها شمأل تغدو
13- و أضحت تجرّ الحادثات ذیولهاعلیه و لا دعد هناک و لا هند
14- و لا غرو إن جارت و مارت صروفهاو غارت و أغرت و اعتدت و اغتدت تشدو
15- فقد غدرت قدما بآل محمّدو طاف علیهم بالطفوف لها جند
16- و جاشت بجیش جاش طام عرمرمخمیس لهام حام یحمومه اسد
17- و عمّت بأشرار عن الرشد قد عمواو هل یسمع الصّم الدعاء إذا صدّوا؟
18- فیا امّة قد أدبرت حین أقبلتفرافقها نحس و فارقها سعد
19- أبت إذ أتت تنأی و تنهی عن النهیو ولّت و ألوت حین مال بها الجدّ
20- سرت و سرت بغیا و سرّت بغیّهابغیّا دعاها إذ عداها به الرشد
21- عصابة عصب أوسعت إذ سعت إلیخطاء خطاها و الشقاء بها یحدو
22- أثاروا و ثاروا ثار بدر و بادروالحرب بدور من سناها لهم رشد
23- بغت فبغت عمدا قتال عمیدهاصدور طغاة فی الصدور لها حقد
24- و ساروا یسنّون العناد و قد نسوا المعادفهم من قوم عاد إذا عدوّا
25- فیا قلب قلب الدین فی یوم أقبلواإلی قتل مأمول هو العلم الفرد
26- فرکن الهدی هدّوا و قدّ العلی قدّواو أزر الهوی شدّوا و نهج التقی سدّوا
27- کأنّی بمولای الحسین و رهطهحیاری و لا عون هناک و لا عضد
28- بکرب البلا فی کربلاء و قد رمیبعاد و شطّت دارهم وسطت جند
29- و قد حدقت عین الرّدی حین أحدقتعتاة عداة لیس یحصی لهم عدّ
30- و قد أصبحوا حلّا لهم حین أصبحواحلولا و لا حلّ لدیهم و لا عقد
31- فنادی و نادی الموت بالخطب خاطبو طیر الفنا یشدوا و حادی الرّدی یحدو
32- یسائلهم: هل تعرفونی؟ مسائلاو سائل دمع العین سال به الخدّ
33- فقالوا: نعم أنت الحسین بن فاطمو جدّک خیر المرسلین إذا عدّوا
34- و أنت سلیل المجد کهلا و یافعاإلیک إذا عدّ العلی ینتهی المجد
35- فقال لهم: إذ تعلمون فما الذیدعاکم إلی قتلی فما عن دمی بدّ؟
36- فقالوا: إذا رمت النجاة من الرّدی!فبایع یزیدا إنّ ذاک هو القصد
37- و إلّا فهذا الموت عبّ عبابهفخض ظامیا فیه تروح و لا تغدو
38- فقال: إلّا بعدا بما جئتم بهو من دونه بیض و خطیّة ملد
39- فضرب لهشم الهام تتری بنظمهفمن عقده حلّ و فی حلّه عقد
40- فهل سیّد قد شیّد الفخر بیتهحذار الرّدی یشقی لعبد له عبد؟
41- و ما عذر لیث برهب الموت بأسهیذلّ و یضحی السید یرهبه الاسد؟
42- إذات سام منّا الدهر یوما مذلّةفهیهات یأبی ربّنا و له الحمد
43- و تأبی نفوس طاهرات و سادةمواضیهم هام الکماة لها غمد
44- لها الدم و رد و النفوس قنائصلها القدم قدم و النفوس لها جند
45- لیوث وغی ظلّ الرماح مقیلهامغاویر طعم الموت عندهم شهد
46- حماة عن الأشبال یوم کریهةبدور دجی سادوا الکهول و هم مرد
47- إذا افتخروا فی الناس عزّ نظیرهمملوک علی أعتابهم یسجد المجد
48- أیادی عطاهم لا تطاول فی النّدیو أیدی علاهم لا یطاق لها ردّ
49- مطاعیم للعافی مطاعین فی الوغیمطاعین إن قالوا لهم حجج لدّ
50- مفاتیح للداعی مصابیح للهدیمعالیم للساری بها یهتدی النجد
51- نزیلهم حرم منازلهم لقیمنازلهم أمن بهم یبلغ القصد
52- فضائلهم جلّت فواضلهم جلتمدایحهم شهد منایحهم ندّ
53- مرابعهم تسقی مرابعهم تلقیمطالعهم یکفی مطالعهم سعد
54- کرام إذا عاف عفی منه معهدو صوّح من خضرائه السبط و الجعد
55- و آملهم راج و أمّ لهم رجاو حلّ بنادیهم أحلّ له الرفد
56- زکوا فی الوری أمّا و جدّا و والداو طابوا فطاب الامّ و الأدب و الجدّ
57- بأسمائهم یستجلب البرّ و الرضابذکرهم یستدفع الضرّ و الجهد
58- و مال إلی فتیانه و رجالهیقول: لقد طاب الممات الأ اشتدّدوا
59- فسار لأخذ التار کلّ شمر دلإذا هاج قدح للهیاج لمه زند
60- و کلّ کمیّ أریحّی غشمشمتجمّع فیه الفضل و انعدم الضدّ
61- إذا ما غدا یوم الندا أسر العدیو لمّا بدا یوم الندی اطلق الوعد
62- لیوث نزال بل غیوث نوازلسراة کاسد الغاب لا بل هم إلّاسد
63- إذا طلبوا راموا و إن طلبوا رمواو إن ضربوا صدوا و إن ضربوا قدّوا
64- فوارس اسد الغیل منها فرائسو فتیان صدق شأنها الطعن و الطّرد
65- وجوههم بیض و خضر ربوعهمو بیضهم حمر إذا النّقع مسودّ
66- إذا ما دعوا یوما لدفع ملمّةغدا الموت طوعا و القضاء هو العبد
67- بها کلّ ندب یسبق الطرف طرفهجواد علی ظهر الجواد له أفد
68- کأنّهم نبت الّربی فی سروجهملشدّة حزم لا بحزم لها شدّوا
69- لباسهم نسج الحدید إذا بدواجبّالا و أقیالا تقلّهم الجرد
70- إذا لبسوا فوق الدروع قلوبهمو صالوا فحرّ الکرّ عندهم برد
71- یخوضون تیّار الحمام ظوامیاو بحر المنایا بالمنایا لها مدّ
72- یرون المنایا نیلها غایة المنیإذا استشهدوا مرّ الرّدی عندهم شهد
73- إذا فلّلت أسافهم فی کریهةغدا فی رؤس الدارعین لها حدّ
74- فمن أبیض یلقی الإعادی بأبیضو من أسمر فی کفّه أسمر صلد
75- یذبّون عن سبط النبیّ محمّدو قد ثار عالی النّقع و اصطخب الوقد
76- یخال بریق البیض برقا سجالهالدماء و أصوات الکماة لها رعد
77- إلی أن تدانی العمر و اقترب الرّدیو شان اللّیالی لا یدوم لها عهد
78- أعدّوا نفوسا للفناء و ما اعتدوافطوبی لهم نالوا البقاء بما عدّوا
79- أحلّوا جسوما للمواضی و أحرموافحلّوا جنان الخلد فیها لهم خلد
80- أمام الإمام السبط جادوا بأنفسبها دونه جادوا و فی نصره جدّوا
81- شروا عند ما باعوا نفوسا نفائسافغی هجرها وصل و فی وصلها نقد
82- قضوا إذ قضوا حقّ الحسین و فارقواو ما فرّ قوابل وافقوا السعد یا سعد
83- فلمّا رأی المولی الحسین رجالهو فتیانه صرعی و شادی الردی یشدو
84- غدا طالبا للموت کاللّیث مغضبایحامی عن الأشبال یشتدّ إن شّدوا
85- و إن جمعوا سبعین ألفا لقتلهفیحمل فیهم و هو بینهم فرد
86- إذا کرّ فرّوا من جریح و واقعذبیح و مهزوم به طوّح الهدّ
87- ینادی: إلّا یا عصبة عصت الهدیو خانت فلم یرع الذّمام و لا العهد
88- فبعدا لکم یا شیعة الغدر إنّکمکفرتم فلا قلب یلین و لا ودّ
89- و لا یتنا فرض علی کلّ مسلمو عصیاننا کفر و طاعتنا رشد
90- فهل خائف یرجو النّجاة بنصرناو یخشی إذا اشتدّت سعیر لها وقد؟
91- و یرنو لنحو الماء یشتاق وردهإذا ما مضی یبغی الورود له ردّ
92- فیحمل فیهم حملة علوّیةبها للعوالی فی أعالی العدی قصد
93- کفعل أبیه حیدر یوم خیبرکذلک فی بدر و من بعدها احد
94- إذا ما هوی فی لبّة اللیث عضبهفمن نحره بحر و من جزره مدّ
95- و عاد إلی أطفاله و عیالهو غرب المنایا لا یفلّ لها حدّ
96- یقول: علیکنّ السّلام مودّعافها قد تناهی العمر و اقترب الوعد
97- إلّا فاسمعی یا اخت إن مسّنی الرّدیفلا تلطمی وجها و لا یخمش الخدّ
98- و إن برحت فیک الخطوب بمصرعیو جلّ لدیک الحزن و الثکلّ و الفقد
99- فارضی بما یرضی إلهک و اصبریفما ضاع أجر الصابرین و لا الوعد
100- و أوصیک بالسجّاد خیرا فانّهإمام الهدی بعدی له الأمر و العهد
101- فضجّ عیال المصطفی و تعلّقوابه و استغاث إلّا هل بالنّدب و الولد
102- فقال و کرب الموت یعلو کأنّهرکام و من عظم الظما انقطع الجهد
103- الأقد دنی الترحال فاللّه حسبکمو خیر حسیب للوری الصّمد الفرد
104- و عاد إلی حرب الطغاة مجاهداو للبیض و الخرصان فی قدّه قدّ
105- إلی أن غدا ملقی علی التّرب عاریایصافح منه إذ ثوی للثری خدّ
106- و شمّر شمر الذیل فی حرّ رأسهألا قطعت منه الأنامل و الزّند
107- فوا حزن قلبی للکریم علا علیسنان سنان و الخیول لها وخد
108- تزلزلت السّبع الطباق لفقدهو کادت له شمّ الشماریخ تنهدّ
109- و أرجف عرش اللّه من ذاک خیفةو ضجّت له الأملاک و انفجر الصلد
110- و ناحت علیه الطیر و الوحش وحشةو للجنّ إذ جنّ الظلام به وجد
111- و شمس الضّحی أمست علیه علیلةعلاها اصفرار إذ تروح و إذ تغدو
112- فیا لک مقتولا بکته السّما دماو ثلّ سریر العزّ و انهدم المجد
113- شهیدا غریبا نازح الدار ظامیاذبیحا و من قانی الورید له ورد
114- بروحی قتیلا غسله من دمائهسلیبا و من ساقی الریاح له برد
115- ترضّ خیول الشرک بالحقد صدرهو ترضخ منه الجسم فی رکضها جرد
116- و مذراح لمّا راح للأهل مهرهخلیّا یخدّ الأرض بالوجه إذ یعدو
117- برزن حیاری نادبات بذلّةو قلب غدا من فارط الحزن ینقدّ
118- فحاسرة بالردن تستر وجههاو برقعها وقد و مدمعها رفد
119- و من ذاهل لم تدر أین معزّهاتضیق علیها الأرض و الطرق تنسدّ
120- و زینب حسری تندب الندب عندهامن الحزن أوصاب یضیق بها العدّ
121- تنادی: أخی یا واحدی و ذخیرتیو عونی غوثی و المؤمّل و القصد
122- ربیع الیتامی یا حسین و کافلالأیامی رمانا بعد بعدکم البعد
123- أخی بعد ذاک الصون و الخدر و الخبایعالجنا علج و یسلبنا وغد
124- بناتک یابن الطّهر طاها حواسرو رحلک منهوب تقاسمه الجند
125- لقد خابت الآمال و انقطع الرجابموتک مات العلم و الدین و الزهد
126- و أضحت ثغور الکفر تبسم فرحةو عین العلی ینخدّ من سحّها الخدّ
127- و صوّح نبت الفضل بعد اخضرارهو أصبح بدر التمّ قد ضمّه اللّحد
128- تجاذبنا أیدی العدا فضلة الرّداکإن لم یکن خیر الأنام لنا جدّ
129- فأین حصونی و الاسود الاولی بهمیصال علی ریب الزمان إذا یعدوا؟
130- إذا غربت یابن النبیّ بدورکمفلا طلعت شمس و لا حلّها سعد
131- و لا سحبت سحب ذیولا علی الرّبیو لا ضحک النوّار و انبعق الرعد
132- و ساروا بآل المصطفی و عیالهحیاری و لم یخش الوعید و لا الوعد
133- و تطوی المطایا الأرض سیرا إذا سرتتجوب بعید البید فیها لها وخد
134- تأمّ یزیدا نجل هند إمامهاالا لعنت هند و ما نجلت هند
135- فیا لک من رزء عظیم مصابهیشقّ الحشا منه و یلتدم الخدّ
136- أ یقتل ظمآنا حسین بکربلاو من نحره البیض الصقال لها ورد
137- و تضحی کریمات الحسین حواسرایلاحظها فی سیرها الحرّ و العبد
138- فلیس لأخذ الثار إلّا خلیفةهو الخلف المأمول و العلم الفرد
139- هو القائم المهدی و السیّد الذیإذا سار أملاک السّماء له جند
140- یشیّد رکن الدین عند ظهورهعلوّا و رکن الشّرک و الکفر ینهدّ [۳]
1- ای سرودخوان کاروان! سوگند میخورم که اگر راه روشن پدیدار شود رنجور و دردمند نیز دلیر و زورآور میگردد.
2- بایست و درنگ کن که چهبسا دلسوختگان بهبود یابند. دلباختگی دلدادگان، مایه درونیاش همچو آتش سوزان است.
3- مرا به راهی بر که گلّههای آهو بچگان از آنجا میگذرد. مرا به آنجا بر که از تلاش بارانها در آغاز بهار نشانهای در آن مانده است.
4- مرا به سراغ آن شب بر تا در میان فضای گشادهاش باد سرد و نمناک آن را ببویم و خاکی را سیراب کنم که بوی خوش، همزاد آن است.
5- هان! ای نیکبخت! بایست و درنگ کن تا من در بیشهای با آن درختان درهم پیچیده آواز سر دهم شاید یار را ببینم.
6- در آن سراها از روزگار جیرون [۴] همسایگانی دارم که اگر کسی از ستم روزگار به دامن آنان گریزد پناهش میدهند.
7- وابستگان به آنجایند و در دیدهی من به ماه نو میمانند آنان را میجویم و بندگی مینمایم.
8- ارجمندانی که بهار زندگیام در سرای ارجمندشان سپری گردید نه از چیزی باک داشتم و نه تکاپویی نمودم.
9- خانهام سرسبز بود و زندگیام شاداب، چهرهام سپید و موهای سرم سیاه.
10- بستگان من همداستان و جامهی جوانیام نو و پاکیزه از خنکی دلپذیر زندگی چیزی کم نداشتم.
11- نشانههایی که درفشهای برافراشته را به یاد میآرند (همانگونه که سنگچینهای کوه، راه را مینمایند، نشانههای برجامانده از خانهها نیز سرای پیشین دلدار را نشان میدهند).
12- جویهای آن روان و پرندگانش سرودخوان و اکنون پیشآمدهای روزگار، نامهی زیباییاش را درهم پیچیده.
13- همانگونه که باد شمال چون میوزد جای پایش را بر آن مینهد به روزی افتاده که رویدادها دامن خود را بر سر آن میکشند.
14- پس شگفت نیست که ستم کند و گردش آن چون لرزش آب دریا بنماید به یغما ببرد، آزمند گرداند، دشمنی اندازد، به نادرستی گراید و شب را سرودخوانان به روز برساند.
15- چراکه از خیلی پیش با خاندان محمّد (ص) نیرنگ باخت و با سپاه خود در کرانههای فرات گرداگرد آنان را گرفت.
16- لشکری بسیار و تیزتک و برخوردار از سازمانی رسا را پیرامونشان به جوشش واداشت که شیران پیرامون یحموم [۵] آن میچرخیدند.
17- و همگان از بدکنشانی که چشمشان از دیدن راه راست ناتوان بود آیا کران میتوانند آوا و آواز کسی را بشنوند؟
18- ای آن گروه که چون روی میآرد، پشت به رستگاری میکند! نافرخندگیها با آن هماهنگ است و خجستگیها ناسازگار!
19- چون بیامد از پذیرفتن راستی سرباز زد و دور شد و مردم را از زندگی خردمندانه بازداشت. [۶]
20- و چون بخت به او روی آورد او پشت نمود. و راه خود را کج کرد. با گردنکشی به گردش پرداخت تا فرماندهی تبهکارش را شادمان گرداند. همان تبهکار که چون با آیین راستی درافتاد آنان را به سوی خویش خواند، گروهی که چون به کوشش افتد در پهندشت لغزشها دربهدر میشود.
21- و سرودگوی تیرهبختیها او را همچون شتری به پیش میراند برشوراندند و در برابر ماه شب چهارده به خونخواهی برخاستند.
22- و به نبرد با ماههایی کمر بستند که از پرتو آنها راه راست را توان یافت آگاهانه و دلخواهانه به تبهکاری پرداختند و با سالار خویش در نبرد شدند.
23- آری سینهی این گردنکشان از کینهی او مالامال بود. آئین دشمنی و عداوت را با روش خویش بنیاد نهادند و بازگشت پس مرگ را از یاد بردند.
24- و راستی که بایستی آنان را هنگام سرشماری از گروه عاد دانست.
25- ای زیر بنیاد کیش ما در روزی که روی آورند تا نمایندهی آرزوهای ما آن یگانه مرد برجسته را بکشند.
26- ستون راهنمایی را درهم شکستند و بالای سرافرازی را ویران کردند و از بن بدر آوردند کمر به هوسبازی بستند و راه را بر پرهیزگاری گرفتند.
27- گویا سرورم حسین و گروه او را مینگرم که سرگردانند، نه یاوری دارند و نه کسی دست و بازویش را به پشتیبانی شان میگشاید.
28- با رنج و گرفتاری در کربلا دچار کینتوزیها گردیدهاند و به خاندانشان که در میان سپاه افتاده دستدرازی میشود.
29- آنگاه که گروهی بیشمار از دشمنان سرکش پیرامون آنان را گرفتند گفتی که مرگ و نابودی دیدهی خود را بر آنان دوخته است.
30- چون برایشان درآمدند هر ستمی را رواساختند چراکه هیچگونه آیین و پیمانی را پیش چشم نمیداشتند.
31- او که آواز برداشت یکی هم به سهمناکی، بانگ مرگ سرداد. مرغ نیستی ترانه میساخت و سرودگوی نابودی به خوانندگی پرداخت.
32- با سرشک دیدهگانش که بر روی گونه سرازیر بود. از آنان میپرسید: «مرا میشناسید؟»
33- گفتند: آری تو حسین پسر فاطمهای و نیای تو را بهترین فرستادگان خدا باید شمرد.
34- تو در خردسالی و سالخوردگی زادهی انسانهای بلندمرتبهای و آنگاه که سربلندیها را بهشمار آرند تو در بالاترین جایگاه آنی.
35- ایشان را گفت: «اگر اینها را میدانید چه انگیزه شما را ناگزیر به کشتن من داشته است؟»
36- گفتند: اگر خواهی از مرگ برهی باید چنانچه میخواهیم دست فرمانبری به یزید دهی.
37- وگرنه اینک دریای مرگ پرآشوب شده و تو باید با لب تشنه در آن فرو روی و دست و پا بزنی.
38- پس گفت: «ننگ باد بر آنچه شما آوردهاید که بوسه بر لب شمشیر آبدار بر سر نیزهی کوبنده را بر آن پیش باید افکند.»
39- پس زخمهایی که استخوان سرها را میشکند پیدرپی فرود آید. با گرهی که میزند، میگشاید و با گشودن خود برهم میبندد.
40- آیا آن سروری که دودمان او کاخ سرافرازی را ساختهاند. از بیم مرگ برای بردهای که بندهی او است خود را زبون میدارد؟
41- اگر شیرمردان از هراس بر خود بلرزند چه پاسخی برای خردهگیران خواهند داشت؟ آیا با اینکه شیران از دلیری آنان میهراسند باید تن به خواری دهند؟
42- اگر یک روز روزگار پیشنهاد کرد خوار شویم بسی دور است که پروردگار ستوده چنین مشی را از ما بپذیرد.
43- و به همینگونه جانهای پاک و آن سرورانی که سرهای دلیران نیام شمشیرشان است از پذیرفتن سرباز میزنند.
44 و 45- در نبرد با دشمنان خون مانند گل آنان یا همچون آبی شادیبخش است که در آن شنا میکنند، روانها را شکار خویش میشمارند، پیشتازی به سوی جانبازی را سرافرازی میدانند و جانها را سپاه خود، شیران پیکارگاه که سایهی شمشیرها را جای آرامش یافتن میشناسند و تا زندگانی که مزهی مرگ را با انگبین برابر میخوانند.
46- پنداری که در روزی ناگوار از شیربچگان خود پاسداری میکنند. ماههای درخشان تاریکیها که در خردسالی بر سالخوردگان سروری یافتهاند.
47- چون بر خویشتن ببالند در میان مردم کمتر کسی مانندشان توان یافت. شاهانیاند که سرافرازیها بر آستانشان سر بر خاک مینهد.
48- نه دستهایشان را هنگام بخشندگی با ابر میشود برابر نهاد و نه شکوه و برتریهای آنان را نپذیرفت.
49- مهمان را خوراک میخورانند و هماوران رزمجوی را با نیزه پاسخ میگویند چون به سخن آیند فرمان روایند و روشنگریهایی کوبنده دارند.
50- خوانندهی راه راست را کلید رستگاریاند و چراغهای راهنما راهروان را نشانههای رهنمونگرند که راهبران ورزیده را هم به کار میآیند.
51- میهمانانشان همچون کبوتر حرم از دستدرازی دیگران برکنار است و آنکه در رزمگاه در برابرشان درآید خود را در پرتگاه افکنده، سرایهاشان جای زینهار خواستن است و به دستیاری آنان میتوان به خواستهها رسید.
52- برتریهاشان شکوهمند است و برجستگیهاشان تابناک، ستایشهاشان به شیرینی انگبین است و بخشش هاشان مشکآلود.
53 و 54- مرغزارهاشان سیراب میشود و سراهای بهارشان جای دیدار است، هرکه آنان را از چگونگی روزگارش آگاه کند او را درمییابند و ستارهی بختشان بسی روشن است. با میهمان و روزی خواهندهای که هرچه داشته از دست داده و آه ندارد تا با ناله سودا کند جوانمردی مینمایند.
55- هرکه آرزویی از آنان خواست به نیکو جایی امید بسته و چون به انجمن آنان پا نهاد کمک و یاری دلخواه را مییابد.
56- در میان همه آفریدگان پدر و مادر و نیای پاک و پاکیزهای دارند و خود نیز به اینگونهاند.
57- به فرخندگی نام ایشان خرسندی و نیکی میخواهیم و با یاد آنان رنج و زیان را از خود دور میداریم.
58- به سوی جوانان و مردانش برگشت و گفت: هان! مرگ بر ما آسان شده است! سخت بکوشید.
59- پس همچون سنگ و آهنی که به یکدیگر رسد آتش جنگ از میانه جستن کرد.
60- و هر جوان چالاک به خونخواهی رهسپار گردید و بدینسان دلیرمردان خوشخوی که همهی برتریها را در خود گرد آورده و جایی به کاستی و کژی نداشتند، و هیچچیز آنان را از راهی که پیش گرفته بودند نمیتوانست برگرداند.
61- کوس جنگ که زده شود، دشمن را گرفتار میکنند و گاه بخشندگی مهار نوید را رها میدارند.
62- شیران روز رزم و بارانهای فرو ریزنده، رهروانی همچون شیر بیشه، نه بلکه آنان خود شیرند.
63- و چون از آنان چیزی بخواهند میپذیرند و چون خود خواستی دارند آهنگ آن میکنند. اگر تیغی به سویشان بلند شود درهم میشکنند و چون زخمی بزنند از بن برمیاندازند.
64- شهسوارانی که شیران بیشه را شکارشان میشمارند و جوانمردانی راسترو که کارشان زدوخورد با جنگاوران است.
65- با چهرههایی سپید و درخشان، چمنزارهایی سرسبز و خرّم که چون گردوخاک در نبردگاه همهجا را سیاه کند شمشیرهای سپیدشان از خون کینتوزان سرخ مینماید.
66- اگر روزی برای درافتادن با پیشآمدی دشوار، نامزد گردند، مرگ و سرنوشت دلخواهانه رشتهی بندگیشان را به گردن میگیرد.
67- در آنجا است که هر تاخت برندهای به سوی برتریها، تکاپوی اسبش از بههمخوردن پلکها نیز تندتر مینماید.
68- نیکمرد را میبینی که شتابان بر پشت اسب نیکش میجهد. برفراز زینها به نهالهای برآمده از زمین میمانند که میان را به جای کمربند با دوراندیشی و استوارکاری، سخت بستهاند.
69- این سرداران را که در استواری به کوه میمانند، اسبانی تیزتک برمیدارد و چون آشکار شوند میبینی جامههاشان از آهن بافته شده است.
70- آنگاه که دلهای خود را بالاپوش زرهها گردانند و بتازند گرمای تاختوتاز همچون خنکی دلپذیری در کام ایشان است.
71- با لب تشنه در دریای پرآشوب مرگ فرو میروند، زیرا آب این دریا را با مرگ میتوان افزود و به بالاروی واداشت.
72- رسیدن به مرگ را برترین آرزوها میشناسند و هنگام جانبازی، تلخی نیستی را با شیرینی انگبین برابر میگیرند.
73- اگر در رویدادی ناگوار تیغهاشان آسیب ببیند و کند شود فردا با کوبیدن آن بر سر خودسران تیزش میکنند.
74- و اینک سپیدرویی را بنگر که با شمشیر سپید و درخشانش با دشمن روبرو میشود و گندمگونی که نیزهای سخت را در مشت میفشرد.
75- از دخترزادهی پیامبر پشتیبانی میکنند، گردوخاک برخاسته و آتش پیکار، بانگی سخت به راه انداخته است.
76- درخشش شمشیرها آذرخشی را مینماید که بارانی تند از خون دلیران را همراه دارد و فریاد آنان نیز تندر آن است.
77- تا زندگی به سر میرسد و مرگ نزدیک میشود. چراکه روزگار همیشه با یک برنامه کار نمیکند.
78- روانهایی را برای نیستی آماده کردند و از مرز خویش پای فراتر ننهادند. خوشا به حال ایشان که با آنچه به جا آوردند به جاودانگی پیوستند.
79- پیکر خود را برای زخم شمشیرها رواشناختند گویی جامهی دیدار از خانهی خدا را پوشیدند. و به اینگونه پای در بهشت جاودان نهادند که جاودانه بمانند.
80- و در پیشگاه پیشوای ما دخترزادهی پیامبر جانفشانیها نمودند؛ و او را بسیار یاری کردند.
81- روان خود را بخشیدند و در یاری او کوشیدند و کالایی بس گران خریدند و جان خویش در بهای آن پرداختند. زیرا با جدایی از جان به جانان میپیوندند و در این راه بها را که دادند بیدرنگ به خواستهی خود خواهند رسید.
82- چون حق حسین بگزاردند درگذشتند، روی از جهان برتافتند و پراکندگی نیانداختند چراکه این نیکبختان با خوشبختی هماهنگ گردیدند.
83 و 84- سرور ما حسین که دید مردان و جوانان وابسته به او کشته شدند و سرودگوی مرگ سرگرم خوانندگی است بسان شیری خشمگین که به پاسداری از بچّگان خود پردازد و دشمن کارش را دشوار گرداند با شدت جویای مرگ گردید؛ و به استقبال مرگ رفت.
85- که اگر هفتاد هزار تن نیز در کشتن او همداستان میشدند یک تنه به میان آنان تاخت میبرد.
86- چون میتازد همه میگریزند، برخی زخمی میشوند و دیگران میافتند، یکی را گلو میدرد و دومی را درهم میشکند، بیآنکه راه گریزی بگذارد.
87- آواز میدهد: ای گروهی که راهبران را نافرمانی کردید، نادرستی نمودید و هیچ پیمان و آیینی را نگاه نداشتید!
88- ای پیروان نیرنگ از مهربانی خدا دور باشید! با کیش راستین ناسازگاری کردهاید و در دل شما هیچگونه نرمی و دوستی راه نیافت.
89- پذیرفتن فرمان ما، بر هر مسلمان بایسته است، نافرمانی از ما، بهدرشدن از کیش است و فرمانبری از ما، بودن در راه است.
90- آیا کسی هست که از زبانه کشیدن آتش دوزخ بهراسد و ما را به امید رستگاری یاری دهد و از خدا پروا کند؟!
91- آرام به آبها مینگرد و به امیدی که خود را به آن برساند ولی چون به راه میافتد جلوی او را میگیرند.
92- مانند علی در میانشان به تاخت میپردازد که گویی میخواهد با نیزهاش سر و سینهی دشمنان را یکباره درهم کوبد.
93 و 94- همچون رفتار پدرش شیرمرد روز خیبر و نیز بدر و سپس احد شمشیر برندهاش که میان سینهی شیران فرو میرود از سرهای بریده، دریای خون به راه میاندازد و از کشتار آنان آب این دریا را میافزاید و مدّ پدید میآید.
95- به سوی کودکان و خانوادهاش برمیگردد ولی افسوس که تیغ آهن شکاف مرگ، لبهاش کند نمیشود و خراش نمیدارد.
96 و 97- میگوید: درود بر شما که برای بدرود آمدهام. اینک زندگی به پایان آمد. و نوید پیوستن به آستان خداوند نزدیک شده، خواهرم بشنو که اگر مرگ مرا دریافت، سیلی بر چهره مزن و گونه را مخراش.
98 و 99- اگر کشته شدن من بار رویدادی سهمناک را بر دل تو نهاد و اندوه و داغ از دست دادن من بسی سنگینی نمود، بر آنچه خدای تو، به آن خشنود است، راضی باش و شکیبایی کن که پاداش و نوید شکیبایان از میان نخواهد رفت.
100- تو را سفارش میکنم که سجّاد را نیکو پرستاری کنی که پس از من رهبر راه راست است و پیمان فرمانبری را با او باید بست.
101- خانوادهی پیامبر برگزیده شیون برآوردند، به دامنش آویختند و خاندان و فرزندان وی با نالههای خویش در جستجوی پناهی برآمدند.
102- رنجهای گران و برهمانباشتهی مرگ بالا گرفت و تشنگی سخت تاب و توان او را میربود که گفت:
103- هنگام کوچ کردن از جهان رسیده و اینک خدا، شما را بسنده است که بهترین شمارشگر کارها برای آفریدگان همان یگانهی بینیاز است.
104- به پیکار گردنکشان بازگشت و به تلاش پرداخت، نیزهها و شمشیرها، درخت بالا و اندام او را از بن برکندند.
105- تا به رو و برهنه بر زمین افتاد و گونهاش به خاک سوده شد.
106- شمر کمر بست تا سر او را از تن ببرد که بریده باد بند دست و انگشتانش!
107- اندوه دلم بر آن بزرگوار که سرش بر سنان سنان جای گرفت و اندامش پایمال ستورانی تیز تک گردید.
108- هفت آسمان که یکی برفراز دیگری بود با از دست رفتن او به لرزه درآمد و بسی نماند که بالاترین گردنههای کوهها فرو ریزد.
109- تختگاه خداوندی در جهان نهان از بیم لرزیدن گرفت، فرشتگان برای او به شیون آمدند و جایگاههای سر سخت درهم شکافت.
110- پرندگان و وحوش از وحشت به سوگنامهخوانی پرداختند و جهان که با پردهای تاریک پوشیده شد پریان از خود بیخود گردیدند.
111- خورشید بامداد با دردمندی خود را به شب رساند و بالای چهرهی آن هنگام آمد و شد زردفام مینمود.
112- ای آن کشته که آسمان بر او خون گریست! و با مرگ او تختگاه ارجمندها ارج خود را از دست داد و پایگاه سرافرازیها ویران گردید.
113- ای جانباختهی دور از میهن که چشمهی خانهاش به مردم آب مینوشانید و با تشنهکامی سرش را بریدند و از خونش گلهای سرخ بهدست دادند! (از رگ گلگون گردنش او را سیراب گردانیدند).
114- جانم فدای آن کشتهای که با خون خود او را شستند. برهنه بود و بادهای وزنده جامه بر او پوشید.
115- سپاه چندگانهپرستی با کینهورزی ستوران خود را بر اندام او راند، و سینهاش را درهم کوفتند و با سم اسبها و تاخت بردنهاشان کالبد او را خرد کردند.
116- اسب او نیز به سوی خانوادهی وی برگشت و چون با پشت تهی از سوار میدوید زمین را با گونهاش میشکافت.
117- زنان با ناله و سرگردانی از سراپرده به درآمدند و با دلی که هیچ نمانده از بسیاری اندوه آتش بگیرد.
118- یکی آن زن اندوهگین است که چهره خود را با آستین میپوشاند، آتش، روسری او است و سرشک، بخشش وی.
119- دیگری آن است که سختی رویدادها همه چیز را از یادش برده، نمیداند آنکه به او ارجمندی میبخشد کجا رفته.
همه راهها بر او بسته و پهنه زمین بر او تنگ مینماید.
120 و 121- زینب ماتمزده شیون میکند و اندوه چنانش نزار کرده که نتوان گفت. آوا برمیدارد که برادرم! و ای یگانه کس و اندوختهی روانم! و ای یاور و پناه و امید و خواستهام!
122- ای که برای یتیمان همچون باران بهاری پر از بخشش بودی. ای حسین! و ای سرپرست بیوه زنان! پس از دوری از شما ما را به جایی دور افکندند.
123- برادرم! پس از آن پوشیدگیها و پردهنشینیها و ارجمندیها، درازگوشانی به جنگ ما آمدند و فرومایگان جامههای ما به یغما بردند.
124- ای زاده طاهای پاک! دخترانت ماتمزدهاند. بار و کالای تو به تاراج میرود و سپاهیان آن را میان خود پخش میکنند. امید و آرزوها برباد رفت.
125- و با مرگ تو دانش و پارسایی و دین نابود گردید.
126- بیدینی شادمانه لب به خنده گشود و دیدهی سرفرازی چندان گریست تا گونهها را بشکافت.
127- چمنزار برتریها پس از سرسبزی و شادابی خشک شد و ماه شب چهارده چهره در گور نهفت.
128- برای ربودن چادرهایی که مانده است دشمنان به کشمکش با ما سرگرمند که پنداری بهترین آفریدگان نیای ما نبوده است.
129- کجا شد آن یاورهای من و شیر مردان نخستین که آنجا بودند که چون به دویدن میپرداختند بر پیشآمدهای روزگار تاخت میبردند؟
130- ای زادهی پیامبر! شما و ماههای شب چهارده که روی نهفتید دیگر نه خورشید رخ نمود و نه بهگونهای نیک در گردش درآمد.
131- نه ابرها دامن خود را بر فراز و نشیب زمین گسترد و نه شکوفههای سپید لب خنده گشود و نه همراه با غرّش تندرها رگبار فرو ریخت.
132- خانواده و تبار پیامبر برگزیده را به راه انداختند آن هم با سرگردانی و بیآنکه از نوید و کیفر خداوند پروایی داشته باشند با ستوران سرزمینها را درهم مینوردند.
133- آن هم با شتابی که شترمرغها بیابان دور و دراز را با گامهای تند پشت سر میگذارند.
134- آهنگ پیشوای خود یزیدزادهی هند را دارند که نفرین بر هند باد و بر زادگان هند!
135- ای تلخکامی بزرگی که اندوهش دل را میشکافد و گونه را میلرزاند.
136- آیا حسین در کربلا با لب تشنه کشته شود؟ و شمشیرهای سپید و آبداده با خون او سیراب گردند؟
137- بانوان ارجمند حسینی ماتمزده گردند؟ و هر برده و آزاد به هنگام راه رفتن چشم خود را بر آنها بدوزد؟
138- برای خونخواهی او هیچکس نیست جز یک جانشین که امید میداریم پس از او بیاید و نمونهای چون درفش یگانه باشد.
139- اوست قائم (بر پای خاسته) و مهدی (راه یافته) و سروری که چون به راه افتد فرشتگان آسمان سپاه اویند.
140- چون آشکار شود ستون کیش ما را هرچه برتر خواهد افراشت و ستون چندگانهپرستی و بیدینی را درهم خواهد کوفت.
چکامه دیگر:
1- دمع یبدّده مقیم نازحو دم یبدّده مقیم نازح
2- و العین إن أمست بدمع فجّرتفجرت ینابیع هناک موانح
3- أظهرت مکنون الشجون فکلماشجّ الأمون سجا الحرون الجامح
4- و علی قد جعل الاسی تجدیدهوقفا یضاف إلی الرحیب الفاسح
5- و شهود ذلّی مع غریم صبابتیکتبوا غرامی و السقام الشارح
6- أوهی اصطباری مطلق و مقیّدغرب و قلب بالکآبة بائح
7- فالجفن منسجم غریق سائحو القلب مضطرم حریق قادح
8- و الخدّ خدّده طلیق فاترو الوجد جدّده مجدّ مازح
9- أصحبت تخفضنی الهموم بنصبهاو الجسم معتلّ مثال لائح
10- حلّت له حلل النحول فبردهبرد الذبول تحلّ فیه صفائح
11- و خطیب و جدی فوق منبر وحشتیلفراقهم لهو البلیغ الفاصح
12- و محرّم حزنی و شوّال العناو العید عندی لاعج نوایح
13- و مدید صبری فی بسیط تفکرّیهزج و دمعی وافر و مسارح
14- ساروا فمعناهم و مغناهم عفاو الیوم فیه نوایح و صوایح
15- درس الجدید جدیدها فتنکّرتورنا بها للخطب طرف طامح
16- نسج البلی منه محقّق حسنهففناءه ماحی الرسوم الماسح
17- فطفقت إن دبه رهین صبابةعدم الرفیق و غاب عنه الناصح
18- و أقول و الزفرات تذکی جذوةمن الضلوع لها لهیب لافح
19- لاغر و إن غدر الزمان بأهلهو جفاوحان و خان طرف لامح
20- فلقد غوی فی ظلم آل محمّدو عوی علیهم منه کلب نابح
21- وسطی علی البازی غراب أسحمو شباعلی الأشبال زنج ضابح
22- و تطاول الکلب العقور فصاولاللّیث الهصور و ذاک أمر فادح
23- و تواثبت عرج الضباع و روّعتو السید أضحی للاسود یکافح
24- آل النبیّ بنو الوصیّ و منبعالشرف العلیّ و للعلوم مفاتح
25- خزّان علم اللّه مهبط وحیهو بحار علم و الأنام ضحاضح
26- التائبون العابدون الحامدونالذّاکرون و جنح لیل جانح
27- الصائمون القائمون المطعمونالموثرون لهم ید و منایح
28- عند الجدی سحب و فی وقت الهدیسمت و فی یوم النّزال جحاجح
29- هم قبلة للساجدین و کعبةللطائفین و مشعر و بطایح
30- طرق الهدی سفن النجاة محبّهممیزانه یوم القیامة راجح
31- ما تبلغ الشعراء منهم فی الثناو اللّه فی السّبع المثانی مادح
32- نسب کمنبلج الصّباح و منتمیزاک له یعنو السماک الرّامح
33- الجدّ خیر المرسلین محمّد الهادی الأمین أخو الختام الفاتح
34- هو خاتم بل فاتح بل حاکمبل شاهد بل شافع بل صافح
35- هو اوّل الأنوار بل هو صفوة الجبّار و النشر الأریج الفایح
36- هو سیّد الکونین بل هو أشرف الثقلین حقّا و النذیر الناصح
37- لو لاک ما خلق الزمان و لابدتللعالمین مساجد و مصابح
38- و الامّ فاطمة البتول و بضعةالهادی الرسول لها المهیمن مانح
39- حوریّة إنسیّة لجلالهاو جمالها الوحی المنزّل شارح
40- و الوالد الطهر الوصیّ المرتضیعلم الهدایة و المنار الواضح
41- مولی له النبأ العظیم و حبّهالنهج القویم به المتاجر رابح
42- مولی له بغدیر خمّ بیعةخضعت لها الأعناق و هی طوامح
43- القسور البتّاک و الفتّاک و السفّاک فی یوم العراک الذّابح
44- أسد الاله و سیفه و ولیّهو شقیق أحمد و الوصیّ الناصح
45- و بعضده و بعضبه و بعزمهحقّا علی الکفّار ناح النایح
46- یا ناصر الأسلام یا باب الهدییا کاسر الأصنام فهی طوامح
47- یا لیت عینک و الحسین بکربلابین الطغاة عن الحریم یکافح
48- و العادیات صواهل و جوائلبالشوس فی بحر النجیع سوابح
49- و البیض و السمر اللدان بوارقو طوارق و لوامع و لوائح
50- یلقی الردی بحر الندی بین العدیحتّی غدا ملقی و لیس منافح
51- أفدیه محزوز الورید مرمّلاملقی علیه الترب ساف سافح
52- و الماء طام و هو ظام بالعرافرد غریب مستظام نازح
53- و الطاهرات حواسر و ثواکلبین العدا و نوادب و نوائح
54- فی الطفّ یسحبن الذّیول بذلةو الدّهر سهم الغدر رام رامح
55- یسترن بالأردان نور محاسنصونا و للأعداء طرف طامح
56- لهفی لزینب و هی تندب ندبهافی ندبها و الدمع سار سارح
57- تدعو: أخی یا واحدی و مؤمّلیمن لی إذا ما ناب دهر کالح؟
58- من للیتامی راحم؟ من للأیامیکافل؟ من للجفاة مناصح؟
59- حزنی لفاطم تلطم الخدّین منعظم المصاب لها جوی و تبارح
60- أجفانها مقروحة و دموعهامسفوحة الصّبر منها جامح
61- تهوی لتقبیل القتیل تضمّهبفتیل معجرها الدّماء نواضح
62- تحنو علی النّحر الخضیب و تلثمالثّغر التّریب لها فؤاد قادح
63- أسفی علی حرم النبوّة جئن مطروحا هنالک بالعتاب تطارح
64- یبدین بدرا غاب فی فلک الثریو هزبر غاب غیّبة ضرائح
65- هذی أخی تدعو و هذی یا أبیتشکو و لیس لها ولیّ ناصح
66- و الطهر مشغول بکرب الموت منردّ الجواب و للمنیّة شابح
67- و لفاطم الصغری نحیب مقرحیذکی الجوانح للجوارح جارح
68- علج یعالجها لسلب حلیّهافتطلّ فی جهد العفاف تطارح
69- بالردن تستر وجهها و تمانع الملعون عن نهب الرّدا و تکافح
70- تستصرخ المولی الامام و جدّهاو فؤاد بعد المسرّة نازح
71- یا جدّ قد بلغ العداما أمّلوافینا و قد شمت العدوّ الکاشح
72- یا جدّ غاب ولیّنا و حمیّناو کفیلنا و نصیرنا و الناصح
73- ضیّعتمونا و الوصایا ضیّعتفینا و سهم الحور سار سارح
74- یا فاطمة الزهراء قومی و انظریوجه الحسین له الصعید مصافح
75- أکفانه نسج الغبار و غسلهبدم الورید و لم تنحه نوائح
76- و شبوله نهب السیوف تزورهابین الطفوف فراعل و جوارح
77- و علی السنان سنان رافع رأسهو لجسمه خیل العداة روامح
78- و الوحش یندب وحشة لفراقهو الجنّ إن جنّ الظّلام نوایح
79- و الأرض ترجف و السماء لأجلهتبکی معا و الطیر غاد رایح
80- و الدهر من عظم الشجی شق الرداأسفا علیه و فاض جفن دالح
82- یضحی الحسین بکربلاء مرّملاعریان تکسوه التراب صحاصح
83- و عیاله فیها حیاری حسّرللذلّ فی اشخاصهنّ ملامح
84- یسری بهم أسری إلی شرّ الوریمن فوق أقتاب الجمال مضابح
85- و یقاد زین العابدین مغلّلابالقید لم یشفق علیه مسامح
86- ما یکشف الغّماء إلّا نفحةیحیی بها الموتی نسیم نافح
87- نبویّة علویّة مهدیّةیشفی بریّاها العلیل البارح
88- یضحی منادیها ینادی: یا لثارات الحسین و ذاک یوم فارح
89- و الجنّ و الأملاک حول لوائهو الرعب یقدم و الحتوف تناوح
90- ... و ... و فی جذعیهماخفضا و نصب الصلب رفع فاتح
91- ... و ... و الإثم و العدوان فی ذلّ الهوان شوائح
92- لعنوا بما اقترفوا و کلّ جریمةشبّت لها منهم زناد قادح
93- یابن النبیّ صبابتی لا تنقضیکمدا و حزنی فی الجوانح جانح
94- أبکیکم بمدامع تتری اذابخل السحاب لها انصباب سافح
95- فاستجل من مولاک عبد و لاک منلولاک جادت علیه قرایح
96- برسیّة کملت عقود نظامهاحلیّة و لها البدیع و شایح
97- مدّت إلیک یدا و أنت منیلهایابن النّبی و عن خطاها صافح
98- یرجو بها (رجب) القبول إذا أتیو هو الذی بک واثق لک مادح
99- أنت المعاذ لدی المعاد و أنت لیإن ضاق بی رحب البلاد الفاسح
100- صلّی علیک اللّه ما سکب الحیادمعا و ما هبّ النسیم الفائح [۷]
1- یاری که تاکنون دربرم بود، آهنگ سفر دارد و مرا در اشکی خونین شناور ساخته است.
2 و 3- اگر چشم به اشک نشیند همچون زمینی که از هم شکافد چشمههایی بخشنده را روان میسازد و اندوههای نهفته را آشکار گرداندی که هرگاه شتر زورمند، بیابان را پیمود، چارپای رام نشده و سرکش، نالهی خود را بلند میکند.
4- افسوس من دمبهدم تازه میشود و فراخنای ماتمسرایم هر روز پهناورتر مینماید.
5- گواهان خواری من همراه با بستانکار دلدادگیام، شیفتگیام و آن بیماری که دلم را پاره گردانید به نگارش درآوردند.
6- پلکهایم همچون ابر بهارند، و فرورفته و شناور در دریای اشک است و دلم تفتیده از آتشی سوزان که زبانه میکشد.
8- سرشک گرمی که فرومیچکد گونهام را چاکچاک زده و آن شوخیکنندهی جدپیشه، بیارزشی را نو نموده است.
9- به روزی افتادهام که بالا گرفتن اندوه، شادابیام را کاسته، تن دردمند است و نمونهای آشکار.
10- جامههایی از نزاری بر آن پوشانیده و پیراهن پژمردگی است که شمشیرهای پهناور در آن جای گرفته.
11- سخنگوی بیقراری من بر منبر وحشتم از جدایی آنان با شیوایی و رسایی سخن میگوید میپردازد.
12- اندوهم محرّم است و رنجم شوّال. جشن من سراسر دلسوختگی و سوگنامهسرایی است.
13- شکیبایی مدید و گستردهی من در اندیشهی بسیط و پهناورم فرج و سرودگوی است و سرشکم نیز وافر و فراوان و شتابان.
14- رفتند و نشان سرایهاشان که در آن زیسته و سپس کوچ کرده بودند ناپدید گردید. و امروز تنها فریاد سوگنامه سرایان را از آنجا میتوان شنید.
15- مرگ و پیشآمدهای تازه، سرزمین آن را کهنه نمود، تا رنگی ناآشنا به آن زد.
16- و برای رویدادی سهمناک نگاه خود را برداشت و خیره به آن نگریست.
17- آری زیباییبخش آن جامه پوسیدگیاش را نیز درهم بافت.
18- و گردوخاک بیامد و همه نشانهها را زیر خود گرفت و از میان برد. و گرو دلدادگی آغاز به زاری کردم که نه یاری بود و نه اندرزگویی دلسوز.
19- آتش آههای سوزان در میان سینهام زبانه میکشد و میگفتم: چه جای شگفتی است که روزگار با مردم نیرنگ ببازد؟ ستم کند، به گمراهی افتد و با چشم برهمزدن خود نادرستی نماید؟
20- در بیدادگری بر خاندان محمّد گمراهیاش آشکار شد، سگان پارسکننده را بر سر راهشان فرستاد.
21- زاغ سیاه را به ستم بر مرغان شکاری واداشت و زنگی هردم یکرنگ را به شیر بچگان چیره گردانید.
22- سگ گزنده به دست درازیهای بیدادگرانه پرداخت و به سوی شیر شکارشکن تاخت و شگفتا از گرانی این رویداد.
23- کفتارهای لنگ بهگونهای هراسانگیز جستن کردند و شیر برای شیران به نبرد و برابری برخاست.
24 و 25- تبار پیامبر و فرزندان جانشین او، سرچشمهی رفیع شرافت و کلیدهای دانش، گنجینههای دانش خداوند که مهبط وحی الهی هستند دریاهای دانشیاند که مردم در برابر آن به آبی کمژرفا میمانند.
26- توبهکنندگان، پرستندگان، شاکران و ذکرگویان خدا در هنگامیکه پردهی شب همهجا را میپوشاند.
27- روزهداران، اقامهکنندگان نماز و اطعام کنندگانی که دست بخشندگیشان باز است.
28- هنگام بخشش ابر بارنده اندوهگاه رهبری، راه روشن و در روز نبرد سرورانی که به سوی برتریها میشتابد.
29- قبلهی سجدهکنندگان و کعبهی طوافکنندگانند و محمل شعورند.
30- راههای رهبری و کشتیهای رستگاری که دوستدار ایشان در روز رستاخیز با ترازویی پر از کار نیک بهپا میایستد.
31- سرایندگان نتوانند چنانکه باید در ستایش ایشان داد سخن دهند چراکه ستایشگر آنان خداست در قرآن آسمانیاش.
32- نژادی همچون بامداد تابان دارند و پرورشگاهی پاکیزه که ستاره نیزهدار سماک در برابر آن سر فرود میآورد.
33- نیای آنان بهترین فرستادگان خدا، محمّد (ص)، همان راهنمای درستکار و پیروز است که نامهی پیامآوری به نام او سرانجام یافته است.
34- او خاتم و به پایان برنده است و فاتح و گشاینده و فرمانروا نیز و میانجی و گواهی که از لغزشها چشم میپوشد.
35- او نخستین نورهاست بلکه برگزیدهی خدای توانا و همان بوی خوشی که پراکنده میشود.
36- سرور دو جهان است و به راستی برترین نمونه از دو ثقل و همان اندرزگوی و بیمدهنده مردم از کیفر و بدکاریها.
37- اگر او نبود نه روزگار آفریده میشد و نه برای جهانیان، پرستشگاهها و چراغها آشکار میگردید.
38- مادر اینان فاطمهی بتول است جگرگوشهی رسول راهنما که خداوند نگاهبان همه را بر او بخشید.
39- با آنکه از میان آدمیان برخاسته به حوریان بهشتی میماند و وحی آسمانی گزارشگر شکوه و زیبایی اوست.
40- پدر پاکش که وصی و مرتضی است و پرچم هدایت و راه روشن است.
41- و همان سرور که «نبأ عظیم» [۸] گزارش سترک از آن او و دوستی وی برنامه استوار است که سوداگر راستیها، سود از آن تواند برد.
42- سرپرستی است که مردم در غدیر خم دست فرمانبرداری به او داده و- بر سر این کار- گردنهای بالا داشته خویش را فرود آوردند.
43- او همان شیر دلاور است که- در روز پیکار، سر از تن یاغیان جدا میکند.
44- شیر خدا و شمشیر او و دوستدار وی و برادر ستودهترین پیامبران (احمد) و جانشین دلسوز او.
45- راستی به زور بازو و تیغ بران و خواست او بود که بدکیشان به سوگنامهخوانی نشستند.
46- ای یاور اسلام و ای دروازه هدایت! ای شکننده بتهایی با گردنهای برافراشته!
47- ای کاش دیده بر حسین میگشودی که در کربلا میان گردنکشان از سراپردههایش پاسداری میکند.
48- اسبهای دونده شیهه میکشند و خود مینمایند و همراه با جنگجویان سختکوش شتابان در دریائی از خون سیه فام فرومیروند.
49- تیغها و نیزهها همچون آذرخشها نمایان میگردند، برق میزنند و بر سر گردان کوبیده میشوند.
50- دریای بخشش، مرگ را میان کینهتوزان میافکند تا خود برروی میافتد و هیچ پاسداری نمیماند.
51- جانم فدای او باد که رگ گردنش بریده، خونین افتاده و خاک بر او نشسته.
52- رود از آب لبریز است و او لبتشنه در کناری افتاده. تنها، دور از میهن و به دور از خانواده که در زیر شکنجهای سخت ستم میبیند.
53- بانوان پاکدامن- ماتمزده و داغدیده- میان دشمنان به زاری و سوگنامهسرایی میپردازند.
54- در کربلا با افسردگی دامن بر زمین میکشند و روزگار، نیزه و تیر نیرنگ خود را به سوی آنان میافکند.
55- فروغ زیباییهاشان را با گوشهی آستین میپوشانند تا خود را از نگاه خیرهی دشمنان برکنار دارند.
56- بر زینب دریغ میخورم که زاری میکند و باران اشک بر چهره او سرازیر است.
57- آواز میدهد: برادرم! ای تنها کس و امید من! اگر روزگار ترشروییاش را به من بنماید چه کسی را دارم؟
58- کیست بر پدر مردگان دل بسوزاند و بیوهزنان را سرپرستی کند و بیدادگران را اندرز بدهد؟
59- بر فاطمه اندوه میبرم که از سختی گرفتاری بر دو گونهی خود سیلی میزدند و سخت رنجور و اندوهگین است.
60- پلکهایش زخم شده و اشکهایش خونین است و شکیبائی از دلش رخت بربسته.
61- خواهد تا کشته را ببوسد و در برکشد و با باریکهای از روسریاش آن همه خون را پاک کند.
62- و با دلی سوزان بوسه بر آن لب و دندان خاکآلود میزند.
63- بر پردگیان پیامبر افسوس میخورم که آنها را میرانند و با نکوهش به راهپیمایی وامیدارند.
64- و ایشان نیز بر آن ماه شبچهارده زاری میکنند که در سپهر خاک روی نهفت و بر آن شیر بیشهها که در میان گور نهان گردید.
65- یکی پدر را میخواند و دیگری برادر را، درددلها دارند و هیچ دوستدار و دلسوزی نیست.
66- رنج مرگ نیز چنان پاکمرد را بیخویشتن نموده که به پاسخگویی نمیپردازد زیرا مرگ را چنگالی دراز است که پوست را هم میکند.
67- فاطمهی کوچک نیز گریهای دلخراش دارد. که سینه را زخم میزند و به آتش میسوزاند.
68- جانوری به کشمکش با او برخاسته تا زیورهایش را برباید.
69- و او با پاکدامنی میکوشد که ایستادگی کند و از وی دور شود چهره را با گوشهی آستین میپوشاند. و آن نفرین شده را از یغمای جامهاش بازمیدارد و با او میجنگد.
70- نیای خود همان سرور و پیشوا را به فریادرسی میخواند. پس از آن شادمانی گذشته یکباره دلش از جای کنده میشود.
71- ای نیای ما! دشمنان به آرزوی خود رسیدند و آنانکه دشمنی ما را پنهان میداشتند اکنون زبان به سرزنش گشودهاند.
72- ای نیای ما! سرپرست و پشتیبان ما رفت و یار و نگهدار و دلسوز ما نماند.
73- مردم! شما ما را از میان بردید، سفارشهائی را که دربارهی ما شده بود تباه کردید و اینک تیر مرگ روان و نشانه گیر است.
74- ای فاطمه زهرا! برخیز و چهرهی حسین را بنگر که بر زمین میساید جامهی مرگ او تاروپودش از گردوخاک است.
75- با خون رگ گردن؛ شستشویش دادهاند و کسی هم در سوگ او زاری نمیکند.
76- شیر بچگان او را شمشیرها به یغما بردهاند. و در کرانههای فرات کفتار بچهها و سگان شکاری به دیدار آنان شتافتهاند.
77- سر والای او را بر سنان سنان جای دادهاند و ستوران دشمن، پیکر و سینهی او را لگدکوب کردهاند.
78- وحوش بیابان از وحشت جدائیاش زاری میکنند و پردهی تاریکی که همهجا را پوشاند پریان به سوگنامه خوانی میپردازند.
79- زمین به لرزه درمیآید و آسمان برای او میگرید و مرغان در هر شامگاه و بامداد در رفتوآمدند.
80- روزگار بر او افسوس میخورد و از سرسختی گرفتاریاش گریبان چاک میدهد و پلکهای خشک نشدنیاش اشک میبارد.
81- یا للرّجال لظلم آل محمّدو لأجل ثارهم و أین الکادح؟
81- هان ای مردان! در این ستم که بر تبار محمّد رفت فریادرسی کنید! کجا است آنکه برای خونخواهی آنان به کوشش و تلاش برخیزد؟
82- حسین- با پیکری خونین- برهنه در کربلا افتاده و خاک آن ریگزار همچون جامهای پیکر او را پوشانده.
83 و 84- خانوادهی او سرگردان و ماتمزده با چهرههایی افسرده و نمایان گرفتار آمدهاند و- دشمنان کینهتوز- آنان را بر فراز شتران به سوی بدترین آفریدگان رهسپار گردانیدهاند.
85- زیور پرستندگان (زین العابدین) را در بند و زنجیر کشیده و هیچکس را دل بر او نمیسوزد.
86- این اندوه را هیچ چیز از دل ما به در نخواهد برد مگر بویی خوش که همچون بادی آرام بوزد و مردگان را زندگی بخشد.
87- نشانهای از پیامبر و علی و مهدی داشته باشد و بیماران گرفتار را درمان کند.
88- جارچی او بانگ بردارد که: کجایند کشندگان حسین؟ آنگاه روزی شادیبخش فرارسد.
89- و پریان و فرشتگان پیرامون درفشش را بگیرند. هراس پیشاهنگ است و مرگ رودررو.
90- ... و ... را بر دو تنه درخت میآویزند تا پستیشان نمودار شود و این برپاکردن دار، سرافرازی و گشایشی خواهد بود.
91- ... و ... و گناه و کینتوزی در خواری زبونی سخت کوشایند.
92- برای گناهانی که کردند بر آنان نفرین میفرستیم و آتش همهی لغزشها از گور آنان برمیخیزد.
93- ای زادهی پیامبر! شیفتگی پر درد من پایانپذیر نیست و اندوه در همهی پیکرم جایگیر شده.
94- با چنان سرشکی بر شما میگریم که اگر ابرهای آسمان از باریدن دریغ کنند، جای آنها تهی نماند.
95- (این ارمغان ناچیز را) از بندهی مهرت و از رهی خویش بزرگ بدار و بپذیر که اگر تو نمیبودی ذوق او به این نیکویی نمیگردید.
96- سرودههایی از برسی حلّی است که گرههای رشتهی آن خوش و رسا مینماید. و همچو گلوبند آراسته به گوهر، زیبا است.
97- دستی به آستانت دراز کرده که تو- ای فرزند پیامبر!- بخشندهای و از لغزش او چشم میپوشی.
98- رجب امید دارد که چون بیاید به دستیاری آنها در پیشگاهت پذیرفته گردد که ستایشگر تو است و پشتگرمی به تو دارد.
99- پس از مرگ که بازگردد تو پناهگاهی و آنگاه که پهنهی زمین بر او تنگ شود تو او را به فراخنای آسایش میرسانی.
100- درود خدا بر تو باد و تا کی؟ تا آنگاه که ابر، باران سرشک را فرومیریزد و نسیمها میوزد و بوی خوش را میپراکند.
چکامه دیگر:
1- ما هاجنی ذکر ذات البان و العلمو لا السّلام علی سلمی بذی سلم
2- و لا صبوت لصبّ صاب مدمعهمن الصبابة صبّ الوابل الرزم
3- و لا علی طلل یوما أطلت بهمخاطبا لاهیل الحی و الخیم
4- و لا تمسّکت بالحادی و قلت له:إن جئت سلعا فسل عن جیرة العلم
5- لکن تذکرت مولای الحسین و قدأضحی بکرب البلا فی کربلا ظمی
6- ففاض صبری و فاض الدمع و ابتعد الرقاد و اقترب السهاد بالسقم
7- و هام إذ همت العبرات من عدمقلبی و لم استطع مع ذاک منع دمی
8- لم إن سه و جیوش الکفر جائشةو الجیش فی أمل و الدین فی ألم
9- تطوف بالطفّ فرسان الضّلال بهو الحقّ یسمع و الأسماع فی صمم
10- و للمنایا بفرسان المنی عجلو الموت یسعی علی ساق بلا قدم
11- مسائلا و دموع العین سائلةو هو العلیم بعلم اللوح و القلم:
12- ما اسم هذا الثری یا قوم! فابتدروابقولهم یوصلون الکلم بالکلم:
13- بکربلا هذه تدعی فقال: أجلآجالنا بین تلک الهضب و الاکم
14- حطو الرّحال فحال الموت حلّ بنادون البقاء و غیر اللّه لم یدم
15- یا للرّجال لخطب حلّ مخترم الآجال معتدیا فی الأشهر الحرم
16- فها هنا تصبح الأکباد من ظمأحرّی و أجسادها نروی بفیض دم
17- و ها هنا تصبح الاقمار آفلةو الشّمس فی طفل و البدر فی ظلم
18- و ها هنا تملک السادات أعبدهاظلما و مخدومها فی قبضة الخدم
19- و ها هنا تصبح الأجساد و ثاویةعلی الثری مطعما للبوم و الرّخم
20- و ها هنا بعد بعد الدار مدفنناو موعد الخصم عند الواحد الحکم
21- و صاح بالصحب هذا الموت فابتدروااسد أفرائسها الأساد فی الأجم
22- من کل أبیض و ضّاح الجبین فتییغشی صلی الحرب لا یخشی من الضرم
23- من کلّ منتدب للّه محتسبفی اللّه منتجب باللّه معتصم
24- و کلّ مصطلم الأبطال مصطلمالآجال ملتمس الآمال مستلم
25- و راح ثمّ جواد السبط یندبهعالی الصهیل خلیّا طالب الخیم
26- فمذ رأته النساء الطاهرات بدایکادم الأرض فی خدّله و فم
27- برزن نادبة حسری و ثاکلةعبری معلولة بالمدمع السجم 28- فجئن و السبط ملقی بالنصال أبتمن کفّ مستلم او ثغر ملتثم
29- و الشمر ینحر منه النحر من حنقو الأرض ترجف خوفا من فعالهم
30- فتستر الوجه فی کم عقیلتةو تنحنی فوق قلب و اله کلم
31- تدعو أخاها الغریب المستظام أخییا لیت طرف المنایا عن علاک عم
32- من إتکلت علیه فی النساء و مناوصیت فینا و من یحنو علی الحرم؟
33- هذی سکینة قد عزّت سکینتهاو هذه فاطم تبکی بفیض دم
34- تهوی لتقبیله و الدمع منهمرو السبط عنها بکرب الموت فی غمم
35- فیمنع الدمّ و النصل الکسیر بهعنها فتنصلّ لم تبرح و لم ترم
36- تضمّه نحوها شوقا و تلثمهو یخضب النحر منه صدرها بدم
37- تقول من عظم شکواها و لوعتهاو حزنها غیر منقضّ و منفصم
38- أخی لقد کنت نورا یستضاء بهفما لنور الهدی و الدین فی ظلم
39- أخی فقد کنت غوثا للأرامل یاغوث الیتامی و بحر الجود و الکرم
40- یا کافلی هل تری الأیتام بعدک فیاسر المذلّة و الاوصاب و الالم
41- یا واحدی یابن امّی یا حسین لقدنال العدی ما تمنّوا من طلابهم
42- و برّدوا غلل الاحقاد من ضغنو أظهروا ما تخفّی فی صدورهم
43- أین الشفیق و قد بان الشقیق و قدجار الرفیق و لجّ الدّهر فی الازم
44- مات الکفیل و غاب اللّیث فابتدرتعرج الضباع علی الأشبال فی نهم
45- و تستغیث رسول اللّه صارخة:یا جدّ أین الوصایا فی ذوی الرحم؟
46- یا جدّ لو نظرت عیناک من حزنللعترة الغرّ بعد الصون و الحشم
47- مشرّدین عن الأوطان قد قهرواثکلی أساری حیاری ضرّجوا بدم
48- یسری بهنّ سبایا بعد عزّهمفوق المطایا کسبی الروم و الخدم
49- هذا بقیّة آل اللّه سیّد أهلالأرض زین عباد اللّه کلهم
50- نجل الحسین الفتی الباقی و وارثهو السیّد العابد السجّاد فی الظلم
51- یساق فی الأسر نحو الشام مهتظمابین الاعادی فمن باک و مبتسم
52- أین النبی و ثغر السّبط یقرعهیزید بغضا لخیر الخلق کلّهم؟
53- أینکت الرجس ثغرا کإنّ قبّلهمن حبّه الطهر خیر العرب و العجم؟
54- و یدّعی بعدها الاسلام من سفهو کان أکفر من عاد و من إرم؟
55- یا ویله حین تأتی الطّهر فاطمةفی الحشر صارخة فی موقف الامم
56- تأتی فیطرق أهل الجمع أجمعهممنها حیاء و وجه الأرض فی قتم
57- و تشتکی عن یمین العرش صارخةو تستغیث إلی الجبّار ذی النقم
58- هناک یظهر حکم اللّه فی ملأعضّوا و خانوا فیا سحقا لفعلهم
59- و فی یدیها قمیص للحسین غدامضمّخا بدم قرنا إلی قدم
60- أیا بنی الوحی و الذکر الحکیم و منو لاهم أملی و البرء من ألمی
61- حزنی لکم أبدا لا ینقضی کمداحتی الممات و ردّ الروح فی رمم
62- حتّی تعود إلیکم دولة و عدتمهدّیة تملأ الأقطار بالنعم [۹]
1- «نه یاد از سرائی پرنهال و نشانهها مرا بر سر شور میآورد و نه درود بر آن دلبر- سلمی- که در گوشهی ذی سلم (سرزمینی با یک گونه درخت) است.
2- نه برای دلدادهای که- از سر دلباختگی (سرشک وی) بهسان رگبارهای جدانشدنی از تندر- سرازیر است شیفتگی مینمایم.
3- نه بر ویرانههایی که یک روز در آنجا درنگی دراز داشتم و با چادرنشینان و مردم آن تیره به گفتگو پرداختم.
4- نه به دامان سرودگوی کاروان میآویزم و میگویم: (اگر به آن شکاف کوه رسیدی از همسایگان پرسوجو کن).
5- بلکه سرورم حسین را به یاد آورم که در کربلا با کرب بلا (رنج گرفتاری) تشنه افتاده است.
6- شکیبائیام نماند، سرشکم روان گردید خواب از دیدگانم برفت و بیداری با بیماری درآمیخت.
7- کار دل به سرگردانی کشید و اشکها سرازیر شد و نتوانستم از ریختن و آمیختن خون خود با آن جلوگیری کنم.
8- او را فراموش نمیکنم که سپاهیان بدکیش همچون دریایی پرآشوب پیرامونش را گرفتند.
9- لشکر به امید پیروزی بودند و کیش ما دردمند. سوارکاران گمراه گرداگرد او در کربلا چرخ میخوردند، خداوند میشنید و گوشهای آنان کر شده بود.
10- مرگ شتابان به سوی شهسواران آرزوها میتاخت و نیستی با زانویی بیگام به سویشان میشتافت.
11- او (که آنچه را میان خامه و نامهی خداوندی گذشته بود میدانست) با چشمی که سرشک آن روان بود پرسید ای مردم!
12- این خاک را چه نام است؟ و آنان در پاسخ پیشی گرفته و سخن را به سخن پیوند زدند.
13- اینجا را کربلا میخوانند، گفت:" هان! مرگ ما نیز در میان این زمینهای پست و پشتههای بلند خواهد بود.
14- بارها را فرود آرید که مرگ با ما دست به گریبان شده است. جاودانگی چشم به راه ما نیست و جز خدا هیچ چیز پایدار نخواهد ماند.
15- ای مردان! در رویدادی سهمناک به فریاد برسید، که مرگهایی ناگهانی را ستمکارانه به ارمغان آورد (آن هم در ماهی که پیکار در آن ناروا بود).
16- اینجا است که جگرها از تشنگی میگدازد و پیکرها با روان شدن خون سیراب میگردد.
17- اینجاست که ماههای درخشان روی نهان میکنند، خورشید میگیرد و ماه شب چهاردهم به تاریکی میگراید.
18- اینجاست که بردگان، ستمکارانه سروران خویش را دربند میافکنند و سران در دست زیردستان گرفتار میآیند.
19- اینجاست که پیکرها بر روی خاک سرنگون میشود و خوراک جغد و کرکس میگردد.
20- و اینجاست خانهای که ما را، در آن به خاک میسپارند و هنگامیکه نوید داده شد با دشمن در پیشگاه یگانه داور میایستیم.»
21- سپس بانگ برداشت که:" یاران! اینک مرگ!" پس شیران شیر شکار گام پیش نهادند.
22- هر جوانمرد سپیدروی که بود با پیشانی درخشان در کام جنگ فرورفت و از شرار آن نهراسید.
23- چه آنانکه خدا را پاسخ داده و جانبازیهایشان را برای خدا میشمردند.
24- و چه برگزیدگانی که چنگ به آئین خداوند زدند. آنان که بنیاد یلان را برکندند و خود با پنجهی مرگ ریشهکن شدند. و کسانیکه برآوردن آرزوها را از ایشان میخواستند خود به دستبوس نیستی شتافتند.
25- و سپس نیک اسب دخترزادهی پیامبر بر او زاری کرد و با شیههای بلند و با پشتی تهیسوار به سوی چادرها برگشت.
26- و چون بانوان پاکنهاد، آن را دیدند سر و چهرهاش را بر خاک مالید.
27- آنان عزادار و زاریکنان و داغدار و ماتمزده و اشکریزان به اسب نزدیک شدند.
28 و 29- با دلی دردمند و دیدهای که اشک آن سرازیر بود آمدند و دخترزادهی پیامبر را دیدند بر بستری از نیزهها و پیکانهای شکسته خفته. از آن دستش که بر سنگ خانهی خدا نهاد و از آن لبش که بوسه بر آن داد شمر از کینه سر از پیکر وی جدا میکرد و زمین از هراس کردارش بر خویش میلرزید.
30- خواهر و بانوی خردمندش چهره را با آستین میپوشانید و با دلی ریش و سرگشته پیاپی خم میشد.
31- برادر ستمدیده و دور از میهنش را میخواند: برادر! ای کاش مرگ دیده بر تو نمیگشود.
32- بانوان را به پشتگرمی چهکس رها کردهای؟ ما را به که سپردهای؟ کیست که بر پردگیانت دل بسوزاند؟
33- این سکینه است که آرامدلی خود را از کف داده و این فاطمه است که با دیدهی خونین بر تو میگرید. [۱۰]
34 و 35- خواهد که با اشک روان بر او بوسه زند و دخترزادهی پیامبر از رنج مرگ به او نمیپردازد. جلوی خون را میگیرد و میخواهد ناوک تیری را که در پیکر او شکسته بیرون کشد و نمیتواند.
36- از شوریدگی، او را به خویشتن میچسباند، میبوسد و گلوی خونین وی سینهاش را رنگین میسازد.
37- سهمناکی گرفتاری و سوختهدلیاش با آن اندوه جداییناپذیر و سیری نشدنی بر آن میدادرش که بگوید:
38- برادرم! تو فروغی بودی که از آن پرتو میگرفتیم، چه شد که فروغ راهنمایی و کیش ما در تاریکی روی نهفت؟
39- برادرم! تو پناهگاهی برای بیوهزنان بودی. ای پناهگاه پدر مردگان در دریای بخشندگی و بزرگواری!
40- ای سرپرست من! آیا میبینی که پس از تو پدر مردگان گرفتار درد و نزاری و بیماریاند؟
41- ای یگانه کس من! ای فرزند مادرم! ای حسین! دشمنان به خواستهها و آرزوهاشان رسیدند.
42- دلهاشان که از کینه میجوشید خنک شد و آنچه را در درون پنهان میداشتند آشکار کردند.
43- دلسوز ما کجا است؟ برادر که از ما جدایی گزید. همراهان، بیدادگری مینمایند و روزگار در پریشان کردن ما، به یکدندگی افتاده است.
44- سرپرست ما درگذشت و شیرمرد روی نهان داشت و کفتارهای لنگ پیش افتادهاند و با گرسنگی بر سر شیربچگان میتازند.
45- فریاد برمیدارد و از رسول خدا پناه میخواهد: ای جدّ من! کجا رفت آن سفارشها که دربارهی نزدیکانت کردی؟
46- ای جدّ من چه شود که اندوهناکانه دیده بگشایی و خاندان تابناکت را بنگری که پس از آن ارجمندی و آبروداری، از وطن خویش دربهدر شدهاند و به آنان زور میگویند.
47 و 48- و همه داغدار و گرفتار و سرگردان و خونآلود. پس از آن همه شکوه، بردهوار به بالای شتران سوارشان کردهاند. که گویی پرستاران یا بندیان رومیاند.
49- این بازماندهی خاندان خداوند و سرور مردمان زمین و زیور همهی خداپرستان است.
50- فرزندی است که از حسین مانده و وارث او و سروری است که پرستش خدا و به خاک افتادن در برابر او را در تاریکیها کار خویش شناخته.
51- وی را به بند کشیده و میان دشمنانی گریان و خندان، بیدادگرانه به سوی شام گسیلش داشتهاند.
52- پیامبر کجاست تا دندانهای دخترزادهاش را بنگرد که یزید از سر کینتوزی با بهترین آفریدگان بر آن چوب میزند.
53- آیا این پلید همان دندانهایی را با چوب میکوبد که بهترین فرد از عرب و غیرعرب از سر مهر بوسیده بود؟
54- و سپس بیخردانه لاف مسلمانی میزند او که از عاد و ارم [۱۱] هم بدکیشتر است.
55- وای بر او از آنگاه که فاطمه پاک بیاید و آنجا که تودههای مردم پس از برانگیخته شدن در روز شمار میایستند، آوا به دادخواهی بلند کند.
56- بیاید و همهی کسانیکه گرد آمدهاند از شرمندگی سر به زیر افکنند و چهرهی زمین از گردوخاک سیاهرنگ شود.
57- او در سمت راست از پایگاه تخت جهان نهان بایستد، فریاد به گلهگذاری بردارد و از خدای توانایی که خون ستمدیدگان را باز میجوید داد خویش بخواهد.
58- آنجا فرمان خداوند در پیش روی مردمی آشکار میشود که همچون مار گزیدند و نادرستی نمودند که کردارشان دور از آمرزش باد.
59- پیراهن حسین را که سرتاپای آن خونآلود است به دو دست گرفته.
60- ای زادگان وحی و ذکر خدای فرزانه! و ای آنان که مهرشان امید من و مایهی بهبودیام از دردهاست!
61- اندوه من بر شما جاودانه است و رنج آن سپری نمیشود تا کی؟ تا بمیرم و سپس به استخوانهای پوسیدهام باز گردم.
62- مگر دولت شما که نویدش را دادهاند و بر راه راست خواهد بود فرارسد و سراسر گیتی را از نیکویی پر کند.
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ قریهای بین کوفه و حلّه.
- ↑ امل الآمل؛ ج 2، ص 117. الغدیر؛ ج 7، ص 33- 68 با تلخیص. اعیان الشیعه؛ ج 6، ص 465- 468 با تلخیص. ریحانة إلادب؛ ج 1، ص 304. تنقیح المقال؛ ج 1، ص 429.
- ↑ الغدیر؛ ج 7، ص 49- 57 ادب الطف؛ ج 4، ص 238- 241.
- ↑ جیرون: نام یکی از دروازههای دمشق که از نام بنیانگذار آن گرفته شده است.
- ↑ یحموم: نام اسب پیشوای ما حسین (ع) و اسب هشام بن عبد الملک و اسب حسان طائی و اسب نعمان بن منذر. اگر یحموم را بنا به قول استاد بهبودی نام ویژه نگیریم و همان دود و سیاهی بینگاریم معنای بیت چنین میشود: «... واداشت که درندگان در سایهکش آن میآمدند تا در پایان جنگ با گوشت کشتهها شکم خود را سیر کنند.
- ↑ اشاره به آیه 26 سوره انعام: «وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ» همین کسانند که مردم را از فیض (آیات خدا) منع میکنند و خود را محروم میدارند و غافل از آنند که تنها خود را به هلاکت میافکنند.
- ↑ الغدیر، ج 7، ص 57- 62. ادب الطف؛ ج 4، ص 241- 245.
- ↑ اشاره به آیات 1 و 2 سوره نبأ.
- ↑ الغدیر ج 7، ص 62- 66. ادب الطف؛ ج 4، ص 245- 249.
- ↑ سکینه و فاطمه (س) دو دختر حضرت ابا عبد اللّه الحسین (ع) میباشند.
- ↑ ارم به گفتهی برخی نام پدر یا مادر یا تیره و یا شهر عاد بوده است.