سنایی غزنوی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۷۳: | خط ۲۷۳: | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران متقدم]] | [[رده:شاعران متقدم]] | ||
<references /> | <references />{{شاعران}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۲۷
سنایی غزنوی (۴۷۳ ه. ق-۵۳۵ ه. ق) یکی از شاعران قرن پنجم و ششم هجری است.
زندگینامه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به «سنایی» شاعر، حکیم و عارف نامدار نیمهی دوم قرن پنجم و نیمهی نخست قرن ششم هجری، در سال ۴۷۳ ه.ق در غزنین در شرق افغانستان کنونی زادهشد و در زادگاهش به تحصیل علوم و معارف زمانه همّت گمارد و در این کار چنان دل سپرد که پس از چندی، در اغلب معارف عصر خویش، از ادبیات عرب گرفته تا فقه، حدیث، تفسیر، طب، نجوم، حکمت و کلام به درجهی والایی رسید. خانوادهی او در شمار خاندانهای اصیل و اهل فضل بودند چنان که پدرش، آدم، به عنوان مردی بهرهمند از علوم و معارف زمانه صاحب مقام و اعتباری خاص بود. سنایی چه در روزگار خود و چه در قرنهای بعد همواره مورد تجلیل شاعران و ادبا و مورخان و تذکرهنویسان گوناگون قرار گرفته و بسیاری از شعرای معاصر او و اعصار بعدی به اشعار او استشهاد کرده و او را در ردیف عنصری و معزّی و رودکی و گاه برتر از آنان شمردهاند.
از جمله نکات مورد توجه دربارهی زندگی سنایی، دگرگونی احوال و تحوّل شعر اوست چنان که از مدح سلاطینی مانند مسعود بن ابراهیم غزنوی، بهرامشاه و سلطان سنجر به معارف صوفیانه و اشعار عرفانی روی میآورد. وی همچون عطّار در شمار صوفیانی است که مردم را به کار و کوشش فراخوانده و مردم را از ظاهر پرستی، دورویی، ریاکاری، مردمآزاری و عوامفریبی بر حذر داشتهاست.
سنایی در جوانی از غزنین به خراسان سفر کرد و سالها در بلخ، سرخس، مرو، هرات و نیشابور اقامت داشت و هر جا چندی در سایهی تربیت بزرگان محل، علما و مشایخ به سر آورد و در سال ۵۱۸ ه. ق به غزنین بازگشت و تا پایان عمر در آنجا بماند و در سال ۵۳۵ ه. ق درگذشت و غزنین به خاک سپردهشد.
نکتهی دیگر در باب مذهب اوست، که اگر چه در برخی اشعارش خلفاء را مدح گفتهاست اما از ستایش خاص او در مدح حضرت علی(ع) و فرزندانش به روشنی برمیآید که به این امام همام و خاندان مطهرش اعتقاد شدیدی داشتهاست و اشعارش گواه محکمی بر تشیّع اوست. [۱]
آثار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آثار سنایی غزنوی عبارتند از:
«حدیقة الحقیقه» که از جهت معانی و الفاظ همتا ندارد و گنج گرانبهایی است که مشتمل بر ده باب و ده هزار بیت است.
«طریق التحقیق» که قریب هزار بیت است.
«رسالة سیر العباد الی المعاد» که در حدود پانصد بیت دارد و مبنای آن تمثیل قوی و اخلاق است.
«دیوان قصاید و غزلیات» که این مجموعه تقریبا مشتمل بر بیست هزار بیت و تاریخ تحولات فکری سنایی است.
«کارنامهی بلخ» که ۵۰۰ بیت دارد و در هنگام اقامت در بلخ سروده و به گوشههایی از زندگی شخصی خود و پدر و برخی معاصرانش پرداخته.
«مکاتیب سنایی» که شامل چند نامه از اوست.
اشعار[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شعر ۱[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دریغا گویی از نااهلی روزگار
جهان پر درد میبینم دوا کو | دل خوبان عالم را وفا کو | |
ور از دوزخ همی ترسی شب و روز | دلت پر درد و رخ چون کهربا کو | |
بهشت عدن را بتوان خریدن | و لیکن خواجه را در کف بها کو | |
خرد گر پیشوای عقل باشد | پس این واماندگان را پیشوا کو | |
سراسر جمله عالم پر یتیمست | یتیمی در عرب چون مصطفا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز شیرست | ولی شیری چو حیدر باسخا کو | |
سراسر جمله عالم پر زنانند | زنی چون فاطمه خیر النسا کو | |
سراسر جمله عالم پر شهیدست | شهیدی چون حسین کربلا کو | |
سراسر جمله عالم پر امامست | امامی چون علی موسی الرضا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز مردست | ولی مردی چو موسی با عصا کو | |
سراسر جمله عالم پر حدیثست | حدیثی چون حدیث مصطفا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز عشقست | ولی عشق حقیقی با خدا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز پیرست | ولی پیری چو خضر با صفا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز حُسنست | ولی حُسنی چو یوسف دلربا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز دردست | ولی دردی چو ایوب و دوا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز تختست | ولی تخت سلیمان و هوا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز مرغست | ولی مرغی چو بلبل با نوا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز پیکست | ولی پیکی چو عمر بادپا کو | |
سراسر جمله عالم پر ز مرکب | ولی مرکب چو دلدل خوش روا کو | |
سراسر کان گیتی پر ز مس شد | ز مس هم زر نیامد کیمیا کو | |
سنایی نام بتوان کرد خود را | ولیکن چون سنانیشان سنا کو [۲] |
شعر ۲[ویرایش | ویرایش مبدأ]
صفت قتل حسین (ع) به اشاره یزید:
پسر مرتضی امیر حسین | که چنونی نبود در کونین | |
اصل او در زمین علّیّین | فرع او اندر آسمان یقین | |
اصل و فرعش همه وفا و عطا | عفو و خشمش همه سکون و رضا | |
خُلق او همچو خُلق پاک پدر | خُلق او همچو خُلق پیغمبر | |
مصطفی مرو را کشیده به دوش | مرتضی پروریده در آغوش | |
بر رخش انس یافته زهرا | کرده بر جانش سال و ماه دعا | |
به سر و روی و سینه در دیدار | راست مانند احمد مختار | |
دُرّی از بحر مصطفی بوده | صدفش پشت مرتضی بوده | |
عقل دربند عهد و پیمانش | بوده جبریل مهد جنبانش | |
دشمنان قصد جان او کردند | تا دمار از تنش برآوردند | |
عمر و عاص [۳] از فساد رأیی زد | شرع را خیره پشت پایی زد | |
بر یزید پلید بیعت کرد | تا که از خاندان برآرد گرد | |
شرم و آزرم جملگی بگذاشت | جمعی از دشمنان بر او بگماشت | |
تا مر او را به نامه و به جبل | از مدینه کشند در مِنْهَل [۴] | |
کربلا چون مقام و منزل ساخت | ناگه آل زیاد بروی تاخت | |
راه آب فرات بربستند | دل او زان عنا [۵] و غم خستند | |
عمر و عاص و یزید بد اختر | بر آب برفکنده سپر | |
شمر و عبید اللّه و زیاد لعین | روحشان جفت باد با نفرین | |
برکشیدند تیغ، بیآزرم | نز خدا ترس و نه ز مردم شرم | |
سرش از تن به تیغ ببریدند | و اندر آن فعل، سود میدیدند | |
تنش از تیغ خصم پاره شده | آل مروان بر او نظاره شده | |
به دمشق اندرون، یزید پلید | منتظر بود تا سرش برسید | |
پیش بنهاد و شادمانی کرد | تکیه بر دُنیی و امانی [۶] کرد | |
بیتی از قول خویش انشا کرد | کین دیرینه جست و انهاء [۷] کرد | |
دست شومش بر آن لب و دندان | زد قضیب [۸] از نشاط و لب خندان | |
کینهی خزرج و حدیث اسَل [۹] | و آن مکافات زشت و دست عمل | |
کین آباء بتوخته [۱۰] ز حسین | خاصه کینههای بدر و حُنین | |
شهربانو و زینب گریان | مانده در فعل ناکسان حیران | |
سر برهنه بر اشتر و پالان | پیش ایشان ز درد دل نالان | |
علی الاصغر [۱۱] ایستاده به پا | و آن سگان ظلم را بداده رضا | |
عمرو عاص و یزید و ابن زیاد | همچو قوم ثمود و صالح و عاد | |
بر جفا کرده آن سگان اصرار | رفته از حقد بر ره انکار | |
عالمی بر جفا دلیر شده | روبَهِ مرده شرزه شیر شده | |
کافران چون در اول پیکار | شده از زخم ذو الفقار فگار | |
همه را بر دل از علی صد داغ | شده یکسر قریش طاغی و باغ [۱۲] | |
کین خود باز خواسته ز حسین | شده قانع بدین شماتت و شین | |
هیچ ناورد، در ره بیداد | مصطفی را و مرتضی را یاد | |
یکسو انداخته مجامله را | زشت کرده ره معامله را | |
کرده دوزخ برای خویش معَد [۱۳] | بو الحکم [۱۴] را گزید، بر احمد | |
راه آزرم و شرم بر بسته | عهد و پیمان شرع بشکسته | |
هر که راضی شود به کردهی زشت | نزد آن کس چه دوزخ و چه بهشت | |
مرد عاقل بر آن کسی خندد | کز پی خویش نار بپسندد [۱۵] |
شعر ۳[ویرایش | ویرایش مبدأ]
حَبَّذا کربلا و آن تعظیم | کز بهشت آورد به خلق نسیم | |
و آن تن سر بریده در گِل و خاک | و آن عزیزان به تیغ دلها چاک | |
و آن تن سر به خاک غلطیده | تن بیسر بسی بد افتاده | |
و آن گُزینِ همه جهان کشته | در گِل و خون تنش بیاغشته | |
و آن چنان ظالمان بدکردار | کرده بر ظلم خویشتن اصرار | |
حرمت دین و خاندان رسول | جمله برداشته ز جهل و فضول | |
تیغها لعلگون ز خون حسین | چه بود در جهان بتر زین شین؟ [۱۶] | |
ز خم شمشیر و نیزه و پیکان | بر سر نیزه، سر به جای سنان | |
کرده آل زیاد و شمر لعین | ابتدای چنین تبه در دین | |
آل یاسین بداده یکسر جان | عاجز و خوار و بیکس و عطشان | |
مصطفی جامه جمله بدریده | علی از دیده خون بباریده | |
فاطمه روی را خراشیده | خون بباریده بیحد از دیده | |
حسن از زخم کرده سینه کبود | زینب از دیدهها برانده دو رود | |
هر که بدگوی آن سگان باشد | دان که او شاه آن جهان باشد | |
باد به دوستان او رحمت | باد بر دشمنان او لعنت | |
هر که راضی شود به کردهی زشت | نزد آن کس، چه دوزخ و چه بهشت | |
دین به دنیا به خیره بفروشد | نکند نیک و در بدی کوشد | |
خیره، راضی شود به خون حسین | که فزون بود وقعش از ثقلین | |
آنکه را این خبیث خال بود | مومنان را کی ابن خال بود؟ | |
من ازین ابن خال بیزارم | کز پدر نیز هم در آزارم | |
پس تو گویی: یزید میرِ من است | عمرو عاصِ پلید، پیر من است | |
آن که را عمر و عاص باشد پیر | یا یزید پلید باشد میر | |
مستحق عذاب و نفرین است | بدره و بد فعال و بد دین است | |
لعنت دادگر برآن کس باد | که مر او را کند به نیکی یاد | |
من نیم دوستدار شمر و یزید | ز ان قبیله منم به عهد، بعید | |
هر که راضی شود به بد کردن | لعنتش، طوق گشت در گردن [۱۷] |
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پی نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ دائرة المعارف تشیّع؛ ذیل کلمه سنایی. دیوان حکیم سنایی غزنوی؛ تلخیص از مقدمه.
- ↑ دیوان حکیم سنایی غزنوی؛ ص ۲۸۹.
- ↑ احتمالا منظور شاعر از عمرو عاص در این ابیات عمر بن سعد بوده است.
- ↑ منهل: آبخور، آبشخور. گور، قبر.
- ↑ عنا با عناء: رنج، زحمت، مشقت. اندوخته و غصه.
- ↑ امانی: آرزوها.
- ↑ انهاء: خبر دادن.
- ↑ قضیب: چوبدستی، شاخه درخت.
- ↑ اسَل: نی، نیزه حدیث اسل: ماجرای سر نیزه و سر امام.
- ↑ بتوخته: جمع کرده، اندوخته.
- ↑ علی الاصغر: منظور حضرت سجاد (ع) است.
- ↑ طاغی و باغ؛ از حد گذرنده، طغیان کننده، ستمکار.
- ↑ معّد: آماده.
- ↑ بو الحکم: کنیه ابو جهل است.
- ↑ حدیقه الحقیقه؛ ص ۲۶۶.
- ↑ شین: عیب و زشتی.
- ↑ حدیقه الحقیقه؛ ص ۲۶۶.