عبدالله بن عفیف ازدی: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۱٬۰۴۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۰ آوریل ۲۰۱۸
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «عبدالله بن عفیف ازدی غامدی والبی، از اهالی کوفه و از شیعیان امیرالمؤمنین علی...» ایجاد کرد)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
عبدالله بن عفیف ازدی غامدی والبی، از اهالی کوفه و از شیعیان امیرالمؤمنین علی (ع) بود. او مردی شجاع، زاهد و عابد، قاری و مفسر قرآن، بخشنده و بسیار نیکوکار بود. در زمان حکومت امام علی (ع) در کنار او در جنگ‌ها شرکت می‌کرد. چشم چپ‌ خود را در جنگ جمل‌ و چشم راست‌ خود را در جنگ صفین در التزام علی (ع) از دست داد. او همواره از صبح تا شام در مسجد اعظم کوفه بود و نماز می‌گزارد و آخر شب‌ از مسجد می‌رفت. هنگامی که اسیران خاندان رسالت را به کوفه وارد نمودند و پس از شکستی که عبیدالله بن زیاد در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ابن زیاد ندای‌ نماز جماعت‌ داد، مردم‌ در مسجد جمع‌ شدند. ابن زیاد بر منبر رفت‌ و گفت: سپاس خدای‌ را که حق‌ و اهل‌حق‌ را پیروزی‌ داد و امیرالمؤمنین‌ یزید بن‌ معاویه‌ و گروه‌ او را نصرت‌ بخشید و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو حسین بن‌ علی  و شیعیانش را هلاک‌ کرد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص459؛ اللهوف، ص195؛ ارشاد، ج2، ص474؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> از میان جمعیت عبدالله بن عفیف ازدی برخاست و بر ابن زیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه‌! دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو تو و پدرت هستید و آن‌کس که‌ تو را امیر کرده‌ است‌ و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را می‌کشید و سخنی همچون سخن صدیقان‌ می‌گویید؟<ref>- اللهوف، ص196.</ref> ابن زیاد که سخت سراسیمه شده‌ بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبدالله بن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ” یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون‌ کشیدند و به خانه‌اش بردند. در مسجد بین یمنی‌ها و ازدی‌ها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنی‌ها غلبه کردند و در این میان عبدالله بن حوزه والبی و محمد بن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنی‌ها شبانه با عده‌ای از مأموران ابن‌زیاد به فرماندهی محمد بن اشعث به‌ خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری می‌کرد.پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد به دارالاماره بردند. عبیدالله بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چه‌کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. ابن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی می‌دید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله در پاسخ به او گفت: الحمدالله! و سپاس و ستایش او راست. ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد به شهادت می‌رسم.
'''عبدالله بن عفیف ازدی غامدی والبی،''' از اهالی کوفه و از شیعیان امام علی (ع) بود. او مردی شجاع، زاهد و عابد، قاری و مفسر قرآن، بخشنده و بسیار نیکوکار بود. در زمان حکومت امام علی (ع) در کنار او در جنگ‌ها شرکت می‌کرد. چشم چپ‌ خود را در جنگ جمل‌ و چشم راست‌ خود را در جنگ صفین در التزام علی (ع) از دست داد. او همواره از صبح تا شام در مسجد اعظم کوفه بود و نماز می‌گزارد و آخر شب‌ از مسجد می‌رفت.  


{{جعبه اطلاعات اصحاب امام حسین (ع)
| عنوان              =
| تصویر              =
| اندازه تصویر      =
|توضیح تصویر        =
| نام کامل          =عبدالله بن عفیف ازدی غامدی والبی
| لقب                =
| نسب                =
| خویشاوندان سرشناس  =
| تاریخ تولد        =
| شهر تولد          =
| کشور تولد          =
| محل زندگی          =کوفه
| تاریخ وفات/شهادت  =
| شهر وفات/شهادت    =
| نحوه وفات/شهادت    =
| مدفن              =
| از یاران          =
| فعالیت‌های اجتماعی  =
| مشایخ              =
| شاگردان          =
| آثار              =
| نقش های برجسته              = اعتراض به عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه پس از شهادت امام حسین (ع)
}}


عبیدالله دستور داد تا سر او را از بدن‌ جدا کنند. مأموران گردن او را زدند و بدنش را در سبخه<ref>- منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، ج2، ص688.</ref> کوفه‌ به‌ دار آویختند.<ref>- اللهوف، ص196؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> در هنگام شهادت 52 سال سن داشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص413-414 ؛تاریخ طبری، ج5، ص458-459؛ اللهوف، ص195؛ ارشاد، ج2، ص244؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص83؛ تنقیح المقال، ج2، ص223؛ نهایة الارب، ج20، ص466-467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص191؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص53؛ بحارالانوار، ج45، ص119-120؛ مقتل الحسین مقرم، ص327؛ قاموس الرجال، ج6، ص85.</ref>




==نقش پس از شهادت امام حسین (ع)==
هنگامی که اسیران خاندان رسالت را به کوفه وارد نمودند و پس از شکستی که عبیدالله بن زیاد در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ابن زیاد ندای‌ نماز جماعت‌ داد، مردم‌ در مسجد جمع‌ شدند. ابن زیاد بر منبر رفت‌ و گفت: سپاس خدای‌ را که حق‌ و اهل‌ حق‌ را پیروزی‌ داد و امیرالمؤمنین‌ یزید بن‌ معاویه‌ و گروه‌ او را نصرت‌ بخشید و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو حسین بن‌ علی و شیعیانش را هلاک‌ کرد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص459؛ اللهوف، ص195؛ ارشاد، ج2، ص474؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> از میان جمعیت عبدالله بن عفیف ازدی برخاست و بر ابن زیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه‌! دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو تو و پدرت هستید و آن‌کس که‌ تو را امیر کرده‌ است‌ و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را می‌کشید و سخنی همچون سخن صدیقان‌ می‌گویید؟<ref>- اللهوف، ص196.</ref> ابن زیاد که سخت سراسیمه شده‌ بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبدالله بن عفیف شعار قبیله "اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون‌ کشیدند و به خانه‌اش بردند. در مسجد بین یمنی‌ها و ازدی‌ها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنی‌ها غلبه کردند و در این میان عبدالله بن حوزه والبی و محمد بن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنی‌ها شبانه با عده‌ای از مأموران ابن‌ زیاد به فرماندهی محمد بن اشعث به‌ خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری می‌کرد. پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد به دارالاماره بردند. عبیدالله بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چه‌کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. ابن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی می‌دید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله در پاسخ به او گفت: الحمدالله! و سپاس و ستایش او راست. ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد به شهادت می‌رسم.
==شهادت==
عبیدالله دستور داد تا سر او را از بدن‌ جدا کنند. مأموران گردن او را زدند و بدنش را در سبخه<ref>- منطقه شوره‌زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، ج2، ص688.</ref> کوفه‌ به‌ دار آویختند.<ref>- اللهوف، ص196؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> در هنگام شهادت 52 سال سن داشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص413-414 ؛تاریخ طبری، ج5، ص458-459؛ اللهوف، ص195؛ ارشاد، ج2، ص244؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص83؛ تنقیح المقال، ج2، ص223؛ نهایة الارب، ج20، ص466-467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص191؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص53؛ بحارالانوار، ج45، ص119-120؛ مقتل الحسین مقرم، ص327؛ قاموس الرجال، ج6، ص85.</ref>
==منبع==
==منبع==
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 477-478.
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 477-478.
==پی نوشت==
==پی نوشت==
[[رده: تاریخ]]
[[رده: تاریخ]]
[[رده: افراد]]
[[رده: شهیدان کربلا]]
[[رده: شهیدان کربلا]]
[[رده: شهدای پس از عاشورا]]
[[رده: شهدای پس از عاشورا]]
۱۰٬۰۷۲

ویرایش

منوی ناوبری