۱۰٬۰۷۲
ویرایش
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵۶: | خط ۱۵۶: | ||
به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>- ارشاد، ج2، ص111.</ref> | به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>- ارشاد، ج2، ص111.</ref> | ||
عمربن سعد همان شب سر امام را توسط خولیبن یزید برای عبیدالله به کوفه فرستاد<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref> و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزهها نزد عبیدالله به کوفه بردند. لشکریان عمربن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیداللهبن زیاد میبردند، جایزهای از او میگرفتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص504؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص440، 455-456. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، بهدست دادهاند.</ref> | عمربن سعد همان شب سر امام را توسط خولیبن یزید برای عبیدالله به کوفه فرستاد<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref> و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزهها نزد عبیدالله به کوفه بردند. لشکریان عمربن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیداللهبن زیاد میبردند، جایزهای از او میگرفتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص504؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص440، 455-456. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، بهدست دادهاند.</ref> | ||
==عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از شهرها== | |||
عبیدالله میخواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است. به همین منظور مسیر عبور کاروان را از مسیر اصلی شهر کوفه تا میدان مرکزی که قصر دارالاماره در آنجا واقع بود، قرار داده و مردم را نیز در طول مسیر جمع کرده بود. مردم کوفه اولاد علی (ع) و خاندان پیامبر (ص) را میشناختند. آنان هنوز خاطرههای حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین در کوفه را در یادها داشتند و به مجرد دیدن خاندان رسالت و سرهای به نیزه رفته، بغضها در گلو شکست و گریه آغاز شد. | |||
==گفتوگوی حضرت زینب (س) و عبیدالله== | |||
عبیدالله میخواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است. به همین منظور مسیر عبور کاروان را از | |||
در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم<ref>- الاخبار الطوال، ص259-260؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص114.</ref> یا انسبن مالک<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص11؛ البدایه و النهایه، ج6، ص232.</ref> قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب و امام سجاد علیهما السلام با عبیدالله رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت: | در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم<ref>- الاخبار الطوال، ص259-260؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص114.</ref> یا انسبن مالک<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص11؛ البدایه و النهایه، ج6، ص232.</ref> قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب و امام سجاد علیهما السلام با عبیدالله رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت: | ||
سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید. | سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید. | ||
زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، ابن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود: | زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، ابن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود: | ||
سپاس خداوندی را که ما را به وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود. نه چنان است که تو میگویی، بلکه تبهکار و رسوا و بدکار تکذیب میشود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191؛ نهایة الارب، ج7، ص200.</ref> | سپاس خداوندی را که ما را به وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود. نه چنان است که تو میگویی، بلکه تبهکار و رسوا و بدکار تکذیب میشود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191؛ نهایة الارب، ج7، ص200.</ref> | ||
ابن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ | ابن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ | ||
- ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی ندیدم. سپس در ادامه سخنان خود، مطمئن، کوبنده و با صلابت فرمود: شهید شدن برای ایشان مقدر شده بود. به سوی مقتل خویش رفتند. به زودی خداوند میان آنان و تو را فراهم میآورد تا در پیشگاه الهی حجت گویید و از او داوری خواهید. نگاه کن که در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!<ref>- وقعة الطف، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191.</ref> | - ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی ندیدم. سپس در ادامه سخنان خود، مطمئن، کوبنده و با صلابت فرمود: شهید شدن برای ایشان مقدر شده بود. به سوی مقتل خویش رفتند. به زودی خداوند میان آنان و تو را فراهم میآورد تا در پیشگاه الهی حجت گویید و از او داوری خواهید. نگاه کن که در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!<ref>- وقعة الطف، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191.</ref> | ||
ابن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب (س) تیر خلاصی بر قلب ماهیت پست و پلید او بود. زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشه تباه رسوایش را بر باد داد. | ابن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب (س) تیر خلاصی بر قلب ماهیت پست و پلید او بود. زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشه تباه رسوایش را بر باد داد. | ||
عبیدالله خُرد شده بود. او از شنیدن این پاسخ پایمال شد. با درماندگی از آخرین سلاحش که دشنام بود، استفاده کرد. به زینب (س) گفت: | عبیدالله خُرد شده بود. او از شنیدن این پاسخ پایمال شد. با درماندگی از آخرین سلاحش که دشنام بود، استفاده کرد. به زینب (س) گفت: | ||
- سرانجام خداوند دل مرا از سرکش و دیگر سرکشان خاندان تو خنک کرد. | - سرانجام خداوند دل مرا از سرکش و دیگر سرکشان خاندان تو خنک کرد. | ||
خط ۲۱۱: | خط ۱۸۳: | ||
- مرا با سجع چه کار؟ کلمات همانگونه که از سینهام میجوشد، بر زبانم جاری میشود.<ref>- وقعة الطف، ص262؛ تاریخ طبری، ج5، ص457؛ الفتوح، ج5، ص122-123؛ ارشاد، ج2، ص473.</ref> | - مرا با سجع چه کار؟ کلمات همانگونه که از سینهام میجوشد، بر زبانم جاری میشود.<ref>- وقعة الطف، ص262؛ تاریخ طبری، ج5، ص457؛ الفتوح، ج5، ص122-123؛ ارشاد، ج2، ص473.</ref> | ||
==گفتوگوی امام سجاد (ع) و عبیدالله== | |||
ابنزیاد درمانده و خُرد، از گفتوگو با زینب (س) صرفنظر کرد. در این هنگام به امام سجاد (ع) نگریست و پرسید: نامت چیست؟ | ابنزیاد درمانده و خُرد، از گفتوگو با زینب (س) صرفنظر کرد. در این هنگام به امام سجاد (ع) نگریست و پرسید: نامت چیست؟ | ||
- من علی پسر حسین (ع) هستم. | - من علی پسر حسین (ع) هستم. | ||
خط ۲۲۵: | خط ۱۹۵: | ||
- ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“<ref>- قرآن مجید، سوره زمر، آیه 42.</ref> خداوند جانها را به هنگام مرگ میمیراند (کنایه از این که قاتل آنان تو هستی). | - ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“<ref>- قرآن مجید، سوره زمر، آیه 42.</ref> خداوند جانها را به هنگام مرگ میمیراند (کنایه از این که قاتل آنان تو هستی). | ||
ابن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458؛ ارشاد، ج2، ص474؛ ترجمة الامام الحسین(ع)، ص79.</ref> زینب (س) برادرزاده را در آغوش گرفت و فرمود: از خون ما سیراب نشدهای؟ مگر کسی از ما باقیگذاردهای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم با او بکش! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت مردی پرهیزکار را همراه کاروان بفرست که با آنان رفتاری مسلمانوار داشته باشد. ابن زیاد نگاهی به مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به خدا سوگند خیال میکنم دوست دارد که اگر علی را میکشم، او را هم همراهش بکشم. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص207؛ الطبقات الکبری، ج5، ص163؛ تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ اللهوف، ص193؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص81-82؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> | ابن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458؛ ارشاد، ج2، ص474؛ ترجمة الامام الحسین(ع)، ص79.</ref> زینب (س) برادرزاده را در آغوش گرفت و فرمود: از خون ما سیراب نشدهای؟ مگر کسی از ما باقیگذاردهای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم با او بکش! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت مردی پرهیزکار را همراه کاروان بفرست که با آنان رفتاری مسلمانوار داشته باشد. ابن زیاد نگاهی به مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به خدا سوگند خیال میکنم دوست دارد که اگر علی را میکشم، او را هم همراهش بکشم. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص207؛ الطبقات الکبری، ج5، ص163؛ تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ اللهوف، ص193؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص81-82؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> | ||
بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن میترسانی؟ نمیدانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟<ref>- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42-43.</ref> | بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن میترسانی؟ نمیدانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟<ref>- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42-43.</ref> | ||
سخنان زینب (س) و گفتوگوی ابنزیاد با امام سجاد (ع)، ابن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرد و پیروزی ابن زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص48.</ref> | سخنان زینب (س) و گفتوگوی ابنزیاد با امام سجاد (ع)، ابن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرد و پیروزی ابن زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص48.</ref> | ||
==خطبه عبیدالله در مسجد کوفه== | |||
عبیدالله پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. ابن زیاد ضمن خطبهای یزیدبن معاویه و تبار او را ستود و به امام حسین (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت عبداللهبن عفیف ازدی روبهرو شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص459؛ اللهوف، ص195؛ ارشاد، ج2، ص117؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> او برخاست و بر ابنزیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو تو و پدرت هستید و آنکس که تو را امیر کرده است و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را میکشید و سخنی همچون سخن صدیقان میگویید؟<ref>- اللهوف، ص196.</ref> ابنزیاد که سخت سراسیمه شده بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبداللهبن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون کشیدند و به خانهاش بردند. در مسجد بین یمنیها و ازدیها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنیها غلبه کردند و در این میان عبداللهبن حوزه والبی و محمدبن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنیها شبانه با عدهای از مأموران ابنزیاد به فرماندهی محمدبن اشعث به خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری میکرد. پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد ابنزیاد به دارالاماره بردند. عبیداللهبن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چهکار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. | |||
عبیدالله پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. ابن زیاد ضمن خطبهای یزیدبن معاویه و تبار او را ستود و به امام حسین (ع) | ==شهادت عبدالله== | ||
ابنزیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی میدید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله در پاسخ به او گفت: الحمدالله و سپاس و ستایش او راست! ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعونترین و مغضوبترین افراد به شهادت میرسم. | ابنزیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی میدید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله در پاسخ به او گفت: الحمدالله و سپاس و ستایش او راست! ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعونترین و مغضوبترین افراد به شهادت میرسم. | ||
به دستور عبیدالله سر او را از بدن جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>- منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، ج2، ص688.</ref> کوفه به دار آویختند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458-459؛ الفتوح، ج5، ص123-126؛ ارشاد، ج2، ص117؛ اللهوف، ص196؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> | به دستور عبیدالله سر او را از بدن جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>- منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، ج2، ص688.</ref> کوفه به دار آویختند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458-459؛ الفتوح، ج5، ص123-126؛ ارشاد، ج2، ص117؛ اللهوف، ص196؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> | ||
==تأثیر سخنان حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع)== | |||
عبیدالله همچنین سر امام حسین (ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص467؛ ارشاد، ج2، ص 117؛ الفتوح، ج5، ص235.</ref> | عبیدالله همچنین سر امام حسین (ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص467؛ ارشاد، ج2، ص 117؛ الفتوح، ج5، ص235.</ref> | ||
عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام یزید را از شهادت امام حسین (ع) با خبر ساخت و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن نامه، به عبیدالله دستور داد که سر امام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران به شام گسیل دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمربن ذیالجوشن و زحربن قیس جعفی نزد یزید به شام فرستاد؛<ref>- الاخبار الطوال، ص260؛ تاریخ طبری، ج5، ص459؛ ارشاد، ج2، ص119.</ref> همچنین طی نامهای به عمروبن سعیدبن عاص حاکم مدینه او را از واقعه کربلا آگاه ساخت.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص465.</ref> | |||
عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب (س) و امام سجاد علیهما السلام کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی حاصل شده بود، در همان زمان طوفانی بنیانکن وزیدن گرفت و طلیعه شکست سپاه پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه منقلب شد و ندای همدردی با اسیران از گوشه و کنار برخاست و همانها که همسران و پدران و فرزندان خود را به جنگ با نواده پیامبر (ص) فرستاده بودند، عرق شرم و پشیمانی بر جبین خود حس میکردند. | |||
عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام | |||
عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب و امام سجاد علیهما السلام کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی | |||
عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمربن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمربن سعد درخواست نمود، اما ابن سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص208.</ref> | عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمربن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمربن سعد درخواست نمود، اما ابن سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص208.</ref> | ||
عبیدالله هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.<ref>- الاخبار الطوال، ص284.</ref> یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابنمرجانه خواند<ref>- همان، ص261.</ref> اما به نظر میآید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یافت و با یزید شراب مینوشید.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص264-265.</ref> | |||
عبیدالله هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.<ref>- الاخبار الطوال، ص284.</ref> یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابنمرجانه خواند<ref>- همان، ص261.</ref> اما به نظر میآید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری | |||
دو سال پس از واقعه عاشورا، چون خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب شورش، لشکری تجهیز کند. او از عبیداللهبن زیاد خواست تا کار مدینه و مکه و فرو نشاندن قیام عبداللهبن زبیر را بر عهده گیرد اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق نمیتوانم قتل حسین و شکستن حرمت مدینه و کعبه را به گردن بگیرم.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص482؛ الفخری، ص116.</ref> | دو سال پس از واقعه عاشورا، چون خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب شورش، لشکری تجهیز کند. او از عبیداللهبن زیاد خواست تا کار مدینه و مکه و فرو نشاندن قیام عبداللهبن زبیر را بر عهده گیرد اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق نمیتوانم قتل حسین و شکستن حرمت مدینه و کعبه را به گردن بگیرم.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص482؛ الفخری، ص116.</ref> | ||
==پس از مرگ یزید== | |||
پس از مرگ یزید درسال 64 و جانشینی پسرش معاویةبن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص29-30؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18.</ref> پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبداللهبن زبیر بیعت کردند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص29-30؛ الاخبار الطوال، ص282؛ تاریخ طبری، ج5، ص503-507؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18؛ قس ابن قتیبه در الامامه و السیاسه ج2، ص16 معتقد است مردم بصره هیچگاه با عبیدالله بن زیاد بیعت نکردند و حتی او را با سنگ زدند و دشنام دادند.</ref> عبیدالله بر جان خویش ترسید و توسط حارثبن قیس که از دوستدارانش بود، شبانه از بصره با لباس زنانه فرار کرد و به سوی مسعودبن عمرو رئیس قبیله ازد رفت و چون مسعود کشته شد، به شام گریخت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه ج2، ص16-17؛ انساب الاشراف، ج6، ص7-8، 12-16، 29-30؛ الاخبار الطوال، ص 282-284؛ تاریخ طبری، ج5، ص503، 507-513؛ مروج الذهب، ج3، ص283؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18. </ref> | پس از مرگ یزید درسال 64 و جانشینی پسرش معاویةبن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص29-30؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18.</ref> پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبداللهبن زبیر بیعت کردند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص29-30؛ الاخبار الطوال، ص282؛ تاریخ طبری، ج5، ص503-507؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18؛ قس ابن قتیبه در الامامه و السیاسه ج2، ص16 معتقد است مردم بصره هیچگاه با عبیدالله بن زیاد بیعت نکردند و حتی او را با سنگ زدند و دشنام دادند.</ref> عبیدالله بر جان خویش ترسید و توسط حارثبن قیس که از دوستدارانش بود، شبانه از بصره با لباس زنانه فرار کرد و به سوی مسعودبن عمرو رئیس قبیله ازد رفت و چون مسعود کشته شد، به شام گریخت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه ج2، ص16-17؛ انساب الاشراف، ج6، ص7-8، 12-16، 29-30؛ الاخبار الطوال، ص 282-284؛ تاریخ طبری، ج5، ص503، 507-513؛ مروج الذهب، ج3، ص283؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18. </ref> | ||
گویند چون یزید مُرد، برادرزادهاش حارثبن عبّادبن زیاد برای او این اشعار را نوشت: ای عبیدالله! آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی، مُرد. آیا میتوانی در برابر مردمی که داغدارشان کردهای، پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش آن سرزمینها پناه دادند.<ref>- الاخبار الطوال، ص281. </ref> | گویند چون یزید مُرد، برادرزادهاش حارثبن عبّادبن زیاد برای او این اشعار را نوشت: ای عبیدالله! آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی، مُرد. آیا میتوانی در برابر مردمی که داغدارشان کردهای، پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش آن سرزمینها پناه دادند.<ref>- الاخبار الطوال، ص281. </ref> | ||
==بیعت با مروان== | |||
هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاکبن قیس فهری به نام عبداللهبن زبیر بر آنجا مسلط شده بود<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص30؛ انساب الاشراف، ج6، ص264؛ تاریخ طبری، ج5، ص531. </ref> و مروانبن حکم نیز قصد داشت در مکه به ابنزبیر بپیوندد، اما عبیدالله که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص40؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص161؛ انساب الاشراف، ج6، ص263؛ تاریخ طبری، ج5، ص531، 540-541؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص151؛ تجارب الامم، ج2، ص101؛ البدایه و النهایه، ج8، ص241.</ref> و در جنگ ” مَرجراهط“ با ضحاکبن قیس که به پیروزی مروان و قتل ضحاک و تعداد زیادی از شامیان انجامید، از طرف مروان سالار سواران بود.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص276،272؛ تاریخ طبری، ج5، ص541،539،537،534. </ref> عبیدالله سپس با فرمان مروان به سوی جزیره رفت و یکسال با مخالفان مروان جنگید. سپس در سال 65 مروان او را با سپاهی به سوی موصل عراق فرستاد.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ انساب الاشراف، ج6، ص363. </ref> مروان به او گفته بود که در صورت پیروزی در عراق حاکم آنجا خواهد بود.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص257؛ تاریخ طبری، ج5، ص38؛ التنبیه و الاشراف، ص311.</ref> | هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاکبن قیس فهری به نام عبداللهبن زبیر بر آنجا مسلط شده بود<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص30؛ انساب الاشراف، ج6، ص264؛ تاریخ طبری، ج5، ص531. </ref> و مروانبن حکم نیز قصد داشت در مکه به ابنزبیر بپیوندد، اما عبیدالله که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص40؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص161؛ انساب الاشراف، ج6، ص263؛ تاریخ طبری، ج5، ص531، 540-541؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص151؛ تجارب الامم، ج2، ص101؛ البدایه و النهایه، ج8، ص241.</ref> و در جنگ ” مَرجراهط“ با ضحاکبن قیس که به پیروزی مروان و قتل ضحاک و تعداد زیادی از شامیان انجامید، از طرف مروان سالار سواران بود.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص276،272؛ تاریخ طبری، ج5، ص541،539،537،534. </ref> عبیدالله سپس با فرمان مروان به سوی جزیره رفت و یکسال با مخالفان مروان جنگید. سپس در سال 65 مروان او را با سپاهی به سوی موصل عراق فرستاد.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ انساب الاشراف، ج6، ص363. </ref> مروان به او گفته بود که در صورت پیروزی در عراق حاکم آنجا خواهد بود.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص257؛ تاریخ طبری، ج5، ص38؛ التنبیه و الاشراف، ص311.</ref> | ||
==قیام توابین== | |||
در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمانبن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده (رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملکبن مروان را خلع کنند و عبیداللهبن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص182.</ref> جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعةبن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقبنشینی کردند.<ref>- ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص257؛ انساب الاشراف، ج6، ص363-371؛ تاریخ طبری، ج5، ص583-589؛ مروج الذهب، ج3، ص293-296؛ الفتوح، ج3، ص247-248؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص48؛ البدایه و النهایه، ج8، ص257.</ref> شکست توابین در عینالورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختاربن ابیعبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.<ref>- التنبیه والاشراف، ص269؛ البدء و التاریخ، ج6، ص19. </ref> | در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمانبن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده (رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملکبن مروان را خلع کنند و عبیداللهبن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص182.</ref> جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعةبن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقبنشینی کردند.<ref>- ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص257؛ انساب الاشراف، ج6، ص363-371؛ تاریخ طبری، ج5، ص583-589؛ مروج الذهب، ج3، ص293-296؛ الفتوح، ج3، ص247-248؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص48؛ البدایه و النهایه، ج8، ص257.</ref> شکست توابین در عینالورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختاربن ابیعبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.<ref>- التنبیه والاشراف، ص269؛ البدء و التاریخ، ج6، ص19. </ref> | ||
عبیدالله پس از آن به موصل حمله کرد و با عبدالرحمنبن سعیدبن قَیس هَمدانی که از طرف مختار ثقفی عامل آنجا بود، جنگید.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259. </ref> | عبیدالله پس از آن به موصل حمله کرد و با عبدالرحمنبن سعیدبن قَیس هَمدانی که از طرف مختار ثقفی عامل آنجا بود، جنگید.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259. </ref> | ||
==قیام مختار== | |||
عبیداللهبن زیاد پس از نبرد عینالورده در اندیشه تسلط مجدد بر عراق بود. در پی آن، مختار، ابراهیمبن مالک اشتر نخعی یکی از دلاورترین شیعیان کوفه را با دوازده یا بیست هزار سپاهی به مقابله او فرستاد و در جنگ ”خازر“ در نهری نزدیک زاب از اراضی موصل لشکر عبیدالله از ابراهیم شکست سختی خورد. | |||
عبیداللهبن زیاد پس از نبرد عینالورده در اندیشه تسلط مجدد بر عراق بود. در پی آن، مختار، ابراهیمبن مالک اشتر نخعی یکی از دلاورترین شیعیان کوفه را با دوازده یا بیست هزار سپاهی به مقابله او فرستاد و در جنگ | ===جنگاوری ابراهیم=== | ||
ابراهیم چنان قهرمانانه میجنگید و ارتش عراق را رهبری میکرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره اما با روحیه شهادتطلبی میجنگیدند، شکست دادند. این جنگ روز عاشورای سال 66 هجری<ref>- ر.ک : التاریخ الصغیر، ص155؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ تاریخ دمشق، ج37، ص436؛ الوافی بالوفیات، ج19، ص371. </ref> و به روایتی سال 67 هجری<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایه و النهایه، ج8، ص282.</ref> روی داد و هدف ابراهیم این بود که عبیدالله از معرکه سالم نگریزد، بنابراین لشکر خود را تا خیمه ابنزیاد و مقر فرماندهی او هدایت کرد. ابراهیم همچنان ابنزیاد را تعقیب میکرد تا در اوج درگیری در ساحل نهر خازر ناگهان با او مواجه شد و آنچنان ضربتی بر پیکر او وارد آورد که از وسط کمر به دو نیم شد. عبیدالله به دست ابراهیم کشته شد. دیگر فرماندهان شام کشته شدند.<ref>- ر.ک : الاخبار الطوال، ص295؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259. </ref> ابراهیم، سر عبیدالله و جمعی از فرماندهان از جمله حُصینبن نمیر فرمانده شامیان در واقعه تلخ حمله به خانه خدا و آتش زدن کعبه،<ref>- ر.ک : الاخبار الطوال، ص306؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ مروج الذهب، ج3، ص298؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص265.</ref> شرحبیلبن ذیالکلاع، ابنحوشب؛ غالب باهلی، ابواشرس و تعدادی دیگر را از تن جدا کرد و به سوی مختار به کوفه فرستاد و بدن آنان را سوزاند.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص64؛ المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص86-90؛ مروج الذهب، ج3، ص298؛ الوافی بالوفیات، ج19، ص371.</ref> | |||
ابراهیم چنان قهرمانانه میجنگید و ارتش عراق را رهبری میکرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره | |||
آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست. | آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست. | ||
==فرستادن سر عبیدالله نزد امام سجاد (ع)== | |||
مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد (ع)، محمدبن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ قس دینوری، الاخبار الطوال، ص295 و ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج6، ص282-283؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص22؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص298؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه. </ref> و به فرستادهاش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ العقد الفرید، ج4، ص377.</ref> همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259.</ref> | مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد (ع)، محمدبن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ قس دینوری، الاخبار الطوال، ص295 و ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج6، ص282-283؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص22؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص298؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه. </ref> و به فرستادهاش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ العقد الفرید، ج4، ص377.</ref> همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259.</ref> | ||
==خصوصیات عبیدالله== | |||
عبیدالله ظاهری زیبا داشت اما بسیار زشت سیرت و جبّار بود.<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایه و النهایه، ج8، ص282.</ref> وی بسیار پرخور نیز بود.<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایه و النهایه، ج8، ص282.</ref> | عبیدالله ظاهری زیبا داشت اما بسیار زشت سیرت و جبّار بود.<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایه و النهایه، ج8، ص282.</ref> وی بسیار پرخور نیز بود.<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایه و النهایه، ج8، ص282.</ref> | ||
عبیدالله چندین همسر داشت: بحریه دختر منذربن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماءبن خارجه فَزاری، اُمّمسکین دختر عاصم نوه عمربن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.<ref>- ر.ک : المحبر، ص447؛ کتاب نسب قریش، ص196؛ المعارف، ص188؛ انساب الاشراف، ج5، ص203؛ الاخبار الطوال، ص295،231.</ref> | عبیدالله چندین همسر داشت: بحریه دختر منذربن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماءبن خارجه فَزاری، اُمّمسکین دختر عاصم نوه عمربن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.<ref>- ر.ک : المحبر، ص447؛ کتاب نسب قریش، ص196؛ المعارف، ص188؛ انساب الاشراف، ج5، ص203؛ الاخبار الطوال، ص295،231.</ref> | ||
عبیدالله در اواخر حکومتش بر بصره، کاخی موسوم | عبیدالله در اواخر حکومتش بر بصره، کاخی موسوم به ” البَیضاء“ در آنجا ساخت که با تصاویری آراسته شده بود. وی کاخ دیگری نیز به نام ”الحمراء“ در بصره ساخت. او زمستان را در حمراء و تابستان را در بیضاء میگذراند.<ref>- البلدان ابن فقیه، ص443؛ الفتوح، ج5، ص168،135. </ref> از عبیدالله نسلی باقی نماند.<ref>- المعارف، ص347. </ref> | ||
ویرایش