۱۰٬۰۷۲
ویرایش
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''عبیداللهبن | '''عبیداللهبن زیاد،''' معروف به ابنزیاد حاکم بصره و خراسان در زمان معاویه و حاکم عراقین (بصره و کوفه) در زمان یزید و از والیان فاسد و تبهکار اموی و عامل فاجعه کربلا بود. | ||
{{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا | {{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا | ||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
| محل زندگی = | | محل زندگی = | ||
| نسب/قبیله = | | نسب/قبیله = | ||
| خویشاوندان سرشناس = | | خویشاوندان سرشناس = زیاد بن ابیه | ||
| تاریخ و مکان درگذشت= | | تاریخ و مکان درگذشت= | ||
| نحوه درگذشت= | | نحوه درگذشت= | ||
| مدفن = | | مدفن = | ||
| اقدامات = | | اقدامات =حاکم کوفه، بصره و خراسان (673–683) | ||
| انگیزه = | | انگیزه = | ||
| نقشهای برجسته = | | نقشهای برجسته = | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
پدر: پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به زیادبن ابیه، زیادبن اُمّه، زیادبن | پدر: پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به زیادبن ابیه، زیادبن اُمّه، زیادبن سُمَیه و زیادبن عُبَید خواندهاند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص213؛ تاریخ طبری، ج4، ص185؛ الاستیعاب، ج2، ص523.</ref> بعدها در سال 44 هجری معاویه در اقدامی سیاسی برای جذب زیاد به دستگاه خویش او را به پدر خویش منتسب و برادر خود خواند و از آن پس، زیادبن ابیسفیان نیز خوانده شد.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص218،216؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص218-219؛ تاریخ طبری، ج5، ص214-215؛ مروج الذهب، ج3، ص191-192. انتساب زیاد به ابوسفیان همواره مورد اعتراض و انتقاد ائمه علیهم السلام و بزرگان صحابه بود. امام حسن (ع) ضمن نامهای به زیاد، انتساب وی به معاویه را مخالف فرموده پیامبر (ص): (الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ فرزند از آن شوهر و برای زناکار سنگسار است) و اصول اسلامی دانست. امام حسین (ع) نیز در نامهای به معاویه نوشت که وی بر خلاف فرموده پیامبر (ص)، زیادبن سمیه را که بر فِراشِ عبید بنده ثقیف به دنیا آمده، پسرِ پدرِ خویش خوانده است. ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص 138؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص194. </ref> | ||
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
زیاد در روزگار فتوح، همراه عُتبَةبن غَزوان بود و عتبه او را به دلیل ذکاوتش برای تقسیم غنائم، به سمت دبیری خود انتخاب کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص212-213.</ref> پس از آن، زیاد عمال و والیان بصره را در اداره کارها یاری کرد و کاتب آنان بود. چنانکه بعدها کاتب مغیرةبن شعبه، ابوموسی اشعری، عبداللهبن عامر و عبداللهبن عباس شد.<ref>- المحبر، ص378.</ref> | زیاد در روزگار فتوح، همراه عُتبَةبن غَزوان بود و عتبه او را به دلیل ذکاوتش برای تقسیم غنائم، به سمت دبیری خود انتخاب کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص212-213.</ref> پس از آن، زیاد عمال و والیان بصره را در اداره کارها یاری کرد و کاتب آنان بود. چنانکه بعدها کاتب مغیرةبن شعبه، ابوموسی اشعری، عبداللهبن عامر و عبداللهبن عباس شد.<ref>- المحبر، ص378.</ref> | ||
در زمان خلافت امام علی(ع) از طرف عبداللهبن عباس(والی بصره)، مسئول خراج و بیت المال و در غیاب ابنعباس، قائم مقام وی در بصره بود<ref>- تاریخ طبری، ج4، ص543، ج5، ص110. </ref> و در سال 39 هجری به پیشنهاد عبداللهبن عباس و تأیید جاریةبن قدامه از سوی امام علی(ع) والی فارس گردید. آن حضرت رفتار و اعمالش را زیر نظر داشت و همانگونه که با تمامی کارگزارانش برخورد میکرد، با زیاد هم برخورد کرد و چون احتمال میداد که زیاد در جمعآوری مالیات سختگیری کند، در گفتاری طولانی که او را از گرفتن خراج پیش از موعد نهی فرمود، به او تذکراتی داد: ای زیاد! کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان آرد و مردم را به مبارزه مسلحانه فرا خواند.<ref>- نهج البلاغه، حکمت 476. </ref> | در زمان خلافت امام علی (ع) از طرف عبداللهبن عباس (والی بصره)، مسئول خراج و بیت المال و در غیاب ابنعباس، قائم مقام وی در بصره بود<ref>- تاریخ طبری، ج4، ص543، ج5، ص110. </ref> و در سال 39 هجری به پیشنهاد عبداللهبن عباس و تأیید جاریةبن قدامه از سوی امام علی (ع) والی فارس گردید. آن حضرت رفتار و اعمالش را زیر نظر داشت و همانگونه که با تمامی کارگزارانش برخورد میکرد، با زیاد هم برخورد کرد و چون احتمال میداد که زیاد در جمعآوری مالیات سختگیری کند، در گفتاری طولانی که او را از گرفتن خراج پیش از موعد نهی فرمود، به او تذکراتی داد: ای زیاد! کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان آرد و مردم را به مبارزه مسلحانه فرا خواند.<ref>- نهج البلاغه، حکمت 476. </ref> | ||
بههرحال زیاد در فارس مأموریت خویش را بهخوبی انجام داد و حتی امور آن ولایت را سامان داد و خراج را گردآوری کرد،<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص214؛ تاریخ طبری، ج5، ص137،122،110؛ الاستیعاب، ج2، ص525.</ref> اما نامهای از | بههرحال زیاد در فارس مأموریت خویش را بهخوبی انجام داد و حتی امور آن ولایت را سامان داد و خراج را گردآوری کرد،<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص214؛ تاریخ طبری، ج5، ص137،122،110؛ الاستیعاب، ج2، ص525.</ref> اما نامهای از امام علی (ع) به زیاد در دست است که آن حضرت وی را به دلیل نفرستادن خراج فارس و تزویر در اینباره، توبیخ کرده است.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص204؛ نهج البلاغه، نامه20: و همانا من به خداوند سوگند میخورم، سوگندی راست. اگر مرا خبر رسد که تو در فیء مسلمانان اندک یا بسیار خیانت کردهای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال مانی و درمانده به هزینه عیال و خوار و پریشانحال. و السلام.</ref> | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
پس از شهادت امیرالمؤمنین و صلح امام حسن(ع)، زیاد با وساطت مغیرةبن شعبه، از فارس به شام نزد معاویه رفت و پس از گزارش درباره اموال فارس و مصالحه با معاویه در آنباره به کوفه بازگشت و در آنجا اقامت گزید.<ref>- تاریخ طبری، ج6، ص176-179.</ref> | پس از شهادت امیرالمؤمنین و صلح امام حسن (ع)، زیاد با وساطت مغیرةبن شعبه، از فارس به شام نزد معاویه رفت و پس از گزارش درباره اموال فارس و مصالحه با معاویه در آنباره به کوفه بازگشت و در آنجا اقامت گزید.<ref>- تاریخ طبری، ج6، ص176-179.</ref> | ||
معاویه در سال 45 هجری زیاد را به حکومت بصره گمارد و خراسان، سیستان، بحرین، عمان و هند را نیز به وی داد. در سال 50 و پس از مرگ مغیرةبن شعبه، والی کوفه، حکومت کوفه را نیز به زیاد سپرد. وی نخستین کسی بود که حکومت عراقین(کوفه و بصره) را بهدست گرفت <ref>- المعارف، ص346؛ تاریخ طبری، ج5، ص234.</ref> | معاویه در سال 45 هجری زیاد را به حکومت بصره گمارد و خراسان، سیستان، بحرین، عمان و هند را نیز به وی داد. در سال 50 و پس از مرگ مغیرةبن شعبه، والی کوفه، حکومت کوفه را نیز به زیاد سپرد. وی نخستین کسی بود که حکومت عراقین (کوفه و بصره) را بهدست گرفت <ref>- المعارف، ص346؛ تاریخ طبری، ج5، ص234.</ref> | ||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
زیاد نسبت به مردم عراق و شیعیان سختگیری بسیار کرد. وی دستان مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور و آنان را به دار میآویخت.<ref>- المحبر، ص479؛ انساب الاشراف، ج4، ص138-139.</ref> همچنین، شیعیان را به سبّ و لعن | زیاد نسبت به مردم عراق و شیعیان سختگیری بسیار کرد. وی دستان مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور و آنان را به دار میآویخت.<ref>- المحبر، ص479؛ انساب الاشراف، ج4، ص138-139.</ref> همچنین، شیعیان را به سبّ و لعن امام علی (ع) وامیداشت.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص235. </ref> | ||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
از آنجا که معاویه در سال 53، حکومت حجاز را نیز علاوه بر کوفه و بصره به زیاد سپرد، مردم مدینه به سبب ظلم و خشونت زیاد، سه روز در مسجد پیامبر ناله سر دادند. در پی آن کورکی(دُمَل) در دست او پیدا شد و به سبب چرک آن مُرد.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص216؛ الکامل فی التاریخ، ص493-494.</ref> بنا بر پارهای روایات مرگ زیاد پس از نفرین امام حسن(ع) بوده است.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص307؛ الفتوح، ج4، ص316-317.</ref> اما چون مرگ زیاد پس از شهادت امام حسن(ع) بوده است، قول اول قابل قبول میباشد. او در رمضان سال 53 هجری در کوفه مُرد و در | از آنجا که معاویه در سال 53، حکومت حجاز را نیز علاوه بر کوفه و بصره به زیاد سپرد، مردم مدینه به سبب ظلم و خشونت زیاد، سه روز در مسجد پیامبر ناله سر دادند. در پی آن کورکی (دُمَل) در دست او پیدا شد و به سبب چرک آن مُرد.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص216؛ الکامل فی التاریخ، ص493-494.</ref> بنا بر پارهای روایات مرگ زیاد پس از نفرین امام حسن (ع) بوده است.<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص307؛ الفتوح، ج4، ص316-317.</ref> اما چون مرگ زیاد پس از شهادت امام حسن (ع) بوده است، قول اول قابل قبول میباشد. او در رمضان سال 53 هجری در کوفه مُرد و در ثُوَیه، خارج از کوفه به خاک سپرده شد.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص216.</ref> | ||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
عبیدالله نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابنمرجانه<ref>- ر.ک : الفتوح، ج5، ص122؛ مروج الذهب، ج3، ص252؛ مقاتل الطالبیین، ص324؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص166.</ref> و گاهی به نام مادربزرگش ابنسمیه<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ تاریخ دمشق، ج37، ص436.</ref> خوانده میشد. زینب(س) در دارالاماره کوفه او را یابن مرجانه خواند<ref>- وقعة الطف، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191.</ref> و با این سخنان تیر خلاصی بر قلب ماهیت پست و پلید او زد. زینب(س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشه تباهِ رسوایش را بر باد داد. امام حسین(ع) نیز در روز عاشورا و در صحرای کربلا او را فرزند زن زناکار نامید: ” اَلا اِنَّ الدَّعِیَّ بنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ اِثنَتَین | عبیدالله نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابنمرجانه<ref>- ر.ک : الفتوح، ج5، ص122؛ مروج الذهب، ج3، ص252؛ مقاتل الطالبیین، ص324؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص166.</ref> و گاهی به نام مادربزرگش ابنسمیه<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ تاریخ دمشق، ج37، ص436.</ref> خوانده میشد. زینب (س) در دارالاماره کوفه او را یابن مرجانه خواند<ref>- وقعة الطف، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191.</ref> و با این سخنان تیر خلاصی بر قلب ماهیت پست و پلید او زد. زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشه تباهِ رسوایش را بر باد داد. امام حسین (ع) نیز در روز عاشورا و در صحرای کربلا او را فرزند زن زناکار نامید: ” اَلا اِنَّ الدَّعِیَّ بنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ اِثنَتَین بَینَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَة یابِیَ اللهُ ذ'لِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنوُنَ وَ حُجوُرٌ طابَتْ وَ طَهُرَت لا وَ اللهِ لا اُعْطیهِم بِیدی اِعْطاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِّرُ مِنْهُم فِرارَ العَبید“<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص6.</ref> آگاه باشید! آن ناپاک و ناپاکزاده مرا میان شمشیر و پستی و خواری قرار داده است. ولی برای ما تسلیم به ذلت و خواری محال است. خدا و پیامبر (ص) و انسانهای با ایمان و دامنهای پاک و پاکیزه، از پذیرش آن برای ما امتناع میورزند. نه به خدا سوگند، نه دست زبونی به آنان میدهم و نه مانند بردگان از جنگ میگریزم. | ||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
عبیدالله در سال 58 نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را میکشت و زندانها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگهای زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دستبسته کشت. از جمله کشتهشدگان مِرداسبن | عبیدالله در سال 58 نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را میکشت و زندانها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگهای زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دستبسته کشت. از جمله کشتهشدگان مِرداسبن اُدَیه و عروَةبن اُدَیه بودند.<ref>- المعارف، ص410؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ انساب الاشراف، ج5، ص189-193، 415-416؛ الاخبار الطوال، ص269-270؛ المنتظم، ج5، ص295-296؛ البدایه و النهایه، ج8، ص82.</ref> | ||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین(ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام چند ماهی که در مکه حضور داشت دائم در حال گفتوگو و رد و بدل کردن نامه و پیک به مردم شهرهای کوفه و بصره بود. در همان روزهایی که سیل نامه از کوفه به مکه روان شده بود، امام | پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین (ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام چند ماهی که در مکه حضور داشت دائم در حال گفتوگو و رد و بدل کردن نامه و پیک به مردم شهرهای کوفه و بصره بود. در همان روزهایی که سیل نامه از کوفه به مکه روان شده بود، امام حسین (ع) برای فعال کردن شیعیان در بصره، نامهای به سران پنجگانه بصره به اسامی مالکبن مِسمَع بَکری، اَحنَفبن قیس، یزیدبن مسعود نَهشَلی، مُنذربن جارود عَبدی و مسعودبن عمرو اَزدی نوشت و آنان رابه یاری خود خواند. آن حضرت نامه را توسط سلیمانبن رَزین مکنّی به ابورزین غلام خود که همراه کاروان امام از مدینه به مکه آمده و مردی رشید، مبارز، فصیح و بلیغ، سخنور و ادیب، شیفته و محبّ اهل بیت و شمشیرزنی چابک و چالاک بود، فرستاد.<ref>- آینهداران آفتاب، ج1، ص211.</ref> | ||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
یزیدبن مسعود از طایفه بنیسعد با شماری از بزرگان قبایل جلسهای گذاشت و نامه را برای قبایل بنیحمیم، بنیحنظله و بنیسعد قرائت نمود و از آنان خواست تا امام را یاری نمایند. او وقتی از مکنونات افراد قبیله خود آگاهی یافت، نامهای برای امام نوشت و حمایت خود و قبیلهاش را به اطلاع امام رساند آنگاه خود را آماده حرکت به سوی امام کرد، ولی قبل از آنکه خود و قبیلهاش از بصره خارج شوند، خبر شهادت امام به آنان رسید.<ref>- ر.ک : الاخبار الطوال، ص288؛ تاریخ طبری، ج5، ص358؛ الفتوح، ج5، ص38-39؛ مقتل الحسین مقرم، ص41.</ref> | یزیدبن مسعود از طایفه بنیسعد با شماری از بزرگان قبایل جلسهای گذاشت و نامه را برای قبایل بنیحمیم، بنیحنظله و بنیسعد قرائت نمود و از آنان خواست تا امام را یاری نمایند. او وقتی از مکنونات افراد قبیله خود آگاهی یافت، نامهای برای امام نوشت و حمایت خود و قبیلهاش را به اطلاع امام رساند آنگاه خود را آماده حرکت به سوی امام کرد، ولی قبل از آنکه خود و قبیلهاش از بصره خارج شوند، خبر شهادت امام به آنان رسید.<ref>- ر.ک : الاخبار الطوال، ص288؛ تاریخ طبری، ج5، ص358؛ الفتوح، ج5، ص38-39؛ مقتل الحسین مقرم، ص41.</ref> | ||
در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین(ع) را اجابت نکردند. منذربن جارود که دخترش بحرّیه همسر عبیداللهبن زیاد بود، به گمان اینکه سلیمان، قاصد دروغین امام | در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین (ع) را اجابت نکردند. منذربن جارود که دخترش بحرّیه همسر عبیداللهبن زیاد بود، به گمان اینکه سلیمان، قاصد دروغین امام حسین (ع) است و نقشهای طراحی شده از طرف عبیدالله برای امتحان او میباشد، سلیمان را به همراه نامه امام به عبیدالله تسلیم کرد و باعث قتل سلیمان شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص358؛ الفتوح، ج5، ص37.</ref> | ||
گفتوگویی بین سلیمان و عبیدالله صورت گرفت و او در جواب عبیدالله که گفت حسین تو را فرستاد تا در امت تفرقه ایجاد کنی، گفت: امام حسین(ع) مصباح هدایت و کشتی نجات است. او مدار وحدت و قطب آسیای دین است و تو و یزید تفرقهافکن، ننگ امت اسلام و منهدم کننده ارکان دین و فضیلت هستید. | گفتوگویی بین سلیمان و عبیدالله صورت گرفت و او در جواب عبیدالله که گفت حسین تو را فرستاد تا در امت تفرقه ایجاد کنی، گفت: امام حسین (ع) مصباح هدایت و کشتی نجات است. او مدار وحدت و قطب آسیای دین است و تو و یزید تفرقهافکن، ننگ امت اسلام و منهدم کننده ارکان دین و فضیلت هستید. | ||
پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران بنیامیه که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات مسلمبن عقیل و ناتوانی نعمانبن بشیر را خبر داده بودند؛<ref>- الاخبار الطوال، ص231؛ الفتوح، ج5، ص35.</ref> و با صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمانبن بشیر را عزل و عبیداللهبن زیاد را که والی بصره بود، همزمان به حکومت کوفه منصوب و او را مأمور ساخت تا مسلمبن عقیل فرستاده امام حسین(ع) را از کوفه بیرون راند یا بکشد.<ref>- الاخبار الطوال، ص231-232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ج5، ص36-37.</ref> متن نامه یزید چنین است: ” طرفداران من در کوفه، به من گزارش دادهاند که مسلمبن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده و میخواهد وحدت مسلمین را بر هم زند. بنابراین پس از قرائت این نامه به سوی کوفه رهسپار شو و مسلم را به هر حیله که مقدور باشد دستگیر کرده، سپس وی را به بند افکن یا به قتل برسان و یا از کوفه اخراج نما. والسلام“<ref>- الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ ارشاد، ج2، ص42-43.</ref> | پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران بنیامیه که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات مسلمبن عقیل و ناتوانی نعمانبن بشیر را خبر داده بودند؛<ref>- الاخبار الطوال، ص231؛ الفتوح، ج5، ص35.</ref> و با صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمانبن بشیر را عزل و عبیداللهبن زیاد را که والی بصره بود، همزمان به حکومت کوفه منصوب و او را مأمور ساخت تا مسلمبن عقیل فرستاده امام حسین (ع) را از کوفه بیرون راند یا بکشد.<ref>- الاخبار الطوال، ص231-232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ج5، ص36-37.</ref> متن نامه یزید چنین است: ” طرفداران من در کوفه، به من گزارش دادهاند که مسلمبن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده و میخواهد وحدت مسلمین را بر هم زند. بنابراین پس از قرائت این نامه به سوی کوفه رهسپار شو و مسلم را به هر حیله که مقدور باشد دستگیر کرده، سپس وی را به بند افکن یا به قتل برسان و یا از کوفه اخراج نما. والسلام“<ref>- الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ ارشاد، ج2، ص42-43.</ref> | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
عبیداللهبن زیاد در حالیکه چهره خود را پوشانده بود، بهطور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین(ع) بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوشآمد گفتند و بدینگونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص335-336؛ الاخبار الطوال، ص232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب، ج3، ص251؛ ارشاد، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبیین، ص96.</ref> عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدینوسیله دیگران را به تمکین واداشت. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر میتواند مردم را به وظیفهشان آشنا سازد.<ref>- ر.ک : مقاتل الطالبیین، ص96-97.</ref> | عبیداللهبن زیاد در حالیکه چهره خود را پوشانده بود، بهطور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع) بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوشآمد گفتند و بدینگونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص335-336؛ الاخبار الطوال، ص232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب، ج3، ص251؛ ارشاد، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبیین، ص96.</ref> عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدینوسیله دیگران را به تمکین واداشت. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر میتواند مردم را به وظیفهشان آشنا سازد.<ref>- ر.ک : مقاتل الطالبیین، ص96-97.</ref> | ||
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
در همان زمان شریکبن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیداللهبن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در خانه هانیبن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص233-234؛ تاریخ طبری، ج5، ص360.</ref> هنگامی که عبیداللهبن زیاد برای عیادت شریک به خانه هانی رفت، فرصت مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریکبن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد. اما مسلم از انجام چنین عملی امتناع ورزید و آن را با اصول اسلام ناسازگار خواند و بعد از اینکه عبیدالله از خانه هانی رفت، مسلم در جواب شریک که پرسید: چرا این فرصت را از دست دادی؟ پاسخ داد: به دو علت: نخست اینکه هانی مایل نبود مهمان در خانهاش کشته شود و دیگر یادآوری حدیثی از | در همان زمان شریکبن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیداللهبن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در خانه هانیبن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص233-234؛ تاریخ طبری، ج5، ص360.</ref> هنگامی که عبیداللهبن زیاد برای عیادت شریک به خانه هانی رفت، فرصت مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریکبن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد. اما مسلم از انجام چنین عملی امتناع ورزید و آن را با اصول اسلام ناسازگار خواند و بعد از اینکه عبیدالله از خانه هانی رفت، مسلم در جواب شریک که پرسید: چرا این فرصت را از دست دادی؟ پاسخ داد: به دو علت: نخست اینکه هانی مایل نبود مهمان در خانهاش کشته شود و دیگر یادآوری حدیثی از پیامبر (ص) بود که: ” اَلایمانُ قَیدُ الفَتْک “ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمیکشد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص234-235؛ تاریخ طبری، ج5، ص363؛ الفتوح، ج5، ص42-43. قس الامامه و السیاسه، ج2، ص4؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص243 معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.</ref> | ||
به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلمبن عقیل و | به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلمبن عقیل و امام حسین (ع) از مهلکهای که به پای خود به آن وارد شده بود، نجات یافت. تنها به خاطر اینکه مسلمانی پاکدین و پاکاعتقاد که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشید، نخواست بهخاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند، هر چند با رعایت این حکم، آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد. امام و نمایندهاش مسلم بن عقیل به قدرت و پیروزی به هر قیمت و از هر راهی اعتقاد نداشتند. | ||
خط ۱۶۷: | خط ۱۶۷: | ||
- آرام باش ای مسلم! تو به سوی مردم کوفه آمدی و آنان را که با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان هماهنگ بود، از یکدیگر دور ساختی و افکارشان را متفرق کردی. | - آرام باش ای مسلم! تو به سوی مردم کوفه آمدی و آنان را که با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان هماهنگ بود، از یکدیگر دور ساختی و افکارشان را متفرق کردی. | ||
- چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت | - چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم. | ||
عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را به عقیل، | عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را به عقیل، امام علی (ع)، امام حسن و امام حسین (ع) گذاشت. اما مسلم جواب داد: تو و پدرت برای دشنام سزاوارترید. هر کارکه میخواهی انجام بده ای دشمن خدا! | ||
ابنزیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد وگفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ ارشاد، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبیین، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.</ref> | ابنزیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد وگفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ ارشاد، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبیین، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.</ref> | ||
پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند.<ref>- البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کُناسِه“<ref>- نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در این مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر انقلابی شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به دار بیاویزند<ref>-مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> سپس سر این دو شهید را توسط هانیبن | پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند.<ref>- البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کُناسِه“<ref>- نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در این مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر انقلابی شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به دار بیاویزند<ref>-مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> سپس سر این دو شهید را توسط هانیبن ابیحیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛ تاریخ طبری، ج5، ص380.</ref> و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ” اما بعد، ستایش خدای را که حق امیرالمؤمنین را گرفت و او را از دشمن، آسوده خاطر ساخت. به امیرالمؤمنین خبر میدهم که مسلمبن عقیل به خانه هانیبن عروه رفت و من با قراردادن ماموران مخفی و خدعه و فریب توانستم آن دو را از خانه بیرون آورده و گردن بزنم و سرهای آنان را بوسیله هانیبن ابیحیه و زبیربن اروج تمیمی که از سرسپردگان وفادارند، برای تو فرستادم. از این دو نفر درباره مسلم و هانی هرچه میخواهی سؤال کن که هر دو بصیر و راستگو و اهل ورع هستند. والسلام“<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref> | ||
یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص339.</ref> و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و طی نامهای از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین(ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام ، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص240-242؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.</ref> | یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص339.</ref> و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و طی نامهای از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین (ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام ، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص240-242؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.</ref> | ||
در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی(ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین(ع)، به خواهش عبداللهبن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.<ref>- ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص258؛ تاریخ طبری، ج5، ص570-571؛ الفتوح، ج5، ص145؛ امتاع الاسماع، ج11، ص350.</ref> | در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی (ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین (ع)، به خواهش عبداللهبن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.<ref>- ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص258؛ تاریخ طبری، ج5، ص570-571؛ الفتوح، ج5، ص145؛ امتاع الاسماع، ج11، ص350.</ref> | ||
چون عبیداللهبن زیاد از حرکت امام حسین(ع) به سوی عراق خبر یافت، حُصَینبن نُمَیر صاحب شرطه(رئیس شهربانی) کوفه را به منطقه قادسیه فرستاد، تا راه را بر امام ببندد. حُصَینبن نُمَیر در آنجا پُست نظامی نیرومندی بر پا ساخت. | چون عبیداللهبن زیاد از حرکت امام حسین (ع) به سوی عراق خبر یافت، حُصَینبن نُمَیر صاحب شرطه (رئیس شهربانی) کوفه را به منطقه قادسیه فرستاد، تا راه را بر امام ببندد. حُصَینبن نُمَیر در آنجا پُست نظامی نیرومندی بر پا ساخت. | ||
در همین اثنا امام حسین(ع) نامهای برای اهل کوفه و چهرههای سرشناس شهر مانند سلیمانبن صُرَد خُزاعی، | در همین اثنا امام حسین (ع) نامهای برای اهل کوفه و چهرههای سرشناس شهر مانند سلیمانبن صُرَد خُزاعی، مُسَیببن نجبه و رَفاعةبن شَدّاد نوشت و توسط فرستاده دیگری به نام قَیسبن مُسَهَّر صَیداوی به سوی کوفه ارسال فرمود.<ref>- ارشاد، ج2، ص71؛ انساب الاشراف، ج3، ص378؛ الاخبار الطوال، ص245.</ref> | ||
خط ۱۹۴: | خط ۱۹۴: | ||
- تو کیستی؟ | - تو کیستی؟ | ||
- من از شیعیان | - من از شیعیان امام علی (ع) و فرزندش امام حسین (ع) میباشم. | ||
- چرا نامه را پاره کردی؟ | - چرا نامه را پاره کردی؟ | ||
خط ۲۰۲: | خط ۲۰۲: | ||
- نامه را به چه کسی نوشته و مخاطب نامه که بوده؟ | - نامه را به چه کسی نوشته و مخاطب نامه که بوده؟ | ||
- این نامه را | - این نامه را امام حسین (ع) برای عدهای از مردم کوفه مرقوم فرموده بود که من اسامی ایشان را نمیدانم. | ||
خط ۲۱۱: | خط ۲۱۱: | ||
بدینگونه قیس بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا به درگاه خداوند و درود بر پیامبر عظیمالشأن اسلام از امام حسین(ع) و پدر بزرگوارش به نیکی یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش و همه گردنکشان و خودکامگان اموی نفرین فرستاد و گفت: مردم! | بدینگونه قیس بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا به درگاه خداوند و درود بر پیامبر عظیمالشأن اسلام از امام حسین (ع) و پدر بزرگوارش به نیکی یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش و همه گردنکشان و خودکامگان اموی نفرین فرستاد و گفت: مردم! امام حسین (ع) بهترین خلق خداست و پسر دختر پیامبر (ص) است و من فرستاده اویم. درمنطقه حاجر (حاجز) از او جدا شدم. او را اجابت کنید و به او بپیوندید و ندایش را لبیک گویید.<ref>- وقعة الطف، ص160؛ انساب الاشراف، ج3، ص378؛ ارشاد، ج2، ص71.</ref> | ||
خط ۲۱۷: | خط ۲۱۷: | ||
عبیداللهبن زیاد همچنین دستور داد عبدالله بن یقطر(بقطر)<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص379؛ انصار الحسین (ع)، ص136.</ref> برادر رضاعی امام حسین(ع) را بکشند. عبدالله از فرستادگان امام حسین (ع) و حامل پیامی برای مسلم بن عقیل به کوفه بود و رهسپار آن دیار شد. اما توسط حصینبن نمیر در نزدیکی قادسیه دستگیر شد. او را نزد عبیداللهبن زیاد بردند و چون اسرار نامه امام را فاش نکرد، عبیدالله نیز دستور داد او را از بالای قصر به زمین افکندند و استخوانهایش خُرد شد. هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملکبن عمیر لخمی با ضربتی او را کشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص169؛ تاریخ طبری، ج5، ص397؛ انصار الحسین (ع)، ص136-137.</ref> | عبیداللهبن زیاد همچنین دستور داد عبدالله بن یقطر (بقطر)<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص379؛ انصار الحسین (ع)، ص136.</ref> برادر رضاعی امام حسین (ع) را بکشند. عبدالله از فرستادگان امام حسین (ع) و حامل پیامی برای مسلم بن عقیل به کوفه بود و رهسپار آن دیار شد. اما توسط حصینبن نمیر در نزدیکی قادسیه دستگیر شد. او را نزد عبیداللهبن زیاد بردند و چون اسرار نامه امام را فاش نکرد، عبیدالله نیز دستور داد او را از بالای قصر به زمین افکندند و استخوانهایش خُرد شد. هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملکبن عمیر لخمی با ضربتی او را کشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص169؛ تاریخ طبری، ج5، ص397؛ انصار الحسین (ع)، ص136-137.</ref> | ||
برخی نیز نوشتهاند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین(ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط مالکبن یربوع تمیمی دستگیر و به ابنزیاد تحویل داده شد.<ref>- الفتوح، ج5، ص45.</ref> | برخی نیز نوشتهاند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین (ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط مالکبن یربوع تمیمی دستگیر و به ابنزیاد تحویل داده شد.<ref>- الفتوح، ج5، ص45.</ref> | ||
حُصَینبن نُمَیر، حُرّبن یزید ریاحی را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین(ع) در روز 26 ذیالحجه نزدیک کوفه در کنار بلندیهای ذوحُسُم(ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبهرو شد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص472؛ الاخبار الطوال، ص249؛ تاریخ طبری، ج5، ص400؛ ارشاد، ج2، ص78،69؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص330،327.</ref> تصریح منابع بر آن است که حُرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد ابنزیاد اعزام شده بود و اینکه به دستور عبیدالله از بازگشت آن حضرت به حجاز جلوگیری کند و از اینرو با سپاهیانش در حالیکه قبضه شمشیرها را در دست داشتند، رو در روی توقفگاه کاروان امام صفآرایی کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص473؛ الاخبار الطوال، ص249-250؛ تاریخ طبری، ج5، ص400؛ ارشاد، ج2، ص80؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص332.</ref> امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حُرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنان است؟ حُرّ گفت: بر ضد شما. سپاه، متشکل از هزار نفر سوارهنظام بود. بهرغم این | حُصَینبن نُمَیر، حُرّبن یزید ریاحی را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین (ع) در روز 26 ذیالحجه نزدیک کوفه در کنار بلندیهای ذوحُسُم (ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبهرو شد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص472؛ الاخبار الطوال، ص249؛ تاریخ طبری، ج5، ص400؛ ارشاد، ج2، ص78،69؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص330،327.</ref> تصریح منابع بر آن است که حُرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد ابنزیاد اعزام شده بود و اینکه به دستور عبیدالله از بازگشت آن حضرت به حجاز جلوگیری کند و از اینرو با سپاهیانش در حالیکه قبضه شمشیرها را در دست داشتند، رو در روی توقفگاه کاروان امام صفآرایی کرد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص473؛ الاخبار الطوال، ص249-250؛ تاریخ طبری، ج5، ص400؛ ارشاد، ج2، ص80؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص332.</ref> امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حُرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنان است؟ حُرّ گفت: بر ضد شما. سپاه، متشکل از هزار نفر سوارهنظام بود. بهرغم این صفآرایی خصمانه، واکنش امام صلحآمیز بود. چنانکه به یارانش دستور داد که سپاهیان حُرّ و اسبانشان را سیراب کنند. آن روز که حُرّ راه را بر امام حسین (ع) گرفت، از قادسیه میآمد و پسر زیاد برای اینکه هر چه زودتر و بهتر به مقصد برسد، به حصینبن نمیر چنین دستوری داده بود. پس از اقامه نماز چون امام با یاران خویش عزم بازگشت نمود، حُرّ ممانعت کرد. امام بهجِد قصد بازگشت به حجاز را نمود و حُرّ مانع شد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص472-473؛ الاخبارالطوال، ص248-250؛ تاریخ طبری، ج5، ص400-403؛ الفتوح، ج5، ص76-79؛ ارشاد، ج2، ص78-80؛ مقاتل الطالبیین، ص110-111. </ref> | ||
حُرّ گفت: من مأموریت ندارم که با تو بجنگم، بلکه مأموریتم این است که از تو جدا نشوم تا تو را به طرف کوفه راهنمایی کنم و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از ابنزیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم خداوند زمینهای فراهم آورد که من به درگیری با شما مبتلا نشوم. آنگاه امام حسین(ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه حرکت کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص472-473؛ الاخبار الطوال، ص249-250؛ تاریخ طبری، ج5، ص402-403؛ ارشاد، ج2، ص78-80. </ref> | حُرّ گفت: من مأموریت ندارم که با تو بجنگم، بلکه مأموریتم این است که از تو جدا نشوم تا تو را به طرف کوفه راهنمایی کنم و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از ابنزیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم خداوند زمینهای فراهم آورد که من به درگیری با شما مبتلا نشوم. آنگاه امام حسین (ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه حرکت کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص472-473؛ الاخبار الطوال، ص249-250؛ تاریخ طبری، ج5، ص402-403؛ ارشاد، ج2، ص78-80. </ref> | ||
خط ۲۳۸: | خط ۲۳۸: | ||
روز هفتم محرم به دستور ابنزیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.<ref>- ر.ک : الاخبار الطوال، ص255؛ تاریخ طبری، ج5، ص414؛ الفتوح، ج5، ص91-92؛ ارشاد، ج2، ص86-87؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref> اگر چه امام، برادر دلیرش عباس(ع) را با گروهی فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مشکها را از آب پر کند و باز گردد،<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص481؛ الاخبار الطوال، ص255.</ref> اما از صبح عاشورا خیمههای امام آب نداشت. | روز هفتم محرم به دستور ابنزیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.<ref>- ر.ک : الاخبار الطوال، ص255؛ تاریخ طبری، ج5، ص414؛ الفتوح، ج5، ص91-92؛ ارشاد، ج2، ص86-87؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref> اگر چه امام، برادر دلیرش عباس (ع) را با گروهی فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مشکها را از آب پر کند و باز گردد،<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص481؛ الاخبار الطوال، ص255.</ref> اما از صبح عاشورا خیمههای امام آب نداشت. | ||
خط ۲۴۴: | خط ۲۴۴: | ||
به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین(ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>- ارشاد، ج2، ص111.</ref> | به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>- ارشاد، ج2، ص111.</ref> | ||
عمربن سعد همان شب سر امام را توسط خولیبن یزید برای عبیدالله به کوفه فرستاد<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref> و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزهها نزد عبیدالله به کوفه بردند. لشکریان عمربن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیداللهبن زیاد میبردند، جایزهای از او میگرفتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص504؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص440، 455-456. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، بهدست دادهاند.</ref> | عمربن سعد همان شب سر امام را توسط خولیبن یزید برای عبیدالله به کوفه فرستاد<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.</ref> و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزهها نزد عبیدالله به کوفه بردند. لشکریان عمربن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیداللهبن زیاد میبردند، جایزهای از او میگرفتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص504؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص440، 455-456. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، بهدست دادهاند.</ref> | ||
عبیدالله میخواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است. به همین منظور مسیر عبور کاروان را از مسیراصلی شهر کوفه تا میدان مرکزی که قصر دارالاماره در آنجا واقع بود، قرار داده و مردم را نیز در طول مسیر جمع کرده بود. مردم کوفه اولاد علی(ع) و خاندان | عبیدالله میخواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است. به همین منظور مسیر عبور کاروان را از مسیراصلی شهر کوفه تا میدان مرکزی که قصر دارالاماره در آنجا واقع بود، قرار داده و مردم را نیز در طول مسیر جمع کرده بود. مردم کوفه اولاد علی(ع) و خاندان پیامبر (ص) را میشناختند. آنان هنوز خاطرههای حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین در کوفه را در یادها داشتند و به مجرد دیدن خاندان رسالت و سرهای به نیزه رفته، بغضها در گلو شکست و گریه آغاز شد. | ||
در دارالاماره سر امام حسین(ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی | در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم<ref>- الاخبار الطوال، ص259-260؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص114.</ref> یا انسبن مالک<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص11؛ البدایه و النهایه، ج6، ص232.</ref> قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب و امام سجاد علیهما السلام با عبیدالله رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت: | ||
خط ۲۵۷: | خط ۲۵۷: | ||
زینب(س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، ابن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود: | زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، ابن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود: | ||
سپاس خداوندی را که ما را به وجود | سپاس خداوندی را که ما را به وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود. نه چنان است که تو میگویی، بلکه تبهکار و رسوا و بدکار تکذیب میشود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457؛ ارشاد، ج2، ص472؛ اللهوف، ص191؛ نهایة الارب، ج7، ص200.</ref> | ||
خط ۲۶۹: | خط ۲۶۹: | ||
ابن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب(س) تیر خلاصی بر قلب ماهیت پست و پلید او بود. زینب(س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشه تباه رسوایش را بر باد داد. | ابن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب (س) تیر خلاصی بر قلب ماهیت پست و پلید او بود. زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشه تباه رسوایش را بر باد داد. | ||
عبیدالله خُرد شده بود. او از شنیدن این پاسخ پایمال شد. با درماندگی از آخرین سلاحش که دشنام بود، استفاده کرد. به زینب(س) گفت: | عبیدالله خُرد شده بود. او از شنیدن این پاسخ پایمال شد. با درماندگی از آخرین سلاحش که دشنام بود، استفاده کرد. به زینب (س) گفت: | ||
خط ۲۸۵: | خط ۲۸۵: | ||
ابنزیاد درمانده و خُرد، از گفتوگو با زینب(س) صرفنظر کرد. در این هنگام به | ابنزیاد درمانده و خُرد، از گفتوگو با زینب (س) صرفنظر کرد. در این هنگام به امام سجاد (ع) نگریست و پرسید: نامت چیست؟ | ||
خط ۲۹۶: | خط ۲۹۶: | ||
- خداوند او را کشت. | - خداوند او را کشت. | ||
- ”اَللهُ | - ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“<ref>- قرآن مجید، سوره زمر، آیه 42.</ref> خداوند جانها را به هنگام مرگ میمیراند (کنایه از این که قاتل آنان تو هستی). | ||
ابن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458؛ ارشاد، ج2، ص474؛ ترجمة الامام الحسین(ع)، ص79.</ref> زینب(س) برادرزاده را در آغوش گرفت و فرمود: از خون ما سیراب نشدهای؟ مگر کسی از ما باقیگذاردهای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم با او بکش! | ابن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458؛ ارشاد، ج2، ص474؛ ترجمة الامام الحسین(ع)، ص79.</ref> زینب (س) برادرزاده را در آغوش گرفت و فرمود: از خون ما سیراب نشدهای؟ مگر کسی از ما باقیگذاردهای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم با او بکش! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت مردی پرهیزکار را همراه کاروان بفرست که با آنان رفتاری مسلمانوار داشته باشد. ابن زیاد نگاهی به مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به خدا سوگند خیال میکنم دوست دارد که اگر علی را میکشم، او را هم همراهش بکشم. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص207؛ الطبقات الکبری، ج5، ص163؛ تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ اللهوف، ص193؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص81-82؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> | ||
خط ۳۰۵: | خط ۳۰۵: | ||
سخنان زینب(س) و گفتوگوی ابنزیاد با | سخنان زینب (س) و گفتوگوی ابنزیاد با امام سجاد (ع)، ابن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرد و پیروزی ابن زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص48.</ref> | ||
عبیدالله پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب(س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. ابن زیاد ضمن خطبهای یزیدبن معاویه و تبار او را ستود و به | عبیدالله پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. ابن زیاد ضمن خطبهای یزیدبن معاویه و تبار او را ستود و به امام حسین (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت عبداللهبن عفیف ازدی روبهرو شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص459؛ اللهوف، ص195؛ ارشاد، ج2، ص117؛ نهایة الارب، ج7، ص201.</ref> او برخاست و بر ابنزیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو تو و پدرت هستید و آنکس که تو را امیر کرده است و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را میکشید و سخنی همچون سخن صدیقان میگویید؟<ref>- اللهوف، ص196.</ref> ابنزیاد که سخت سراسیمه شده بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبداللهبن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ” یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون کشیدند و به خانهاش بردند. در مسجد بین یمنیها و ازدیها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنیها غلبه کردند و در این میان عبداللهبن حوزه والبی و محمدبن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنیها شبانه با عدهای از مأموران ابنزیاد به فرماندهی محمدبن اشعث به خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری میکرد.پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد ابنزیاد به دارالاماره بردند. عبیداللهبن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چهکار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. | ||
خط ۳۱۷: | خط ۳۱۷: | ||
عبیدالله همچنین سر امام حسین(ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص467؛ ارشاد، ج2، ص 117؛ الفتوح، ج5، ص235.</ref> | عبیدالله همچنین سر امام حسین (ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص467؛ ارشاد، ج2، ص 117؛ الفتوح، ج5، ص235.</ref> | ||
عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام یزید را از شهادت | عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام یزید را از شهادت امام حسین (ع) با خبر ساخت و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن نامه، به عبیدالله دستور داد که سر امام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران به شام گسیل دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمربن ذیالجوشن و زحربن قیس جعفی نزد یزید به شام فرستاد؛<ref>- الاخبار الطوال، ص260؛ تاریخ طبری، ج5، ص459؛ ارشاد، ج2، ص119.</ref> همچنین طی نامهای به عمروبن سعیدبن عاص حاکم مدینه او را از واقعه کربلا آگاه ساخت.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص465.</ref> | ||
عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر(ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب و امام سجاد علیهما السلام کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی حاصلشده بود، در همان زمان طوفانی بنیانکن وزیدن گرفت و طلیعه شکست سپاه پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه منقلب شد و ندای همدردی با اسیران از گوشه و کنار برخاست و همانها که همسران و پدران و فرزندان خود را به جنگ با نواده | عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب و امام سجاد علیهما السلام کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی حاصلشده بود، در همان زمان طوفانی بنیانکن وزیدن گرفت و طلیعه شکست سپاه پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه منقلب شد و ندای همدردی با اسیران از گوشه و کنار برخاست و همانها که همسران و پدران و فرزندان خود را به جنگ با نواده پیامبر (ص) فرستاده بودند، عرق شرم و پشیمانی بر جبین خود حس میکردند. | ||
عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمربن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمربن سعد درخواست نمود، اما ابن سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص208.</ref> | عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمربن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمربن سعد درخواست نمود، اما ابن سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص208.</ref> | ||
عبیدالله هیچگاه از کشته شدن امام حسین(ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.<ref>- الاخبار الطوال، ص284.</ref> یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابنمرجانه خواند<ref>- همان، ص261.</ref> اما به نظر میآید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یاقت و با یزید شراب مینوشید.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص264-265.</ref> | عبیدالله هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.<ref>- الاخبار الطوال، ص284.</ref> یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد و حضرت زینب علیهما السلام در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابنمرجانه خواند<ref>- همان، ص261.</ref> اما به نظر میآید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یاقت و با یزید شراب مینوشید.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص264-265.</ref> | ||
خط ۳۴۰: | خط ۳۴۰: | ||
در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین(ع) به رهبری سلیمانبن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده(رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملکبن مروان را خلع کنند و عبیداللهبن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر، یعنی امام | در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمانبن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده (رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملکبن مروان را خلع کنند و عبیداللهبن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص182.</ref> جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعةبن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقبنشینی کردند.<ref>- ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص257؛ انساب الاشراف، ج6، ص363-371؛ تاریخ طبری، ج5، ص583-589؛ مروج الذهب، ج3، ص293-296؛ الفتوح، ج3، ص247-248؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص48؛ البدایه و النهایه، ج8، ص257.</ref> شکست توابین در عینالورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختاربن ابیعبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.<ref>- التنبیه والاشراف، ص269؛ البدء و التاریخ، ج6، ص19. </ref> | ||
خط ۳۵۵: | خط ۳۵۵: | ||
مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد(ع)، محمدبن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ قس دینوری، الاخبار الطوال، ص295 و ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج6، ص282-283؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص22؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص298؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه. </ref> و به فرستادهاش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد(ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ العقد الفرید، ج4، ص377.</ref> همچنین امام سجاد(ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259.</ref> | مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد (ع)، محمدبن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ قس دینوری، الاخبار الطوال، ص295 و ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج6، ص282-283؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص22؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص298؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه. </ref> و به فرستادهاش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص259؛ العقد الفرید، ج4، ص377.</ref> همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص259.</ref> | ||
ویرایش