مهدی مظفری ساوجی
مهدی مظفری ساوجی فرزند اکبر در سال 1356 ه. ش در ساوه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در زادگاهش سپری کرد و توانست از دانشگاه پیام نور ساوه در رشتهی زبان و ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شود. فعالیتهای شعری خود را از سال 1374 شمسی شروع کرده و به مدت چند سال با مطبوعات (مجلات و روزنامههای مختلف) همکاری نزدیک داشته است. از مظفری تاکنون مجموعه شعرهای «دلتنگیهای نسیم»، «گزیده ادبیات معاصر شماره 131» و «آینههای رنگ پریده» به چاپ رسیده و هم چنین دو مجموعه شعر شاعران معاصر به نام «نغمههای رود عطش» و «اشتیاق اطلسیها» را نیز گردآوری و منتشر نموده است. این شاعر جوان و پرکار مجموعه شعری با نام «شهد اما شوکران» را در زیر چاپ دارد که گردآوری غزل اجتماعی معاصر از عهد مشروطه تا دهه 70 میباشد. مهدی مظفری در انواع قالب شعری طبعآزمایی کرده است ولی در شعر کلاسیک غزل و مثنوی و در شعر نو قالب نیمایی و سپید را ترجیح میدهد. وی هم اکنون در حال گذراندن خدمت نظام وظیفه در سازمان بسیج دانشجویی میباشد. -*-
هفت بند بغض:
این کوفه بود باز به زنهار میشکفت؟!یا آئینه دوباره به زنگار میشکفت؟! هرچند داغ زخم علی تازه بود، لیکتزویر بود باز به اصرار میشکفت انگار خار بود به جای طلوع گلدر غربت بهار که این بار میشکفت هر صبح در تنفس دیدارت آفتاببا عطری از طراوت تکرار میشکفت آواز در گلوی دل آواره مینشستآنگاه در عزای تو، خونبار میشکفت با یاد زخمهای فزون از ستارهاتابر غزل به هقهق بسیار میشکفت آنک زنی، چگونه زنی؟- با شکوهتراز هر چه مرد، گرم به پیکار میشکفت بعد از تو ای عزیز چه گویم که شعر نیزچون عشق، دل شکسته و بیمار میشکفت ققنوس بغض شعر من آتش گرفت، سوختبال و پر تو بود، غزلوار میشکفت آتش رسید و بال و پرت سوخت، باز همخاکستر تو بود که انگار میشکفت: سرشارتر زهر چه بهار و نسیم و صبحسبز و لطیف و روشن و سرشار میشکفت این غربت که بود که در هفت بند بغضبا نالههای زخمی تبدار میشکفت آیینهی که بود به انکار میشکستاین چهرهی که بود که صد بار میشکفت *** نه جانی به پای عشق نه تیری دگر دریغکمانها شکسته است نمانده مگر دریغ دانشنامهی شعر عاشورایی، محمد زاده ،ج2،ص:1692 به سودای جاده بود، به سودای جنگ نیزکه سیلی زدند وای، ندانسته بر ... دریغ زمستان و باز هم زمستان ... که فصلهاستنکرده گذر بهار از این رهگذر دریغ نمانده دگر خدا، نه برگ و نه بر خداشکفته ز شاخهها، تبر جای بر دریغ نیستان داغها به آتش کشیده شدو آن سوی نالهها فقط گوش کرد دریغ چه رنگیست این دگر که با سکههای زرنشستید سر به سر به سودای سر دریغ فریبم چون شغاد که آخر به باد دادبه نیرنگ زخم خویش هر آنچه پدر ... دریغ و ترسم خدای من به تاوان این گناهبسوزیم عاقبت همه خشک و تر ... دریغ
ماه مانده بود و ...
«خاک بیقرار بود»آه شعلهورتر از همیشه میشکفت باد، زخم سوز میخزید عشق را نمیشناخت
ماه مانده بود و چشمهای انتظارمشک تشنه باد بیبهانه بیبهانهتر هفت بند آه شعلهور آب گریست
ناگهان نگاه بادسمت مشک را نشانه رفت ماه بیقرار چشمهای انتظار بود مشک قطرهقطره سوخت ماه تشنه لب
آفتاب شرمسار ماهماه شرمسار غربت ستارهها آب شرمسار زیستن
چشمهای انتظار قاب شد دانشنامهی شعر عاشورایی، محمد زاده ،ج2،ص:1693 خیمهها گریستند
آهدستهای ماه اگر نمیشکفت خاک تا همیشه بیبهانه بیبهار مانده بود چشمهای مشک اگر نمیگریست آه تا همیشه بیقرار در گلوی انتظار مانده بود