سهیل محمودی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ نوامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۰:۵۳ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «سید حسن ثابت محمودی شاعر و نویسنده‌ی توانا در سال 1339 ه. ش در یک خانواده‌ی خرا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سید حسن ثابت محمودی شاعر و نویسنده‌ی توانا در سال 1339 ه. ش در یک خانواده‌ی خراسانی نژاد در تهران چشم به جهان گشود. پس از فراغت از تحصیل به کار مطبوعاتی روی آورد. وی چون دارای قریحه‌ی شاعری بود آن‌گونه که خود می‌گوید مهرداد اوستا و حسین آهی او را به وادی شعر کشاندند و با فنون شعر و رموز آن آشنایش ساختند و در این رهگذر به توانایی و مهارت رسید و مجموعه‌ای نیز از اشعارش به نام‌های «دریا و غدیر» و «فصلی از عاشقانه‌ها» طبع و نشر گردید.

محمودی در شعر تخلّص «سهیل» را برگزید امّا کمتر از این تخلص در شعر استفاده می‌کند. وی چون از حافظه‌ای قوی برخوردار می‌باشد بسیاری از اشعار شعرای متقدم و متأخر را در حافظه دارد و بر اثر مطالعاتش در دواوین اساتید متقدم در نقد شعر نیز بصیرت یافته است.

سهیل شاعری است که بر اثر دشواری‌های زندگی و سختی معیشت از خلال نوشته‌ها و شعرهایش سایه‌ای از یأس و حرمان و غم و اندوه مشاهده می‌شود. وی می‌گوید: «اگر می‌توانستم به کار تصویری می‌پرداختم چرا که از همان روزهای کودکی دوربین را بیش از قلم و کاغذ دوست داشتم اما حافظ و افسون ناپیدای شعرش و دردمندانه‌های پروین اعتصامی با جاذبه‌اش برای جوانی که روزها با فقر بالیده بود مرا به سمت شعر کشانید». [۱]


اشتیاق:

با صدف تا بود برابر چشم‌ ریزد از ماتم تو گوهر چشم
کور بادا ز چشم زخم زمان‌ گر نگرید به سوگ تو هر چشم
در رثای تو گردیدم دل خون‌ در عزای تو گردیدم‌تر چشم
هر دمم از غمت تکدّر روی‌ هر دمم از غم تو احمر چشم
خون بگرید به سوگ تو خورشید تا گشاید به بام خاور چشم
با تو گفتا امام تا از رزم‌ که نپوش اینک ای دلاور چشم
ادبت را فلک سراپا گوش‌ شد، چو گفتی تو با برادر چشم
تا شتابان شدی به سوی فرات‌ نخل‌ها ساختند از سر چشم
غرّش تیغت آن چنان در گوش‌ جا گرفت و فروغ آن در چشم
کز خجالت شدند هر دو خموش‌ تا گشودند برق و تندر چشم
با امید تو دارد ایدون دل‌ بر گذار تو دارد ایدر چشم
تا گشودی نظر بر آب فرات‌ آسمانت نشست اندر چشم
بشد از سوی تو معطر آب‌ شدت از روی آن منور چشم
تر نکردی از آب هرگز لب‌ داشتی بر زلال کوثر چشم
گفتی: ار دست نیست در دستم‌ هست ما را به جای دیگر چشم
آب را بر دهان گرفتی و بود آتش اشتیاقت اندر چشم
تا که بر مشک، ناجوانمردی‌ دوخت آن دم ز خیل لشکر چشم
آب تا ریخت. گفتی آبرویم‌ آه! یا رب مدار دیگر چشم
کی گشاید ز شرم بر طفلان‌ دیگر این رو سیاه مضطر چشم
تیر دیگر گذاشت چون در زه‌ دوخت بر چشم، خصم کافر چشم
خون به رویت روانه شد، چون کرد چشمه‌ی خون خویش، بستر چشم
آب نگذاشت روسیه باشی‌ آفرین باد! آفرین بر چشم


خاک کربلا:

به هم صدایی هم مؤمنانه برخیزید به موج خیز خطر زین میانه برخیزید
چو آذرخش به امید پرتو افشاندن‌ ز نرم بستر ابر شبانه برخیزید
سلاح سرخ شهادت دوباره برگیرید به عزم فتح زمین و زمانه برخیزید
نثار مقدمتان باد خون سبز بهار هلا چو چلچله‌ها ز آشیانه برخیزید
دلیل راه امام است و کاروان در پی‌ به طوف مشهد خون بی‌بهانه برخیزید
به شوق بستن قامت به وعده‌گاه حضور به بانگ ناب امام زمانه برخیزید
به خویش خواندمان خاک کربلای حسین‌ به شوق بوسه بر آن آستانه برخیزید


آیینه‌ی شکیبایی:

نباید از شب و تشویق با تو صحبت کرد ز عقل فاصله‌اندیش با تو صحبت کرد
شکوه روح تو را دشمنت نمی‌دانست‌ اگر ز وحشت و تشویش با تو صحبت کرد
دل بزرگ تو از آفتاب لبریز است‌ خطاست از شب، و سردیش با تو صحبت کرد
حضور روشنت آئینه‌ی شکیبایی‌ست‌ همیشه می‌شود از خویش با تو صحبت کرد
دل از تلاوت وحی کلام تو پنداشت‌ که جبریل دمی پیش با تو صحبت کرد
تو محو مذهب عشقی و هیچ جایز نیست‌ از این جماعت بدکیش با تو صحبت کرد
دلم گرفته و شایسته‌ی ملامت نیست‌ اگر که بیش‌تر از بیش با تو صحبت کرد




منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1553-1554.

پی نوشت

  1. سخنوران نامی معاصر ایران، ج 3، ص 1838.