مشفق کاشانی
عباس کی منش فرزند علی محمد معروف به «مشفق کاشانی» در سال 1304 ه. ش در کاشان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان برد و به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد سپس برای ادامهی تحصیل به دانشگاه تهران راه یافت و به اخذ درجهی لیسانس و فوق لیسانس در رشته علوم اداری نائل آمد. از مشفق کاشانی تاکنون شش مجموعه شعر با عناوین: «صلای غم» یا تخمیس 12 بند محتشم کاشانی، «خاطرات»، «سرود زندگی»، «شراب آفتاب»، «آذرخش»، «آئینهی خیال» منتشر شده است. همچنین علاوه بر سلسله مقالات ادبی و تحقیقی و عرفانی کتابهای متعددی نیز در زمینههای مذهبی، ادبی و سیاسی از وی منتشر شده است که بعضا عبارتند از: «نقشبندان غزل»، «مجموعه شعر انقلاب»، «مجموعه شعر شهید»، «مجموعه شعر در سوگ امام راحل»، «محمد (ص) در آینهی شعر فارسی» (مدایح و مراثی دربارهی حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع))، «قبله هشتم آینهی رجاء» (مدایح و مراثی دربارهی حضرت رضا (ع)). [۱]
زینة المراثی: تخمیس 12 بند محتشم کاشانی:
1
از موج فتنه چشم جهان غیرت یم است | وز تندباد حادثه پشت فلک خم است | |
صبح امید چون شب تاریک مَظلم است | «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» | |
«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است» | ||
هرجا نشان محنت و مردم به غم قرین | افکندهاند غلغله تا چرخ هفتمین | |
گردون فکنده بس گره از درد بر جبین | «باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین» | |
«بینفخ صور خاسته تا عرش اعظم است» | ||
از لوح سینه رفته چرا نقش آرزو | فریادها شکسته ز اندوه در گلو | |
خورشید برده سر به گریبان غم فرو | «این صبح تیره باز دمید از کجا کزو» | |
«کار جهان و خلق جهان جمله درهم است» | ||
هرجا به گوش میرسد آوای انقلاب | خلقی به ماتمند و جهانی در اضطراب | |
جان در تلاطم آمده دل را نمانده تاب | «گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب» | |
«کآشوب در تمامی ذرّات عالم است» | ||
روشن به راه دید چراغ امید نیست | کس را هوای شادی و گفت و شنید نیست | |
زین ابر تیره اختر شادی پدید نیست | «گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست» | |
«این رستخیز عام که نامش محرّم است» | ||
شوری به سر فتاده که جای مقال نیست | جز غم نصیب مردم شوریده حال نیست | |
باغ حیات را پس ازین اعتدال نیست | «در بارگاه قدس که جای ملال نیست» | |
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» | ||
خلق جهان ز سوز نهان نوحه میکنند | از دست داده تاب و توان نوحه میکنند | |
هرجا ز دیده اشک فشان نوحه میکنند | «جنّ و ملک بر آدمیان نوحه میکنند» | |
«گویا عزای اشرف اولاد آدم است» | ||
شاهی که افتخار بدو کرده عالمَین | بابش علی و فاطمه را هست نور عین | |
از شرم روی او به حجابند نیِّرین | «خورشید آسمان و زمین نور مشرقین» | |
«پروردهی کنار رسول خدا حسین (ع)» |
2
کردند کوفیان همه دامان کربلا | گلگون ز خون پاک شهیدان کربلا | |
خون موج زد ز بحر خروشان کربلا | «کشتی شکست خوردهی طوفان کربلا» | |
«در خاک و خون فتاده به میدان کربلا» | ||
کس در زمانه نیست کزین غم فسرده نیست | آن کو که دل شکسته ازین درد نیست کیست | |
هرچند کار چرخ فسونگر ستمگریست | «گر چشم روزگار بر او فاش میگریست» | |
«خون میگذشت از سر ایوان کربلا» | ||
در نینوا نبود چو آبی به غیر اشک | چشم فلک ندید سرابی به غیر اشک | |
اطفال را نبود جوابی به غیر اشک | «نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک» | |
«زان گل که شد شکفته به بستان کربلا» | ||
با آنکه بود شاه بر آن قوم، میهمان | بر قتل او کمر همه بستند بر میان | |
کی این ستم رسیده به مهمان ز میزبان | «از آب هم مضایقه کردند کوفیان» | |
«خوش داشتند حرمت مهمان کربلا» | ||
باد خزان به گلشن آل علی وزید | از عرشِ زین چو شاه به روی زمین رسید | |
آن دم که تشنه لب لب شط میشدی شهید | «بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید» | |
«خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا» | ||
داغی نشسته بر رخ گردون که تا ابد | زین جانگداز واقعه هرگز نمیرود | |
دلها درون سینه ز اندوه میتپد | «زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد» | |
«فریاد العطش ز بیابان کربلا» | ||
دون همّتان ز حیّ توانا نکرده شرم | از اهل بیت و عترت طه نکرده شرم | |
زان تشنه کشته بر لب دریا نکرده شرم | «آه از دمی که لشکر اعدا نکرده شرم» | |
«کردند رو به خیمهی سلطان کربلا» | ||
لشکر چو در خیام شهِ ارجمند شد | در باغ خلد خاطر زهرا نژند شد | |
احمد گریست زار و علی دردمند شد | «آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد» | |
«کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد» |
3
بیداد خصم تیرهدل از حد فزون شدی | زین ماجرا ز دیده روان سیل خون شدی | |
همچون سپهر روی زمین نیلگون شدی | «کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی» | |
«وین خرگه بلند ستون بیستون شدی» | ||
آمد زمانه زین غم جانسوز در ستوه | تا شد شهیدِ خنجر کین شاه باشکوه | |
رفتند سوی خیمه چو آن بیحیا گروه | «کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه» | |
«سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی» | ||
خاموش شد چو شمع شب افروز اهل بیت | دنیا گرفت آه غم اندوز اهل بیت | |
گردید همچو شام سیه روز اهل بیت | «کاش آن زمان ز آه جگر سوز اهل بیت» | |
«یک شعله برق خرمن گردون دون شدی» | ||
نشنیده گوش چرخ چنین تلخ داستان | نادیده چشم دهر مر این ظلم در جهان | |
پشت زمانه خم شده زین محنت گران | «کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان» | |
«سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی» | ||
دردا که از جفای فلک آن وجود پاک | افتاد همچو گوهر تابنده در مغاک | |
با آن دل شکسته و با جسم چاکچاک | «کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک» | |
«جان جهانیان همه از تن برون شدی» | ||
بگذشت چون به خاطر او وعدهی الست | در کشتی شهادت چون نوح برنشست | |
در موج خیز حادثه خوش داد جان ز دست | «کاش آن زمانه که کشتی آل نبی شکست» | |
«عالم تمام غرقهی دریای خون شدی» | ||
پیدا شود چو روز قیامت فروز حشر | با آفتاب شعلهور و تاب سوز حشر | |
گیرند مزد خویشتن اعدای او ز حشر | «این انتقام گر نفتادی به روز حشر» | |
«با این عمل معاملهی دهر چون شدی» | ||
میزان عدل و داد چو در محشر آورند | آنگاه خیل قوم ستمگستر آورند | |
پس داوری ز کرده سوی داور آورند | «آل علی چو دست تظلّم برآورند» | |
«ارکان عرش را به تلاطم درآورند» |
4
در کارگاه هستی تا نقش ما زدند | آزادگان به کوی محبت لوا زدند | |
از عالم وجود قدم در فنا زدند | «برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند» | |
«اوّل صلا به سلسلهی انبیا زدند» | ||
بار بلای عشق هر آن کس به جان خرید | از جام مهر دوست می عاشقی چشید | |
در کار عشق پا و سر و تن به خون کشید | «نوبت به اولیا که رسید آسمان تپید» | |
«زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند» | ||
دوران چو داشت در سر فکر ستیزها | مشتی دغل نشاند به جای عزیزها | |
تا عاقبت به دست همان بیتمیزها | «پس آتشی از اخگر الماس ریزها» | |
«افروختند و در حسن مجتبی زدند» | ||
میخواست چرخ فتنهگر، این گنبد کبود | رنگین به خون دیده کند عالم وجود | |
دردی به دردهای دل مصطفی فزود | «وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود» | |
«کندند از مدینه و در کربلا زدند» | ||
از موج حادثات به صحرای بیکران | دریا به جنبش آمد و شد سیل خون روان | |
باران مرگ کرد گلستان دین خزان | «وز تیشهی ستیزه در آن دشت، کوفیان» | |
«بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند» | ||
از تیغ و تیر لشکر دون پرور یزید | آل علی شدند چو در کربلا شهید | |
بس نونهال تازه که در خاک و خون تپید | «پس ضربتی کز آن جگر مصطفی درید» | |
«بر حلق تشنهی خلف مرتضی زدند» | ||
ناکرده شرم یکسره آن قوم کینه جوی | کردند همچو سیل به سوی خیام روی | |
در خیمه تا بلند شد از خصم، های و هوی | «اهل حرم دریده گریبان، گشوده موی» | |
«فریاد بر در حرم کبریا زدند» | ||
افتاد در ملایک افلاک اضطراب | کز ظلم و جور و کینه نکردند اجتناب | |
بر حال اهل بیت دل سنگ میشد آب | «روح الامین نهاده به زانو سر حجاب» | |
«تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب» |
5
تا نوبت شهادت سلطان دین رسید | صبح حیات را نفس واپسین رسید | |
بس زخمها به پیکرش از تیغ کین رسید | «چون خون ز حلق تشنهی او بر زمین رسید» | |
«جوش از زمین به ذروهی عرش برین رسید» | ||
کردند کوفیان ستم و ظلم بیحساب | کز عترت پیمبر شد سلب خورد و خواب | |
لب تشنه شد شهید چو فرزند بو تراب | «نزدیک شد که خانهی ایمان شود خراب» | |
«از بس شکستها که به ارکان دین رسید» | ||
در کربلا لوای ستم تا ز کین زدند | آتش ز کینه بر دل سلطان دین زدند | |
بس تیشهها به ریشهی دین مبین زدند | «نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند» | |
«طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید» | ||
چشم زمانه خون ز دل آسمان فشاند | روی زمین ز ابر سیهفام تیره ماند | |
گردون به چهر خویش غبار محن نشاند | «باد آن غبار چون به مزار نبی رساند» | |
«گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید» | ||
هر دم دم از محبّت ربّ جلیل زد | تا کوس مرگ نوبتی الرّحیل زد | |
در خون خویش غوطه شه بیعدیل زد | «یکباره جامه در خُم گردون به نیل زد» | |
«چون این خبر به عیسی گردوننشین رسید» | ||
چون طائر شکسته پر و بال شد خموش | کرّوبیان شدند ز ماتم سیاهپوش | |
خون در عروق خلق جهان آمدی به جوش | «پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش» | |
«از انبیا به حضرت روح الامین رسید» | ||
از تیشهی ستیزهی قوم ستم شعار | روزی که شد شهید ستم آن بزرگوار | |
گردی بلند گشت و سیه کرد روزگار | «کرد این خیال و هم غلط کار کان غبار» | |
«تا دامن جلال جهان آفرین رسید» |
6
گردید پشت فاطمه زین بار غم هلالاز مویه همچو موی شد از ناله همچو نال | {{{2}}} | |
نینی که شد به ماتم او حیّ لا یزال«هست از ملال گرچه بری ذات ذو الجلال» | {{{2}}} | |
«او در دل است و هیچ دلی نیست بیملال»از داد چون به عرصهی محشر علم زنند | {{{2}}} | |
وانگه ز انتقام شه تشنه دم زنند | ||
پس کوفیان به حشر قدم از عدم زنند«ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند» | {{{2}}} | |
«یکباره بر جریدهی رحمت قلم زنند»خورشید چون دمد ز گریبان روز حشر | {{{2}}} | |
حاضر شوند خلق به دیوان روز حشر | ||
آیند اهل بیت به میدان روز حشر«ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر» | {{{2}}} | |
«دارند شرم کز گنه خلق دم زنند»افتد به عرش لرزه و جنبد ز جا زمین | {{{2}}} | |
تا در رسد به معرکهی حشر شاه دین | ||
آن دم که پای میز حسابند قاتلین«دست عتاب حق به درآید ز آستین» | {{{2}}} | |
«چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند»بیند چو جسم خسرو لب تشنه چاک چاک | {{{2}}} | |
زخم فزون بر آن بدن نازنین و پاک | ||
شیر خدا ز سینه کشد آه سوزناک«آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک» | {{{2}}} | |
«آل علی چو شعلهی آتش علم زنند»آه از دمی که شمع شبستان اهل بیت | {{{2}}} | |
شاه شهید نوگل بستان اهل بیت | ||
پیدا شود میان شهیدان اهل بیت«فریاد از آن دمی که جوانان اهل بیت» | {{{2}}} | |
«گلگون کفن به عرصهی محشر قدم زنند»لب تشنگان دشت بلا خیز نینوا | {{{2}}} | |
میافکنند غلغله در عرش کبریا | ||
تا انتقام خویش بگیرند بر ملا«جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا» | {{{2}}} | |
«در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند»در کربلا چو باب ستم کردهاند باز | {{{2}}} | |
در خاک و خون کشیده تن شاه سرفراز | ||
آید چو روز حشر و قیامت شود فراز«از صاحب حرم چه توقّع کنند باز» | {{{2}}} | |
«آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند»شد چون به دست قوم ز حق بیخبر قتیل | {{{2}}} | |
از جور چرخ کج روش آن خسرو جلیل | ||
این ظلم بس نبود که آن فرقهی محیل«پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل» | {{{2}}} | |
«شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل» |
7
چون شد شهید آن شه عطشان به کارزاربر اهل بیت گشت در آن لحظه کارزار | {{{2}}} | |
از جور و ظلم و کینه و بیداد روزگار«روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار» | {{{2}}} | |
«خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار»دردا و حسرتا که در آن روز غمپژوه | {{{2}}} | |
بر اهل بیت رحم نکردند آن گروه | ||
آمد چو اهل بیت ز اندوه در ستوه«موجی به جنبش آمد و برخاست کوهکوه» | {{{2}}} | |
«ابری به بارش آمد و بگریست زارزار»تا اهل بیت کرد گرفتار قوم دون | {{{2}}} | |
بس نقشها به پرده زد این لوح آبگون | ||
آن دم که گشت دشت بلا موجزن ز خون«گفتی تمام زلزله شد خاک بیسکون» | {{{2}}} | |
«گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار»شد بر سنان بلند سر شاه و ناگزیر | {{{2}}} | |
آل علی شدند به دست عدو اسیر | ||
گردون دون فکند ازین غصّه سر به زیر«عرش آن چنان به لرزه در آمد که چرخ پیر» | {{{2}}} | |
«افتاد در گمان که قیامت شد آشکار»در کربلا بر آل نبی قحط آب بود | {{{2}}} | |
ای بس امید زنده که نقش سراب بود | ||
زین غم دل شکستهی زینب به تاب بود«آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود» | {{{2}}} | |
«شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار»شد سیل اشک چشم یتیمان چو رود نیل | {{{2}}} | |
گشتند تا اسیر غم آن عترت جلیل | ||
چون خاست سوی شام همی بانگ الرّحیل«جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل» | {{{2}}} | |
«گشتند بیعماری و محمل شترسوار»تا شد اسیر اهل ستم عترت نبی | {{{2}}} | |
از یاد رفت در همه جا حرمت نبی | ||
از حد گذشت درد و غم و محنت نبی«با آنکه سر زد این عمل از امّت نبی» | {{{2}}} | |
«روح الامین ز روی نبی گشت شرمسار»گردون چو خون پاک شهیدان به جام کرد | {{{2}}} | |
دوری ازین جنایت عُظمی به کام کرد | ||
از کینه روز آل پیمبر چو شام کرد«وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد» | {{{2}}} | |
«نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد» |
8
در باغ دین چو آفت باد خزان فتادبس سروها به خاک درین بوستان فتاد | {{{2}}} | |
زین درد شور و غلغله در آسمان فتاد«بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد» | {{{2}}} | |
«شورِ نشور واهمه را در گمان فتاد»کردند چون نظر به شهیدان ارجمند | {{{2}}} | |
شد بر فلک فغان اسیران دردمند | ||
آن دم که گشت زاری اهل حرم بلند«هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند» | {{{2}}} | |
«هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد»چون کار بر اسیری آل عبا کشید | {{{2}}} | |
بار ستم زمانه به دار بلا کشید | ||
بنگر که ظلم رشتهی او تا کجا کشید«هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید» | {{{2}}} | |
«هر جا که بود طائری از آشیان فتاد»ظلمی که بر حسین ز ابن زیاد رفت | {{{2}}} | |
شدّاد آنچه کرده در اینجا ز یاد رفت | ||
از خاطر زمانه تو گوئی که داد رفت«شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت» | {{{2}}} | |
«چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد»هر فتنهای که کرد به پا روزگار کرد | {{{2}}} | |
اولاد مصطفی به اسیری نزار کرد | ||
بر قتلگاه خیل اسیران گذار کرد«هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد» | {{{2}}} | |
«بر زخمهای کاریِ تیغ و سنان فتاد»چون دیده اوفتاد به تنهای کشتگان | {{{2}}} | |
برخاست از زمین به سوی آسمان فغان | ||
سرها ز تن جدا شده تنها جدا ز جان«ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان» | {{{2}}} | |
«بر پیکر شریف امام زمان فتاد»چون پیکر برادر خود دید روبرو | {{{2}}} | |
غلتان به خون خویشتن از خنجر عدو | ||
فریاد را شکست نمیخواست در گلو«بیاختیار نالهی هذا حسین ازو» | {{{2}}} | |
«سر زد چنان که شعله ازو در جهان فتاد»بر زینب آن که کرد بلا از ازل قبول | {{{2}}} | |
میکرد دم به دم به اسیری بلا نزول | ||
زین درد خاطرش چو دگر بار شد ملول«پس با زبان پر گله آن بضعة البتول» | {{{2}}} | |
«رو در مدینه کرد که یا ایّها الرّسول» |
9
این مرغ پرشکسته و محزون حسین توستوین گشته روزگار دگرگون حسین توست | {{{2}}} | |
این سر جدا ز تن شده اکنون حسین توست«این کُشتهی فتاده به هامون حسین توست» | {{{2}}} | |
«وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»دردا که از شرار غم اندوز تشنگی | {{{2}}} | |
از دود آهِ شعله برافروز تشنگی | ||
چون شام بوده در نظرش روز تشنگی«این نخل ترکز آتش جانسوز تشنگی» | {{{2}}} | |
«دود از زمین رسانده به گردون حسین توست»تا عهد خویش کوفی بیدادگر شکست | {{{2}}} | |
بر روی اهل بیت تو آب فرات بست | ||
رنگین به خون عترت پاک تو کرد دست«این ماهی فتاده به دریای خون که هست» | {{{2}}} | |
«زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست»چون شام روزگار حریمت سیاه گشت | {{{2}}} | |
یک روز دور چرخ به دلخواه ما نگشت | ||
بنگر ز کوفیان چه ستمها به ما گذشت«این غرقهی محیط شهادت که روی دشت» | {{{2}}} | |
«از موج خون او شده گلگون حسین توست»چون بسته شد ز سیل مخالف ره نجات | {{{2}}} | |
کشتی شکستهایم ز طوفان حادثات | ||
ای خاتم النبیین، وی میر کائنات«این خشک لب فتادهی ممنوع از فرات» | {{{2}}} | |
«کز خون او زمین شده جیحون حسین توست»با این عمل که سر زد ازین قوم کینهخواه | {{{2}}} | |
شد روزگار آل پیمبر ز غم سیاه | ||
یزدان پاک هست بر احوال ما گواه«این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه» | {{{2}}} | |
«خرگه ازین جهان زده بیرون حسین توست»یا ایّها الرّسول ز بیداد مشرکین | {{{2}}} | |
در خاک و خون تپیده بسی گوهر ثمین | ||
ما را کنون اسیر به چنگ عدو ببین«این قالب تپان که چنین مانده بر زمین» | {{{2}}} | |
«شاه شهید ناشده مدفون حسین توست»آنسان گریستی که دل سنگ آب کرد | {{{2}}} | |
از اشک دیده پر دُر و گوهر تراب کرد | ||
از آه سینه سوز سیه آفتاب کرد«چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد» | {{{2}}} | |
«وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد» |
10
زینب اسیر و خسته ز جور و جفا ببیناهل حریم خویش به غم مبتلا ببین | {{{2}}} | |
بر اهل بیت بس ستم ناروا ببین«ای مونس شکسته دلان حال ما ببین» | {{{2}}} | |
«ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین»از جور چرخ دربهدر آل پیمبرند | {{{2}}} | |
بیمونس و اسیر و سیه بخت و مضطرند | ||
در چنگ ظلم مانده و آزرده خاطرند«اولاد خویش را که شفیعان محشرند» | {{{2}}} | |
«در ورطهی عقوبت اهل جفا ببین»گاهی به سوی کوفه کشانند کوفیان | {{{2}}} | |
گاهی به سوی شام اسیران ناتوان | ||
ما را گرفته خصم ستمکار در میان«در خلد بر حجاب دو کَوْن آستین فشان» | {{{2}}} | |
«وندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین»یک دم ز راه شفقت و احسان به کربلا | {{{2}}} | |
بنگر فتادهاند شهیدان به کربلا | ||
در خون خویشتن شده غلتان به کربلا«نی نی درآ چو ابر خروشان به کربلا» | {{{2}}} | |
«طغیان سیل و فتنهی موج بلا ببین»بیهمدم و شکسته دل و زار و دربهدر | {{{2}}} | |
در چنگ دشمنند اسیران خون جگر | ||
از حال ما برای چه نگرفتهای خبر«تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر» | {{{2}}} | |
«سرهای سروران همه بر نیزهها ببین»شد عاقبت شهید لب آب تشنه کام | {{{2}}} | |
فرزند ناز پرورت ای دل شکسته مام | ||
اکنون ز کید چرخ و ستمهای اهل شام«آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام» | {{{2}}} | |
«یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین»فرزند نازپرور گلگون عذار تو | {{{2}}} | |
بعد از حسن به دهر، مهین یادگار تو | ||
آرام جان و مایهی صبر و قرار تو«آن تن که بود پرور شش در کنار تو» | {{{2}}} | |
«غلتان به خاک معرکهی کربلا ببین»ای مادر حمیده سیَر کی رود ز یاد | {{{2}}} | |
آن دم که ابن سعد شد از قتل شاه شاد | ||
در چنگ خصم اهل حریم تو اوفتاد«یا بضعة الرّسول ز ابن زیاد داد» | {{{2}}} | |
«کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد» |
11
با هر بنای ظلم که بنیاد کردهایبس خرمن امید که بر باد کردهای | {{{2}}} | |
از کردههای خویش دمی یاد کردهای؟«ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای» | {{{2}}} | |
«وز کین چهها درین ستم آباد کردهای»یک دم نگه نداشتهای حرمت رسول | {{{2}}} | |
خم کردی از مصیبت و غم قامت رسول | ||
این کینه گر پدید شد از امّت رسول«در طعنت این بس است که با عترت رسول» | {{{2}}} | |
«بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای»بر خلق بسته است کنون سیل دیده راه | {{{2}}} | |
در زیر ابر تیره نهان گشت مهر و ماه | ||
شد کشته از جفای تو سلطان دین پناه«ای زادهی زیاد نکردهست هیچگاه» | {{{2}}} | |
«نمرود این عمل که تو شدّاد کردهای»کردی تو چاک چاک ز پیکان تن حسین | {{{2}}} | |
دادی به خاک دشت بلا مسکن حسین | ||
کردی خزان به تیشهی کین گلشن حسین«کام یزید دادهای از کشتن حسین» | {{{2}}} | |
«بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای»نوش تو نیش آمد و مهر تو آفت است | {{{2}}} | |
بر مردم زمانه ترا کینه عادت است | ||
گویی ستم سرشت تو و جور طینت است«بهر خسی که بار درخت شقاوت است» | {{{2}}} | |
«در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای»زنگار غم گرفت چو آئینهی صفا | {{{2}}} | |
«معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا» | ||
از حد گذشت جور تو در دشت کربلا«با دشمنان دین نتوان کرد آنچه را» | {{{2}}} | |
«با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای»با تیر و تیغ خصم تنِ شاه تشنگان | {{{2}}} | |
کردی لب فرات به دریای خون تپان | ||
زین غم گریست فاطمه در روضهی جنان«حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن» | {{{2}}} | |
«آزردهاش به خنجر فولاد کردهای»آل علی چو ظلم تو در خاطر آورند | {{{2}}} | |
یاد از جفای قوم ستم گستر آورند | ||
پس شکوهها ز دست تو بر داور آورند«ترسم ترا دمی که به محشر درآورند» | {{{2}}} | |
«از آتش تو دود به محشر برآورند» |
12
تا نظم درد خیز تو زیب کتاب شداز آه سردِ خلق سیه آفتاب شد | {{{2}}} | |
گوئی جهان سرآمد و روز حساب شد«خاموش محتشم که دل سنگ آب شد» | {{{2}}} | |
«بنیاد صبر و خانهی طاقت خراب شد»با ذکر این مصیبت جانسوز و دردناک | {{{2}}} | |
بس جوی خون ز دیده سرازیر شد به خاک | ||
ترسم شوند خلق به دریای خون هلاک«خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک» | {{{2}}} | |
«مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد»چشم زمانه گشت برین نظم دُرفشان | {{{2}}} | |
خون دجله دجله میرود از چشم مردمان | ||
از دل قرار برده و از تن همی توان«خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان» | {{{2}}} | |
«در دیده اشک مستمعان خون ناب شد»محنت زدهست خیمه و شادیست در گریز | {{{2}}} | |
جنّ و ملک شدند درین پهنه اشک ریز | ||
گوئی رسیده است فرا روز رستخیز«خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز» | {{{2}}} | |
«روی زمین به اشک جگرگون خضاب شد»این نوحه در خزان گلستان حیدریست | {{{2}}} | |
در ذکر دردهای حریم پیمبریست | ||
در بزم غم چو شعلهی جانسوز آذریست«خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست» | {{{2}}} | |
«دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد»زین موج خیز حادثه مردم در اضطراب | {{{2}}} | |
طوفان اشک کرده جهان پر ز انقلاب | ||
آتش فکنده در دل و در جان شیخ و شاب«خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب» | {{{2}}} | |
«از آه سردِ ماتمیان ماهتاب شد»هرجا نشان غم زده بر پرچم حسین | {{{2}}} | |
این جانگداز شعر تو در ماتم حسین | ||
افکنده شور و لوله در عالم حسین«خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین» | {{{2}}} | |
«جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد»تا بوده روزگار عزایی چنین نکرد | {{{2}}} | |
بر پا زمانه شور و نوایی چنین نکرد | ||
سوزی ز ساز درد فزایی چنین نکرد«تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد» | {{{2}}} | |
«بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد» [۲] | {{{2}}} |
با کاروان کربلا:
این دل شوریده همچون نی، نوا دارد هنوزنالهها از جان به شور نینوا دارد هنوز | {{{2}}} | |
ای حسین، ای تشنه کام کربلا در ماتمتجویبار خون، نشان از چشم ما دارد هنوز | {{{2}}} | |
تا برآرد سر به گردون، در هوای کوی تواین سر شوریده سودای تو را دارد هنوز | {{{2}}} | |
آبروی چشمهی عشق است خاک کربلازمزم و کوثر نشان از کربلا دارد هنوز | {{{2}}} | |
غنچهی خونین دل، پریشان دفتر گل را گشودقصهی درد تو، با باد صبا دارد هنوز | {{{2}}} | |
در درون سوزی چو آتش شعلهور دارد علیبر جگر داغی از این غم، مصطفی دارد هنوز | {{{2}}} | |
در جنان سرگشته از این ماتم گردون درازچهرهی نیلی، روز و شب خیر النساء دارد هنوز | {{{2}}} | |
موج خیز رحمت یزدان به چشم اهل رازراه بر سر چشمهی خون خدا دارد هنوز | {{{2}}} | |
نخل دین احمدی بار آور از خون تو گشتگلشن توحید، از او ارج و بها دارد هنوز [۳] | {{{2}}} |
شهید نینوا:
به جولانگاه دشت بینیازی، تاختن بایدبیابانی است مالامال دل، جان باختن باید | {{{2}}} | |
مشو غافل دمی تا منزل جانان، به رهپویینسیم آسا به سرافتان و خیزان، تاختن باید | {{{2}}} | |
گرت زین برق عالمسوز بال سوختن باشددرین پرواز طاقت گیر، شور ساختن باید | {{{2}}} | |
اگر همچون شهید نینوا، افروختن خواهیسری، در سروری، بالای نی، افروختن باید | {{{2}}} | |
مگر روزی به دامانش توانی دست دل یازیغریب از خویشتن، بر آشنا پرداختن باید | {{{2}}} | |
بت ما و منی آزرده دارد خاطر ما رابه روی این حریف فتنهگر، تیغ آختن باید [۴] | {{{2}}} |
علمدار:
در شعلهی نگاه تو نقشی نیست آبموج هزار آینه در خود شکست آب | {{{2}}} | |
زان لعل لب که جوش زد از آتش عطشدرگیر و دار معرکه طرفی نیست آب | {{{2}}} | |
برخاست از فرات شراری کز التهابآتش به جان فکند ز بالا و پست آب | {{{2}}} | |
مشک از شهاب تیر ستم سینه چون صدفبگشود و ریخت گوهر و در خون نشست آب | {{{2}}} | |
تا شد قلم در دست علمدار و آب ریختنالید جبرئیل، که ای وای، دست آب! | {{{2}}} | |
تا شبنمی رسد به گلستان مصطفیهمچون سپند از جگر مشک جست آب | {{{2}}} | |
امّا دریغ و درد که چون صید خورده تیربال و پری به هم زد و در خون نشست آب | {{{2}}} | |
ساقی به ساغری ز عطش مستی آفریدافشاند بر کرانهی عهد الست آب | {{{2}}} | |
در حیرتم بر اهل حرم از چه شد حرامبا آنکه مهر فاطمه بودهست و هست آب | {{{2}}} |
هوای حسین:
جهان برید سیه جامه در عزای حسینکه سوخت شعلهی بیداد خیمههای حسین | {{{2}}} | |
ز آه پردوگیان حریم عرش خدایزمانه خیمه برافراشت در عزای حسین | {{{2}}} | |
شب است و بادیه تاریک و در به در اطفالحدیث درد که داند؟ به جز خدای حسین | {{{2}}} | |
بشوی گرد ملال از رخ یتیمانشبه اشک دیده چو باران، به کربلای حسین | {{{2}}} | |
ز بندبند زمین و زمان فغان برخاستچه شورهاست خدایا به نینوای حسین | {{{2}}} | |
گذشت از سر و سامان و جان به جانان دادهزار جان من و عالمی فدای حسین | {{{2}}} | |
شفق ز تشت افق تا گشود چشمهی خونفلق بریده سرآمد که این به پای حسین | {{{2}}} | |
شکسته قامت و از پا فتاد، زینب راببین برابر بیمار مبتلای حسین | {{{2}}} | |
به تیغ حادثه «مشفق» جدا ز پیکر بادسری که نیست در او لحظهای هوای حسین | {{{2}}} |
آینهی آب:
شعلهور آمد ز دود آه ابو الفضلآینهی آب در نگاه ابو الفضل | {{{2}}} | |
از جگر آب مشکِ ریخته بر خاکموج عطش خیمه زد ز آه ابو الفضل | {{{2}}} | |
تا نبرد آب در حریم پیمبرلشکر بیداد بست راه ابو الفضل | {{{2}}} | |
هست یقین روز حشر پیش خداونددست و سر و چشم و تن گواه ابو الفضل | {{{2}}} | |
کیست جز از ذات کردگار به محشرتا شود از عدل، دادخواه ابو الفضل | {{{2}}} | |
هر سحر از درد و داغ، لالهی خورشیدروی به خون شسته در نگاه ابو الفضل | {{{2}}} | |
میشنوم از نوای نای حسینینغمهی الّا، زلا اله ابو الفضل | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1229-1240.