محمد علی مردانی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۲:۵۱ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «محمد علی مردانی در مهرماه سال 1301 ه. ش در قریه‌ی «آشمسیان سادات» از توابع خمین...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

محمد علی مردانی در مهرماه سال 1301 ه. ش در قریه‌ی «آشمسیان سادات» از توابع خمین در خانواده‌ای متدیّن و پای‌بند به اصول و احکام دین مبین اسلام چشم به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسّطه را در خمین فرا گرفت و پس از آن برای تحصیل در علم صرف و نحو به اراک عزیمت نمود و از محضر اساتید بزرگی کسب فیض نمود. او از کودکی به شعر علاقه داشت و چون دارای ذوق شعر و قریحه‌ی شاعری بود در وادی شعر افتاد. [۱] این مقارن با ده سالگی محمد علی بود. وی پس از تحصیل از اراک به تهران عزیمت نمود و از بدو ورود به تهران با آشنایی با شاعران و اهل قلم به انجمن‌های ادبی راه یافت و از همان زمان با ارائه‌ی اشعار مذهبی به عنوان شاعر مذهبی در محافل ادبی شناخته شد.

مردانی سالیان متمادی دبیری انجمن دانشوران را به عهده داشت. در سال 1351 بنای انجمن «نغمه سرایان مذهبی» توسّط او با همراهی عده‌ای از دوستان ریخته شد که در اوایل به طور سیّار در منازل اعضا برگزار می‌شد و از سال 1353 تاکنون انجمن به طور ثابت در منزل ایشان برقرار می‌باشد. وی با شروع انقلاب اسلامی در جهت اهداف انقلاب بود و پس از پیروزی انقلاب به عضویت شورای شعر وزارت ارشاد اسلامی و واحد ادبیات حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی با تلاش فراوان در راه خدمت به اسلام و ایران به جبهه‌های نبرد رفت. وی تاکنون موفّق به تألیف سی مجموعه‌ی شعر شده است که بیش از بیست جلد آن به طبع رسیده است. از آثار وی: «احتجاج بانوی بزرگ اسلام حضرت زهرا (س)»، «شکوه ایمان»، «طلوع خورشید»، «علی (ع) مظهر تقوا»، «گلزار شهیدان»، «نوای رزمندگان»، «فروغ ایمان» و ...

همچنین آثار فراوانی در رابطه با جنگ تحمیلی و رزمندگان سلحشور از او به جا مانده که می‌توان از کتاب «مفاتیح نور» نام برد.

استاد در پی عارضه‌ی مغزی در اردیبهشت سال 1378 شمسی درگذشت و در بهشت زهرا در مقبرة الشعرا به خاک سپرده شد. [۲]


مدح زینب (س):

ای عصمت حق زاده‌ی زهرای مطهّر ای عالمه‌ی فاضله، ای دختر حیدر
ای شمع شبستان ولایت که به عالم‌ جز فاطمه نبود ز تو از قدر فزونتر
از امّ و اب و جدّ تو ای عصمت کبری‌ گردیده زمین روشن و افلاک منوّر
پرورده تو را ختم رسولان به محبت‌ داده است به تو درس وفا، ساقی کوثر
ای پرده‌نشین حرم قدس که رویت‌ باشد علی و فاطمه را مُظهِر و مَظهر
ای عابده‌ی آل علی ماه مدینه‌ رفتی چو تو بر تربت پیغمبر اطهر
بودند جوانان بنی هاشمی از مهر سیّاره صفت گرد تو از کهتر و مهتر
تا روی دلارای تو خورشید نبیند سیر تو چه مه بُد به شب تار مقرر
هر چند روا داشت فلک بر تو ستمها از ماتم مرگ پدر و داغ برادر
در کربّ بلا شد ز دم باد مخالف‌ گلهای گلستان نبی پیش تو پرپر
تعلیم تو از مکتب دین بود و از آن رو دین یافته از دولت تبلیغ تو زیور
هرچند که آن قوم ستمکار جفا کیش‌ بردند به غارت ز سر پاک تو معجر
بر خیل اسیران، تو در این نهضت عُظمی‌ بودی ز وفا در همه جا مونس و یاور
جانها به فدای تو که بر یاری قرآن‌ بودی به جهان مجری فرمان پیمبر
در کوفه شد از خطبه‌ی غرّای تو ویران‌ کاخ ستم زاده‌ی سفیان ستمگر
از شام غم‌انگیز تو عالم همه حیران‌ در قید اسارت شدت آفاق مسخّر
ای سرور و سرخیل زنان یار یتیمان‌ ای کشتی طوفان زده را حلم تو لنگر
انگشت به دندان شده از صبر تو ایوب‌ در خدمت تو بسته کمر مریم و هاجر
ای شمسه‌ی ایوان جلالت که فلک را بر خاک قدوم تو ز اخلاص بود سر
کس را به جز از درگه لطف تو نشاید کز بهر گدایی برود بر در دیگر [۳]


خطاب به امام سجاد (ع):

ای تشنه‌ای که بر لب دریا گریستی‌ از دیده خون ز مرگ احبّا گریستی
تنها نه بهر تشنه لبان اشک ریختی‌ دیدی چو کام تشنه‌ی سقا گریستی
بیمار و زار و خسته و بی‌یار و بی‌معین‌ عمری درین مصیبت عظمی گریستی
یعقوب آل عصمت اگر خوانمت رواست‌ چون در فراق یوسف زهرا گریستی
آن جا پدر ز هجر پسر گریه کرد لیک‌ این جا تو در مصیبت بابا گریستی
چون سال بعد واقعه‌ی جانگداز طف‌ در آتش فراق تو تنها گریستی
گاهی به یاد وقعه‌ی خونین کربلا گاهی به یاد شام غم افزا گریستی
بگذشت چون به پیش رخت سرو قامتی‌ بر قلب داغدیده‌ی لیلی گریستی
در ماتم سه ساله‌ی بی‌یاور حسین‌ بر سوز آه زینب کبری گریستی
بودی مدام صائم و قائم تمام عمر روز اشک غم فشاندی و شبها گریستی [۴]


پاسدار خون خدا:

شمعی که جز شرار محبت به سر نداشت‌ می‌سوخت ز آن که شام فراقش سحر نداشت
وا حسرتا که هاله‌ی غم بر رخش نشست‌ مهری که تاب دیدن رویش قمر نداشت
عباس شمع بزم شهیدان که همچو او گنجور دین به گنج فضایل گهر نداشت
بُد پاسدار خون خداوند و کس چون او پاس حریم عترت خیر البشر نداشت
لب خشک و کام خشک برون آمد از فرات‌ یاور به غیر خون دل و چشم تر نداشت
تا مشک آب را برساند به کودکان‌ جز سوی خیمه‌گاه به سویی نظر نداشت
شد حمله‌ور به دشمن و بهر دفاع دین‌ جز سینه پیش نیزه و خنجر سپر نداشت
رایت به دوش و مشک به دندان دریغ و آه‌ دستی که تا ز خویش کند دفع شر نداشت
با عشق پاک در ره معشوق جان سپرد عقل این چنین گذشت گمان از بشر نداشت
سر داد و دست داد و فدا کرد هرچه داشت‌ از دامن امام زمان دست برنداشت


ساقی بزم کربلا:

تا بجوشد ز حوض کوثر، آب‌ تا بگیرد ز ابر گوهر، آب
تا که جاری ز چشمه‌ی زمزم‌ هست در کعبه‌ی منوّر، آب
تا بود برقرار کون و مکان‌ تا بود در زمین شناور آب
«و من الماء کل شی‌ء حیّ» یافت این منزلت ز داور، آب
بهر کابین حضرت زهرا شد مقدّر ز حیّ اکبر آب
گرچه جانبخش و جانفزا باشد تا قیامت بود مکدّر، آب
نقش لب تشنگان کرب و بلا تا ابد نقش خون زده بر آب
وا مصیبت که دشمن بد کیش‌ بست بر عترت پیمبر، آب
ساقی بزم کربلا عباس‌ شد روان تا کند مسخّر، آب
کام عطشان میان شطّ فرات‌ خواست تا نوشد آن غضنفر، آب
یاد لعل لبان خشک حسین‌ ریخت از کف به دیده‌ی تر، آب
می‌کشند انتظار، اهل حرم‌ تا بیارد برای اصغر، آب
عاقبت از خدنگ زهرآگین‌ شدش از خون دیده احمر، آب
رفت سقای تشنه سوی جنان‌ تا بنوشد ز حوض کوثر آب


باز دمید از افق مهر دلارای دین‌ بار دگر شد برون، دست حق از آستین
گردش دور قمر شد به محرّم قرین‌ شور قیامت به پا گشته به روی زمین
به هرطرف بنگری چو دولت فرودین‌ بود به پارایت زاده‌ی حبل المتین


زمانه بار دگر فکنده طرح بلا شد از افق آشکار هلال ماه خدا
نشسته گرد الَم به جان اهل ولا ز قتل آل علی به عرصه‌ی کربلا
شده سراسر جهان به محنت و غم قرین‌ ز چرخ خیزد خروش بود مکدَّر زمین


کنون به ایران زمین شور حسینی به پاست‌ به هر طرف
خود این کلام متین ز گفته‌ی مصطفی است‌ همه بسیط زمین، زمین کربُ بلاست
به هر طرف بنگری ز خون پاکان دین‌ سیل خروشان بود روان در این سرزمین


می‌رسد از کعبه‌ی عشق حسینی به گوش ز باده نوشان عشق، زمزمه‌ی نوش نوش
ز هر طرف می‌رسد به گوش، بانگ خروش‌ کز پی اثبات حق خون حق آمد به جوش
بار دگر شد عَلَم پرچم حق در زمین‌ به عرش افراست سر کعبه‌ی اهل یقین


نغمه‌ی آزادگی روح خدا می‌زند به لوح دل رنگی از خون خدا می‌زند
به یاریش خلق را چه خوش صلا می‌زند به سینه‌ی عاشقان مهر ولا می‌زند
خوش آن که بر پای او ز مهر ساید جبین‌ به سنگر حق شود فدایی راه دین


الا که داری به دل هوای کربُ بلا زند حسین زمان تو را هم اکنون صلا
ندای «هل من مُعین» شنو از آن مقتدا وقت جهاد است هان، به پای خیز ای فَتی
ببین که بر قصد ما عدو گرفته کمین‌ بیا که تا برکنیم بنای کفر از زمین


عالمیان الصّلا نوبت ایثار شد کشور ما سر به سر صحنه‌ی پیکار شد
نقش شهیدان طف دوباره تکرار شد خمینی بت‌شکن، رهبر احرار شد
به کف گرفته لوا هادی اهل یقین‌ یوسف مهر وفا حامی مستضعفین [۵]



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1211-1214.

پی نوشت

  1. خلوتگه دل؛ ص 194.
  2. سیمای مدّاحان و شاعران؛ ص 240- 244.
  3. فروغ ایمان؛ ص 180
  4. همان- ص 279.
  5. همان؛ ص 490.