سید محمد باقر سجادی
سید محمد باقر سجّادی (رکن الاسلام) که در شعر حیرت تخلّص میکرد، در دهم صفر سال 1294 ه ق برابر با 1253 شمسی در شهر سنندج پا به عرصهی حیات گذاشت.
خاندان وی از سادات قریهی کلجی ادرمان است که نسبتشان به امام زین العابدین (ع) میرسد. بدین سبب نام سجادی در نام خانوادگیشان منظور شده است.
پدرش سید محمد سعید، از مشاهیر ادبا و افاضل آن سامان و مورد تکریم و احترام مردم بود.
سید محمد باقر یکی از بنیانگذاران فرهنگ جدید در کردستان بود که در آغاز مشروطیت در راه پیشرفت فرهنگ و توسعهی آن گامهای مؤثری برداشت. علاوه بر آن در دو مدرسه به نام «احمدیّه» و «اتّحاد» تأسیس و دایر کرد و از طرف وزارت معارف نظارت مدارس کلدانیان و کلیمیان به او محوّل شد و در سال 1328 قمری به سمت ریاست معارف سنندج برگزیده شد.
حیرت در اوایل سلطنت پهلوی به همدان تبعید شد و پس از چند سال در 1311 شمسی به زادگاهش بازگشت و از قبول پست اداری خودداری کرد و تنها به تدریس ادبیات فارسی و عربی در دبیرستانهای سنندج بسنده کرد. وحید دستگردی در آن زمان در مجلّهی ارمغان دربارهی وی نوشت: «یکی از یادگاران بینظیر فضل و ادب آقای حیرت است».
وی علاوه بر مراتب فضل و ادب بینظیر، دارای ذوق و قریحهی سرشار و در دو زبان پارسی و تازی سخن سنج و سخنشناس است.
رکن الاسلام از ادیبان و شاعران بنام بود و در سرودن اشعار فارسی و عربی و توانایی و مهارت کامل داشت، زبان فرانسه را میدانست. خطوط را خوش و زیبا مینوشت. سرانجام او در دی ماه 1341 هجری در سنندج بدرود حیات گفت. و در گورستان شیخان به خاک سپرده شد.
حیرت به پاس خدمات صادقانهی فرهنگیاش همواره مورد تقدیر و تشویق قرار میگرفت و مکتوبات آن در کتاب «گلزار شاعران کردستان» تألیف سید عبد الحمید حیرت سجّادی، فرزند آن مرحوم مسطور است. [۱]
تهنیت و مرثیت حسین بن علی (ع):
ای مظهر جمال حق ای حضرت حسین | ای نقد عشق خاک تو بر کائنات دِین | |
ای آنکه بارگاه تو چون همّت رسول | برتر ز وهم بیخرد بعد مشرقین | |
در ذات توست هرچه بخواهی مگر که عجز | ز اوصاف توست هرچه بخواهی مگر که مین [۲] | |
باشد وجود عالی اعلی مقام تو | چون ذات کردگار منزّه بود ز شین [۳] | |
بهر شهادت تو شهادت ز جان بسی | بر عرصهی خیال برانداخت کعبتین | |
از استماع قصّهی تو در به نینوا | یابد مذاق خلق به هر حین طعم حین [۴] | |
والاتری ز قوم شهیدان چو در عدد | برتر ز حرف ابجد در رتبه حرف غین | |
خیزد حنین به حشر ز بدخواهت آن چنان | کز بدسگال حیدر برخاست در حُنین [۵] | |
با تو خلاف بدگهران هست خود خلاف | با صانع دو عالم و با شاه مغربین | |
گر باد کوی دشمن تو بر جهان وزد | چون سبزه دیو سر زند از خاک خافقین [۶] | |
کوبند سر به خاک پدر مرده سان همی | اندر فراق روی تو هر شام نیرّین [۷] | |
از هجر جانگداز دو ابروی تو هلال | گردید قد خمیده و لاغر چو حاجبین | |
بیداغ ماتم تو بود نقد قلب قلب | چون بیقبول خسرو صاحبقران حسین | |
شد قطرههای اشک من اندر عزای تو | بحری که شد حباب بر آن عرش چون نطین [۸] | |
در ماتم تو آیهی قرآن چو نظم من | بر خویش جامههای سیه کرده فرض عین | |
ای آنکه گشت هر که به تشریف تو شریف | گردد کمینه بندهی او مهر و مه به زین | |
از شوق پایبوس مکان تو مر مرا | باشد درون سینه پر آتش چو کورقین [۹] | |
از روی لطف و بندهنوازی خدای را | برهان مرا ز هجرت و خواری روز بین |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1124-1125.