طرب شیرازی
میرزا ابو القاسم محمّد نصیر متخلّص به طرب کوچکترین فرزند شاعر نامی محمد رضا قلی خان همای شیرازی که در سال 1276 ه. ق در اصفهان متولد شد. خانواده او اهل شیراز بودند ولی پدرش در اصفهان مسکن گزید و طرب در آنجا متولد شد و در همان شهر نشو و نما یافت. دو برادر دیگر طرب یعنی میرزا محمّد حسین عنقا و محی الدّین محمد سُها نیز شاعر و اهل ادب بودند. طرب پس از مرگ پدر تحت سرپرستی و تربیت عنقا قرار گرفت و علوم مختلف را نزد میرزا عبد الغفار پا قلعهای، آخوند ملّا محمّد کاشانی، جهانگیر خان قشقایی و میرزا ابو الحسن جلوه و هنر خطّاطی را در محضر میرزا عبد الرحیم افسر فرا گرفت. طرب با وجود اینکه مورد توجه ناصر الدّین شاه قاجار بود زندگی درویشانه را ترجیح میداد و از پذیرفتن صلات آنها امتناع میکرد. ناصر الدّین شاه به او لقب «عقاب» و «تاج الشّعرا» داد ولی او در هیچ شعری آنها را به کار نبرد. از سال 1285 ه. ق.
مدتی ملک الشعرای دربار ناصر الدّین شاه بود، امّا بالاخره از آن کناره گرفت و به اصفهان برگشت. او یکی از علما و فضلای کم نظیر عهد خود بود. وی شاعری دانشمند و هنرمندی با ذوق بود که در خوشنویسی، نقاشی و هنرهای زیبا هنر آفرینی میکرد.
طرب به سال 1330 ه. ق. در اصفهان درگذشت و در همان شهر در بقعهی امامزاده احمد دفن شد.
وی در سرودن انواع شعر توانا بود، و به خصوص در قصیده و غزل شهرت داشته است. دیوانش نیز به چاپ رسیده است. [۱]
ای دل به ناله کوش که ماه محرّم است | آفاق باژگونه و ایّام در هم است | |
شد خواب و خور حرام به سکان روزگار | گویا دوباره نوبت ماه محرّم است | |
تنها نه فرشیان به عزایش عَلَم زدند | از این الم عَلَم به سر عرش اعظم است | |
از دیو سیرت آدمیان بس جفا که دید | آن خسروی که فخر بنی نوع آدم است | |
آوخ که خوار شد به سر رهگذار شام | شاهنشهی که بو البشر از وی مکرّم است | |
از بدترین عالمیان بس ستم کشید | شاهی که بهترینِ همه اهل عالم است | |
ذرّات «کُنْ فَکان» همه در غم نشستهاند | تنها مرا نه دل ز عزایش پر از غم است | |
تنها نه خاکیان که ز غم در عزای او | در طاق عرش روح الامین جفت ماتم است | |
شد ختم تشنگی به علی اکبر حسین | در لعل لب گرفته از آن روی خاتم است | |
انگشت داد همره انگشتری به خصم | شاهی که نقش نامش بر خاتم جم است | |
عیسی صفت چهها ز یهودان کوفه دید | آن عیسی که حضرت زهراش مریم است | |
آن سر که بود دوش نبی متکای او | خاکستر تنور شد ای وای جای او |
داد از تو ای سپهر که بیداد کردهای | باز این چه فتنهایست که بنیاد کردهای | |
غمگین نمودهای تو دل دوستان حق | وانگاه جان دشمنشان شاد کردهای | |
کُشتی شه حجازی و سلطان شام را | در جام، باده تا خط بغداد [۲] کردهای | |
کردی خراب عاقبت از کین مدینه را | پس شام شوم را ز نو آباد کردهای | |
جای نگار، دست عروس فکار را | رنگین ز خون تارک داماد کردهای | |
ای سست مهرِ سخت دل، آزارِ اهل بیت | گاهی به شام و گه به سَناباد [۳] کردهای | |
آبی که دادهای تو بر اطفال تشنه لب | سرچشمهاش ز دشنهی فولاد کردهای | |
ای سرو ذکر قامت اکبر نمودهای | زین قصّه پا به گِل قد شمشاد کردهای | |
آنان که بود صد چو سلیمان غلامشان | بنیاد عمرشان همه بر باد کردهای | |
ای تشنه لب ثواب شهیدت دهند اگر | خوردی چو آب از لب او یاد کردهای | |
حاصل به غیر باد نداری چو نی «طرب» | از جور چرخ هرچه تو فریاد کردهای | |
داد از تو و جفای تو ای آسمان دون | یکباره زین الم نشدی از چه سرنگون؟ |
{{ب| چون دیو خاتم از کف او در ربود خصم|بنشست بر سریر سلیمان کربلا
چون شد گه شهادت سلطان کربلا | افتاد شور و لرزه در ارکان کربلا | |
طوفان غم رسید چو بر کشتی حسین | خون گریه کرد نوح به طوفان کربلا | |
چوگان زلف چون علی اکبر ز هم گشود | بس سر چو گو فتاده به میدان کربلا | |
برخاست چون جرس ز پی کاروان شام | افغان کودکان ز بیابان کربلا | |
آوخ ز تیر حرمله افتاد از نوا | اصغر که بود بلبل دستان کربلا | |
از خون پاک تازه جوانان هاشمی | شد گلشنی عیان به گلستان کربلا | |
از تندباد حادثهی دهر ای عجب | شد سوسنی خموش به بستان کربلا | |
ایوان کربلا شدی ای کاش سرنگون | چون شد شهید خسرو ایوان کربلا | |
شیران خشمناک ز زخم سنان و تیر | خفتند هرطرف به نیستان کربلا | |
دردا ز بیشه کنده شد از تیشهی ستم | اکبر که بود سرو خرامان کربلا | |
ناگاه از فراز سِنانِ سَنانِ دون | خورشید سر زدی ز گریبان کربلا | |
آوخ که شد به نیزه همان سر که مصطفی | میگفت بارهاش که «روحی لک الفدا» |
از زین پشت شاه زمان بر زمین رسید | بگذشت خون ز زین و به عرش برین رسید | |
تا حشر سر به زیر بود آسمان ز شرم | زان ظلمها که بر سر سلطان دین رسید | |
چون دایه بود روح الامین آن جناب را | زین داغ تا چه بر دل روح الامین رسید | |
یاسین به دور صفحهی امکان قلم کشید | آیات نیز چون به امام مبین رسید | |
خون از زمین رسید به چرخ برین ز کین | چون پیکر امام زمان بر زمین رسید | |
کو آن زبان که شرح دهم تا چه از جفا | بر آل مصطفی ز یزید لعین رسید | |
کو آن زبان که گویمت از ظلم کوفیان | بر عترت رسول چنان و چنین رسید | |
افتاد حور عین ز سر تخت بر زمین | چون این خبر به خلد سوی حور عین رسید | |
هرچند بیش گویمت از جور اشقیا | بر اهل بیت پاک نبی بیش از این رسید | |
هرگه که از یسار و یمین شه نظر فکند | شمر از یسار و مالک نسر از یمین رسید | |
مادر مگر نبود که بس ناله سر کند | تا بیندش چه در نفس واپسین رسید | |
آن ظلمها که چرخ به آل رسول کرد | جان رسول تا به قیامت ملول کرد |
روز ازل بر اهل و لا چون صلا زدند | فال بلا به نام شه کربلا زدند | |
چون پهن گشت خوان شهادت نخست روز | اول به خاندان نبی این صلا زدند | |
کس بر صلای غم به جز از وی بلی نگفت | روز ازل صلا چو بر اهل ولا زدند | |
کرد آسمان ز بار شهادت ابا و لیک | این قرعه را به طالع آل عبا زدند | |
چون شد لوای تعزیت شاه دین بلند | کرّوبیان به عرش برین این لوا زدند | |
زینب ز بس که جور و جفا دید و صبر کرد | آتش به جان صبر از این ماجرا زدند | |
گشتند شیرگیر همه روبهان شام | زنجیر ظلم شیر خدا را به پا زدند | |
سیلی و تازیانه بر اطفال بیگناه | شرم از خدا نکرده ز روی جفا زدند | |
پنهان هزار نامه نوشتند عاقبت | بر نی سر مطهّر او بر ملا زدند | |
در کربلا صلای بلا داد چون حسین | مستان عشق نعرهی قالوا بلی زدند | |
خرگاه آسمان شدی ای کاش واژگون | خرگاه شاه دین چو به کرب و بلا زدند | |
آتش زدند چون سراپردهی حسین | افتاد در زمین و زمان بانگ شور و شین |
این آتش از کجاست که ما را به جان فتاد | کز شعلهاش شراره به کون و مکان فتاد | |
باز این چه فتنهایست ندانم که در جهان | از جور آسمان به زمین ناگهان فتاد | |
تنها نسوخت جان من از غم شرارهاش | زین غم شراره در دل پیر و جوان فتاد | |
در حیرتم چگونه زمین و زمان بپاست | چون بر زمین ز اسب، امام زمان فتاد | |
آوخ از آن دمی که سکینه به اشک و آه | چون طفل اشک از عقب کاروان فتاد | |
خورشید دیگری ز سنان دید جلوهگر | زینب چو چشم او به فراز سنان فتاد | |
میخواست شمع از دل زینب سخن کند | بنگر چگونه آتشش اندر زبان فتاد | |
رخها سرختر ز گل از تاب تشنگی | بر خاک راه زرد چو برگ خزان فتاد | |
دیر مغان به رتبه فزونتر شد از حرم | آن شاه را گذر چو به دیر مغان فتاد | |
خورشید آسمان نبی چون افول یافت | از شش جهت خروش به هفت آسمان فتاد | |
ای کربلا ز شور تو اشکم رود ز چشم | ای نینوا ز سوز تو سوزم به جان فتاد | |
تنها نه دیدهی «طرب» از غصّه خون گریست | بنگر که خون ز چشم شفق چرخ چون گریست |
از یاد تشنگان دل ریشم کباب شد | ای دیده خون ببار اگرت قطع آب شد | |
ای روزگار از ازل این داشتی بنا | کآباد از تو شام و مدینه خراب شد | |
تنها نسوخت جان من از این غم ای عجب | زین غم کباب جان همه شیخ و شاب شد | |
باد صبا ز کاکل اکبر گذر نمود | در چین گذشت و چین همه پر مشک ناب شد | |
رنگین نمود گیسوی مشکین به خون عروس | داماد را چو دید کف از خون خضاب شد | |
شد منقلب چو حالت اطفال تشنه لب | ارکان روزگار پر از انقلاب شد | |
چون آفتاب تا به سنان شد سر حسین | زین غم سیاه و تیره رخ آفتاب شد | |
پژمرده دید چون ز عطش روی گلرخان | زینب ز اشک دامن او پر گلاب شد | |
نیلی رخ سکینه ز سیلی شمر شد | گردون کبود جامه و نیلی ثیاب شد | |
در خواب جز دو طفل که مردند از عطش | هرگز شنیدهای مُتعَطَش به خواب شد؟ | |
هرکار را حساب بود جز که از یزید | بر اهل بیت ظلم برون از حساب شد | |
داد از جفای چرخ که بر آل بو تراب | جز آبِ تیغ، تشنهلبان را نداد آب [۴] |
دل زنده میشود ز و لای تو یا حسین | جان تازه میشود ز ثنای تو یا حسین | |
مرغ دلم که طایر عرش آشیان بود | پرواز میکند به هوای تو یا حسین | |
تو خواستی برای خدا هرچه خواستی | حق خواست هرچه خواست برای تو یا حسین | |
از بند بند من چو نی آید نوای عشق | در نینوا به شور نوای تو یا حسین | |
غیر تو در ازل که بلی گفت در بلا! | کس را نبود تاب بلای تو یا حسین | |
پیغمبران برای شفاعت به رستخیز | سر مینهند بر کف پای تو یا حسین | |
تو جان و مال، جمله نمودی فدای دوست | ای جان دوستان به فدای تو یا حسین | |
باب تو هفت قلعه گرفتی به ذو الفقار | ای جان فدای باب و نیای تو یا حسین | |
تو هشت قلعه فتح نمودی ز هشت خلد | قربان دست قلعهگشای تو یا حسین | |
گویا که میخلید به قلب رسول پاک | هرخار میخلید به پای تو یا حسین | |
روزی که هرکسی طلب مأمنی کند | باشد «طرب» به زیر لوای تو یا حسین |
سوخت از یاد شه تشنه لبان جان و تنم | نه عجب باشد اگر چاک شود پیرهنم | |
چمنی بیخس و خار است سر کوی حسین | من ز غم نعرهزنان بلبل آن خوش چمنم | |
عشق آنگونه مرا رفته چو خون در رگ و پوست | که گرم سر برود دل ز غمش بر نکنم |
روان به کوفه ز کرب و بلا چو قافله شد | همه سرادق افلاک پر ز غلغله شد | |
رخ سپهر از آن روز، پر از آبله گشت | که پای نازک اطفال، پر ز آبله شد | |
شنیدهاید مسافر به غیر آل علی | که تازیانه و سیلیش زاد راحله شد؟ | |
کنارهی افق از شرم، سرخ گشت چو دید | که سرخ حلق علی از خدنگ حرمله شد |
در شام چون که آل علی را مقام شد | روز جهان سیاهتر از تیره شام شد | |
شاهی که گنج سرّ خدا بود سینهاش | چون گنج در خرابهی شامش مقام شد | |
چون شد حرام، عیش بر اولاد مصطفی | گویی که عیش بر همه عالم حرام شد |
در کرب و بلا آب مگر قیمت جان بود | کز تشنگی از خاک بر افلاک فغان بود | |
پژمرد ز سوز عطش و تابش خورشید | آن نوگل خندان که گل باغ جنان بود | |
نینی غلطم، خون دل از دیدهی اطفال | چون سیل ز دامان سراپرده روان بود | |
رخسارهی قاسم بُد اگر بُد گل نوخیز | بالای علی بود اگر سرو روان بود | |
آن شاه که بودی دهنش چشمهی حیوان | خشکیدهتر از چوب، زبانش به دهان بود | |
بر نیزه سرش گرد جهان گشت چو خورشید | شاهی که تنش باعث ایجاد جهان بود | |
بر پیکر مرغان گلستان حسینی | شهباز بلا بال زن از زاغ کمان بود | |
خون در عوض شیر چکید از لب اصغر | تیرش بَدَلِ آب به حلقوم روان بود | |
خونین، دل آهوی ختن گشت از این غم | از کاکل اکبر چو صبا مشک فشان بود | |
چون زد به نشان حرمله آن تیر جگردوز | حلق علیاش نی که دل ماش نشان بود | |
میدان حسینی ز ازل تا به ابد گشت | گر لشگر دشمن ز کران تا به کران بود |
یا للعجب که تشنهی آب فرات بود | شاهی که خاک در گهش آب حیات بود | |
شد تشنه لب شهید میان دو نهر آب | با آنکه مهر مادرش آب فرات بود | |
قسمت به کائنات کنی گر بلای او | افزون بلای او ز همه کائنات بود | |
آن شه چو رخ به عرصهی جان باختن نمود | روح الامین پیاده در آن عرصه مات بود | |
با التفات او به سوی بارگاه قرب | بر جان و مال کی دگرش التفات بود؟ | |
گر ذات پاک حق به صفات اندر آمدی | میگفتی که ذات وی آثار ذات بود | |
غالی اگر نخوانی و کافر ندانیام | گویم که ذات او همه عین صفات بود | |
آن شاه از آن ثبات فرمود در بلا | کی کوه را تحمّل صبر و ثبات بود | |
نام حسین چون قلم صنع زد رقم | دندانهاش کلید مراد و نجات بود |
بویی ز خم گیسوی اکبر به من آورد | یا باد صبا نفحهی مشک ختن آورد | |
شد پیرهن صبر گل از خار به تن چاک | نامی مگر از اکبر گل پیرهن آورد | |
خونین کفن از باغ دمد لاله و پُر داغ | یادی مگر از قاسم خونین کفن آورد | |
چون جِزع [۵] شه تشنه شد از اشک گهربار | خون در دل مرجان ز عقیق یمن آورد | |
چون کشته سلیمان زمان گشت در آن دشت | ز انگشت برون خاتم او اهرمن آورد | |
صد چاک تن گل شد و نالان دل بلبل | زان گل چو خبر باد به سوی چمن آورد | |
چون بلبل شیرین سخنِ شاه، سکینه | زد نعره مرا نعرهی او در سخن آمد |
ای خسرو لب تشنه که جانها به فدایت | جانهای همه خلق به قربان وفایت | |
تنها نه برایت به زمین خلق بگریند | خون گریه کند دیدهی جبریل برایت | |
تنها نه همین آدمیانند عزادار | بنشسته همه جنّ و ملک هم به عزایت | |
هم عاشق حقّی تو و معشوق حقیقی | هم خون خدایی تو و خونخواه خدایت | |
زد سنگ ستم خصم به پیشانی پاکت | بشکست ز کین آینهی دوست نمایت | |
کردی تو فدا جان خود اندر ره امّت | ای جان جهان، جان جهان باد فدایت | |
تو حرمت کعبه به صفا داشتی از قدر | شد کعبه صفا بخش از آن رو، ز صفایت | |
بر نی چو نمودند سرِ پاکِ تو شاها | تا حشر بوَد نای پر از شور و نوایت | |
تو خیمه زدی بر زبَر عرش، چه باک است | بردند به تاراج اگر خیمه سرایت |
ای دیده خون ببار که امشب شب عزاست | امشب شب عزای شهنشاه کربلاست | |
امشب چه روی داده که دوران پر از محن | امشب چه روی داده که گیتی پر از بلاست | |
امشب چه روی داده که احمد دلش ملول | امشب چه روی داده که زهرا قدش دوتاست | |
خاکم به سر، بود شب قتل شه شهید | کافاق پر ز ناله و ایّام پر نواست | |
فردا بود که جسم جوانان هاشمی | زیر سُمّ ستور مخالف چو توتیاست | |
فردا بود که تشنه لب از بهر مشک آب | عبّاس را به تیغ دو دست از بدن جداست | |
فردا به تیغ «منقذ» بیدینِ کفر کیش | شقّ القمر ز تارک اکبر نمود راست | |
فردا بود که ولوله در جان قدسیان | فردا بود که زلزله در عرش کبریاست | |
فردا بود که خاک ز خون لعلگون شود | خونی که خون جگر ز غمش نافهی ختاست | |
یک سوی گرم موج زدن آب در فرات | یک سوی العطش از خاک بر سماست | |
سیراب وحش و طیر بیابان و تشنه لب | اطفال بیگنه، به چه کیش این ستم رواست | |
آن سر که تکیهگاه ز دوش رسول داشت | خاک زمین بادیهاش جای متّکاست [۶] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1023-1029.
پی نوشت
- ↑ دیوان طرب شیرازی؛ مقدمه با تلخیص.
- ↑ قدما، جام باده و جام جم را با هفت خط وصف کردهاند: هفت خط داشت جام جمشیدیهر یکی در صفا چو آیینه، جور و بغداد و بصره و ازرقاشک و کاسهگر و فرودینه خط بغداد به بالا نزدیک است و کنایه از لبریز و لبالب بودن است.
- ↑ سَناباد: ناحیهای از طوس که امام رضا (ع) در آنجا به شهادت رسید و مدفون شد. مشهد فعلی.
- ↑ دیوان طرب شیرازی؛ ص 492- 499.
- ↑ جِزع: مهرهی یمانی، مهرهی سلیمانی.
- ↑ تجلی عشق در حماسه عاشورا؛ ص 168- 172.