عاشق اصفهانی
آقا محمد عاشق اصفهانی از شعرای قرن دوازدهم هجری که در سال 1111 ه ق. در اصفهان به دنیا آمد. او با پیشهی خیاطی روزگار میگذرانید و به قناعت و دیگر صفات نیک شهرت داشته است. آقا محمد از طرفداران رستاخیز ادبی و مخالف سبک شعر (فارسی- هندی) بود. این سبک در زمان سلاطین مغول در ایران معمول گردیده بود. شیوه شاعران قدیم خراسان و عراق را تجدید کرد (یعنی بازگشت به سبک سعدی و حافظ) و بر این قالب شعر میسرود. اشعارش در شیوهی غزلسرایی طرزی دلپسند دارد زیرا فن اصلی او غزلسرایی است و در غزلهایش بیشتر مضامین عاشقانه دیده میشود. بهر حال او شاعری است که رنج عشق و حرمان را چشیده و همواره سوز و گداز خود را با الفاظی ساده بیان میکند و به همین دلیل تخلّص خود را صادقانه «عاشق» اختیار کرده است.
عاشق با شاعران هم عصر خود در اصفهان چون آذر بیگدلی، هاتف اصفهانی و صباحی کاشانی انجمن شعری داشته و به احتمال، ریاست آن نیز بر عهدهی او بوده است. دیوان شعر او شامل قصاید، غزلیات، قطعات و رباعیات میباشد. مضامین رباعیات او به رباعیات خیّام نزدیک است.
عاشق در سال 1111 هجری در بحبوحهی وقایع و مصائب در اصفهان متولد شد. تولدش مصادف با اوایل سلطنت شاه سلطان حسین صفوی بود. عاشق در اوان جوانی شروع به شعر و شاعری نمود که مصادف بود با حملهی افاغنه، قتل و غارت و کشمکشهای داخلی ایران. این دوران مردم ایران هیچگاه شب، خواب راحت و روز، آسایشی نداشتند و خیلی تسلّط روحی میخواست که با تمام این بدبختیها اشخاصی بتوانند گرد دانش و ادب و ادبیات بگردند. پس از انقراض سلسلهی صفویه و ظهور سلسلهی افشاریه و روح جهانگیری نادر شاه افشار که تقریبا تمام مدّت سلطنتش صرف جهانگشایی و استقرار امنیّت بود هیچگاه مشوّق دانش و دانشمندان و هنرمندان نبود، و بعد از قتل نادر شاه افشار هم به علت ملوک الطوایفی و تشکیل دولت جدید «زندیه» در اغلب نقاط کشور جنگ و کشمکش بود و سلاطین این چند سلسله، فرصتی نداشتند که فضلا و بزرگان علم و دانش را در نقطهای تمرکز داده و یا تشویقی از آنان بنمایند و در توسعهی فرهنگ و ادب کوششی روا دارند و وضع عهد صفوی را رونق دهند. اما اهل ادب خود مجمع تشکیل میدادند تا آثار علمی و ادبی و هنری را به معرض استفاده عموم بگذارند. در آن زمان سعی به بازگشت به سبک عراقی بود زیرا از ابتدای تسلّط مغول در ایران شعرا سبک ساده عراقی را رها کرده و سبک هندی، اختیار نموده بودند. شعرای پیشگام در این مرحله از اهمّیتی ویژه برخوردارند، که عاشق اصفهانی از جملهی این شاعران است، که اشعارش حاکی از روانی و سلاست بیان و سلامت گفتار میباشد و این خود خدمتی در راه اصلاح شعر فارسی بوده است. به تبعیّت از این انجمن و بازگشت شعرا به سبک عراقی، عدهای از نویسندگان بزرگ زمان شیوهی معمول نثر فارسی که آن هم دچار انحطاط شده بود را کنار گذاشتند و تحوّلی در نثر فارسی پدید آوردند و سادهنویسی را رواج دادند.
عاشق اساسا شغل خود را شاعری قرار نداد، و از این راه ابدا تحصیل معاش ننمود و با شغل خیّاطی امرار معاش میکرد. وی و همچنین گوشهی انزوا را اختیار کرده و با نهایت فقر و کمال استغنا به سر میبرده است. وفات او به سال 1181 هجری در سن هفتاد سالگی در زادگاهش بود. [۱]
ترکیببند:
امروز روز تعزیهی آل مصطفی استامروز روز ماتم سلطان کربلاست | {{{2}}} | |
روزیست این که نخل فتوّت ز پا فتادروزیست این که شور قیامت بپای خاست | {{{2}}} | |
برگِرد عرش مرثیهخوان است جبرئیلدر آسمان به حلقهی کرّوبیان عزاست | {{{2}}} | |
خامش نشسته بلبل ازین غم به طرف باغوز بانگِ نوحه سربهسر آفاق پر صداست | {{{2}}} | |
بر لب حدیثشان غم فرزند فاطمه استحور و پری که بر تنشان پیرهن قباست | {{{2}}} | |
از مصطفی و آل، حیا در جفا نکردبا ما زمانه را سر و برگ وفا کجاست؟ | {{{2}}} | |
جمعی که عالم است طفیل وجودشانبنگر به حالشان ز جفا و ستم چههاست | {{{2}}} | |
چون خون نور دیدهی زهرا به خاک ریختخون گر رود ز دیدهی گریان ما، رواست | {{{2}}} | |
از قصّه لب ببندم و گریم درین عزاخود طاقت شنیدن این ماجرا که راست؟ | {{{2}}} | |
جن و ملک به نوحه در آمد، عزای کیست؟این شور در زمین و فلک از برای کیست؟ | {{{2}}} |
آن روز گشت خون دلِ ما به ما حلالکالود چرخ پنجه به خون نبیّ و آل | {{{2}}} | |
صد قرن بگذرد اگر از دور آسماناز جبههی جهان نرود گرد این ملال | {{{2}}} | |
بیرون نرفت گر ز تنم جان غریب نیستکاین ماجرا تمام نگنجید در خیال | {{{2}}} | |
دیگر ثبات مینکند دور آسمانکاین حدّ ظلم نیک نیامد ازو به فال | {{{2}}} | |
عمر فلک گذشت و به هر گوشهای هنوزاین تعزیت به جاست زهی حزن بیزوال | {{{2}}} | |
گر این ندیده بودمی از دور آسمانمیگفتمی ازوست چنین جرأتی محال | {{{2}}} | |
با این دو چشم تر چقدر خون توان فشاندگیرم رود به گریه مرا عمر ماه و سال | {{{2}}} | |
یک عمر چیست، گر بودم صد چو عمر نوحکم باشد از برای چنین ماتمی مجال | {{{2}}} | |
تا یک دو روز هست مجالی درین عزاای دیده گریه سر کن و ای دل ز غم بنال | {{{2}}} | |
بیش از هزار سال شد اکنون که ماتم استاز بهر او هنوز چنین ماتمی کم است | {{{2}}} |
نور دو چشم فاطمه و بوتراب کو؟تاریک گشت هر دو جهان، آفتاب کو؟ | {{{2}}} | |
مهمان کربلا که به غیر از سنان و تیغاو را به حلقِ تشنه نکردند آب کو؟ | {{{2}}} | |
غلمان و حور تعزیه دارند و سوگوارای روزگار، «سیّد اهل شباب» [۲] کو؟ | {{{2}}} | |
آن سروری که بر سر منبر، نبی مداممیخواند مدح او به دو صد آب و تاب کو؟ | {{{2}}} | |
رنگ و رخ چو ماه، ز جورِ که برشکستشهد سخن بر آن لب شیرین جواب کو؟ | {{{2}}} | |
زان گل که کرد پر همه عالم ز رنگ و بوغیر از گلاب اشک به عالم گلاب کو؟ | {{{2}}} | |
زین العباد را که به زنجیر میکشندجدّ بزرگوار کجا رفت و باب کو؟ | {{{2}}} | |
پا در رکاب رخش برآورد بهر رزمسلطان ما کجا شد و ما را رکاب کو؟ | {{{2}}} | |
ظلمی که کرد خصم بر اولاد مصطفیگیرم تمام شرح توان کرد، تاب کو؟ | {{{2}}} | |
کاری کز آن بتر نتواند شدن، چو کردگو بعد از این فلک پی کار دگر مگرد | {{{2}}} |
رخسارهای که بود به خوبی مه تمامپوشیده کرد معرکهاش در ته غمام | {{{2}}} | |
موئی که شانه میزدش از پنجه مصطفیصد حلقه حلقهاش به ته خاک همچو دام | {{{2}}} | |
سروی که رست از چمن مصطفی، فتاددر جویبار خون و فرو ماند از خرام | {{{2}}} | |
برخاک سوده شمر ز روی جفا ببینرویی که بود بوسهگه مرتضی مدام | {{{2}}} | |
از پا فکند قامت نخلی که در چمنپرورده بود فاطمهاش با صد احترام | {{{2}}} | |
در خون کشیدهاند و جهان همچنان به جاآن را که ساکنان فلک بنده و غلام | {{{2}}} | |
شهباز عرش بین که به عزم دیار قدسدر خون کشیده بال و پر خویش چون حمام | {{{2}}} | |
زان دم که هشته بود بنای ستم فلکهرگز نکرده بود جفایی چنین تمام | {{{2}}} | |
نسبت نمیتوان به قضا داد این ستمگویا گسسته بود فلک از قضا زمام | {{{2}}} | |
این ظلم دیگر است که گردون نگون نشدعالم تمام غرقهی دریای خون نشد | {{{2}}} |
در کربلا زدند چون آل نبی قدمصد شعله زد ز سینهی کرّوبیان علَم | {{{2}}} | |
آن ظلم شد بپای که لرزید آفتاباز باد آه سرد درین نیلگون خِیَم | {{{2}}} | |
آزاده سرو باغ دو عالم ز پا فتادتاریک گشت هر دو جهان از غبار غم | {{{2}}} | |
شد جمع و شور نوحه به هفت آسمان فکندهر فتنهای که بود جهان را ز بیش و کم | {{{2}}} | |
از آل مصطفی دم آبی دریغ داشتای دل ز چرخ سفله مجو شیوهی کرم | {{{2}}} | |
نم در جگر نهشت ز بس تشنگی ولیاز خونشان رساند در آن دشت نم به نم | {{{2}}} | |
چون مهتر حرم تپد از تیغشان به خونبا این سگان دگر چه کند آهوی حرم | {{{2}}} | |
بر نیزهاش به معرکهی کربلا نگرآن سر که خورده بود به آن مصطفی قسم | {{{2}}} | |
ور سینه تاب صبر از این ماجرا نداشتدل خون شد و ز دیده برون رفت لا جرم | {{{2}}} | |
با این قضیه خون دل ما چه میکندگرید اگر دو دیده دو دریا چه میکند | {{{2}}} |
در خون کشیده پیکر «دارای دین» ببیناز تن جدا فتاده سر نازنین ببین | {{{2}}} | |
شهباز عرش را به هوای دیار قدسدر خون خویش بال فشان بر زمین ببین | {{{2}}} | |
زین گرگ سالخورده که در خون کشیده استنور دو چشم شیر خدا را کمین ببین | {{{2}}} | |
هر سو وداع شاهی و شهزادهای نگراز چشم خونفشان نگه واپسین ببین | {{{2}}} | |
طفلان خردسال حرم را نظاره کنبر چشمشان ز شوق پدر آستین ببین | {{{2}}} | |
حرف غریب ماندنشان بر زبان نگرگَردِ یتیم گشتنشان بر جبین ببین | {{{2}}} | |
همرنگ لالهزار ز خون عرصهای نگروز پا فتاده سرو و گل و یاسمین ببین | {{{2}}} | |
در خیمهی حرم ز یتیمان فغان شنودر آن میانه نالهی روح الامین ببین | {{{2}}} | |
بنگر چهها رسیده به اولاد مصطفیبگذار هرچه کرده سپهر و همین ببین | {{{2}}} | |
آل نبی درین غم و محنت نظاره کنبگریز از جهان وز گردون کناره کن | {{{2}}} |
تابنده اختر فلک هشت و چار [۳] حیفآن نور هر دو دیدهی زهرا، هزار حیف | {{{2}}} | |
از روی زین به خاک در افتاد عاقبتنور دو دیدهی شه دُلدُل سوار، [۴] حیف | {{{2}}} | |
رویی که بود روشنی آفتاب ازوپوشید خاک معرکهاش در غبار، حیف | {{{2}}} | |
مویی چو شب که بر رخ چون روز شاه بوددر خون کشید گردش لیل و نهار، حیف | {{{2}}} | |
آن تن که پرورش به کنار بتول یافتاز زخمهای تیغ و سنان شد فکار، حیف | {{{2}}} | |
شد شاه ذو الفقار و نماند از جفای خصمشهزادهای که بود ازو یادگار، حیف | {{{2}}} | |
رفت آن که بود نقد شهنشاه لافتیدیگر کسی نماند پی کارزار، حیف | {{{2}}} | |
بر باد فتنه رفت به یک جنبش سپهرهر گل که بود در چمن روزگار، حیف | {{{2}}} | |
برخاست صرصری که به گلزار مصطفیبر باد رفت حاصل صد نو بهار، حیف | {{{2}}} | |
بنگر خزان چه کار به باغ و بهار کردهر کار کرد چشم بد روزگار کرد | {{{2}}} |
رفت از میانه پادشه انس و جان، دریغبر باد رفت حاصل کون و مکان، دریغ | {{{2}}} | |
در گلشنی که داشت تماشا عنان خویشاز مطلق العنانیِ باد خزان، دریغ [۵] | {{{2}}} | |
از دست روزگار برون شد به رایگانیکدانه گوهر صدف کن فکان، دریغ [۶] | {{{2}}} | |
شد شهسوار قدس از این تیره خاکدانبا یک جهان ملال عنان بر عنان، دریغ | {{{2}}} | |
نگذاشتند جانب آل رسول، حیفنشناختند حرمت آن خاندان، دریغ | {{{2}}} | |
رفت آن که شاد بود دو عالم برای اودر رفتنش نماند دلی شادمان، دریغ | {{{2}}} | |
از غصّه سوخت جان و دل عالم این جفاوین داغ ماند بر دل و جان جاودان، دریغ | {{{2}}} | |
در باغ مصطفی که ارم بود بندهاشاز نو شکفته گلبن و سرو جوان، دریغ | {{{2}}} | |
در گلشنی که خورد ز جوی بهشت آببر خاک ریختند گل و ارغوان، دریغ | {{{2}}} | |
با آن چمن سپهر ستمگر ببین چه کردپرورد گل به عزّت و آخر ببین چه کرد | {{{2}}} |
وقت است ماند از حرکت چرخ کج مداروین دود محو گردد و بنشیند این غبار | {{{2}}} | |
خیزد ز نفخ صور یکی تند باد صعبکاین خیمهها نگون شود از وی جبابوار | {{{2}}} | |
میزان عدل نصب کنند از پی جزاهنگام کار آید و هرکس رود ز کار | {{{2}}} | |
این ظلم بیحساب شود دفع لاجرمگردد روان به امر خدا حکم کردگار | {{{2}}} | |
اهل نفاق را بگریزد ز سینه دلپیدا شود چو بیدق شاه شترسوار | {{{2}}} | |
خونین کفن به حشر درآیند یکبهیکآل نبی و خلق بگریند زارزار | {{{2}}} | |
زهرا در آن مخاصمه گیرد به روی دستدر خون کشیده پیرهن آن بزرگوار | {{{2}}} | |
پرسد که خاندان نبوت که برفکندشیر خدا که خانهی دین کرد استوار | {{{2}}} | |
شوری برافکنند که در جنّت آن خروشآشوب روز حشر یکی باشد از هزار | {{{2}}} | |
آید حسین و با تن بیسر کند فغانبیند در آن فغان و پیمبر کند فغان | {{{2}}} |
گیرند اگر حساب تو در فتنه و فساددوزخ کم است بهر تو ای زادهی زیاد | {{{2}}} | |
جوری نکردهای تو که هرگز رود ز دلکاری نکردهای تو که هرگز رود ز یاد | {{{2}}} | |
بسیار گشت چرخ پی مفسدان ولیهمچون تویی ندیده به قوم ثمود و عاد | {{{2}}} | |
برخاست صرصری ز نفاق تو در جهانگلهای بوستان نبی را به باد داد | {{{2}}} | |
آنی که بستی آب به رو اهل بیت رااز حلقشان به خنجر کین چشمهها گشاد | {{{2}}} | |
از تند باد جور تو ای مایهی فسادآزاده سرو باغ امامت ز پا فتاد | {{{2}}} | |
شرمت ز بو تراب نیاید، زهی جحود!بر دیدهی تو آب نیاید، زهی عناد! | {{{2}}} | |
چشم شفاعتت ز که باشد به روز حشرفریاد مصطفی چو برآید برای داد | {{{2}}} | |
ترسم در آتش تو بسوزند عالمیچون گرم انتقام شود داور عباد | {{{2}}} | |
آه این چه آتشست که جور تو برفروختافروخت آتش که جهان را به ناله سوخت | {{{2}}} |
هرکس ز پای تا سرِ این داستان گذشتاز جان خویش سیر شد و از جهان گذشت | {{{2}}} | |
این قصّهکش تمام شنیدن نمیتوانآیا به خاندان نبوت چه سان گذشت | {{{2}}} | |
یکجا به خاک این همه گل، هیچگه نریختچندان که بر زمانه بهار و خزان گذشت | {{{2}}} | |
گردون فشاند خاک به سر، وین غریب نیستاین ماتمی نبود که از وی توان گذشت | {{{2}}} | |
نم در جگر نماند فلک را ز بس گریستفریاد العطش چو ز هفت آسمان گذشت | {{{2}}} | |
در خون تپید پیکر فرزند مرتضیای جان برآ که کار ز آه و فغان گذشت | {{{2}}} | |
تنها مگو به آل نبی رفت این ستماز این عزا ببین که چه بر انس و جان گذشت | {{{2}}} | |
سهلست با عزای جوانان اهل بیتاز روزگار هرچه به پیر و جوان گذشت | {{{2}}} | |
دیگر ز درد ساکن بیت الحزن مگوبنگر چهها ز جور به آن خاندان گذشت | {{{2}}} | |
کس این ثبات و صبر ز ایوب کی شنیداین حزن بیزوال به یعقوب کی رسید | {{{2}}} |
ای دل جهان ز گریه چو دریای خون نگردیدی درون سینهی ما را برون نگر | {{{2}}} | |
بشکاف سینهی من و بنگر که حال چیستگاهی برون نظر کن و گاهی درون نگر | {{{2}}} | |
با آل مصطفی بنگر کید آسمانافسانهی زمانه شنیدی فسون نگر | {{{2}}} | |
در حلقه حلقهی ثقلین این عزا ببیناز جنّ و انس، شور ملایک فزون نگر | {{{2}}} | |
ارواح قدس را که نیستند آشنای غماز جای رفته پای ثبات و سکون نگر | {{{2}}} | |
خون ریخت شاه را ز لآلی دریغ داشترحمت ببین و ریزش گردون دون نگر | {{{2}}} | |
وارونه کاریِ فلک کجمدار بینافعال زشت او همگی واژگون نگر | {{{2}}} | |
با آنکه کرد این همه چشم بدِ سپهراز این عزاش جامه به تن نیلگون نگر | {{{2}}} | |
آمد محرّم و غم او شد یکی هزاراز دست چرخ گریهی «عاشق» کنون نگر | {{{2}}} | |
در این عزا به حلقهی هر جمع گریه کنبنشین به حلقه حلقه و چون شمع گریه کن [۷] | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 838-843.
پی نوشت
- ↑ مجمع الفصحاء؛ ج 2، ص 346. الذریعه؛ ج 9، ص 672. آتشکدهی آذر؛ ص 404. مقدمه دیوان عاشق اصفهانی با تخلیص.
- ↑ اشاره به حدیث «الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّة».
- ↑ فلک هشت و چار: آسمانی که بروج دوازدهگانه در آن قرار گرفته، و در اینجا کنایه از ائمه اطهار (علیهم السّلام) است، که دوازده نفرند. و امام حسین (علیه السّلام) اختر تابنده و درخشان این فلک است.
- ↑ دلدل: خارپشت بزرگ، موضوع مهم و امر عظیم. و نام استری که مقوقس امیر مصر، به پیامبر اکرم هدیه کرد و امیر المؤمنین بر آن سوار میشد.
- ↑ در گلشن اهل بیت پیامبر علیهم السّلام که تماشا، به احترام، عنان و زمام خود را نگاه میداشت، اینک باد خزانی، عنان رها کرده و گلها را به خاک میاندازد. در این بیت، «تماشا»، برای مبالغه، به جای «تماشا کننده» به کار رفته است.
- ↑ «کن فکان»، در لغت، یعنی: «شو، پس شد». و مأخوذ از آیاتی نظیر: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ». «کن فکان» کنایه از عالم امر و ارادهی نافذ الهی در خلق اشیاء و انجام هر کاری است. در این بیت، عالم امر، به صدفی تشبیه شده که امام حسین علیه السّلام گوهر این صدف است.
- ↑ دیوان عاشق اصفهانی؛ ص 495- 500.