فیاض لاهیجی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۹ اوت ۲۰۱۷، ساعت ۱۵:۲۳ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «ملّا عبد الرّزاق بن علی بن حسین (گیلانی- لاهیجی) از اساتید بزرگ فلسفه و حکمت و...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

ملّا عبد الرّزاق بن علی بن حسین (گیلانی- لاهیجی) از اساتید بزرگ فلسفه و حکمت و کلام دوره صفویه (قرن یازدهم) و یکی از شعرای توانای این دوره می‌باشد. وی یکی از بزرگان حکمت مشاء و اشراق و از متکلّمان و اندیشمندان بزرگ فرهنگ اسلامی است.

وی در لاهیجان به دنیا آمد و مقدمات علوم را در آن محل دید. سپس برای ادامه تحصیل به تبریز و کاشان و شیراز و اصفهان مسافرت کرد و بعد از وفات ملا صدرا بقیه‌ی عمر را در قم ماند.

(البته بعد از اینکه بغداد به دست دولت عثمانی سقوط کرد و ظاهرا دوباره در ایام شاه عباس ثانی مصالحه‌ای برقرار شده بود فیاض به زیارت عتبات عالیات به بغداد رفت) و مصدر تربیت و منشأ حیات علمی در آن سرزمین قرار گرفت. علاقه‌ی قلبی فیاض به دو تن از اساتید خود میر محمد باقر داماد و صدر الدّین محمد شیرازی در قصاید و قطعات مدحی او کاملا منعکس است.

«فیاض» این لقب را از استادش ملا صدرا گرفته و الحق در قصاید و قطعاتی که از او مانده به خوبی می‌رساند که قدر و حرمت استاد خود را به نحو اکمل می‌دانسته است. فیاض لاهیجی و ملا حسین فیض کاشانی هر دو از شاگردان ملا صدرا و به افتخار مصاهرت (دامادی) استادشان مفتخر شدند و هر دو نیز لقب «فیاض» و «فیض» را از او گرفتند.

ویژگی عمده‌ی شعر فیاض در بیان رسای قصایدی است که بوی و رنگ تغزّل و غزل را داراست. او با مهارت و استادی بر الفاظ و معانی مسلّط است و فنون بلاغی و بدیعی در شعرش جلوه‌های خاص دارد. هم چنین یک ویژگی عمده نیز در شعر او خودنمایی می‌کند و آن مفاهیم ملامتی در غزل است.

فیاض مدایحی در توحید و حکمت و اندرز و عشق و مدح پیامبر اسلام (ص) و ائمه معصومین و شاهان و بزرگان صاحب منصب و استادان و شاگردان خود آورده است. در مدح امام حسین (ع) قصیده شماره‌ی 14 و ترکیب‌بند 4 را سروده، که یکی از زیباترین ترکیب‌بندها در زبان حال و عزای سرور شهیدان است که از ترکیب‌بند معروف محتشم کاشانی متأثر بوده است.

آثار فیاض: «کلیات دیوان اشعار» شامل 700 غزل (4835 بیت)، 37 قصیده (3213 بیت)، 12 قطعه (271 بیت)، 4 ترکیب‌بند (564 بیت)، یک ترجیع‌بند (152 بیت)، یک ساقی نامه، یک مثنوی و یک معراجیه و 153 رباعی و در مجموع 9902 بیت می‌باشد.

کتاب «گوهر مراد» که یک دوره‌ی کامل کلام اسلامی است، «شوراق»، «سرمایه‌ی ایمان» و حواشی و رسالات فراوان. آثاری نیز در حکمت و عرفان دارد. او به سال 1052 ه ق. درگذشته است. [۱]


1
عالم تمام نوحه‌کنان از برای کیست؟دوران سیاهپوش چنین در عزای کیست؟ {{{2}}}
نیلی چراست خیمه‌ی نُه توی آسمان؟جیب افق دریده ز دست جفای کیست؟ {{{2}}}
دیگر غمی که گونه خورشید را شکست‌بر روی مه خراش طف از برای کیست؟ {{{2}}}
از غم سیاه شد در و دیوار روزگاراین تیره فام غمکده، ماتم سرای کیست؟ {{{2}}}
این صندلی مخمل مشکین به روی چرخ‌کز شهریار خویش تهی مانده جای کیست؟ {{{2}}}
خون شفق به چهره‌ی ایام ریختندگلهای این چمن دگر از خار پای کیست؟ {{{2}}}
خون در تنی نماند و همان گریه در تلاش‌پیچیده در گلو نفسِ های‌های کیست؟ {{{2}}}
از استماع ناله دل از کار می‌روداین نیش داده سربرگ جان نوای کیست؟ {{{2}}}
دل‌ها کباب گشت و درون‌ها خراب شداین آه دردناک دل مبتلای کیست؟ {{{2}}}
بر کف نهاده‌اند جهانی متاع جان‌دعوی همان به جاست، مگر خون بهای کیست؟ {{{2}}}
سرتاسر سپهر پر از دود ماتم است‌آخر خبر کنید که اینها برای کیست؟ {{{2}}}
گویا مصیبت همه دل‌های مبتلاست‌یعنی عزای شاه شهیدان کربلاست {{{2}}}


2

آن شهسوار معرکه‌ی کربلا حسین‌مهمان نو رسیده‌ی دشت بلا حسین {{{2}}}
گلدسته‌ی بهار امامت به باغ دین‌آن نخل ناز پرور لطف خدا حسین {{{2}}}
آن خو به ناز کرده‌ی آغوش جبرئیل‌آن پاره‌ی دل و جگر مصطفی حسین {{{2}}}
آن نور دیده‌ی دل زهرا و مرتضی‌یعنی برادر حسنِ مجتبی حسین {{{2}}}
افتاده در میانه‌ی بیگانگان دین‌بی‌غمگسار و بی‌کس و بی‌آشنا حسین {{{2}}}
شخص حیا و خسته‌ی خصمان بی‌حیاکان وفا و کشته‌ی تیغ جفا حسین {{{2}}}
آن خوانده‌ی به رغبت و افکنده‌ی به جوردر دست کوفیان دغا مبتلا حسین {{{2}}}
از کوفیان ناکس و از شامیان دون‌در کربلا نشانه‌ی تیر بلا حسین {{{2}}}
از دشمنان شکسته به دل خار صد جفاوز دوستان ندیده نسیم وفا حسین {{{2}}}
مانند موج لاله و گل در ره نسیم‌در خون خویشتن زده پر دست و پا حسین {{{2}}}
آنک جفای دشمن و اینک وفای دوست‌بی‌بهر هم ز دشمن و هم دوست یا حسین {{{2}}}
زین درد، پای عشرت دنیا به خواب رفت‌این گرد تا به آینه‌ی آفتاب رفت {{{2}}}


3

گر صرفِ ماتمِ شهِ دوران شود کمست‌هر گریه‌ای که وقف بر اولاد آدمست {{{2}}}
جا دارد ار چه ابروی خوبان شود سیاه‌این طاق سرنگون که هلال محرّمست {{{2}}}
از بار غم خمیده قد ماه نو، بلی‌پشت سپهر نیز از این غصّه‌ها خمست {{{2}}}
آوخ ز گریه خیزی این درد گریه سوزهر دیده گشت خشک و همان دجله‌ی غمست {{{2}}}
ماه محرّم آمد و عشرت حرام گشت‌باز اول مصیبت و باز اول غمست {{{2}}}
این پنج روزه عمر کجا داد می‌دهداز بهر گریه‌ای دهد عمر ابد کمست {{{2}}}
باز آن دمست که پس از رستخیز خلق‌افتند در گمان که قیامت همین دمست {{{2}}}
زین غصه بس که خاطر خورشید تیره شدصبحی که سر زند ز افق شاه ماتمست {{{2}}}
تا روزگار دل، همه آه پیاپی است‌تا شب مدار دیده، به شک دمادمست {{{2}}}
در پیش موج گریه زمین را چه اعتباراین سیل را معامله با عرش اعظمست {{{2}}}
در دشت دل قیامت دل‌های مرده کرداین ناله‌ی گرفته که با صور توأمست {{{2}}}
چون اهل دل متاع غم دل کنند عرض‌دردیست اینکه بر همه غم‌ها مقدمست {{{2}}}
آوخ که عمر خنده‌ی شادی تمام شدجز آب شور گریه به مردم حرام شد {{{2}}}


4

هر سال تازه خون شهیدان کربلاچون لاله می‌دمد ز بیابان کربلا {{{2}}}
این تازه‌تر که می‌رود از چشم ما برون‌خونی که خورده‌اند یتیمان کربلا {{{2}}}
آمد فرود و جمله به دلهای ما نشست‌گردی که شد بلند به میدان کربلا {{{2}}}
این باغبان که بود که ناداده آب، چیدچندین گل شکفته ز بستان کربلا؟ {{{2}}}
گلبن به جای گل دل خونین دهد به بارخون خورده است خاک گلستان کربلا {{{2}}}
آه از دمی که بی‌کس و بی‌یار و همنشین‌تنها بماند رستم میدان کربلا {{{2}}}
داد آن گلی که بود گل دامن رسول‌دامن به دست خار بیابان کربلا {{{2}}}
گشتند حلقه لشکر افزون ز مار و مورخاتم صفت به گرد سلیمان کربلا {{{2}}}
خون خورد تیغ تیز که تا یک نفس رساندآبی به حلق تشنه‌ی سلطان کربلا {{{2}}}
آبی که دیو و دد همه چون شیر می‌خورندآل پیمبر از دم شمشیر می‌خورند {{{2}}}


5

از موج گریه، کشتی طاقت تباه شدوز دود آه، خانه‌ی دل سیاه شد {{{2}}}
تا بود در جگر نم خون، وقف گریه شدتا بود در درون نفسی، صرف آه شد {{{2}}}
زین غم که سرخ شد رخ شهزادگان به خون‌باید سیاه‌پوش چو بخت سیاه شد {{{2}}}
تنها نه گرد غصّه به آدم رسید و بس‌این غم غبار آینه‌ی مهر و ماه شد {{{2}}}
پیغام درد تا برساند به شرق و غرب‌پیک سرشت، هر طرفی رو به راه شد {{{2}}}
ایّام تیره شد چو محرّم فرا رسیداین ماه داغ ناصبه‌ی سال و ماه شد {{{2}}}
خورشید کرد دعوی ماتم رسیدگی‌رنگ شکسته بر رخ زردش گواه شد {{{2}}}
هرکس که گریه کرد درین مه ز سوز دل‌جبریل شد ضمان که بری از گناه شد {{{2}}}
فردا چو گل شکفته شود پیش مصطفی‌رویی که اندرین دهه هم رنگ کاه شد {{{2}}}
در گریه کوش تا بتوانی که در خور است‌عذر گناه عمر ابد دیده‌ی تر است {{{2}}}


6

فریاد از دمی که شهنشاه دین پناه‌در بر سلاح جنگ فروزان چو برق آه {{{2}}}
آمد برون ز خیمه و داغ حرم نمودبا خیل درد و حسرت و با خیل اشک و آه {{{2}}}
بی‌اهتمام حضرت او، اهل بیتِ شرع‌چون شرع در زمانه‌ی ما مانده بی‌پناه {{{2}}}
از دود آه اهل حرم شد سیاه‌پوش‌چون خانه‌های اهل حشم خیمه‌های شاه {{{2}}}
این یک نشسته در گل اشک از هجوم دردآن یک فتاده از سر حسرت به خاک راه {{{2}}}
اشکِ یکی گذشته ز ماهی از این ستم‌آهِ یکی رسیده از این غصّه تا به ماه {{{2}}}
زین سوی شه ز خونِ جگر گشته سرخ روی‌زان سوی مانده خصمِ سیه‌کار، رو سیاه {{{2}}}
چشمی به سوی دشمن و چشمی به سوی دوست‌پایی به ره نهاده و پایی به بارگاه {{{2}}}
غیرت کشیده گوشه‌ی خاطر به دفع خصم‌حیرت گرفته این طرفش دامن نگاه {{{2}}}
آتش رکاب گشته در اندیشه فکر جنگ‌سیماب جلوه کرده رگ و ریشه عزم راه {{{2}}}
پایش رکاب خواهش و دستش عنان طلب‌تن در کشاکش حرم و دل به حربگاه {{{2}}}
بگرفت دامن شه دین، بانوی حرم‌فریاد برکشید که ای شاه محترم {{{2}}}

7

دامن‌کشان چنین ز بر ما چه می‌روی‌ما را چنین گذاشته تنها چه می‌روی {{{2}}}
بنگر که در غم تو فتادیم در چه روزای غمگسار و مونس شب‌ها چه می‌روی {{{2}}}
اولاد فاطمه همگی بی‌کسند و زارای نور دیده‌ی دل زهرا چه می‌روی {{{2}}}
ما پای بند صد غم و دردیم هر زمان‌پنهان چه می‌خرامی و پیدا چه می‌روی {{{2}}}
دانی که بی‌کسیم و غریبیم و عاجزیم‌ما را چنین فکنده به صحرا چه می‌روی {{{2}}}
تو ناخدای کشتی شرع پیمبری‌کشتی دین فکنده به صحرا چه می‌روی {{{2}}}
در پیش دشمنان که فزونند از شمارچون آفتاب یک تن تنها چه می‌روی {{{2}}}
صد جان و دل در آتش فرقت کباب شدای مرهم جراحت دل‌ها چه می‌روی {{{2}}}
ای یادگار یک چمن گل درین چمن‌از پیش بلبلان تمنّا چه می‌روی {{{2}}}
در دست دشمنان ستمکار نابکارافتاده‌ایم بی‌کس و تنها چه می‌روی {{{2}}}
نه محرمی نه غمخوار و نه یار همدمی‌بیچاره مانده‌ایم خدا را چه می‌روی {{{2}}}
آن لحظه‌ای که گلبن آل نبی شکفت‌کان شاه رو به جانب اولاد کرد و گفت: {{{2}}}


8

کای اهل بیت چون سوی یثرب گذر کنیداول گذر به تربت خیر البشر کنید {{{2}}}
پیغام من بس است بدان روضه این قدرکاین خاک را به یاد من از گریه تر کنید {{{2}}}
آنگه به سوی تربت زهرا روید زارآن جا برای من کفِ خاکی به سر کنید {{{2}}}
وانگه روید بر سر خاکِ برادرم‌آن سُرمه را به نیّت من در بَصر کنید {{{2}}}
وانگه به آه و ناله‌ی جانسوزِ دل گسل‌احباب را ز واقعه‌ی ما خبر کنید {{{2}}}
گویید: کان غریبِ دیار جفا، حسین‌گردید کشته، چاره‌ی کار دگر کنید {{{2}}}
ای دوستان، چو نام لبِ خشک من بریدبر یادِ من ز خونِ جگر، دیده تر کنید {{{2}}}
هرگه کنید یادِ لب چون عقیقِ من‌از اشکِ دیده، دامنِ خود پرگهر کنید {{{2}}}
هر سال چون هلالِ محرم شود پدیدبنشسته در مصیبتِ من گریه سر کنید {{{2}}}
هر ماتمی که تا به قیامت فرا رسددر صبر آن به واقعه‌ی من نظر کنید {{{2}}}
در محنتِ مصیبت دور و دراز من‌هر محنتی که روی دهد مختصر کنید {{{2}}}
از شیونی که در حرم آنگه بلند شددلهای قدسیان همگی دردمند شد {{{2}}}


9

بعد از وداع کان شرف خاندان و آل‌آهنگ راه کرد سوی معرضِ قتال {{{2}}}
ذوقِ شهادتش به سر افتاد در شتاب‌با شوق در کشاکش و با صبر در جدال {{{2}}}
اندیشه‌ی القای الهیش در نظرتمهید پادشاهی جاوید در خیال {{{2}}}
در برکشیده آن طرفش شوقِ باب و جدّدامن کشیده این طرف اندیشه‌ی عیال {{{2}}}
تیغی چو برق در کف و تنها چو آفتاب‌چون تیغ رو نهاد بدان لشکر ضلال {{{2}}}
ناگه ز خیمه‌های حرم بیشتر ز حدآمد صدای ناله و افغان به گوش حال {{{2}}}
برگشت شاه دین و بپرسید حال چیست؟گفتند ناگهان که فلان طفل خردسال {{{2}}}
از قحط آب گشته چو ماهی به روی خاک‌وز ضعف تشنگی شده چون پیکر هلال {{{2}}}
بگریست شاه و بستدش از دایه بعد از آن‌آورد در برابر آن قوم بد فعال {{{2}}}
گفت ای گروه بدکنش، این طفل بی‌گناه‌از تشنگی چو مو شده، از خستگی چو نال {{{2}}}
آبی که کرده‌اید به من بی‌سبب حرام‌یک قطره زان کنید بدین بی‌گنه حلال {{{2}}}
پس ناکسی ز چشمه‌ی پیکان خون چکان‌آبی به حلق تشنه‌ی او ریخت بی‌گمان {{{2}}}


10

زین آتش ستم که برافروخت روزگاردلهای خلق سوخت چه پنهان چه آشکار {{{2}}}
افتاد در ملایک هفت آسمان خروش‌بگریستند جنّ و پری جمله زار زار {{{2}}}
شد آب بی‌قرار زمین‌گیر همچو کوه‌شد خاک پر شتاب سبک خیز چون غبار {{{2}}}
پیچیده دود، در دل آتش از این ستم‌شد باد خاک بر سر و گشت آب خاکسار {{{2}}}
برخاست گرد تا برد این قصّه را به عرش‌برجست باد تا برد این غم به هر دیار {{{2}}}
دریای پست چینِ غم افکند بر جبین‌چرخ بلند خونِ شفق ریخت برکنار {{{2}}}
پیچیده بس که دود دل ماتمی به چرخ‌خورشید همچو داغ دل ما سیاه‌کار {{{2}}}
برخاست بس که گرد ز روی زمین نمودروز سفید رو به نظر همچو شام تار {{{2}}}
از سیل گریه خانه‌ی افلاکیان خراب‌وز نیش ناله سینه روحانیان فگار {{{2}}}
از طعنه‌ی ملامت روحانیان بسوخت‌گوی زمین در آتش غیرت سپندوار {{{2}}}
روحانیان پاک از این غصه خون شدنددل‌های دردناک چه گویم که چون شدند {{{2}}}


11

بار دگر که سرور جان بخش دلستان‌آمد به قصد حمله‌ی آن قوم بیکران {{{2}}}
پوشیده درع [۲] احمد مختار در بدن‌بربسته تیغ حیدر کرّار برمیان {{{2}}}
در بر زره ز جعفر طیّار یادگاربر سر عمامه‌ی حسن مجتبی نشان {{{2}}}
تیغی چو برق تند و سمندی چو شعله چست‌بگرفته آب در کف و آتش به زیر ران {{{2}}}
آبی به رنگ شعله‌ی آتش زبانه‌داراما به گاه حمله‌ی دشمن زبان مدان {{{2}}}
شد آب و در ربود مرآن مشتِ خار و خس‌شد آتش و فتاد در آن جمعِ ناکسان {{{2}}}
کرده چو شعله از کفِ سینه زبان برون‌وز تشنگی عقیقِ لب آورده در دهان {{{2}}}
گر آب بسته‌اند از آن لعل لب چه باک‌جز تشنگی به لعل چه سان می‌کند زبان {{{2}}}
از بس که حرب کرد به آن جمع سنگدل‌وز بس که زخم خورد از آن قوم سخت جان {{{2}}}
جان شد به تاب از تف جانسوز تشنگی‌خون شد چو آب از بن هر تار مو روان {{{2}}}
افتاد همچو پرتو خورشید بر زمین‌چون موی خویش گشته پریشان و ناتوان {{{2}}}
آندم چرا سپهر برین سرنگون نشدوین کشتی هلال چرا غرق خون نشد {{{2}}}


12

بر خاک شاهزاده چو از پشت زین فتادخورشید آسمان ز فلک بر زمین فتاد {{{2}}}
صحرای را ز خارستان در جگر شکست‌دریای را ز موج گره بر جبین فتاد {{{2}}}
آواز ناله تا فلک هفتمین رسیدفریاد ناله در فلک هفتمین فتاد {{{2}}}
برگشت روزگار و اگر گشت کار و بارشد بر فلک زمین و فلک بر زمین فتاد {{{2}}}
بنیان شرع را همه ارکان خراب شدبس رخنه‌ها به خانه‌ی دین مبین فتاد {{{2}}}
نزدیک شد که کشتی ایمان شود تباه‌از بس که اضطراب به دریای دین فتاد {{{2}}}
سیلاب تند شیهه چنان سر به دل نهادکز اضطراب رخنه به قصر یقین فتاد {{{2}}}
آمد قیامتی به نظر اهل بیت راچون چشم بر سمند شهنشاه دین فتاد {{{2}}}
از دیده‌ی رکاب تراوید خون دردوز طره‌ی عنان ز شکن چین به چین فتاد {{{2}}}
غوغای عام گریه چنان بر سپهر رفت‌کز اضطراب لرزه به عرش برین فتاد {{{2}}}
در دشت کربلا همه از قطره‌های اشک‌تا چشم کار کرد به لعل و نگین فتاد {{{2}}}
هر یک ز اهل بیت نبی با زبان حال‌گشتند نغمه سنج به مضمون این مقال: {{{2}}}


13

رفتی و داغ بر دل پرغم گذاشتی‌ما را به روز تیره‌ی ماتم گذاشتی {{{2}}}
رفتی تو شاد و در بر ما تیره کوکبان‌یک دل رها نکردی و صد غم گذاشتی {{{2}}}
رفتی ز سال و مه چو شب قدر در حجاب‌وین تیرگی به ماه محرّم گذاشتی {{{2}}}
رفتی تو جانب پدر و جدّ محترم‌ما را غریب و بی‌کس و مَحرم گذاشتی {{{2}}}
رفتی ز بحر غصه‌ی دیرینه برکنارما را غریق اشک دمادم گذاشتی {{{2}}}
رفتی تو روزگار یتیمان خویش راچون موی خویش، تیره و درهم گذاشتی {{{2}}}
جنّ و ملک ز هجر تو در گریه‌اند و سوزتنها نه داغ بردل آدم گذاشتی {{{2}}}
ما را به دست لشکر دشمن، غریب و خواربی‌غمگسار و مونس و همدم گذاشتی {{{2}}}
بود اهل بیت را به تو دل خوش ز هر ستم‌خوش بر جراحت همه مرهم گذاشتی {{{2}}}
روح رسول از غم این غصّه خون گریست‌جان بتول زار چه گویم که چون گریست {{{2}}}


14

آه از دمی که فاطمه فرزند مصطفی‌آن مادر حسین و حسن سرور نسا {{{2}}}
با جیب پاره‌پاره و با جان چاک‌چاک‌در معجر مصیبت و در کسوت عزا {{{2}}}
آید به عرصه‌گاه قیامت به صد خروش‌برکف شکسته گوهر دندان مصطفی {{{2}}}
برفرق سر چو لاله شده موج زن به خون‌عمامه به خون شده رنگین مرتضی {{{2}}}
از دست راست جامه سبز حسن به دوش‌وز چپ لباس لعلی سلطان کربلا {{{2}}}
آید به وحشتی که فتد زلزله به عرش‌آید به شورشی که دَرَد صفّ انبیا {{{2}}}
افغان گرفته از سر این شیوه‌ی شنیع‌فریاد بر کشیده ازین جرم و ماجرا {{{2}}}
در بارگاه عرش درآید به دادخواست‌بر دعویش ملایک و جنّ و پری گوا {{{2}}}
انداخته به قائمه‌ی عرش دست صدق‌زانو زده به محکمه‌ی داور خدا {{{2}}}
جبریل مضطرب شود از بیم این عمل‌لرزد به خود پیمبر ازین فعل ناسزا {{{2}}}
آندم جزای این عمل زشت چون شوددر روز حشر حاصل این کشت خون شود [۳] {{{2}}}


منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 817-823.

پی نوشت

  1. دیوان فیاض لاهیجی؛ مقدمه با تلخیص ص 1- 63.
  2. درع: زره.
  3. دیوان فیاض لاهیجی؛ ص 519- 527.