کسایی مروزی
ابو الحسن یا ابو الاسحاق مجد الدّین اسحاق کسایی مروزی در 27 ماه شوّال سال 341 ه ق. در مرو متولد شد. وی از شاعران ایران در سدهی چهارم هجری است. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته و عوفی وی را در شمار شعرای آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مدّاح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکرهها موجود است. نخست مدّاح سامانیان و نیز مدّاح عبد اللّه بن احمد عتبی وزیر نوح بن منصور بود. ولی در اواخر عمر پشیمان شد و از مداحی دست کشید و به سرودن اشعاری در پند و اندرز و مدح و رثای اهل بیت (ع) پرداخت.
کسایی به مذهب تشیع معتقد بوده است و اکثر اشعارش در منقبت اهل بیت علیهم السّلام است. او یکی از بزرگترین گویندگان ادب فارسی و نخستین شاعر پارسی زبان است که مرثیهی عاشورایی سروده است. با توجه به شواهد قطعی تاریخی و آثار این سخنور بزرگ، تردیدی در تشیّع او وجود ندارد.
کسایی از استادان مسلّم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت. زبان ساده و شیرین او راه را به تعقید و تکلّف بسته و بیانی مطبوع و دلنشین ارائه داده است. او علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت را هم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصر خسرو را فراهم ساخت.
ناصر خسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آن که این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمیآمیزد و از اینجا پیداست که کسایی را ارج و مقامی والا بوده است.
آثار کسایی: اگر چه آثار او در پی شرارتهای زشت تعصّبگرایی از بین رفته و جای تأسف بسیار دارد، امّا آنچه که به جا مانده عبارتند از: قصاید، غزل و ابیات پراکنده که در حدود 200 بیت میباشد.
در مورد تاریخ وفاتش اطلاع درستی در دست نمیباشد، آنچه مسلّم است تا سال 391 هجری زنده بوده و پنجاه سال سن داشته است، و این معنی از اشعار وی آشکار میباشد. به نظر میآید بعد از سال تولد ناصر خسرو (394 هجری) وفات یافته باشد. [۱]
بیزارم از پیاله و ز ارغوان و لالهما و خروش و ناله، کنجی گرفته مأوا دست از جهان بشویم، عزّ و شرف نجویممدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا میراث مصطفی را، فرزند مرتضی رامقتول کربلا را، تازه کنم تولّا آن میر سر بریده، در خاک و خون تپیدهاز آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا تنها و دل شکسته، بر خویشتن گرسنهاز خانمان گسسته و ز اهل بیت و آباء از شهر خویش رانده، و ز ملک بر فشاندهمولی ذلیل مانده، بر تخت ملک مولی مجروح خیره گشته، ایّام تیره گشتهبدخواه چیره گشته، بیرحم و بیمحابا صفین و بدر و خندق، حجّت گرفته با حقخیل یزید احمق، یک یک به خونش کوشا پاکیزه آل یاسین، گمراه و زار و مسکینوان کینههای پیشین، آن روز گشته پیدا آن پنج ماهه کودک، باری چه کرد ویحککز پای تا به تارک، مجروح شد مُفاجا؟ [۲] بیچاره شهربانو، مصقول [۳] کرده زانوبیجاده [۴] گشته لؤلؤ، بر درد ناشکیبا آن زینب غریوان، اندر میان دیوانآل زیاد و مروان نظاره گشته عمداً مؤمن چنین تمّنا هرگز کند؟ نگو، نیچونین نکردمانی، نه هیچ گبر و ترسا آن بیوفا و غافل، غرّه شده به باطلابلیسوار جاهل، کرده به کفر مبدا رفت و گذاشت گیهان [۵] دید آن بزرگ برهانوین رازهای پنهان، پیدا کنند فردا تخم جهان بیبر، این است وزین فزونترکهتر عدوی مهتر، نادان عدوی دانا بر مقتل ای کسایی، برهان همی نماییگر هم براین بپایی، بیخار گشت خرما مؤمن درم پذیرد، تا شمع دین بمیردترسا به زر بگیرد، سُمّ خر مسیحا تا زندهای چنین کن، دلهای ما حزین کنپیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا (س) فهم کن، گر مؤمنی فضل امیر المؤمنینفضل حیدر، شیر یزدان مرتضای پاکدین فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضلتر اوستفضل آن رکن مسلمانی، امام المتّقین فضل زین الاصفیا، داماد فخر انبیاکافریدش خالقِ خلقْ آفرین از آفرین «قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ [۶] برخوان، و رندانی گوش دارلعنت یزدان ببین از «نَبْتَهِلْ» تا «کاذِبِینَ» «لا فتی الّا علی» [۷] برخوان و تفسیرش بدانبا که گفت و یا که داند گفت جز روح الامین آن نبی، و ز انبیا کس نی به علم، او را نظیروین ولی، وز اولیا کس نی به فضل، او را قرین آن چراغ عالم آمد [۸] و ز همه عالم بدیعوین امام امّت آمد و ز همه امّت گزین از متابع گشتن او حور یابی با بهشتو ز مخالف گشتن او ویل یابی با انین ای به دست دیو ملعون سال و مه گشته اسیرتکیه کرده بر گمان، برگشته از عین الیقین گر نجات خویش خواهی در سفینهی نوح شوچند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین دامن اولاد حیدر گیر و از طوفان مترسگرد کشتی گیر و بنشان این فزع اندر پسین گر نیاسایی تو، هرگز روزه نگشایی به روزو ز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین بی توّلا بر علی و آل او دوزخ تو راستخوار و بیتسلیمی از تسنیم و از خلد برین سیصد و هفتاد سال از وقت پیغمبر گذشتسیر شد منبر ز نام و خون سکین و تگین منبری کالوده گشت از پای مروان و یزیدحقّ صادق کی شناسد وان زین العابدین؟! مرتضی و آل او با ما چه کردند از جفایا چه حرمت یافتیم از معتصم یا مستعین کان همه مقتول و مسمومند و مجروح از جهانوین همه میمون و منصورند امیر الفاسقین؟! ای کسایی، هیچ مندیش از نواصب وز عدوتا چنین گویی مناقب، دل چرا داری حزین؟! [۹]
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 733-735.
پی نوشت
- ↑ کسایی مروزی؛ زندگی و اندیشه و شعر او. لغت نامه دهخدا. تاریخ ادبیات ایران؛ ج 1، ص 374. مجمع الفصحاء؛ ج 3، ص 1134. النقض. ص 231 مجله آرمان؛ ش 1، ص 27.
- ↑ مفاجا: مرگ ناگهانی.
- ↑ مصقول: صیقل داده شده.
- ↑ بیجاده: یاقوت.
- ↑ گیهان: کیهان، جهان.
- ↑ اشاره به آیه 3 سوره آل عمران در مورد مباهله با مسیحیان نجران.
- ↑ قسمتی از حدیث «لا فتی الّا علیّ لا سیف الّا ذو الفقار» جوانمردی جز علی نیست و شمشیری جز ذو الفقار نمیباشد.
- ↑ اشاره به آیه 45 و 46 سوره احزاب «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» ای رسول گرامی، ما تو را به رسالت فرستادیم تا بر نیک و بد خلق گواه باشی و خوبان را به رحمت مژده دهی و بدان را از عذاب خدا بترسانی و به اذن حق خلق را به سوی خدا دعوت کنی و چراغ فروزان عالم باشی.
- ↑ گزیده اشعار کسایی؛ ص 48.