غلامرضا آذر حقیقى (آذر)
حاج غلامرضا آذر حقیقى فرزند محمد ولى و تخلّصش«آذر»است که به سال 1280 شمسى در قریۀ کاهو از دهات کوهپایۀ مشهد متولد شد.وى پس از آموختن خواندن و نوشتن به سرودن شعر و نوحههاى سینهزنى-که در دستجات مىخواندند-پرداخت....وى سالها در مشهد به تعلیم و تربیت مدّاحان اهتمام ورزید و شیوۀ نوحهخوانى را به علاقمندان آموخت و این سنّت پسندیده را از انحصار بیرون آورد و گسترش داد.متانت،بردبارى،تواضع و اخلاص او زبانزد خاص و عام بود.او پس از عمرى عرض ارادت به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت در سال 1358 دار فانى را وداع گفته...و در صحن نو در جوار امام على بن موسى الرضا(ع)به خاک سپرده شد.مجموعه اشعار و نوحههاى آن مرحوم در 5 جلد منتشر و بارها تجدید چاپ شده است... [۱]
ازوست:
سفیر کوفه
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است عزیز فاطمه!سوى تو این پیام من است به کوى عشق،نخستین فدایى تو منم هزار شکر که سربازىات مرام من است لبم به ذکر تو گویاست تا توان دارم که عشق روى تو کارِ علَى الدّوام من است به جرم یارى دین گر شوم شهید چه غم که این عقیده و این علت قیام من است به راه عشق تو جان مىدهم ولى شادم از این که قرعۀ جان باختن به نام من است [۲]
شِبه احمد (ص)
بر زمین شیرازۀ امّ الکتاب افتاده است یا که شبه احمد از پشت«عقاب»افتاده است؟ این علىِّ اکبر است افتاده در دریاى خون یا که عکسِ ماهِ غرق خون در آب افتاده است؟ رو عقابا در حرم آهسته با لیلا بگو: قرص ماهت در میانِ آفتاب افتاده است سرور لبتشنگان از داغ جانسوز پسر در سراپاى وجودش انقلاب افتاده است گشت ظاهر در رُخَش آثار پیرى تا که دید نو خطش از پا در ایام شباب افتاده است بر سرش بنشست و بر زانو نهاد از غم سرش خواند نور دیده را،دید از جواب افتاده است خم شد و صورت به صورت،لب به لب بنهاد و گفت: آتش داغت على!بر جانِ باب افتاده است یا على!بعد از تو بادا خاک بر فرق جهان بىتو شهد زندگانى در سراب افتاده است [۳]
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 527-528.