حسین دارند
حسین دارند (١٣٣٠ ه. ش) یکی از شاعران معاصر ایرانی است.
حسین دارند | |
---|---|
زادروز | ١٣٣٠ ه.ش برازجان |
زندگینامه
حسین دارند فرزند غریب در سال 1330 ه. ش در شهرستان برازجان دیده به جهان گشود.
تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در زادگاهش طی نمود سپس کاردانی خود را در رشتهی علوم انسانی از دانشسرای شیراز گرفت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد و لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز و در همان رشته از دانشگاه آزاد بوشهر در مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل گردید و پایاننامه خود را به نام «نقد و بررسی شعر معاصر استان بوشهر» انتخاب نمود.
دارند فعالیتهای شعری خود را به طور جدّی در زمانی که در دانشسرا تحصیل میکرد آغاز نمود و با تنی چند از دوستان خود «انجمن ادبی برازجان» را پایهگذاری کرد. وی در قالب کلاسیک شعر میگوید و بیشتر تمایلش به سرودن غزل است و در مرتبه بعد رباعی و دو بیتی است هم چنین شعر کودک و شعرهای محلی را نیز دست مایه کار خود قرار داده است.
حسین دارند دبیر آموزش و پرورش است و در دانشگاه بوشهر نیز به تدریس اشتغال دارد. علاوه بر آن مسئول کانون شعرا و نویسندگان امور تربیتی استان بوشهر نیز میباشد.
آثار
از حسین دارند یک مجموعه شعر به نام «یک سوره از شبهای مهتابی» به چاپ رسیده است.
اشعار
پیر میدان:
یک علم بیصاحب افتادهست، چشمش اما او به صحراهاست | گفت اینک میرسد مردی، کاین علم بر دوش او زیباست | |
شانههای حیرتش لرزید، اشک خود را در علم پیچید | گفت با خود: کیست او کاینجا، نیست، اما مثل ما با ماست | |
آسمان، دستی تکان میداد، ماه، چیزی را نشان میداد | ناگهان فریاد زد ای عشق! گرد مردی از کران پیداست | |
گفت: میآید ولی بیسر، بر نشسته آهنین پیکر | گفت آری کار عشق است این، او سرش از پیشتر اینجاست | |
گفت در چشمم نه یک مرد است، آسمان انگار گل کردهست | کهکشان در کهکشان موج است مثل خورشید آسمان پیمانست | |
وقتی آمد، عطر گندم داشت، کوفه کوفه زخم مردم داشت | عشق زیر لب به سرخی گفت: آریآری او حبیب ماست | |
شیههی اسبی ترنّم شد، در غباری ناگهان گم شد | یک صدا از پشت سر میگفت «گرد او آیینهی فرداست» |
کنار علقمه:
دستی که طرح چشم تو را مست میکشید | صد آسمان ستاره از این دست میکشید | |
برد بلند شرقی پیشانیات به روز | خورشید را به کوچهی بنبست میکشید | |
دست هزار عاطفه در کارگاه عشق | هر جلوه را به نام تو دربست میکشید | |
عاشقترین، قشنگترین، باوفاترین | انگار هر چه در خور عشق است میکشید | |
اما ... کنار علقمه، دستان روزگار | تصویر یک شجاعت بیدست میکشید | |
مشک پر آب، جشم مرا ریخت بر زمین | تیری که خصم خونی بدمست میکشید | |
خون میگرفت صورت عباس و او، هنوز | شرمنده، کز برادر خود دست میکشید [۱] |
مهر عاشورا:
هوای العطش نای گل اناری شد | ترانه خشک شد و آب، زخم کاری شد | |
ضریح زخم بلندش در آن تبسّم سرخ | هوای بال هزار آسمان قناری شد | |
ز تشنگی، لب چون غنچهاش چنان پژمرد | که از نگاه فرات، آب شرم جاری شد | |
گلی که تشنگیاش، شاخههای آتش داشت | به دست حرمله، یک باره آبیاری شد | |
به استناد گلویش- که مهر عاشوراست- | حروف سرخ لبش، خطّ یادگاری شد | |
به روی دست پدر، یک ستاره جان میداد | تمام وسعت قنداقه، لالهکاری شد |
رباعی:
بغض تو شهاب آسمان پیما شد | موجی شد و سر به خون زد و دریا شد | |
صبر تو کنار خشم خون رنگ حسینی | شمشیر دو دم به روز عاشورا شد |
در عشق چرا به جان و تن فکر کنیم | تا اوست چرا به خویشتن فکر کنیم | |
گل کرد حماسهی حسینی تا ما | یک لحظه به غربت حسن فکر کنیم |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1463-1464.
پی نوشت
- ↑ میراث عشق؛ ص 311.