ابراهیم سنایی
ابراهیم سنایی شاعر معاصر ایرانی است. وی از قوالب شعری به غزل، مثنوی و رباعی بیشتر متمایل است.
ابراهیم سنایی | |
---|---|
زادروز | 1349 ه.ش شهرکرد |
محل زندگی | خوزستان |
کتابها | «عصمت سبز»،«پای فوّاره نخل»،«تیغ و زیتون»،«فصلی به رنگ آتش» |
دربارهی شاعر
ابراهیم سنایی فرزند خسرو به سال 1349 ه. ش در شهرکرد به دنیا آمد ولی در اهواز نشو و نما یافت. تحصیلات خود را تا سطح دیپلم در اهواز ادامه داد و به استخدام وزارت نیرو درآمد. وی فعالیتهای شعری خود را از سال 1365 شمسی شروع نمود.
سنایی تاکنون دو کتاب شعر گردآوری نموده است: «عصمت سبز» که اشعار شاعران درباره حضرت زهرا (س) میباشد و «پای فوّاره نخل» که غزل معاصر خوزستان است.
از ایشان دو کتاب شعر بنام: «تیغ و زیتون» که مجموعه اشعارش میباشد و «فصلی به رنگ آتش» که مثنوی بلندش درباره سرداران شهید خوزستان است، در زیر چاپ دارد.
ابراهیم سنایی کارمند سازمان آب و برق خوزستان است ولی اشتغالات هنری دیگری چون مشغول واحد ادبیات حوزه هنری اهواز، مسئول شورای شعر کنگره سرداران شهید خوزستان و عضو شورای شعر صدا و سیمای خوزستان را دارد.
اشعار
بوی خطر
باز برون آمده ماه از نقاب | بس کن و بیهوده متاب آفتاب | |
زهره زهرا قمر آورده باز | از همه شوریدهتر آورده باز | |
آمده ماهی که هزار آفتاب | پیش بلندای حضورش شد آب | |
عرش خدا زیور از او یافتهست | ساقی ما ساغر از او یافتهست | |
آنکه شد افلاک گرفتار او | خواجه لولاک گرفتار او | |
آنکه رخش شعله شد آفاق را | خاکنشین ساخته نه طاق را | |
دیده گشود آن گل نیلوفری | پیش رخش شمس و قمر مشتری | |
چشم خدا محو تماشای او | سر و گرفتار بلندای او | |
ساقی میخانهی دین آمدهست | عرش نشینی به زمین آمدهست | |
ساغر و پیمانه مهیا کند | یک دل دیوانه مهیا کند | |
تا که صمیمانه به نامش کنیم | از سر اخلاص سلامش کنیم | |
فاطمه را نور دو عین آمده | پای بکوبید حسین آمده |
بستر او دامن پیغمبر است | فاطمه از هر دو پریشانتر است | |
اشک خدا ریخته بر دامنش | شعله زد آن اشک به پیراهنش | |
دارد از آینده خبر میدهد | در غم او مرثیه سر میدهد | |
طاقت زهرا به سر آمد دگر | گفت که جانم به فدایت پدر | |
بر دلم از گریه زدی نیشتر | آه نسوزانم از این بیشتر | |
حرف بزن ناله چرا میکنی | دامن صبر از چه رها میکنی | |
ناله چرا، گریه چرا، شاد باش | شادتر از عالم ایجاد باش | |
ای که سراپای تو نورانی است | دیدهات از بهر چه بارانی است |
عاقبت آن گل سخن آغاز کرد | در غم او مرثیهای ساز کرد | |
گفت ز بالا خبر آمد مرا | کرب و بلا در نظر آمد مرا | |
زین سبب از خویش برون گشتهام | راهی صحرای جنون گشتهام | |
کرب و بلا بوی خطر میدهد | یاس در آن معرکه سر میدهد | |
تیغ جدا میکند از تن سرش | کشته شود در بر او اکبرش | |
شمع وجودش شود آب ای دریغ | بر لب دریای سراب ای دریغ | |
آتش داغش شررم میزند | شعله به چشمان ترم میزند | |
دامن صحرا کفنش میشود | نیزه رها سوی تنش میشود | |
دامنش آغشته به خون میشود | عقل گرفتار جنون میشود |
آتش مرثیه که افروختند | حضرت زهرا و علی سوختند | |
آه عجب مجلسی آماده شد | اشک علی زیور سجاده شد | |
پیکر زهرا تب ماتم گرفت | محفلشان رنگ محرم گرفت |
طفل علی غنچهی لب باز کرد | در بَرِ مادر سخن آغاز کرد | |
گفت خوشم با غم فردای خویش | شادم از آینده زیبای خویش | |
تیغ بگو تا بپذیرد مرا | تنگ در آغوش بگیرد مرا | |
این منم اینگونه پذیرای او | تشنه بوسیدن لبهای او | |
جام لبش شعلهورم میکند | از همه دیوانه ترم میکند | |
تیغ بگو تا ننماید درنگ | وعده حق را که نشاید درنگ | |
این همه تأخیر سزاوار نیست | دوری شمشیر سزاوار نیست | |
سینه گشودم که بخواهی مرا | میکشد این چشم به راهی مرا |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1667-1668.