سید محمد مهدی شفیعی
سید محمد مهدی شفیعی، شاعر و طلبه اهوازی در سیزدهم شهریور ماه 1370 شمسی چشم به جهان گشود. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
سید محمد مهدی شفیعی | |
---|---|
زادروز | سیزدهم شهریور ماه 1370 ه.ش |
ملیت | ایرانی |
زندگینامه
سید محمد مهدی شفیعی در خاندان سیادت، فقاهت و شهادت پرورش یافت و از اجداد والا تبارش به فضایلی آراسته شد که از آن جمله میتوان به قریحه و ذوق شعری اشاره کرد. شفیعی پس از اتمام دوره دبیرستان در رشته ریاضی و فیزیک، پای به عرصه طلبگی نهاد و هم اکنون در حوزه علمیه به تدریس و تدرّس اشتغال دارد. او در سرایش غزل و رباعی توانمند است و در شماری از جشنوارهها و همایشهای ادبی، ملی و بومی موفق به کسب مقام شده است. برخـی غزلیات و رباعیات او از مقبولیت عمومـی و شهرت مردمـی برخوردار شده است و مجموعه اشعار این شاعر جوان در آینده نزدیک انتشار خواهد یافت. [۱]
اشعار
غزل
برای علی اصغر (ع)
نالهات در نفس باد، مکرّر گم شد | گریه تو وسط خنده لشکر گم شد | |
سورهای بود سپاهم که تلاوت کردم | آیهای پشت سر آیه دیگر گم شد | |
ماند از سوره فقط آیه (بسم الله) اش | آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد | |
دور خوردی مِی شش ماهه من دست به دست | دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد | |
دست من منبر فریاد غم انگیزت بود | آه! یک مرتبه در خون تو منبر گم شد | |
زوزه تیر سه شعبه همه را ساکت کرد | لحظهای بعد صدای علی اصغر گم شد | |
قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم | از خجالت پدر پیر تو سر در گم شد | |
کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند | گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد... |
به قمر بنیهاشم (ع)
افتاده بود در تب کشف و شهود دست | وقتی که برد در نفس گرم رود دست | |
با دست پر اگر چه به ساحل رسید رود | دریا کشید از عطش سرخ رود دست | |
دریا گرفته بود مسیر حرم ولی | افتاد پیش برق نگاه عمود دست | |
پیچید در سکوت بیابان اذان آب | بر خاک سر گذاشت به رسم سجود دست | |
آنجا تمامِ قامت دریا به سجده رفت | افسوس تکیهگاه سجودش نبود دست | |
باران گرفته بود که آرام میکشید | بر روی ماه، حضرت یاس کبود، دست |
برای علی اکبر (ع)
قدم قدم سوی میدان همین که راه افتاد | تمام لشکر دشمن به اشتباه افتاد | |
پدر به بدرقه آمد، جوان بر اسب نشست | پدر به بدرقه آمد، جوان به راه افتاد | |
پیامبر (ص) به نبرد آمدهست یا حیدر (ع)؟! | دوباره ولولهای در دل سپاه افتاد | |
کمین زدند هزار ابن ملجم این اطراف | چقدر کینه که شد تازه تا کلاه افتاد | |
پدر به ماه خود از دور چشم دوخته بود | صدای هلهله شب رسید، ماه افتاد | |
پدر نشست، ولی نالهای بلند شد و | به گوش خیمه و زینب (س) رسید: آه! افتاد! | |
تو تکیهگاه پدر بودی و کنار تنت | پدر خمیده میآید که تکیهگاه افتاد |
رباعی
ای عشق بمان! ستارهای هست هنوز | برگرد که ماهپارهای هست هنوز | |
هرچند سپاهات همه افتاده به خاک | جنگاور شیرخوارهای هست هنوز |
هم یکسره می به جامها میریزند | هم شیرینی به کامها میریزند | |
این قوم به احترام مهمانهاشان | سنگ از سر پشت بامها میریزند |
یک مرتبه بین راه پایش لرزید | مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید | |
زینب به چه خیره شد که اینگونه زمین | از ناله «وامحمدا»یش لرزید |
این زاغ، کبوتر حرم خواهد شد | این مرده مسیح پاک دم خواهد شد | |
لطف تو اگر شامل حالش بشود | این شاعر ساده محتشم خواهد شد |
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1305-1307.
پی نوشت
- ↑ گفتوگوی مؤلف با شاعر.