کاظم رستمی
کاظم رستمی، فرزند عنایت الله در سال 1358 در تهران متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
زندگینامه کاظم رستمی
کاظم رستمی شاعر، نویسنده و منتقد ادبی است و هماکنون دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات فارسی در پژوهشگاه پیام است. بعضی از فعالیتهای ایشان عبارتاند از: طراحی فیلمنامه و دستیار اول کارگردان و بازیگردان در فیلم داستانی سهیل، سردبیر ماهنامه «شما بگید» در فرهنگسرای غدیر مشهد، مسئول واحد صدا و سیمای روابط عمومی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، طراحی و اجرای جشنوارههای سراسری استانی شعر دفاع مقدس در سراسر کشور از سال 86، نگارش نقدها و یادداشتهای ادبی در حوزه ادبیات انقلاب و نقد و پژوهش در مطبوعات سراسری و نشریات تخصصی کشور، کارشناس و دبیر کارگروه تخصصی ادبیات نهاد کتابخانههای عمومی کشور از 88 تا کنون و... چندین مقاله در نشریات کشور از ایشان به چاپ رسیده است. برخی عناوین آن عبارتاند از: «بال در بال ملائک به عرش اعلا»، «در برزخ درنگ و شتاب»، «تعامل مدیریت کلان فرهنگی با ادبیات جنگ در ایران و جهان»، «به یاد استاد محمود شاهرخی (کم شد ز جمع خسته دلان یا دیگری...)»، «نیم نگاهی به شاخصههای شعری مرحوم آقاسی (خال آن مه رو)» و... تألیفات کاظم رستمی عبارتند از: دفتر پژوهشی «25 سال ادبیات دفاع مقدس، آسیبها و راهکارها»، شناختنامه فرید (قادر طهماسبی) شاعر انقلاب اسلامی با عنوان «افسانه شو...»، گردآوری گزینه غزلیات شمس با عنوان «ای شاخ تر به رقص آ»، مجموعه شعر «مقالههای مقطعه»، «گزینه غزل رضوی» و «گزینه غزل دفاع مقدس». ایشان همچنین در چندین جشنواره از جمله جشنواره ادبی گام اول وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی داوری نموده است و خود نیز در چندین جشنواره از جمله شعر مقاومت بینالملل در بخش شعر برگزیده شده است. قالَ علی ابن موسی الرِّضَا علیه السلام: «إِنَّ الْمُحَرَّمَ شَهْرٌ کانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیه یحَرِّمُونَ فِیهِ الْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِیهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِکتْ فِیهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِی فِیهِ ذَرَارِینَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ النِّیرَانُ فِی مَضَارِبِنَا وَ انْتُهِبَ مَا فِیهَا مِنْ ثِقْلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَه فِی أَمْرِنَا...»
اشعار
او ضامن غیب است که میشورد امان را | از ما و قلم نشنوی آواز عیان را | |
در من، منِ بیچاره ز سودای تماشا | در پرده بخوان هق هق کتمان فغان را | |
گفتم که رضا در غم طوفان محرم | فرمود حدیثی که بسوزد دل و جان را | |
گفتی که به شرح سخن او بنشینم | گفتم که به اجمال بخوان این خلجان را | |
او ضامن غیب است که میشورد امان را | از ما و قلم نشنوی آواز عیان را | |
در کرب و بلا صف زده شیطان تکبر | تا بشکند آیینه ایمان جوان را | |
من حکمت والی چه بدانم که پذیرفت | با کشتی خون رهبری هر دو جهان را | |
این شاه چرا جای سپاه و صف شمشیر | با طفل رضیع آمده هیجای سنان را | |
این کیست که در من دم این روضه گرفته است؟ | این روضه مکشوف که میبرّد امان را | |
این حنجره زان بسمل مجروح نحیف است | کو روی دو دستان پدر خوانده اذان را | |
شد خانه خراب این قلم آن لحظه که مولا | پیچید به کتمان عبایی شریان را | |
این صیحه مبهوت غمانگیز رباب است | وقتی که به شیر آمده گهواره تکان را | |
میگفت که طفلم همه یکجا به در آورد | از ناحیه حلق سه دندان کمان را | |
مادر به دمی پیر شد آن لحظه که میدید | یک غنچه شکفتهست به نی خونِ دهان را | |
از من منِ غم کشته به تفصیل چه خواهی؟ | از پیچش مو بر سرِ نی جو جریان را | |
وقتی که ز تل صیحه مقتل زد و آمد | زینب به سرآشیبِ قفا اشک روان را... | |
از خاکِ جنون زد رگِ خونین که اخی | برگرد... الی که ببوسی شریان را | |
این شعر مگر از سخنِ صخره بنا شد | هر بیت به سَر میزند اینگونه فغان را | |
حیرت زدهام از گل داغی که به نی رفت | من آهِ سکوتم تبِ اندوه خزان را | |
چون بغض عقیله سخنم سخت و ثقیل است | در من تبِ دق مانده ز هیجا هیجان را |
عمر نگاه نوکرت گریه به استعارهها | کنایههای روضهها اشارهها اشارهها | |
وای اگر به علقمه دیده ببیند آنهمه | نقش به آب و خون زده دست جدا نگارهها | |
وای اگر که چشم دل ببیند از ورای گل | دو چشم خواب اصغرت به نیزهها ستارهها | |
وای اگر نسیم غم پرده ز روضه افکند | زلف تو نوحهخوان شود ز نیزهها منارهها | |
وای بر این غزل اگر دم از شکوه سر زند | پر از شکوفهها نشان به نالهها نقارهها | |
وای اگر دیده شود ناحیههای حنجرت | سنگ به صیحه میزند ناله بر آن کنارهها | |
وای به شاعرت اگر حدّ نزند به خامهاش | شعر جسارت بکند بگوید از عمارهها |
اشک امان نمی دهد گریه بغض سنگ را | گریه گرفته از دلم روی ریا و رنگ را | |
میجهد از گدازه دل، آتشی از هبوط گل | صخره دوباره میکشد گردن پالهنگ را | |
سرخی خون مِی ببین، میچکد از عرق جبین | میزند از صفوف طف نغمه صور جنگ را | |
علقمه خون به زخمه زد، ماه شکست و صیحه زد | پیر به شعله میکشد تمام رود گنگ را | |
زخمه به خون خنجرش تار، ز نای حنجرش | میکشد و میشنود صوت حزین چنگ را | |
چنگ خمیده شد قدش، آه ز سردی دمش | میچکد از دیده خون، شور دم شرنگ را | |
لال شود غزل اگر دم بزند ز سلسله | قصه سربسته بگو ناحیه خوان، خدنگ را |
آه نامه
وقتی هلال ماه، مرا آه میکِشد | پیری به نام آه، مرا آه میکِشد | |
تنهاترین خیال خدا پشت خواب آب | یوسف میان چاه، مرا آه میکِشد | |
موسی ز کار پیر مغان خرده میگرفت | تأویل اشتباه، مرا آه میکِشد | |
راهی که رفته بود سحر تا طلوع شب | گویا تمام راه، مرا آه میکِشد | |
ماهی به سجده رفت ولی تیر شب به چشم | چشمان سجدهگاه، مرا آه میکِشد | |
کفتار شب و حنجر طفل سحر ...خدا! | این طفل بیگناه، مرا آه میکِشد | |
غوغای عصرِ ظهرِ شب و چشم خون من | تاوان یک نگاه، مرا آه میکِشد | |
خورشید بر صلیب خون، پایمال شب | در ذکر یا اله، مرا آه میکِشد | |
آیینهای نبود، خدا تکه تکه بود! | گودال قتلگاه، مرا آه میکِشد | |
پای حرامیان به حریم حرا رسید | یک زن به خیمهگاه، مرا آه میکِشد | |
تا کاروان آه، فلق از شفق گرفت | خونش به هر پگاه، مرا آه میکِشد | |
این نامه را به آه، نوشتم برای آه | این غصه جانکاه مرا آه... میکُشد |
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1156-1160.