حسین ابراهیمی
حسین ابراهیمی، در نیمه شهریور ماه 1350 شمسی در مشهد مقدس متولد شد. وی در مشهد ساکن است و اصالتاً مشهدی است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
حسین ابراهیمی | |
---|---|
زادروز | نیمه شهریور ماه 1350 ه.ش مشهد |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | مشهد |
کتابها | «ناگهانی از ملکوت»، «کریم اهل بیت» و «میاندار» |
مدرک تحصیلی | رشته پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد |
زندگینامه
حسین ابراهیمی از خاطرات نوجوانی خود چنین گوید: «وقتی دوستان نزدیکم که تخریبچی جنگ بودند و به شهادت رسیدند، من هم با پوشیدن لباس خاکی به جبهه اعزام شدم و رفتم تا چند صباحی هوای پاک بهشت را در زمین تنفس کنم».
ایشان پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری با رتبه سیزده پذیرفته شد و تحصیلات خود را در رشته پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد به پایان رساند.
وی در حین تحصیل در دانشکده پزشکی تمایل به شرکت در جلسات شعر که با حضور چند تن از دوستانش چونهادی منوری، بهزاد پورحاجیان، طلوعی و شیدایی برگزار میشد، پیدا کرد. این علاقه تا پایان تحصیلاتش همچنان ادامه داشت به طوریکه در کنار طبابت مسئولیت صفحه نیستان روزنامه قدس و اداره فرهنگی آستان قدس و بنیاد حفظ آثار را بر عهده گرفت.
آثار حسین ابراهیمی
از حسین ابراهیمی تاکنون آثار زیر چاپ شده است: «ناگهانی از ملکوت» مجموعه شعر رضوی، «کریم اهل بیت» چهل حدیث از امام حسن (ع) که به رباعی سروده شده است. «میاندار» درباره شهید محمود کاوه، «قیامت حروف» نثر ادبی، با همکاری دکتر هادی منوری و دکتر بهزاد پورحاجیان، «بوی غریب ماه» و «فرشتگان بیصدا».
افتخارات او چنین هستند: دو کتاب «میاندار» و «ناگهانی از ملکوت» به ترتیب به عنوان برگزیده دفاع مقدس و برگزیده کتاب سال شعر رضوی انتخاب شدند.
دکتر ابراهیمی جوایز و لوح تقدیرهای زیادی دریافت نموده است ولی خود گوید: «فقط یکی برایم ارزشی بیاندازه دارد و آن افتخار خادمی امام رضا (ع) و خدمت به زائران آن امام همام است».
اشعار
معجزه پرپر
کوچکتر از آنست که شمشیر ببندد بایست که در کنج لبش شیر ببندد | {{{2}}} | |
از مهد برون جسته که قنداقه همت در خدمت مظلومترین پیر ببندد | {{{2}}} | |
با یک سپر از جنس گلو آمده تا راه بر هرچه کمان هرچه کمانگیر ببندد | {{{2}}} | |
برخاسته تا شور نماز پدرش را قد قامتی از سرخی تکبیر ببندد | {{{2}}} | |
این معجزه پرپر شش ماهه توانست بال و پر پرواز اساطیر ببندد | {{{2}}} | |
ایوای مگر شهپر جبریل امین نیست تا راه به گستاخی این تیر ببندد | {{{2}}} | |
باشد که شفای دل دلسوختگان را با گوشه چشمی نم تأثیر ببندد | {{{2}}} |
ابرو
زیباییات مسیر جهان را بهم زده است ابروی تو زمین و زمان را بهم زده است | {{{2}}} | |
بالا بلند! چرخش زلف شکستهات قانون آبهای روان را بهم زده است | {{{2}}} | |
شاید که بعد خلقت چشمت خدای نیز معیار چشم آدمیان را بهم زده است | {{{2}}} | |
رقصیدنت به شوق در این بزم عاشقان گیسوی مادری نگران را بهم زده است | {{{2}}} | |
اینجا حدیث نیزه و شمشیر و تیغ نیست ابرو کشیدن تو کمان را بهم زده است | {{{2}}} | |
سردار حسن پلک گشای و ببین پدر دلواپس تو لشکریان را بهم زده است | {{{2}}} |
شنهای مصیبت
به رگهای بریده میسپارد آسمانش را و با خود میبرد تنها سر ماه جوانش را | {{{2}}} | |
شب جشن رگ و ماه است و بانوی جنون تنها به غارت میکشد بوسه گلوی میهمانش را | {{{2}}} | |
اگر امشب به شنهای مصیبت شکوِه میپاشد تمام جذر و مد این دل رنگین کمانش را | {{{2}}} | |
ولی طوفان زنی فردا میان شهر میپیچد که بگشاید سر هفتاد و دو آتشفشانش را | {{{2}}} | |
مگر طوفانی ازجنس قیامت گل کند تا شهر بفهمد اندکی از زخمهای بیکرانش را | {{{2}}} | |
به جای تیغ و آتش شهر با تسبیح میسنجد میان ماندن و رفتن غم سود وزیانش را | {{{2}}} |
کیمیای مرد
عجیب نیست از این کشتههای بی کفنش که آفریده خدا عشق را به قد تنش | {{{2}}} | |
قرار بود از اول که راه میافتاد چراغ راه شود شیوه فدا شدنش | {{{2}}} | |
شبیه طعم عسل در دهان کندوها جهان به رقص میآمد ز طرز آمدنش | {{{2}}} | |
قرار شد که خداوند گل بیفشاند به شکل سرخترین زخمها به پیرهنش | {{{2}}} | |
رسید و خیمه برافراشت تا جهان برسد پس از هزاره آخر به معنی سخنش | {{{2}}} | |
چه کیمیای عجیبیست خاک کرب و بلا که مرد می دمد از ردّ پای مرد و زنش | {{{2}}} | |
در این سپاه خداوند عاشقی دارد که بوی شیر میآید هنوز از دهنش | {{{2}}} |
مهماننوازی
کاروان با نیزهها افتان و خیزان میرود آسمان پشت سرش گیسو پریشان میرود | {{{2}}} | |
میبرد منزل به منزل عشق را همراه خویش این سفر تا انتهای روزگاران میرود | {{{2}}} | |
کوفه! در مهمان نوازی زشت رسم داشتی پیکر بی سر چه خواهی کرد، مهمان میرود | {{{2}}} | |
هر نسیم مؤمنی از کربلا چون بگذرد نوحه خوان، برسرزنان، با چشم گریان میرود | {{{2}}} | |
کیمیای مرد دارد خاک این دارالسلام کفر میآید به این وادی، مسلمان میرود | {{{2}}} | |
در مقام پاکبازان حرف سن و سال نیست کودک شش ماهه هم اینجا به میدان میرود | {{{2}}} |
علمدار
برادر بر نمیتابد غم و رنج برادر را لبان از عطش تفتیده طفلان مضطرّ را | {{{2}}} | |
نهیبی میزند مرد علم با گردش تیغش چو موسی میشکافد سینه دریای لشکر را | {{{2}}} | |
به پایش علقمه افتاده است و آرزو دارد ببوسد آن لب از برکت قرآن معطرّ را | {{{2}}} | |
ولی آنسان عطش را در گلوی رود جاری کرد که ارباب فتوّت خواند عباس دلاور را | {{{2}}} | |
به دندان میکشد مشک مصیبت دیده را شاید به ساحل بسپرد این کشتی در خون شناور را | {{{2}}} | |
علمدار از نفس افتاده است و اولین بار است برای آخرین دیدار میخواند برادر را | {{{2}}} |
تمام داغها
بپوش ای کوفه بعد از این همیشه رخت ماتم را که پاشیده خدا بر چهرهات خاکستر غم را | {{{2}}} | |
به فتوای فقیهانت سر خورشید بر نیزه است نمیبینند این تلبیسها جز برق درهم را | {{{2}}} | |
در آغاز جهان وقتی خدا سرگرم خلقت شد سرشت از خون سرخ عاشقان ماه محرم را | {{{2}}} | |
فلک در روز عاشورا ملایک را تماشا کرد که بی چون و چرایی سجده آوردند آدم را | {{{2}}} | |
چنان بار امانت را علمداری چنین باید که حتی غرقه در خون هم بچرخانند پرچم را | {{{2}}} | |
تمام داغها را میتوان یک روز اینجا دید تن صدپاره، حلق تیر خورده، قامت خم را | {{{2}}} |
حریر بوسه
به پابوس کدامین تیغ ابرو میبری سر را؟ که برپا کردهای با شور خود غوغای محشر را | {{{2}}} | |
بپرس از ریگهای تفته این دشت میدانند جماعت بر نمیتابند فریاد ابوذر را | {{{2}}} | |
شهادت میدهند این نخلهای گنگ راز آلود رها کرده است چندی پیشتر این کوفه حیدر را | {{{2}}} | |
نمیفهمند استدلالیان و جمله حیرانند دلیل اینهمه زیبایی گلهای پرپر را | {{{2}}} | |
اگر ذهن جهان گنجایشی افزونتر از این داشت چه حاجت بود بگشایی گلوی سرخ اصغر را | {{{2}}} | |
همان سنگی که بر پیشانی ماه نبوت خورد به خون در میکشد امروز فرزند پیمبر را | {{{2}}} | |
گلویت را حریر بوسههای ماه پوشانده که الکن میکند نیش زبان تیز خنجر را | {{{2}}} | |
چه دست افشان به میدان میروی قدری مدارا کن که زینب بسپرد در بوسهای پیغام مادر را | {{{2}}} | |
به خاک کربلا افتاده عریان جسم صد چاکت که از جشن پریرویان نشاید برد پیکر را | {{{2}}} | |
چنان پرواز را بر خاک پاشیدی که تا امروز نسیم از کربلا میآورد بال کبوتر را | {{{2}}} |
ذوالجناح
یک شیهه خمیده و یک خیمه اشک وآه مثل وقوع زلزلهای میرسد ز راه | {{{2}}} | |
آرام و سربزیرترین ایستاده است این آسمان سوخته را میکند نگاه | {{{2}}} | |
دستی به یالهای نجیبش که میکشند میلرزد از حقارت جا ماندنی سیاه | {{{2}}} | |
یکباره در تلاطم خشم و خروش و شرم هی میزند به غیرتش و میزند به راه | {{{2}}} | |
آنسوتر از حریم حرم شیههای شکست تا معنی شهید شود نام ذوالجناح | {{{2}}} |
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 992-997.