عباس شاه زیدی
عباس شاه زیدی، فرزند حسین متخلص به «خروش اصفهانی» در سال 1347 شمسی در اصفهان دیده به جهان گشود. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
عباس شاه زیدی | |
---|---|
زادروز | 1347 ه.ش اصفهان |
پدر و مادر | حسین شاه زیدی |
ملیت | ایرانی |
تخلص | خروش اصفهانی |
وی کارشناس ارشد حوزه علمیه اصفهان است و هم اکنون مدرس ادبیات در آنجا است. وی از سال 1365 فعالیت ادبی خود را آغاز و در اوایل از محضر اساتیدی چون منوچهر قدسی و محمدعلی صاعد اصفهانی کسب فیض نمود. رویکرد وی در شعر بیشتر در زمینه غزل کلاسیک و همچنین شعر آیینی است و در شعر سپید و کاریکلماتور نیز آثاری دارد. اومعتقد است: « .... شعر همان ناگهانی است که در لحظه اشراق ...تمام روح شاعر را به شگفتی و شکفتگی رسانده و افقهای تازهای را فرارویش میگستراند، اگر چه هر شعری قبل از تولدش اتفاق افتاده است... ». ایشان برگزیده بیش از چهل وپنج کنگره شعر استانی و سراسری از جمله شعر رضوی درکرمان، شعر امام رضا در شیراز و دو سال رتبه اول شعر حوزه ...و داوری بیش از پنجاه کنگره شعر استانی و سراسری است آثار: از ایشان مجموعههای شعری« درحوالی اشراق»،« پرسههای بیپایان»،« به کسی دل باختهام» و «گزیده شعردفاع مقدس» به چاپ رسیده و مجموعهای به نام «چندبرگ ارادت»را در دست انتشار دارد.
٭ ٭ ٭
خاطرم این روز و این شبهاست درهم بیشتر سال را دور تو میگردم، محرم بیشتر میوزد نام تو در جان من و گُر، میکشم میشود این شعله خاموش، کمکم بیشتر هر دلی چیزی برای خود فراهم کرده است من ولی داغ تورا کردم فراهم بیشتر گرچه هر شعری که گفتم با غمی همراه بود شعر عاشوراییام دارد ولی غم بیشتر هرکسی شعری برایت گفت و شعر محتشم میگذارد شعله بر دلها مسلّم بیشتر اوّل هر ماه پشت ماه خم میشد ولی در عزای اشرف اولاد آدم بیشتر هیچ گنجی خوشتر از «گنجینه الاسرار» نیست در نیاوردم سر از این راز مبهم بیشتر آمدی از مکه چون این روزها پرکرده بود خانه امن خدا را ابن ملجم بیشتر کعبه و رکن و صفا و مروه و خیف و منا جمله میگریند از داغ تو زمزم بیشتر ای مسیح روی نِی درپرده با اهل حرم میکند گیسو پریشان تو مریم بیشتر هرقدر نزدیکتر میشد به ظهر سرنوشت میگشودی چهره خود را تو از هم بیشتر لحظه لحظه شد دو تا پشت تو از هفتاد داغ تا شد از داغ برادر قامتت خم بیشتر آه مولای غزلهایم تو دستم را بگیر من که از این شعرها چیزی ندارم بیشتر
٭
در کنگره عرش فرو ریخت بناها تا از نفس افتاد جگر گوشه طاها بر خاک تنی ماند، که آیات مقطع بر نیزه سری رفت، که الشمس ضحیها طاها طاها! تو نبودی که ببینی برجسم جگر گوشهات آمد چه بلاها طاها ، چه بگویم که در آن شام غریبان انگشتر خورشید کجا رفت کجاها قرآن به هم ریختهات را که ندیدی در زیر سم اسب لگد مال هویها طاها چه نشستی جگر فاطمهات سوخت لاحول ولا قوه الا ب...الها این نیزه نباید برود جانب زینب سر را بستانید از این سر به هواها سر تاب نیاورد و نظر کرد به خواهر آن لحظه چه میگفت اخیها بفداها میدید چه اندازه غریب است ولی نیست این قافله را قافله سالار سواها ای معنی «یا ایتها النفس» سرتو ای خون خدا، مثل خدا، لایتناها یک آیه دهان باز کن ای مصحف خاموش مگذار در این غربت و اندوه مرا...ها! هفتاد و دو منزل نگرانی چه کشیدم تا می بردم قافله عشق کجاها فرزانگی آنجاست که مجنون تو باشیم بگذار بمانیم در این حال و هواها
٭ ٭ ٭
دوبند از یک ترکیب بندعاشورایی: شد وقت آنکه از تپش افتند کائنات خورشید ایستاد که قد قامت الصلوه این آه ابرهاست زمین را دویده است؟ یا اشک فاطمه است که افتاده در فرات حی علی الصلوه حبیب است، عجّلوا قد قامت الصّلاه امام است، الصّلوه سجاده پهن شد وسط رزمگاه و بعد در شطّ خون گرفت وضو چشمه حیات این آخرین جماعت مردان آشناست اینجا نمیدهند به نامحرمان برات رنگین کمان تیر فضا را فرا گرفت اما کسی به تیر نمیکرد التفات ای آخرین نماز تو معراج بندگی «ای رکعت شکسته» به قربان سجدههات «یا ایها الذّین» به دنیا امید وار سمت بهشت میرود این کشتی نجات «یا ایها العزیز» سرت را بلند کن بنگر که اوفتاده به پای تو کائنات گردی فرا رسید و به پا کرد شور و شین یعنی که خاک بر سر دنیای بی حسین
٭ ٭ ٭
شد کاروان روانه و بر نیزهای سرش دنبال نیزه نیز، سراسیمه خواهرش خواهر چگونه تاب بیارد خدای من سر را به نی ببیند و برخاک پیکرش از بین تیغ و نیزه و شمشیرها گذشت خورشید را گرفت غریبانه در برش با ساربان بگو که در این آخرین وداع بگذار درد دل بکند با برادرش عصمت ببین که گوشه گودال قتلگاه از پافتاده است و نیفتاده معجرش دیگر حسین حسّ غریبی نمیکند چون قتلگاه پر شده از بوی مادرش زهرا اگر که «امّ ابیها»لقب گرفت این نیز تاج« امّ اخیهاست» بر سرش باور نکردنی است که این دختر علی است آیینه را بیار بگیرد برابرش زینب مسافر است دو رکعت شکسته خواند آن شب ولی نماز شبش را نشسته خواند
٭ ٭ ٭
رباعی: گفت آنکه دل تیر ندارد برود یا طاقت شمشیر ندارد برود فرداست که این بیشه شود لجه خون هرکس جگر شیر ندارد برود
٭
چون موج خروش او تماشایی بود دریایی دریایی دریایی بود فریاد رسای زینب آنروز.. درست زهرایی زهرایی زهرایی بود
٭
هر ساله حماسهای دگر میآید این کار فقط ز عشق بر میآید انگار که زمین و آسمان میگریند وقتی که محرم از سفر میآید
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 926-929.