عباسعلی شب خیز
عباسعلی شب خیز قراملکی، متخلص به «شب خیز» در مهر ماه 1330 شمسی در خانوادهای متوسط و مذهبی در یکی از محلات قدیمی تبریز به نام «قراملک» چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا دیپلم به تناوب در تبریز و شهرهای دیگر گذراند و مقدمات دروس حوزوی را نیز فراگرفت. در سال 1348 وارد خدمت نظام شد. فعالیتهای شعری را از دوره دبیرستان آغاز نمود و با حضور در انجمنهای ادبی تبریز از جمله «انجمن استاد شهریار» سرودن شعر را با جدّیت بیشتری دنبال نمود و از محضر اساتیدی چون «استاد محمد عابد تبریزی» کسب فیض نمود. وی در قالب کلاسیک و به سبک عراقی شعر میگوید و تمایلش به سرودن مثنوی، قصیده و غزل بیشتر از سایر انواع شعری است. وی با سرودن شعر در مدح، ثنا و مراثی اهل بیت(ع) به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی در حوزه شعر و ادبیات آئینی جای خود را باز کرد و در این زمینه خلاقیت ویژهای داشته است. شب خیز قبل و بعد از انقلاب سابقه همکاری با مطبوعات کشور را دارد. ایشان مجری انجمن ادبی شهریار بود و در یک شرکت خصوصی کار میکرد. وی در آذر ماه 1390 بازنشسته شد، اما متأسفانه اجل این مجال را نداد تا در این دوره با خیال راحت و بی دغدغه به شعر و شاعری بپردازد، بدینگونه که در 12 دی ماه همان سال، وقتی که در یکی از کوچههای قراملک، ماشین شخصیاش را کنار دیواری پارک کرده بود تا برای ملاقات یکی از دوستانش برود، به توصیه اهالی، که دیوار در حال فرو ریختن است، برای جابجایی آن به طرف خودرو برگشته که همان لحظه دیوار آوار شده و ایشان در همان مکان دعوت حق را لبیک میگوید و پیکرش در قطعه صدیقین وادی رحمت آرام میگیرد. استاد شبخیز یکی از تجلیل شوندگان نخستین همایش تجلیل از پیرغلامان امام حسین(ع) بود. وی همچنین از یاران و شاگردان استاد محمد عابد تبریزی بود. آثار: «منظومه قره ملک» مجموعه اشعار به زبان ترکی و فارسی، «گنجینه شب خیز» شاملمدایح ومصائب حضرات معصومین(ع) ، « قراملک منظومه سی» به سبک «حیدربابایه سلام» مرحوم استاد شهریار، که در آن از اصالت و زیباییهای محله قدیمی قراملک تبریز و دوران طفولیت خود یاد کردهاست. همچنین مجموعه «خاکیان افلاکی» در دو دفتر در دست چاپ است. [۱]
٭ ٭ ٭
مخمّس: استمداد عباس از امام حسین(ع) :
مدهوشم و سرمست ز مینای غم و رنج گلگون شده ز آن باده نابم رخ نارنج افتادهام از اسب در این عرصهی شطرنج بنگر که سر و کتف و دل و ساعد و آرنج رفت از نظرم در هوس روی تو هر پنج ای شاه مرا کرده غلام تو خداوند گر سر برود نگسلم از بند گیت بند هرگز نروم از سر پیمان به تو سوگند گو: مکنت و ملک و حرم و خانه و فرزند گردند فدای سر گیسوی تو هر پنج ای پایه عرش از نفس گرم تو قائم سر در خطّ فرمان تو ذرات عوالم مخدوم تویی در دو جهان ما همه خادم مفتی و فقیه و ثقه و عارف و عالم جاروب کش مسند سکوی تو هر پنج در مکتب تعلیم طریقت تویی استاد از فیض تو یابند خلایق همه ارشاد هرگز چو تو فرزانه ندارد دو جهان یاد روح و مَلَک و آدمی و جن و پریزاد شاگرد دبستان سر کوی تو هر پنج تا سر زند از خاک سیه لاله و سنبل بر دامن لطف تو زند چنگ توسّل بیاذن تو قمری نکند شوق تغزل آینه و شمع و گل و پروانه و بلبل ساغرکش میخانه یا هوی تو هر پنج ای مایه مجد و شرف دوده آدم از توست جلال و حشم و آدم و عالم نبود دو جهان قیمت یک موت مسلّم جنّات و قصور و غرف و کوثر و زمزم بوسند درِ دولت مینوی تو هر پنج ای کعبه جان، قبله دل، مهبط ارشاد معموره اسلام ز ایثار تو آباد متروک و خراب از کرمت خانه بیداد سلطان و غلام و خدم و بنده و آزاد در سجده به پیش خم ابروی تو هر پنج عرش ملکوت است ترا مسند اجلاس دارند ملایک در درگاه ترا پاس تنها نه جبین ساست به درگاه تو عبّاس عیسی و کلیم و خضر و یونس و الیاس سایند جبین بر درِ مشکوی تو هر پنج ای خاک درت سرمه چشم مه و خورشید تنها نه منم در طلب دولت جاوید ذرّات جهانند در این خواهش و امید شمس و قمر و مشتری و زهره و ناهید هستند چو بنده به تکاپوی تو هر پنج جان برکفم از عشق تو ای مظهر لولاک وی فیض وجودت سبب خلقت افلاک عباس کجا، کی کند از کشته شدن باک این دست و سر و سینه و چشم و تن صد چاک باللّه که نیرزند به یک موی تو هر پنج ای رشک همه هستی عالم به کمالات آدم به مَلَک از تو کند فخر و مباهات جاوید ز جانبازی تو جملهی آیات انجیل و زبور و صحف و مصحف و تورات هستند به تلویح ثناگوی تو هر پنج هرچند زده آه درون خیمه به گردون وز سوز عطش جام دلت گشته پر از خون لیک آب همه عالم امکان به تو مرهون جیحون و فرات و ارس و دجله و کارون مخمور و عطشناک لب جوی تو هر پنج ای کون و مکان بر کرم و لطف تو محتاج آن را که نهادی به سر از مکرمتت تاج از جور عدو گشت به تیر ستم، آماج مشک و علم و جان و دل و دیده، به تاراج رفت از سر شوق رخ نیکوی تو، هر پنج ای مرغ مَلَک بال در این دشت بلاخیز افتادهام از جور سپاه شررانگیز آماده و در دست همه حربهی خونریز تیغ و سه پر و نیزه و گرز و تبر تیز اندر صدد صید پرستوی تو هر پنج کی میسزد از همچو منی وصف تو مولا فیضی برد از مهر فلک شبپره حاشا! وامانده درین مرحله «شب خیز» نه تنها حسان و جریر، اسمعی و اخطل و اعشا قاصر ز مدیح صفت و خوی تو هر پنج [۲]
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 469-472.