محمد بن اشعث
محمدبن اشعثبن قیسبن مَعدی کَرِب اَشجَ کِندی اَزدی کوفی، منسوب به خاندان حارثبن معاویةبن جبلةبن عَدی، از قبیله بزرگ کِنده حَضرَمَوت در جنوب عربستان و یکی از رجال نظامی و سیاسی بنیامیه و از جانیان سرسخت کربلا بود.
خاندان ابناشعث در میان قبیله کنده و دیگر قبایل مجاور عرب از اعتبار خاصی برخوردار بودند. محمد فرزند بزرگ اشعثبن قیس است. پس از مرگ اشعثبن قیس به سال 40 هجری، وی جای پدر را گرفت و رئیس قبیله کنده شد.[۱] او از حامیان سرسخت حکومت امویان بود.
درباره تاریخ تولد او اطلاع درستی در دست نیست، بنا بر برخی اقوال او در زمان پیامبراکرم(ص) متولد شد،[۲] اما چون پدرش اشعث بعد از رحلت رسولالله(ص) و جریان ارتداد با اُمّفَروَه دختر ابوقحافه، خواهر ابوبکر، خلیفه اول ازدواج کرد،[۳] تولد او در زمان خلافت ابوبکر بین سالهای 11 تا 13 هجری میباشد. کُنیهاش ابوالقاسم یا ابومیثاء و به کندی کوفی منسوب بود.[۴]
محمدبن اشعث در زمان خلافت امام حسن(ع) از طرف آن حضرت برای انعقاد صلح بین امام و معاویه فرستاده شد.[۵]
محمدبن اشعث از امیران مورد اعتماد زیادبن ابیه و عبیداللهبن زیاد بود. زیاد زمانی که به عنوان والی وارد کوفه شد و حکومت آن شهر را علاوه بر بصره به دست گرفت، اولین کسی که با عنوان امیر به او سلام داد، محمدبن اشعث بود.[۶]
او به دستور زیاد در دستگیری حجربن عدی، صحابی رسولالله(ص) و از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) شرکت فعال داشت. گفته شده پس از قیام حجر به سال 51، زیاد که از یافتن وی درمانده شده بود، محمدبن اشعث را تهدید کرد تا حجر را که هم قبیلهاش بود، نزد وی ببرد.[۷] سر انجام حجر پیامی نزد محمدبن اشعث فرستاد و به وی گفت به شرط آنکه زیاد به وی امان دهد، خود را تسلیم خواهد کرد تا نزد معاویه برود. محمدبن اشعث با جمعی از بزرگان و امرا نزد زیاد رفت و برای حجر امان گرفت. حتی وی از کسانی بود که بعد به درخواست زیاد، علیه حجر شهادت دادند که حجر بر ضد خلیفه شوریده است. با وجود امانی که به حجر دادند، او به دستور معاویه کشته شد و در پی آن عبیده کندی(بدی) شاعری کندی، محمدبن اشعث را به سبب یاری نکردن حجر سرزنش و نکوهش کرد.[۸]
اسلمت عمک لم تقاتل دونه | ||
و قتلت وافد آل بیت محمد | ||
لو کنت من أسد عرفت کرامتی | ||
فرقا و لو لا أنت کان منیعا | ||
و سلبت أسیافا له و دروعا | ||
و رایت لی بیت الحباب سفیعا |
در زمانیکه عبیدالله از طرف معاویه حاکم بصره بود، محمدبن اشعث را به حکومت طبرستان منصوب کرد. او با مردم طبرستان صلح کرد و پیمان بست، اما هنگامی که وارد طبرستان شد، راه را بر او بستند و پسرش ابوبکر را کشتند.[۹]
محمدبن اشعث و افرادی چون عمربن سعد، عبداللهبن مسلمبن سعید حضرمی جزء کسانی بودند که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و او را از ضعف نعمانبن بشیر والی کوفه و اقدامات مسلمبن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند.[۱۰]
در سال 60 چون عبیداللهبن زیاد به عنوان والی به کوفه رفت، محمدبن اشعث جزو بزرگان کوفه بود که بر وی وارد شد و عبیدالله وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر روی تخت نشانید.[۱۱]
محمدبن اشعث در دستگیری هانیبن عروه و مسلمبن عقیل نقش فعال داشت:
در این ایام چون مردم کوفه با مسلمبن عقیل بیعت کرده بودند و مسلم در خانه هانیبن عروه مخفی شده بود، عبیداللهبن زیاد با دانستن مخفیگاه مسلم، از راه مکر و حیله وارد شد تا بتواند به طریقی هانیبن عروه را به دارالاماره بکشاند و بین او و مسلم جدایی اندازد. او محمدبن اشعث، دوست هانی را به همراه اسماءبن حسان خارجه و عمروبن حجاج زبیدی که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند و به دربار عبیداللهبن زیاد رفت و آمد داشتند، خواست تا هانی را وادار کنند که به نزدش بیاید. هر سه آنان به نزد هانی رفتند. اگر چه هانی مایل نبود به نزد عبیدالله برود، ولی آنان از او خواستند تا برای گم کردن راه و حفظ جان مسلم، به دیدن عبیدالله برود. در نزدیکی دارالاماره احساس خطر کرد، اما علیرغم میل خود به دارالاماره رفت[۱۲] و همین امر باعث شد تا عبیداللهبن زیاد بتواند بین او و مسلمبن عقیل جدایی اندازد که این جدایی در شکست نهضت مسلم تأثیر بسیاری داشت.
چون اسماء دید که عبیداللهبن زیاد هانی را مجروح و دستور قتل او را صادر کرد، از اینکه باعث شده بود که هانی به دارالاماره بیاید، پشیمان شد، اما محمدبن اشعث به عبیدالله گفت: هر آنچه امیر رأی دهد، به نفع ما باشد یا ضررمان، خشنودیم که امیر تأدیب میکند.[۱۳] او به این ترتیب خواری خود را در مقابل عبیدالله اثبات کرد. این روایت حکایت از مصلحتاندیشی محمدبن اشعث دارد. محمدبن اشعث از اینکه منافع و موقعیت او در کوفه به واسطه شورش قبیله هانیبن عروه به خطر افتاده بود، بیمناک بود و حفظ جان هانی با وجود امانی که به او داده بود، در دید محمدبن اشعث اهمیتی نداشت.
با اسارت هانیبن عروه و قیام مردم کوفه به همراهی مسلمبن عقیل، پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. یکی از آن افراد، محمدبن اشعث بود.[۱۴] عبیدالله به او فرمان داد تا مردم کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از یاری مسلم باز دارد و از مخالفت با حکومت امویان بیم دهد و او چنین کرد.[۱۵]
پس از آنکه مسلم تنها ماند به محله قبیله کنده رفت و به خانه پیرزنی بهنام طَوْعَه[۱۶] از موالی اشعثبن قیس کندی پناه برد. پیرزن پسری به نام بلال داشت که با خانواده اشعث ارتباط نزدیک داشت. او پس از خبر یافتن از پنهان شدن مسلم در خانهشان، جریان را به عبدالرحمن پسر محمدبن اشعث خبر داد. عبدالرحمن نیز زمانی که پدرش در مجلس عبیداللهبن زیاد به گفتوگو نشسته بود، ناگهان وارد دارالحکومه شد و پدرش را از محل اختفای مسلم آگاه کرد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد.[۱۷]
عبیداللهبن زیاد بامداد آن شب هفتاد نفر از گماشتگان خود را به همراهی محمدبن اشعث برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. مسلم در خانه طوعه بود که صدای سُم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمدهاند. او فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری او را دیدند، به بامها رفتند و با سنگپرانی و آتشریزی وی را خسته کردند. با این همه مسلم تسلیم نشد.[۱۸] مسلم در آن نبرد سخت تعدادی را به هلاکت رساند. او با شمشیر آخته بر خصم زبون تاخت. محمدبن اشعث گفت: مسلم خودت را به کشتن مده! تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد. مسلم در حالی که رجز میخواند، میجنگید.
یاران محمدبن اشعث که یارای مقابله رویاروی با مسلم را نداشتند، بر بالای بام رفته و از آنجا سنگ و آتش بر سر و روی مسلم ریختند. از پشت سر نیز تیری به سوی او پرتاب شد و مسلم بر زمین افتاد. آنگاه او را دستگیر کرده و بر استری سوار نمودند و ابناشعث شمشیر از دست وی گرفت و گفت تو در امانی![۱۹] مسلم فرمود: لعنت بر تو و امان تو باد ای گروه فاسق! محمدبن اشعث گفت: خودت را به کشتن مده. به خدا تو در امانی. آنان دروغ نمیگویند و فریبت نمیدهند. این قوم پسر عموهای تو هستند و تو را نمیکشند. مسلمبن عقیل اگر چه به امان او امیدی نداشت، سر انجام امان وی را پذیرفت. سرانجام مزدوران عبیداللهبن زیاد بر او دست یافتند.[۲۰] مسلم به محمدبن اشعث گفت: بنده خدا میدانم که تو از عهده امانی که به من دادهای بر نخواهی آمد، ولی از تو میخواهم نامهای به امام حسین(ع) بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده و از اوضاع پیش آمده و ناهمراهی کوفیان مطلع سازی![۲۱] اگر چه گفته شده که او از حیره پیکی سوی امام حسین(ع) فرستاد و پیغام مسلم را به آن حضرت رسانید، اما محمدبن اشعث بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامهای نمینوشت و مسلماً چنین نامهای را ننوشت و پیکی را نفرستاد.
مسلم را که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی تشنه به قصر ابنزیاد آوردند.[۲۲] پسر اشعث به ابنزیاد گفت: من او را امان دادهام. ابنزیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی. محمدبن اشعث هم خاموش شد.[۲۳]
عبیدةبن عمر کندی(بدی) محمدبن اشعث را به سبب غدر با مسلمبن عقیل و گرفتن شمشیر و زره او نکوهش کرد:[۲۴]
و قتلت وافد آل بیت محمد | ||
و سلبت أسیافا له و دروعا |
عمارةبن صَلخب ازدی، از یاران مخلص مسلمبن عقیل بود که از مردم کوفه برای امام حسین(ع) بیعت میگرفت.[۲۵] به هنگام آغاز حرکت و جنبش مسلم، برای یاری آن حضرت از خانه بیرون آمد اما توسط محمدبن اشعث دستگیر و زندانی شد. بعد از شهادت مسلم و هانی، عبیداللهبن زیاد او را خواست و گفت که از کدام قبیلهای؟ عماره گفت از قبیله ازد. عبیدالله دستور داد او را به سوی قبیلهاش ببرند و در حضور افراد قومش او را گردن بزنند.[۲۶]
محمدبن اشعث از کسانی بود که در مقابل امام حسین(ع) ایستاد و در شهادت آن حضرت تا حدّ زیادی اثرگذار بود.[۲۷]
پس از شهادت امام حسین(ع) نیز محمدبن اشعث از طرف عبیداللهبن زیاد با گروهی از قبایل مُضر برای جنگ با عبداللهبن عفیف ازدی فرستاده شد. عبدالله از شیعیان فاضل کوفه بود که به سخنان وقیحانه عبیدالله در مسجد کوفه، پاسخی درشت داد و اقدام او به قتل امام حسین(ع) را تقبیح کرد.[۲۸]
پس از مرگ یزید و تسلط عبداللهبن زبیر بر حجاز و عراق، او محمدبن اشعث را به ولایت موصل منصوب کرد، اما از او خواست تا با حاکم کوفه عبداللهبن مطیع مکاتبه داشته و شنوا و فرمانبردار او باشد. عبداللهبن زبیر همچنین از ابنمطیع خواست که بی اذن او حاکم موصل را از کار برکنار نکند.[۲۹]
پس از پیروزی مختار و بیرون راندن عمال عبداللهبن زبیر از عراق و به مجرد ورود عبدالرحمنبن سعیدبن قیس به عنوان والی جدید موصل، محمدبن اشعث احساس کرد که دیگر جای ماندن در موصل نیست و قدرت مقابله با نیروهای مختار را ندارد، ناچار از موصل به تکریت فرار کرد.
گزارشهایی درباره رفتار مختار ثقفی در هنگام تسلط بر کوفه، با محمدبن اشعث وجود دارد. طبری از ابومخنف و او از هشامبن عبدالرحمن روایت کرده است که آن هنگام که مختار گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین(ع) و شهدای کربلا را آغاز کرد، محمدبن اشعث در قریه اشعث، در نزدیکی قادسیه پناه گرفته بود. مختار، یکی از یارانش به نام حوشب را همراه یکصد نفر برای آوردن ابن اشعث فرستاد و به او امر کرد در صورتی که بر وی دست یافت، او را بکشد، اما ابناشعث به سوی بصره گریخت و به مصعببن زبیر پیوست.[۳۰] مختار دستور داد تا خانهاش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و گِل آن خانه حجربن عدی را که زیادبن ابیه ویران کرده بود، دوباره بسازند.[۳۱]
اما بنا به گزارش ابناعثم، مختار پسر ابناشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابناشعث به حضور مختار رسید، بر وی سلام امارت داد و توبه نامهای نوشت و با او بیعت کرد. مختار نیز او را بخشید.[۳۲] اما زمانی که اشراف کوفه به مخالفت با مختار پرداختند و تصمیم به جنگ با او گرفتند، محمدبن اشعث نیز در کنار آنان بود. ابراهیمبن اشتر در جنگ سختی که بین سپاه او و شورشیان درگرفت، شورشیان را شکست داد.[۳۳] محمدبن اشعث همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفتند و به مصعببن زبیر پیوستند.[۳۴]
محمدبن اشعث آماده پیکار با مختار شد و همراه اشراف کوفه در جنگ با مختار شرکت کرد و مصعببن زبیر، حریف سرسخت مختار را تقویت و حمایت نمود.
مصعب احترام زیادی برای او قائل بود. محمدبن اشعث اصرار زیادی داشت که مصعب با مختار اعلام جنگ کند. مصعب در جواب محمدبن اشعث حضور مُهَلَّببن اَبیصُفره، استاندار فارس را ضروری دانست. محمد برای راضی کردن مهلب به فارس رفت و او را قانع کرد تا به جنگ مختار درآید.[۳۵]
سرانجام در نیمه سال 67 هجری نیروی متشکل ضد مختار به فرماندهی مهلب راهی کوفه شدند. در این جنگ محمدبن اشعث فرماندهی نیروهای کوفه که از آنجا فرار کرده و به مصعب پیوسته بودند، را برعهده داشت.[۳۶] بنا به نقل دینوری چون مختار مردم کوفه را تحت تعقیب قرار داده بود، بزرگان ایشان پیوسته به بصره میگریختند، آنچنان که ده هزار تن کوفی در بصره جمع شدند، مصعببن زبیر به محمدبن اشعث گفت: حال این شما و آن هم خونهای شما.[۳۷]
مختار سپاهی تدارک دید و فرماندهی آن را به احمربن شُمَیط بجلی تنها فرد باقیمانده از یاران اولیه خویش واگذار کرد. محل برخورد دو سپاه در ساحل رودخانه دجله در نقطهای به نام ” مذار“ بود. در این جنگ به خاطر تزلزل روحیه نیروهای مختار و خیانت اعراب قبیله خثعم و بجیله و عدم کارآیی و کفایت فرماندهی، شکستی دردناک بر سپاه مختار وارد آمد و تنها عده معدودی سوارهنظام توانستند بگریزند. این شکست تلخ به شدت جوّ کوفه را متشنج نمود و مختار خود راهی پیکار گردید. در نقطهای به نام ” حرورا“ میان سپاه اندک مختار و نیروهای بصره نبرد سختی درگرفت. در این جنگ نیروهای محمدبن اشعث با قساوت بیشتری همراه مردم بصره، با لشکریان مختار روبهرو میشدند و هر اسیری را که میگرفتند، بیدرنگ او را میکشتند.[۳۸]
محمدبن اشعث و دو فرزندش در این نبرد کشته شدند.[۳۹] محمدبن اشعث به دست مالکبن عمرو نهدی معروف به ابونمران، فرمانده دلیر مختار کشته شد. بنا به نقلی دیگر او به دست مَزید و عبدالله فرزندان خیران از بنیعنبر کشته شده است.[۴۰] قبایل کنده و خَثعم نیز هر یک مدعی بودند محمدبن اشعث را کشتهاند.[۴۱] اما قول اول از اعتبار بیشتری برخوردار است.
شعری درباره قتل محمدبن اشعث از اعشی هَمدان روایت شده است.[۴۲]
عبدالرحمن پسر محمدبن اشعث که در این جنگ شرکت کرده بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش نفرت و کینه عمیق او نسبت به شیعیان، شدت بیشتری پیدا کرد و به انتقام خون پدر و برادرانش، زندانیان شیعی و حتی اسیران همقبیلهاش را از دم تیغ گذراند.[۴۳]
تلفات سپاه مختار بسیار زیاد بود. مختار به ناچار عقبنشینی کرد و خود را به کوفه رساند. در ظرف مدت کوتاهی کوفه محاصره شد و کلیه راههای ارتباطی قطع گردید. تنها نیروهای وفادار به مختار همان موالی بودند و تعدادی از اعراب. کوفه یکبار دیگر سیمای کریه خویش را نشان داد و پیمانشکنی آغاز کرد. مردان به خانه خزیدند و زنان آنان را از همراهی با مختار باز داشتند. قصر حکومتی محاصره شد و مختار با نوزده تن از یارانش از قصر خارج شده جنگیدند تا به شهادت رسیدند. مصعببن زبیر همه افرادی را که اسیر یا تسلیم شده بودند، بکشت. گویند تعداد کشتهها به هشت هزار نفر رسید و مصعببن زبیر لقب” قصّاب “یافت. در این کشتار عبدالرحمنبن محمدبن اشعث نقش مهمی داشت.[۴۴]
محمدبن اشعث دارای شخصیتی دوگانه با حالات متغیر در برخورد با رویدادهای زمان خود بوده است که در زندگیاش کاملاً مشهود بود.
از فرزندان متعدد محمدبن اشعث، عبدالرحمن با بودن برادران ارشدش به ریاست قبیلهاش رسید. او بر خلیفه وقت عبدالملکبن مروان و والی او در عراق حجاجبن یوسف ثقفی خروج کرد و در سال 85 در جنگ با او کشته شد.[۴۵]
چهار تن دیگر از فرزندان او به نامهای اسحاق، صبّاح، منذر و قاسم در عرصه سیاست و جامعه شهر کوفه فعالیت داشتند. اسحاق و صبّاح، جانب حجاجبن یوسف ثقفی و خلفای اموی را گرفتند و در قیام عبدالرحمن شرکت نکردند.
اسحاق در سال 66 گروهی از افراد قبیله کنده را در جنگ علیه مختار رهبری کرد. به هنگام امارت حجاج در عراق، سرپرستی سپاه کوفه را بین سالهای 75 تا 76 هجری در طبرستان بر عهده گرفت و بعدها نیز چندی علیه گروه خوارج در رامهرمز جنگید.[۴۶] او مدتی نیز بر ری حکومت کرد.[۴۷]
صبّاح نیز در سال 77 هجری از طرف حجاج در نبرد سختی با خوارج، قطریبن فجائه رهبر یکی از گروههای این فرقه را کشت.[۴۸]
منذر هنگام قیام زیدبن علی در سال 122، سرکرده قبایل کنده و ربیعه در کوفه بود.[۴۹]
قاسم نیز در طبرستان کشته شد.[۵۰]
از جمله دختران محمدبن اشعث، میمونه به عقد محمد پسر حجاج در آمد. عایشه همسر حارثبن عبدالله و اُمّنعمان همسر عبیداللهبن زیاد بودند.[۵۱]
محمدبن اشعث از عایشه به نقل از پیامبراکرم(ص) و ابوبکر روایت کرده است.[۵۲]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 221-231.
پی نوشت
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص369؛ الفتوح، ج6، ص285.
- ↑ - ر.ک : الفتوح، ج1، ص68؛ الاستیعاب، ج3، ص370؛ اسدالغابه، ج4، ص304.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص10-11؛ الفتوح، ج1، ص68؛ الثقات، ج5، ص352؛ الاستیعاب، ج3، ص370؛ اسدالغابه، ج1، ص118.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص65؛ الغارات، ج2، ص749؛ تاریخ طبری، ج5، ص263؛ الاستیعاب، ج3، ص370؛ اسدالغابه، ج1، ص118؛ جمهرة انساب العرب، ص425؛ تاریخ دمشق، ج52، ص124.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص171؛ انساب الاشراف، ج3، ص286.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص223.
- ↑ - همانجا.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص259، 262-263؛ تاریخ طبری، ج5، ص263-264، 285.
- ↑ - فتوح البلدان، ص335؛ البلدان ابن فقیه، ص570.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص338؛ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356؛ الفتوح، ج5، ص35-36.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص240.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص236؛ تاریخ طبری، ج5، ص360،349؛ الفتوح، ج5، ص45؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28؛ اعلام الوری، ج1، ص440.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص367؛ الفتوح، ج5، ص61.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص387،338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص369؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30-31.
- ↑ - الفتوح، ج5، ص50؛ مقاتل الطالبیین، ص104.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص338؛ الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص350-353؛ الفتوح، ج5، ص50؛ مقاتل الطالبیین، ص104؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص338؛ تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص239؛ تاریخ طبری، ج5، ص374؛ الفتوح، ج5، ص53؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص33.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص374.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص342؛ تاریخ طبری، ج5، ص374-375؛ ارشاد، ج2، ص60.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ج5، ص54-55.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص342؛ تاریخ طبری، ج5، ص374-375؛ ارشاد، ج2، ص60؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ مقاتل الطالبیین، ص105-108.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص342.
- ↑ - ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص187.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص379؛ ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص187.
- ↑ - ر.ک : الفتوح، ج5، ص68.
- ↑ - ر.ک : الفتوح، ج5، ص123-125.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص290؛ تاریخ طبری، ج6، ص34؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص227،144.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص410؛ تاریخ طبری، ج6، ص94،66؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص256.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص244.
- ↑ - الفتوح، ج5، ص70.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص43-49؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص231-234.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص301.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص428؛ الاخبار الطوال، ص300-301، 304-305؛ تاریخ طبری، ج6، ص94؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص267-268.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص430؛ تاریخ طبری، ج6، ص66.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص97؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص269-270.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص430-433، 437-438؛ تاریخ طبری، ج6، ص97.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص437-438؛ الاخبار الطوال، ص306؛ تاریخ طبری، ج6، ص101؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص57.
- ↑ - اکمال الاکمال، ج3، ص209.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص438.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص101-103.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص437-438؛ تاریخ طبری، ج6، ص101.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص440-441؛ تاریخ طبری، ج6، ص103-110.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص389-391؛ جمهرة انساب العرب، ص425.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص280؛ تاریخ طبری، ج6، ص45؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص366.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص280؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص366،442.
- ↑ - انساب الاشراف، ج7، ص441،438؛ تاریخ طبری، ج6، ص260؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص442.
- ↑ - تاریخ طبری، ج7، ص182.
- ↑ - فتوح البلدان، ص335.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص239،29؛ انساب الاشراف، ج5، ص408؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص29.
- ↑ - ر.ک : کتاب التاریخ الکبیر، ج1، ص22؛ انساب الاشراف، ج10، ص83.