شمر بن ذی الجوشن
شمربن ذیالجوشن از تابعان و از رؤسای قبیله هوازن و از فرماندهان بیرحم و جنایتکار سپاه کوفه بود.
وی از قبیله بنیعامربن صَعصَعَه و از خاندان ضِباببن کِلاب میباشد.[۱] از اینرو، از وی با نسبهایی چون عامری، ضبابی[۲] و کلابی[۳] یاد کردهاند.
در کتابهای لغت نام او به صورت شَمِر آمده، اما در نزد عامه مردم به شِمر معروف است. گفته میشود شمر واژهای عبری است و اصل آن شامر به معنی سامر(افسانهسرای، هم صحبت در شبنشینی) است.[۴] کُنیه شمر را ابوسابغه نوشتهاند.[۵]
پدرش ذوالجوشن، شُرَحبیلبن اَعوَربن عمرو نام داشت.[۶]درباره سبب نامگذاری او به ذوالجوشن گفته شده است که وی نخستین مرد عرب بود که زره بر تن کرد و این زره را پادشاه ایران به وی داده بود، یا از آنرو که سینهاش برآمده بود.[۷] به قولی نیز نام او جَوشَنبن ربیعه بود.[۸] ذوالجوشن به خواسته پیامبراکرم(ص) در اسلام آوردن وقعی ننهاد، اما پس از فتح مکه که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکان شد، اسلام آورد.[۹]
از مادر شمر نیز به پلیدی یاد میکنند تا جایی که گویند وی هنگام جابجایی گوسفندانش از جایی به جای دیگر، دامنش به گناه آلوده گشت و فرزندش شمر از راه نامشروع به دنیا آمد.[۱۰] امام حسین(ع) نیز در واقعه کربلا او را پسر زن بزچران خطاب کرده است.[۱۱]
در مورد تاریخ ولادت شمر اطلاع درستی در دست نیست. وی در ابتدا از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بود. در جنگ صفین آن حضرت را یاری کرد و در مبارزه با اَدهَمبن مُحرِز باهلی از سپاه شام، ضربت شمشیر سختی به صورتش وارد شد و مجروح گشت[۱۲] اما بعداً از امیرالمؤمنین علی(ع) روی گرداند و از دشمنان پر کینه آن حضرت و خاندانش گردید.
شمر سپس به خوارج پیوست و از معدود نفراتی بود که در جنگ نهروان جان به سلامت بهدر برد.
در زمان خلافت امام حسن(ع) به ظاهر در سپاه آن حضرت بود، اما دل با معاویه داشت و سپس علناً به معاویه پیوست.
شمر در هنگام دستگیری حُجربن عَدی به سال 51 هجری جزو کسانی بود که به دروغ نزد زیادبن ابیه شهادت داد که حجر کافر و مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است و در نتیجه همین شهادتهای ناحق بود که حجر و یارانش در ” مرجعذراء“ به شهادت رسیدند.[۱۳]
شرارت زندگی شمر با حادثه کربلا به شدت افزون گشت. او از قاتلان و مسببان اصلی شهادت امام حسین(ع) بود. اقدامات و اعمال جنایتکارانهاش را مورخان و مقتلنویسان یادآور شدهاند. از زمان قیام مسلمبن عقیل تا ورود اسرا به شام از او چنین یاد میشود:
چون مسلمبن عقیل در سال 60 هجری در کوفه قیام کرد و کاخ دارالاماره را به محاصره درآورد، عبیداللهبن زیاد وقتی خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چگونه میتوان از هیجان باز داشت.
پنج نفر از افراد سرشناس کوفه از جمله شمربن ذیالجوشن از قصر خارج شدند و هر یک عدهای از مردم را که مطیع آنان بودند، گرد آوردند و هر کدام از آنان در یک نقطه از شهر متمرکز شدند و در پناه قدرت جمعیت، پرچمهای امان را برافراشتند و ضمن سخنرانیهای خود به مردم گوشزد کردند که هر کس میخواهد از مجازات حکومت در امان باشد، زیر یکی از این پرچمها وارد شود. بدینگونه مردم برای نجات از انتقام حکومت به این پرچمها ملحق شدند.[۱۴] شمر در سخنانش، مسلم را فتنهگر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.[۱۵]
شمر حرکت امام حسین(ع) را به سوی عراق، توسط جاسوسان خود دقیقاً پیگیری میکرد.
در کربلا سپاه عمربن سعد از حیث افکار و روحیه، متفاوت بودند. یک گروه از دشمنان قسم خورده و کینهتوز امیرالمؤمنین علی(ع) و فرزندانش بودند مانند شمربن ذیالجوشن که گر چه در اوایل سابقه همراهی با امیرالمؤمنین را داشت، ولی وقتی که از امام منحرف شد، دشمنی سختی نسبت به آن حضرت پیدا کرد. شمر و دیگر دوستان همپیمانش چون شبثبن ربعی ، قیسبن اشعث، حجاربن ابجر انسانهای ماجراجویی بودند که از تهور نیز بیبهره نبودند و صرفاً سود شخصی خود را در این گونه حوادث دنبال میکردند و برای نیل به آن نیز از هیچ عملی رویگردان نبودند. مردمی که امیرالمؤمنین علی(ع) از دست آنان مینالید و امام حسن(ع) از شرّ آنان گوشهگیری را اختیار کرد.
پس از آنکه امام حسین(ع) وارد کربلا شد، عمربن سعد، فرمانده لشکر کوفه قصد جلوگیری از جنگ و خونریزی داشت. گفته شده چون امام به عمربن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد.
عمر نیز که به دنبال راه حل مسالمتآمیزی بود تا جنگ رخ ندهد و کار به صلح بیانجامد، با امام در این باره توافق کرد و در نامهای به عبیداللهبن زیاد از عباراتی استفاده کرد تا او را آرام سازد و حتی نوشت که پیشنهادات حسینبن علی موجب رضایت تو و مصلحت این امت است. پیشنهاد امام به قدری خیرخواهانه و از روی حُسن نیت بود که در روح سرکش حاکم دیکتاتور نرمشی ایجاد کرد و او را نیز تحت تأثیر قرار داد و با همه عنادی که داشت در اول امر، رأی موافق داد و گفت: این نامه مردی است که نسبت به امیر خود خیرخواه و نسبت به خویشاوندان خود مهربان است و شایسته است مطابق با مضمون آن رفتار شود. اما شمر که حضور داشت برخاست و گفت: آیا پیشنهاد حسین را میپذیری با اینکه او درحوزه فرمانروایی تو وارد شده است؟ به خدا سوگند اگر تسلیم تو نشود و از سرزمین تو برود، مسلماً تواناتر و عزیزتر خواهد شد و در مقابل، تو ضعیفتر و بیچارهتر خواهی گردید. هرگز صلاح نیست این پیشنهاد را بپذیری.
باید او و یارانش تسلیم بی قید و شرط تو گردند. آنگاه در مورد مجازات و یا بخشش آن خود تصمیم خواهی گرفت. به من خبر رسیده که حسین و پسر سعد تمام شب را میان دو لشکر مینشینند و سخن میگویند. سخنان این عنصر فاسد چون با طبیعت تجاوزکار پسر مرجانه موافق بود، در وی اثر کرد و بی درنگ گفت: این نظر صحیح است و نامهای نوشت و به دست شمر داد و گفت: به نزد ابنسعد برو و به او بگو که هر چه زودتر باید حسین و یارانش را به فرمان من درآوری! اگر پذیرفتند ایشان را نزد من بفرست و اگر از حکم من سر باز زدند، بیدرنگ با آنان نبرد کن. حال اگر ابنسعد دستور مرا پذیرفت، تو به فرمان او درآی و درغیر این صورت تو خود فرمانروای لشکر خواهی شد. در نامهای هم به ابن سعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با امام بجنگد و نوشت که اگر دستور ما را اجرا میکنی، به تو پاداش شنونده و فرمانبردار خواهیم داد و اگر از اجرای آن خودداری کنی، از شغل و لشکر کناره بگیر و آن را به شمر واگذار کن که ما دستور خود را به او دادهایم.[۱۶]
عصر روز نهم محرم شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیز عبیدالله برای عمربن سعد وارد کربلا شد.[۱۷] عمربن سعد با دیدن نامه خطاب به او گفت: کاری را که امید صلاح بود تباه ساختی سوگند به خدا حسین کسی نیست که تسلیم عبیدالله شود، چرا که او از خصلتهای پدرش برخوردار است. شمر گفت: به فرمان امیر گوش میکنی؟ اگر نمیپذیری از فرماندهی کناره بگیر. عمربن سعد که شمر را رقیب خود میدید، دستور ابن زیاد مبنی بر اخذ بیعت از امام حسین(ع) یا جنگ با او را پذیرفت و به شمر گفت: فرمان را اجرا میکنم و چیزی نصیب تو نمیشود. تو کرامت و حرمتی نداری. پس همچنان فرمانده گروه پیادگان را بر عهده بگیر![۱۸] به این ترتیب شمر سردار بزرگ سپاه عمربن سعد گردید.[۱۹] نقش شمر در بازگرداندن عقیده ابنزیاد مورد تایید همه منابع است.
شمر برای حفظ سنتهای قبیلهای و پیوندهای جاهلی، از آنجا که با امّالبنین مادر عباسبن علی(ع) و برادران او (جعفر، عبدالله وعثمان) هم قبیله بود (قبیله بنیکلاب که شمر و عبدالله بن ابیمحل که نزد عمربن سعد بودند، از این قبیله بودند)، از ابن زیاد امان نامهای برای پسران امّالبنین گرفتند[۲۰] و عصر روز نهم محرم، به سوی خیمهگاه امام حسین(ع) آمد و بانگ زد: فرزندان خواهر من کجایند؟ کسی به شمر پاسخ نداد. امام فرمود: ”اَجیبوهُ وَ اِن کانَ فاسِقاً“ گر چه انسان تبهکاری است، اما پاسخش گویید!
پاسخ دادند: چه میگویی و چه میخواهی؟ شمر گفت: شماها در امان هستید! خودتان را با حسین به کشتن ندهید. از امیرالمؤمنین یزید اطاعت کنید! عباس (ع) فرمود: خداوند تو و امان نامهات را لعنت کند. به ما امان میدهی در حالیکه فرزند پیامبرخدا در امان نیست ؟ از ما میخواهی که در حلقه اطاعت لعنتشدگان و فرزندان لعنت شدگان درآییم؟ نیازی به امان تو نیست. امان خدا بهترین و برترین امانهاست. شمر تحقیر شد و خشمگین بازگشت.[۲۱]
عمربن سعد صبح روز عاشورا، میسره سپاه را به شمربن ذیالجوشن سپرد.[۲۲]
صبح عاشورا پس از اینکه امام ارتش خود را سان دید و فرماندهان را مشخص کرد، فرمود تا نی و هیزم گرد آورده و در خندقی که شبانه در پشت خیمهها حفر شده بود ریخته و آتش زدند، تا دشمن نتواند از پشت به خیمهها حمله کند و زنان و کودکان از امنیت و حفاظت بیشتری برخوردار باشند و در نتیجه تنها راه ورود دشمن به سمت خیام، جایگاهی باشد که سپاه امام با دقت تمام از آن مراقبت مینمود. شعلههای آتش هیزمهای افروختهشده از میانه میدان پیدا بود. افرادی از لشکر عمربن سعد در اطراف خیام امام جولان کرده، ولی با خندق و آتش افروخته رو به رو شدند و چون دیدند به هیچ روی نمیشود تعرضی به خیمهها کرد، باز گشتند، اما شمر با امام گستاخانه سخن گفت که: ای حسین! در همین جهان و پیش از روز رستاخیز، به سوی آتش شتاب گرفتهای؟ امام فرمود: ایپسر زن بز چران! تو به آتش دوزخ سزاوارتری.[۲۳] مسلمبن عوسجه عرض کرد: شمر در موقعیت مناسبی قرار گرفته است. اجازه بدهید به خاطر این توهین او را هدف تیر قرار دهم. او از جمله تبهکارترین افراد این گروه است امام فرمود: ” لا تَرمِهِ فَاِنّی اَکْرَهُ اَن ْاَبْدَاَهُم “[۲۴] تیر میانداز که من از اینکه شروع کننده جنگ باشم، اکراه دارم.
پس از آنکه امام حسین(ع) در روز عاشورا برای بیداری سپاه کوفه از خواب غفلت، خطبهای در سابقه درخشان خاندانش و بیاناتی از رسول اکرم(ص) در مورد دوستی اهل بیت(ع) آغاز نمود، شمر که بیش از همه اشتیاق افروختن شعلههای جنگ را داشت و بر کشتن امام حسین(ع) حریص بود و در هر فرصتی که پیش میآمد با ناسزاهای خویش یاران امام را به خشم میآورد، در این زمان چون از تأثیر سخنان امام در برخی از عناصر سپاه کوفه بیمناک شد، قدم پیش گذاشت و کلام امام را قطع کرد و سخنانی جسارت آمیز بر زبان آورد که: ” خدا را بر باطل پرستنده باشم اگر بدانم تو چه میگویی؟“ شمر که نه از شناخت دین خدا بهرهای داشت و نه از گوهر دانایی نصیبی، مانند همطرازان خویش در تاریخ که در جهل مرکب خویش، دینداران راستین را بیدین میشمارند، با وقاحت و بیهیچ آزرمی، خویشتن را عارف دین و امام حسین(ع) را مردی با قلت معرفت بر آیین الهی میشمرد. این سخن عمق اندیشه و قلب صحابی رسولالله حبیببن مظاهر را به درد آورد و پاسخ صریح او را در پی داشت و گفت: ” ای شمر، به خدا قسم من تو را میبینم که خدا را از هفتاد طریق غیر مستقیم با شک و تردید عبادت میکنی و گواهی میدهم که تو راست گفتهای و نمیفهمی امام چه میگوید، زیرا بر قلب تو مُهر خورده و حق را به آن راهی نیست.“[۲۵]
یکبار دیگر و پیش از شروع جنگ، زمانی که زُهَیربن قَین از یاران امام حسین(ع) به پند و اندرز کوفیان پرداخت و خطبهای حاکی از نصیحت ایراد کرد و ایشان را به زمین گذاشتن شمشیر پند داد.[۲۶] شمر تیری به سوی او پرتاب کرد و گفت: چند لحظه دیگر تو و پیشوایت به دست خدای توانا کشته خواهید شد. زهیر گفت: ” اَفبِاْلمَوْتِ تُخَوِّفُنی فَوَاللهِ لِلْمَوْتِ مَعَهُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَکُم“[۲۷] آیا مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با او را بیشتر دوست دارم تا زندگی همیشگی با شما را. زهیر سپس او را پسر کسی دانست که بر پاشنههای خود ادرار میکند و او را حیوان و چارپایی دانست که از کتاب خداوند پیش از دو آیه نمیداند و به خواری و ذلت در قیامت بشارت داد.[۲۸]
پس از شهادت عبداللهبن عُمَیرکلبی، همسرش اُمّوهب بر سر بالینش نشست و چهره او را که خاک و خون پوشانده بود، با دست پاک میکرد و میگفت: عبدالله! بهشت بر تو گوارا باد. از خدایی که بهشت را بر تو ارزانی داشت، میخواهم مرا نیز در آنجا مصاحب تو گرداند. چون مشاهده شجاعت، دلیری و عشق اموهب به امام حسین(ع) و راه همسرش ممکن بود برخی از سپاه کوفیان را دگرگون کند، شمر بیدرنگ به یکی از غلامانش به نام رستم دستور داد تا با نیزهای او را به شهادت رساند و او در کنار شوهرش برخاک افتاد.[۲۹]
شمر، نافعبن هلال جَمَلی یار دلاور امام حسین(ع) را پس از جنگی سخت در حالیکه دو بازویش شکسته شده بود، اسیر کرد و او را به نزد عمربن سعد برد. عمر فرمان قتل او را داد. وقتی شمر خواست سرش را از تن جدا سازد، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودی، برای تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهی، ستایش خدای را که آرزوی(شهادت) ما را برای اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وی را به شهادت رساند.[۳۰]
با شهید شدن بسیاری از اصحاب امام حسین(ع)، دشمنان به سوی خیمههای آن حضرت حمله بردند. شمر نیزه خویش را در خیمه امام حسین(ع) فرو برد و فریاد زد آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم. امام او را نفرین کرد که: ای شمر خداوند تو را به آتش بسوزاند. کار وی آن چنان وقیحانه بود که دوستش شبثبن ربعی نیز او را سرزنش نمود و به او گفت که ترساننده زنان شدهای.[۳۱]
یکبار دیگر در عصر عاشورا و قبل از شهادت امام حسین(ع)، شمر قصد داشت به خیمه و خرگاه امام که بار و بنه و خاندانش در آن بودند، حمله کند. او فریاد زد بین حسین و خیمهها حایل شوید و به خیمهها حمله برید. روح بزرگ و آزاده امام هرگز اجازه نمیداد تا موقعی که زنده است به فرزندان و زنان و افراد خاندانش آسیبی وارد شود، پسبا فریادی رسا خصم را مورد خطاب قرار داد: ” وَیحَکُُم یا شیعَةَ آلِ اَبی سُفْیانَ! اِنْ لَمْ یکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافوُنَ یوْمَ الْمَعادَ فَکوُنوُا اَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِه ِوَارْجِعوُا اِلی اَحْسابِکُمْ اِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُموُن“ وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمیهراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر شما چنانچه میپندارید عربید، به آیین نژادی خود رفتار کنید. شمر خجالت زده بازگشت.[۳۲]
شمر که دید به سادگی نمیتواند بر امام دست یابد، سوارهها را به کمک خواند و آنان را پشت سر پیادهها قرار داد و به تیراندازان نیز دستور داد تا بدن امام را هدف تیر قرار دهند. سپس با فرمان او همه به سوی امام حمله آوردند.[۳۳]
درحالیکه زخمها یکی پس از دیگری بر پیکر امام، فرود میآمد و خون از بدنش میرفت، صالحبن وهب یزنی با نیزه به امام حمله کرد و لگن خاصره او را شکست و امام از اسب به زیر افتاد[۳۴] و پیاده به جنگ ادامه داد و بر دشمن میتاخت و خود را از نیزهها و تیرهای آنان دور نگاه میداشت. چون شمر با گروهی از پیادگان به امام حمله کرد، امام شجاعانه آنان را منهزم ساخت. آنگاه شمر با کسانی همچون ابوالجنوب عبدالرحمن بن زیاد جُعفی، خَولی بن یزید اصبحی، زُرعَة بن شَریک، عمرو بن طلحه جُعفی، قشعم (قثعم) بن عمرو جعفی، صالح بن وَهب یزنی و سِنان بن اَنس نخعی، امام را احاطه و آنان را به قتل امام تحریض کرد. آنان ضربههای نهایی را بر امام وارد و همگی در قتل آن حضرت مشارکت کردند.[۳۵]
درباره کسی که امام را به شهادت رساند و سر مبارک آن حضرت را از تن جدا کرد، روایات گوناگون است. به گفته واقدی، شمر امام حسین(ع) را کشت و با اسب خود بدن آن حضرت را لگدکوب کرد.[۳۶] برخی روایات جدا کردن سر آن حضرت را نیز به شمر نسبت دادهاند. گفته شده وی بر سینه امام نشست و سر او را از قفا جدا کرد.[۳۷] بعضی به سنان بن انس اشاره کردهاند.[۳۸]
پس از شهادت امام حسین(ع) و غارت و آتش زدن خیمهها، شمر قصد داشت علیبن الحسین(ع) تنها فرزند ذکور باقی مانده از نسل امام حسین(ع) را که به علت بیماری شدید نتوانسته بود در جنگ شرکت کند، به قتل رساند، اما مانع او شدند. بنا به نقلی زینب(س) او را در کنار خود قرار داد و بدین وسیله جانش را محافظت کرد. بنا به نقل دیگر از قول حُمَیدبن مسلم، لشکریان به سر وقت علیبن الحسین(ع)رفتند. شمر خواست وی را بکشد. به او گفتم سبحان الله! شما کودکان را هم میکشید؟ در این هنگام عمربن سعد رسید و گفت کسی به خیمه زنان نرود و به این کودک بیمار هم آسیب نرساند. او همچنین عدهای را مأمور خیمههای غارت شده و زنان و علیبن الحسین(ع) قرار داد تا از آنان محافظت شود و صدمهای به آنان وارد نشود. حمید بن مسلم گوید: علیبن الحسین(ع) به من گفت: خیر ببینی. به خدا سوگند که خدا با گفته تو شرّی را از سر من باز کرد.[۳۹]
روز یازدهم محرم، عمربن سعد دستور داد سرهای 72 تن شهدای کربلا را از تن جدا کرده و آنها را به همراه شمر و تنی چند از فرماندهان سپاه نزد عبیداللهبن زیاد به کوفه برند.[۴۰] قبیلههایی که در جنگ شرکت کرده بودند، برای تقرب به ابنزیاد سرهای شهدا را بین خود تقسیم نمودند. قبیله هوازن به رهبری شمر 20 سر[۴۱] و بنا به نقل ابنطاووس 12 سر[۴۲] را به نزد ابنزیاد بردند.گفته شده است شمر پیشاپیش عمربن سعد سرهای شهدا را حرکت میداد.[۴۳]
عبیداللهبن زیاد اسرای کربلا و سرهای شهدا را به فرمان یزیدبن معاویه به وسیله شمر و تنی چند به نزد وی به شام فرستاد.[۴۴]
چون به نزد یزید رسیدند، شمر سر امام را پیش یزید انداخت و سخنان جسارتآمیزی درباره امام و دیگر شهدای کربلا بیان نمود.[۴۵]
پس از واقعه کربلا و بازگشت اهل بیت(ع) به مدینه، شمر نیز با پایان یافتن مأموریتش به کوفه بازگشت و تا قیام مختار ثقفی در آنجا ماند. گفته شده است او نماز میخواند و از خداوند طلب بخشش میکرد و در توجیه شرکت در قتل امام حسین(ع) میگفت که از امرای خود فرمانبرداری کرده است.[۴۶]
شمر در کوفه کرسی حدیث دایر کرد و به روایت حدیث پرداخت. او از پدرش و ابواسحاق سبیعی روایت نموده است، اما منابع اهل سنت از او با نکوهش یاد کرده و گفتهاند که او از قاتلان امام حسین(ع) بوده و شایستگی برای روایت حدیث ندارد.[۴۷]
در آغاز قیام مختار و در نبردی که بین نیروهای ابنمطیع عامل عبداللهبن زبیر در کوفه و نیروهای مختار صورت گرفت او از فرماندهان ابنمطیع بود و مسئولیت کنترل میدان سالم را بر عهده داشت.[۴۸]
با قیام مختار ثقفی در سال 66، شمر بار دیگر در جنگ علیه سپاه مختار شرکت کرد و از سرکردههای شورشیان بود. مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جَبّانة السَبیع( از محلههای کوفه) شکست داد؛[۴۹] و شمر به همراه چند تن از قاتلین کربلا از کوفه گریخت.
مختار جمعی را به همراه غلام خود زِربی در پی آنان فرستاد. چون نزدیک شدند، شمر با حیلهای زربی را به دنبال خود کشاند و چون زربی را تنها یافت به او حمله برد و ضربتی بر پشتش وارد کرد که پشتش شکست و غلام مختار کشته شد.[۵۰]
شمر سپس به قریهای موسوم به ساتیدَما گریخت و از آنجا به قریهای به نام کَلتانیه(بین شوش و صَمیره از روستاهای خوزستان که در کنار فرات بود) رفت.[۵۱] شمر از آنجا نامهای توسط غلامی به مصعببن زبیر که آماده جنگ با مختار بود، فرستاد، اما برخی از سپاهیان مختار به فرماندهی ابوعمره او را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را از تن جدا کرده به نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان انداختند.[۵۲] مختار نیز سر وی را برای محمدبن حنفیه فرستاد.[۵۳]
شمر مردی ابرص(آبلهرو) و زشتروی بود. [۵۴] امام حسین(ع) در روز عاشورا به او فرمود: رسولالله(ص) راست گفت که گویا سگ سیاه وسفیدی را میبینم که خون اهل بیتم را میآشامد.[۵۵]
در زیارت عاشورا از شمر با لعن و نفرین یاد شده است.[۵۶]
صُمَیلبن حاتمبن شمر، نواده شمر در اندلس به ریاستی دست یافت که او نیز در سال 142 و به دست عبدالرحمنبن معاویه نواده عبدالملک بن مروان کشته شد و نسلش نابود گردید.[۵۷]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 139-151.
پی نوشت
- ↑ - ر.ک : العقد الفرید، ج3، ص318-320.
- ↑ - تاریخ دمشق، ج23، ص186؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص180.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص482؛ قس الفتوح، ج3، ص33، السلولی.
- ↑ - وقعة الطف، ص124، پاورقی3.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص46-47؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص180؛ میزان الاعتدال، ج2، ص280.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص46.
- ↑ - ترتیب القاموس المحیط، ذیل جشن.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص46؛ تاریخ دمشق، ج23، ص186.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص46-47؛ تاریخ دمشق، ج23، ص187-188.
- ↑ - منتهی الآمال، ج1، ص714 به نقل از مثالب العرب هشام کلبی.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص487؛ ارشاد، ج2، ص96.
- ↑ - وقعة صفین، ص267-268؛ تاریخ طبری، ج5، ص28.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص269-270.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.
- ↑ - ر.ک : وقعة الطف، ص123-124؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30-31؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.
- ↑ - ر.ک : وقعة الطف، ص187-188؛ الطبقات الکبری، ج5، ص97-98؛ انساب الاشراف، ج2، ص480، 482-483؛ الاخبار الطوال، ص253-255؛ تاریخ طبری، ج5، ص413-414؛ ارشاد، ج2، ص87-89؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص183؛ البدایه و النهایه، ج8، ص175.
- ↑ - الفتوح، ج5، ص89.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص483؛ تاریخ طبری، ج5، ص414-415؛ الفتوح، ج5، ص89-90؛ تذکرة الخواص، ص223-224.
- ↑ - کتاب البرصان و العرجان، ص129.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص416؛ ارشاد، ج2، ص440.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص483-484؛ ارشاد، ج2، ص89؛ اعلام الوری، ج2، ص324؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص56؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص487؛ الاخبار الطوال، ص256؛ تاریخ طبری، ج4، ص334؛ ارشاد، ج2، ص95؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص59-60.
- ↑ - ر.ک : وقعة الطف، ص205؛ انساب الاشراف، ج2، ص487؛ ارشاد، ج2، ص96.
- ↑ - ر.ک : وقعة الطف، ص205؛ انساب الاشراف، ج2، ص487؛ تاریخ طبری، ج5، ص422؛ ارشاد، ج2، ص96.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص424-425؛ ارشاد، ج2، ص98؛ الفتوح، ج5، ص96-97؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص358.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص488-489؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص244-245؛ تاریخ طبری، ج5، ص426.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص245؛ لواعج الاشجان، ص264-265؛ نهایة الارب، ج7، ص183-184.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص488-489؛ تاریخ طبری، ج5، ص426.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص493؛ تاریخ طبری، ج5، ص430؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص65،13، 68-69، 202؛ البدایه و النهایه، ج8، ص181-182؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص16.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص441-442.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص493؛ تاریخ طبری، ج5، ص438؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص69؛ البدایه و النهایه، ج8، ص181.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص101؛ انساب الاشراف، ج2، ص499؛ تاریخ طبری، ج5، ص450؛ البدایه و النهایه، ج8، ص187؛ مقاتل الطالبیین، ص118.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص424-425؛ ارشاد، ج2، ص111-112؛ الفتوح، ج5، ص96-97؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص358.
- ↑ - الفتوح، ج5، ص117-118؛ مقاتل الطالبیین، ص118.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص104؛ تاریخ طبری، ج5، ص450؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص118.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص512؛ نیز تاریخ خلیفة بن خیاط، ص146؛ مقاتل الطالبیین، ص119؛ جمهرة انساب العرب، ص287.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص500-501؛ الاخبار الطوال، ص258؛ تاریخ طبری، ج5، ص453؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص41-42؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص14؛ الوافی بالوفیات،ج16، ص180؛ لسان المیزان، ج4، ص259؛ جمهرة انساب العرب، ص287.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص503؛ تاریخ طبری، ج5، ص453؛ مقاتل الطالبیین، ص118؛ العقد الفرید، ج4، ص356.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص212؛ المعارف، ص258؛ تاریخ طبری، ج5، ص454؛ ارشاد، ج2، ص112-113؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص79.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص503؛ تاریخ طبری، ج5، ص456.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص504؛ تاریخ طبری، ج5، ص456.
- ↑ - اللهوف، ص62-63.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص260.
- ↑ - ر.ک : الاخبار الطوال، ص260؛ تاریخ طبری، ج5، ص460.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص260؛ الفتوح، ج5، ص115. قس تاریخ طبری، ج5، ص459؛ ارشاد، ج2، ص118 که این سخنان را به زحر بن قیس نسبت دادهاند.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص117؛ تاریخ دمشق، ج23، ص280؛ میزان الاعتدال، ج2، ص280؛ لسان المیزان، ج4، ص259-260.
- ↑ - میزان الاعتدال، ج2، ص280؛ لسان المیزان، ج4، ص259-260؛ الوافی بالوفیات،ج16، ص180.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص18؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص217.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص58-59؛ تاریخ طبری، ج6، ص29،18.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص65؛ الاخبار الطوال، ص301-302؛ تاریخ طبری، ج6، ص52.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص52.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص65-66؛ الاخبار الطوال، ص305،302؛ تاریخ طبری، ج6، ص52-53؛ معجم البلدان، ذیل کلتانیه.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص305.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص53؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص41؛ تاریخ دمشق، ج23، ص280؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص180.
- ↑ - البرصان و العرجان، ص128-129؛ انساب الاشراف، ج3، ص401؛ تاریخ طبری، ج6، ص53؛ تاریخ دمشق، ج23، ص190؛ وفیات الاعیان، ج3، ص68؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص180؛ البدایه و النهایه، ج8، ص188.
- ↑ - کامل الزیارات، ص329.
- ↑ - جمهرة انساب العرب، ص287؛ تاریخ الدولة الامویة فی الاندلس، ص126.