نافع بن هلال بجلی
نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشیرة بن مذحج، یمنیالاصل که در کوفه میزیست. او از عشیره جمل بود که منسوب به جمل بن کنانه، تیرهای از مذحج از اعراب قحطانی، بود.
نافع را مردی قوی، رشید، زیبا و خوشاندام معرفی کردهاند. او قاری قرآن و کاتب حدیث بود. او از یاران امیرالمؤمنین علی (ع) و از تربیتیافتگان آن حضرت بود و در جنگهای جمل، صفین و نهروان در رکاب آن حضرت شرکت داشت.
نافع بعد از شهادت مسلم به همراه چهار تن از شیعیان کوفه به راهنمایی طِرِمّاح بن عدی در عُذَیبِ الهِجانات به آن حضرت ملحق شد. بنا به نقل دیگر نافع به کاروان امام ملحق شده بود اما در این منزل یکی از خدمتگزارانش، اسبش ”کامل “را به او رساند. [۱]
در ورود به کربلا و پس از سخنان امام، نافع بن هلال عرض کرد: به خدا سوگند از ملاقات با پروردگارمان ناخشنود نیستیم. ما با نیت پاک و بینش خود ایستادهایم. دوستان تو را دوست میداریم و دشمنانت را دشمن. [۲]
از فعالیتهای مهم نافع در کربلا، شرکت مؤثر او در عملیات تهیه آب به همراهی حضرت عباس (ع) بود. وقتی که ابن سعد به دستور عبیدالله آب را بر روی کاروان امام حسین (ع) بستند، تشنگی بر ایشان شدت یافت. امام برادرش عباس را با سی سوار و بیست نفر پیاده با بیست مشک فرستاد تا آب بیاورند و نافع علم را به دست گرفت و جلو افتاد. عمرو بن حجاج که موکل شریعه بود، صدا زد کیستی؟
- منم نافع بن هلال.
- برای چه آمدهای؟
- آمدم برای آشامیدن آبی که ما را از آن منع کردهاید.
- بنوش و گوارا باد بر تو.
- والله تا زمانی که مولایم و یاران او تشنهاند، قطرهای نمینوشم.
- ممکن نیست که این جماعت آب بیاشامند، زیرا که ما مأموریم که مانع آشامیدن آنان شویم.
نافع به پیادگان گفت: مشکها را پر کنید. عمرو و یارانش بر آنان حمله کردند و حضرت عباس (ع) و نافع دشمن را متفرق کردند و یارانشان مشکها را پر از آب کرده و به خیمهها رساندند.
در شب عاشورا، نافع بن هلال، حبیب را از نگرانی زینب (س) درباره وفاداری یاران امام آگاه ساخت. نافع بن هلال و حبیب، اصحاب امام حسین (ع) را گرد آوردند و همگی نزد امام رفتند و اعلان کردند که تا آخرین قطره خون خود از خاندان پیامبر حمایت خواهند کرد. [۳]
صبح عاشورا، نافع بن هلال جملی با اذن امام به میدان شتافت و بر کفرپیشگان اموی هجوم برد. او تیراندازی ماهر بود که در روز عاشورا، تیرهای زهرآگین به سوی دشمن میانداخت. [۴] ابو مخنف گوید: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مینمود. هنگامی که تیرهایش تمام شد، شمشیر کشید و حمله کرد و چنین رجز خواند: [۵]
اَنَا الهُزَبْرُ الْجَمَلی | ||
اَنَا الْغُلامُ الیمَنِیُّ الْجَمَلی | ||
ان اقتل الیوم فهذا املی | ||
دینی عَلی دینِ عَلیٍّ | ||
دینی عَلی دینِ حُسَینِ بْنِ عَلیٍّ | ||
و ذاک رأیی و الاقی عملی |
من از قبیله بنو جمل هستم. من پیرو دین علی هستم.
من جوان یمنی بنوجمل هستم. من پیرو دین حسین بن علی هستم.
اگر امروز کشته میشوم، این آرزوی من است و این اندیشهام بوده که در راه خدا شهید شوم و پاداش خود را خواهم دید.
آنگاه مردی از بنیقطیعه به نام مزاحم بن حریث به مقابله با نافع به میدان آمد و گفت: من با تو خواهم جنگید. من بر دین عثمان هستم. نافع پاسخ داد: نه، تو پیرو شیطان هستی. نافع بر مزاحم حمله آورد و او را به هلاکت رساند. کوفیان با سنگ و تیر او را مورد ضربههای خود قرار دادند تا اینکه بازوهایش شکست و توسط شمر اسیر شد. او را به نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد بر او خرده گرفت که چرا خود را به این روز انداختی؟ نافع در حالی که خون از سر و رویش میریخت، پاسخ داد: پروردگار من از هدف من آگاه است. من دوازده تن از شما را کشته و تعدادی را زخمی نمودهام و اینک نیز اگر بازوانم را از دست نمیدادم، شما نمیتوانستید مرا اسیر کنید. از گفتار نافع صلابت روح و ایمان خدشهناپذیرش به چشم میخورد. وقتی شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودی، برای تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهی، ستایش خدای را که آرزوی (شهادت) ما را برای اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وی را به شهادت رساند. او به هنگام شهادت حدود 45 سال سن داشت. [۶]
در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه به وی سلام داده شده است: ”السَّلامُ عَلَی نافِعِ بنِ هِلالِ بنِ البَجَلِی المُرادی“
منبع
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 361-364.
پی نوشت
- ↑ انساب الاشراف، ج3، ص171؛ تاریخ طبری، ج5، ص403-404.
- ↑ اللهوف، ص34-35.
- ↑ موسوعه کلمات الامام الحسین (ع)، ص407-408؛ معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (ع)، ص319-320.
- ↑ نهایة الارب، ج7، ص189.
- ↑ ر.ک : وقعة الطف، ص221-222؛ ارشاد، ج2، ص455؛ البدایه و النهایه، ج8، ص183؛ منتهی الآمال، ج1، ص264.
- ↑ ر.ک : وقعة الطف، ص70؛ انساب الاشراف، ج3، ص171؛ تاریخ طبری، ج5، ص403-404؛ ارشاد، ج2، ص237؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص18؛ تنقیح المقال، ج2، ص266؛ بحار الانوار، ج45، ص19؛ منتهی الآمال، ج1، ص364.