محمود خان ملک الشعراء صبا

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۳ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۶:۴۹ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «محمود خان ملک الشعراء فرزند محمد حسین خان عندلیب و نواده‌ی فتحعلی خان صبای ک...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

محمود خان ملک الشعراء فرزند محمد حسین خان عندلیب و نواده‌ی فتحعلی خان صبای کاشانی از شاعران قصیده‌سرای قرن سیزدهم هجری، در سال 1228 ه. ق. در تهران تولد یافت. نیاکان او که از طایفه دنبلی آذربایجان بودند، در دوران سلطنت زندیان از آن دیار مهاجرت کرده و در عراق متوطّن گردیدند. فتحعلی خان، جدّ محمود خان که یکی از گویندگان بنام زمان فتحعلی شاه و سمت ملک الشعرایی داشت، در کاشان متولد شد و در جوانی از مجلس درس صباحی بیدگلی شاعر مشهور بهره یافت و راه و روش سخنوری را فرا گرفت. پس از درگذشت صبا پسر بزرگش متخلّص به عندلیب که شاعری شیرین سخن بود با همان سمت ملک الشعرایی جای پدر را گرفت و تا اوایل سلطنت ناصر الدّین شاه مورد اکرام و احترام بود. پس از مرگ عندلیب، محمود خان به جای پدر مستقر گردید.

محمود خان در دستگاه ناصر الدّین شاه صاحب عنوان گردید و چون دارای طبعی لطیف و ذوقی سرشار بود در شعر و شاعری شهرتی به سزا یافت و در فنون دیگر از قبیل حسن خطّ و نقّاشی و منبّت کاری و مجسمه‌سازی، هنرنمایی بسیار کرد. در قصیده پیرو سبک فرخی و منوچهری و عنصری بود. دیوان محمود خان نزدیک به 2600 بیت می‌باشد که گویا شاعر خود آن ابیات را برگزیده و بقیه را نابود کرده است. محمود خان در سال 1311 هجری، دو سال قبل از قتل ناصر الدّین شاه بدرود حیات گفت. وی ترکیب‌بندی در رثاء شهید کربلا دارد.


ترکیب‌بند:

1 باز از افق هلال محرّم شد آشکاروز غم نشست بر دل پیر و جوان غبار باز آتشی ز روی زمین گشت شعله‌ورکافتاد از آن به خرمن هفت آسمان شرار برخاست از زمین و زمان شور رستخیزوز هر طرف علامت محشر شد آشکار گفتی رسیده وقت که زیر و زبر شودیکسر بنای محکم این نیلگون حصار چون کشتی شکسته به دریای موج زن‌روی زمین ز غلغله شد باز بی‌قرار کردند خاکیان همه از آهِ آتشین‌تیری که کرد از جگر نه فلک گذار از حربگاه، اسب شهنشاه دین مگربرگشت سوی خیمه دگر باره بی‌سوار پیرایه بخش چهره‌ی صبر و رضا حسین‌سرمایه‌ی شفاعت روز جزا حسین


2 روزی که دست خویش قضا بر قلم نهادبر آل مصطفی به شهادت رقم نهاد بر عترت رسول پس از رحلت رسول‌کرد آنچه کرد، آن که بنای ستم نهاد بنیاد بارگاه سلیمان به باد داددیو پلید، پای چو بر تخت جم نهاد پس آسمان ز واقعه‌ی سبط مصطفی‌بر هردلی که بود، دو صد داغ غم نهاد بر قبه‌ی فلک غم و اندوه زد عَلَم‌روزی که او به دست برادر عَلَم نهاد آتش ز سوز اهل حرم در جهان گرفت‌چون رخ گه وداع به سوی حرم نهاد رفت از هجوم غم قدم آسمان ز جای‌تنها چو او به عرصه‌ی میدان قدم نهاد ای کاش دل شدی ز غم او چو بحر خون‌وز دیده قطره‌قطره به حسرت شدی برون


3 در کربلا چو وقت جهاد و غزا رسیددور طرب سر آمد و روز عزا رسید از کوفه خیل فتنه گروه از پس گروه‌بر قصد کینه‌ی خلف مرتضی رسید لبریز کرد ساقی دوران پیاله راچون دور غم به خامس آل عبا رسید از عاشقان نگفت کسی درگه الست‌چون او بلی چو وقت قبول «بلا» رسید در خیمه‌ی حرم ز جفا آتشی زدندکز صحن ارض دود به سقف سما رسید فریاد «الغیاث» حریمش ز خیمه‌گاه‌تا پیش پرده‌ی حرم کبریا رسید از غم رسید ناله‌ی یثرب به کربلاچون سوی یثرب این خبر از کربلا رسید آه از دمی که با غم دل شهریار دین‌گفتا به خواهر از ره مهر و وفا چنین:


4 «ای خواهر از برت چو به فردا جدا شوم‌در خون خویش غرقه به دشت بلا شوم چون گل مکن ز دوری من چاک پیرهن‌چون از برت روانه چو باد صبا شوم مخراش روی خویش و مکن موی خود که من‌شرمنده پیش بارگه کبریا شوم روشن شود دو چشم پیمبر به روز حشرگر زیر سمّ اسب عدو توتیا شوم ترسم ز سوی عرش رسد آیت بدا [۱] بگذار تا به کام دل خود فدا شوم بردار کودکان مرا نزد خود چو من‌فردا ز زین اسب به میدان جدا شوم رفتند مادر و پدر و جدّ من ز پیش‌من هم پی زیارتشان از قفا شوم» زینب چو این شنید به سر برفشاند خاک‌زد دست و کرد بر تن خود جامه چاک‌چاک


5 چون شاه دین به عزم شهادت سوار شدچشم ملک به عرش برین اشکبار شد خورشید همچو طشت پر از خون گریست‌هول قیامت از همه سو آشکار شد ابر بلا برآمد و بر خاک خون گریست‌باد فنا وزید و هوا پرغبار شد حورا چو گل به خلد برین جامه بردریدرضوان دلش چو لاله ز غم داغدار شد از دود آه پردگیان چرخ شد سیاه‌وز خون زمین ماریه چون لاله‌زار شد گریان ز پرده دختر زهرا برون دویدزهرا به خلد از غم دل بی‌قرار شد اسبی که بود سبط پیمبر بر او سوارناگاه سوی خیمه روان بی‌سوار شد آمد به سوی خیمه چو با زین واژگون‌از دیده‌ی سپهر ز اندُه چکید خون


6 چون شاه دین به خاک درآمد ز پشت زین‌بنهاد روی خویش به شکرانه بر زمین ابری ندید بر سر آن دشت، غیر تیغ‌قصدی نیافت در دل آن قوم، غیر کین هرجا فکنده دید گلی یاسمین عذارهر سو فتاده یافت مهی مشتری جبین بر صبر او ز جمله‌ی کروبیّان قدس‌برخاست در صوامع افلاک آفرین خاکی که غرقه گشت به خون گلوی اوبردند بهر غالیه [۲] موی حور عین از داس کوفیان جفا پیشه شد تهی‌باغ نبی ز لاله و شمشاد و یاسمین بگریست وحش و طیر بر آن جسم کزو ربوددیو پلید شوم هم انگشت و هم نگین گفتی رسیده وقت که عالم شود خراب‌وز باد قهر کشته شود شمع آفتاب


7 چون اهل کوفه دامن کین بر میان زدنددامن بر آتش غم خلق جهان زدند چون هاله گرد ماه به یکباره اهل بیت‌صف حلقه‌وار گرد امام زمان زدند از کوفیان چو آب طلب کرد، در جواب‌تیر سه شعبه‌اش ز جفا بر دهان زدند کردند حلق کودک او را نشان تیرتیر جفا چگونه ببین بر نشان زدند خستند بوسه‌گاه نبی را به تیغ تیزوز کین سر مبارک او بر سنان زدند در خیمه‌اش به کینه زدند آتشی چنان‌کز او شرر به خرمن هفت آسمان زدند آواز «الفراق» برآمد ز کشتگان‌چون بانگ «الرحیل» بر آن کاروان زدند بود از نفاق چونکه سرشت و نهادشان‌گفتی که نیست نام پیمبر به یادشان


8 بگذشت سوی معرکه چون خواهر حسین‌در برکشید غرقه به خون پیکر حسین زد نعره‌ای کز او جگر آسمان شکافت‌از مهر لب نهاد چو بر حنجر حسین پس گفت: کای گروه چه گویید در جواب‌خواهد چو دادِ ما ز شما داور حسین؟ جنبان شود زمین قیامت ز اضطراب‌گیرد چو ساق عرشِ علا مادر حسین گریان شود جن و ملک چون به روز حشرگیرد به گریه دامن جد، دختر حسین اجر نبی مودّت قُربی مگر نبودگردید پس جدا ز چه از تن سر حسین داغی نباشد اینکه رود سوز او برون‌تا روز حشر از جگر خواهر حسین بگذشت آنچه بر دل زینب ز درد و غم‌بگذشتی ار به کوه فرو ریختی ز هم


9 در دشت کین سکینه چو بر شاه دین گریست‌برخاست شورشی که زمان و زمین گریست گریان شدند یکسره کروبیّان قدس‌کرسی به لرزه آمد و عرش برین گریست ابلیس شد ز کرده پشیمان و شرمناک‌جبریل ناله کرد و رسول امین گریست بر آسمان فرشته ز غم جامه چاک کردوز سوز دل به خلد برین حور عین گریست اسبان به زیر زین و ستوران به زیر باراز درد هر که بود در آن دشت کین گریست از تاب خشم، آتش دوزخ زبانه زدبر خود جهان ز بیم جهان آفرین گریست چون لاله رنگ روی زمین چون گه وداع‌از سوز دل بر آن تن چون یاسمین گریست پس گفت: «ای پدر ز چه بر خاک خفته‌ای‌بی‌سر به خاک با تن صد چاک خفته‌ای؟»


10 آن تن که بود دامن زهراش جای خواب‌عریان فتاده بود سه روز اندر آفتاب زان لعل لب که آب حیات رسول بودکردند کوفیان جفا پیشه منع آب چون آب بهر کودک بی‌شیر خویش خواست‌از کینه جز به تیر ندادش کسی جواب روزی که خلق جمله برآرند سر ز خاک‌بر دستها گرفته ز اعمال خود کتاب سیماب وار لرزه به عرش برین فتدچون از پس سرادق عزّت رسد خطاب افکنده انبیا همه از بیم سر به زیردر کوه و دشت لرزه از هیبت عتاب با نامه‌ی سیه چه بود عذر آن گروه‌آیند سرافکنده چو در موقف حساب ترسم که دست خویش چو زهرا بر سر زنددوزخ به خشم آید و بر خشک و تر زند


11 چون سوی شام قافله‌ی کربلا شدندگفتی ز شهر غم به دیار بلا شدند فریاد «الوداع» برآمد ز اهل بیت‌در قتلگاه از شهدا چون جدا شدند سرها ز تن شدند به فرسنگها جدابر عزم ره روانه چو قوم دغا شدند سرها، مسافر سفر عسقلان [۳] و شام‌تن‌ها، مجاور حرم کربلا شدند سرها ز پیش و پرده‌نشیان احمدی‌بر ناقه‌ی برهنه روان از قفا شدند طفلان که نازشان پدر از مهر می‌کشیدلرزان ز تازیانه‌ی اهل جفا شدند در کوچه‌های شام اسیران بسته دست‌خونین جگر ز طعنه‌ی هر ناسزا شدند از جور شام خرمن ایمان به باد رفت‌یکباره دین احمد مرسل ز یاد رفت


12 چون زد سَموم [۴] کین به گلستان مصطفی‌بر خاک ریخت لاله و ریحان مصطفی تاریک ماند محفل ایمان چو کشته شداز باد کینه شمع شبستان مصطفی زینب درید جامه چو گل چون به چوب کین‌کردند خسته غنچه‌ی خندان مصطفی دادند اجر و مزد نبی را به تیغ و تیرکردند خوش تلافی احسان مصطفی داس عناد و تیشه‌ی بیداد ناکسان‌نگذاشت سرو و گل به گلستان مصطفی کردند این معامله با عترت از چه روی‌با امت این نبود چو پیمان مصطفی ترسم که دست خلق به یکباره زین گناه‌گردد جدا ز گوشه‌ی دامان مصطفی تا بوده این جهان به جهان این بلا نبوددرد و غمی چو درد و غم کربلا نبود


13 در موقف حساب چو وقت جزا شوددر پیشگاه عدل ندانم چه‌ها شود آه از دمی که پیش ترازوی عدل و دادروز نشور عرضِ صواب و خطا شود دوزخ شود ز آتش غیرت چو حمله‌ورترسم عنانش از کف مالک رها شود زهرا چو دادخواه شود تا به پای عرش‌روی زمین چو لُجّه‌ی [۵] خون از بُکا [۶] شود خیزد ز خاک با تن بی‌سر چو شاه دین‌بر پا دوباره واقعه‌ی کربلا شود ترسم که روز حشر به یکباره زین گناه‌دست جهان ز دامن رحمت جدا شود محشر به هم برآید و از هیبت عتاب‌جبریل بهر چاره سوی مصطفی شود آیا جواب چیست در آن روز پربلاپرسند چون ز خون شهیدان کربلا؟


14 گر در زمانه واقعه‌ی کربلا نبودمعلوم، قدر صبر و عیار رضا نبود سبطی چنین برای فدا گر نبی نداشت‌آسان بر او شفاعت روز جزا نبود بر صابران چو عرض بلا شد به غیر اوکس را قبول واقعه‌ی کربلا نبود غیر از درون قبه‌ی او جایی از شرف‌مخصوص از برای قبول دعا نبود زینب نمی‌کشید اگر ناله از جگردر گنبد سپهر برین این صدا نبود حقّا که این معامله با عترت رسول‌از این و آن ز بعد پیمبر روا نبود کی بر فلک درخت شقاوت کشید سرگر زیر خاک تخم جفا ز ابتدا نبود آید کجا ز عهده‌ی این درد و غم برون‌چشم زمانه بارد اگر تا به حشر خون [۷]



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 946-951.

پی نوشت

  1. بدا (بداء): ظاهر شدن، پیدا شدن رأی دیگری در امری، ایجاد رأیی برای خالق به جز آنچه که قبلًا اراده‌ی وی بر آن تعلّق گرفته بود. (آیت بدا) اشاره است به آیه‌ی 39 سوره رعد «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات می‌کند و امّ الکتاب نزد اوست.
  2. غالیه: بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جز آن به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.
  3. عسقلان: شهری در شامات که به آن «عروس الشام» نیز می‌گفته‌اند.
  4. سموم: باد گرم، باد زهرآگین.
  5. لجّه: میان دریا، عمیق‌ترین نقطه‌ی دریا.
  6. بکا: بکاء: گریه، گریه کردن.
  7. مجله‌ی ارمغان، ضمیمه‌ی سال 23، ص 815- 820 به نقل از دیوان محمود خان ملک الشعرای صبا.