صائب تبریزی
صائب تبریزی | |
---|---|
نام اصلی | میرزا محمٌدعلی بن میرزا عبدالرٌحیم |
زادروز | سال ۱۰۱۶ ه. ق اصفهان |
مرگ | سال ۱۰۸۱ ه. ق اصفهان |
لقب | صائب یا صائبا |
کتابها | دیوان اشعار |
صائب تبریزی (۱۰۱۶ ه. ق-۱۰۸۱ ه. ق) از شعرای ایرانی است.
زندگینامه
میرزا محمدعلی بن میرزا عبدالرّحیم تبریزی معروف به «صائب» و «صائبا» از فرزاندان شمسالدین محمدشیرین مغربی تبریزی (م ۸۰۸ ه. ق) است که در سال ۱۰۱۶ ه. ق متولد شد. پدرش از تاجران تبریزی اصفهان بود و از جمله اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچ کرده و در عراق متوطن شد. پسرش محمدعلی در شهر اصفهان متولد شد و در آنجا نشو و نما یافت و بعد از تحصیلات و کسب فنون شاعری از حکیم رکنای کاشانی و حکیم شفایی، مورد علاقهی شاه عباس قرار گرفت. پس از چندی در عهد سلطنت شهابالدّین شاه جهان در سال ۱۰۳۶ ه. ق به هندوستان رفت و مدّتی در کابل در نزد ظفرخان نایبالحکومة زیست. سپس به همراه وی به دکن در هند رفت.
صائب در هند به حضور پادشاه معرفی و به لقب «مستعدخان» و منصب «هزاره» سرافراز گردید. در سال ۱۰۴۲ ه. ق ظفرخان متخلص به «احسن» به حکومت کشمیر منصوب شد و صائب هم با وی رفت و به واسطهی مدایح و قصاید، او را زندهی جاوید ساخت. ظفر خان نیز در بعضی از مقاطع غزلهای خود از صائب اسم بردهاست. در همان سال پدر صائب به هند آمد و او را به اصفهان باز گرداند. صائب از آن پس تا پایان عمر در اصفهان بود و نزد سلاطین صفوی احترام داشت و لقب «ملکالشعرایی» را از شاه عباس دوم دریافت کرد.
صائب به سال ۱۰۸۱ ه. ق وفات یافت.
صائب در اصناف سخن دست داشت و در قصاید و مثنوی چیره نبود ولی در غزل از استادان مسلم شمردهمیشود. سخن او استوار و مقرون به موازین فصاحت و در عین حال پر معنی و پر از مضمونهای دقیق و فکرهای باریک و خیالهای لطیف است و او مخصوصا در تمثیل ید بیضا مینماید و کمتر غزل اوست که یا متضمن مثل سائری نباشد و یا بعضی ابیات آنها حکم امثال سائر را نداشتهباشد. این است که شیوهی خاص صائب را تمثیل دانستهاند و میتوان از این حیث او را با عنصری در میان قصیدهسرایان قدیم مقایسه کرد. اختصاص دیگر صائب به ایراد نکتههای دقیق اخلاقی و عرفانی در اشعار خویش است و این کار به غزلهای او شکوه و جلوهای خاص میبخشد.
ایشان قصیده و مثنوی نیز دارد. هم چنین نثرهای بلیغ و خطبههای دیوانی نیز انشا کرده و دیوانی هم به ترکی دارد. کلیات وی عبارت است از یک سفینهی مملو از مواعظ و آداب که جملگی پر از حکمت و امثال است و اکثر ابیاتش ضربالمثل شدهاست. صائب از استادان سبک هندی است. [۱]
آثار
صائب دیوانهای متعدّدی دارد. مجموعهی آثار نظم او قریب به یکصد و بیست هزار بیت است و بیشتر به غزل پرداختهاست.
اشعار
شعر ۱
مظهر انوار ربّانی، حسین بن علیست | آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست | |
ابر رحمت، سایبان قبّهی پر نور او | روضهاش را از پر و بال ملایک بوریاست | |
دست خالی برنمیگردد دعا از روضهاش | سایلان را آستانش کعبهی حاجت رواست | |
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین | آب را خاک مذلّت در دهان زین ماجراست | |
زین مصیبت میکند خون گریه چرخ سنگدل | این شفق نبود که صبح و شام، ظاهر برسماست | |
در ره دین هر که جان خویش را سازد فدا | در گلوی تشنهی او آب تیغ، آب بقاست | |
نیست یک دل کز وقوع این مصیبت داغ نیست | گریه، فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست | |
بهر زوّارش که میآیند با چندین امید | هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست | |
چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر | تا قیامت سجدهگاه خلق، مهر کربلاست | |
زایران را چون نسازد پاک از گرد گناه | شهپر روح الامین، جاروب این جنّت سراست | |
تکیه گاهش بود از دوش رسول هاشمی | آن سری کز تیغ بیداد یزید از تن جداست | |
آن که میشد پیکرش از بوی گل، نیلوفری | چاک چاک امروز مانند گل از تیغ جفاست | |
آن که بود آرامگاهش، از کنار مصطفی | پیکر سیمین او افتاده زیر دست و پاست | |
چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشک شد | تا به دامان جزا، گر ابر خون گرید رواست | |
مدحش از ما عاجزان، «صائب» بود ترک ادب | آن که ممدوح خدا و مصطفا و مرتضاست [۲] |
شعر ۲
چون آسمان کند کمر کینه استوار | کشتیّ نوح بشکند از موجهی بحار | |
لعل حسین را کند از مهر خشک لب | تیغ یزید را کند از کینه آبدار | |
در چاه، سرنگون فکند ماه مصر را | یعقوب را سفید کند، چشمِ انتظار | |
چون برگ کاه، در نظر عقل، شد سبک | هرکس که پشت داد به دیوار روزگار | |
خون شفق، ز پنجهی خورشید میچکد | از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار | |
پور ابو تراب، جگر گوشهی رسول | طفلی که بود گیسوی پیغمبرش مهار | |
روزی که پا به دایرهی کربلا نهاد | بشنو چهها کشید، ز چرخ ستم شعار | |
از زخم تیره بر بدن نازنین او | صد روزن از بهشت برین گشت آشکار | |
لعل لبی که بوسه گه جبرئیل بود | بیآب شد ز سنگدلیهای روزگار | |
رنگین ز خون شدهست ز بیرویی سپهر | رویی که میگذاشت بر او، مصطفی، عذار | |
طفلی که ناقة اللّه او بود مصطفی | خصم سیاه دل، شده بر سینهاش سوار | |
عیسا، در آسمان چهارم گرفت گوش | پیچید بس که نوحه در این نیلگون حصار | |
نتوان سپهر را به سر انگشت برگرفت | چون نیزه برگرفت سر آن بزرگوار؟ | |
در ماتم تو چرخ به سر کاه ریختهست | این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار | |
از بس که طایران هوا خون گریستند | از ماتم تو روی زمین گشت لالهزار | |
خضر و مسیح را به نفس زنده میکنند | آنها که در رکاب تو کردند جان نثار | |
بگری، که اشک ماتمیان حسین را | عرش التماس میکند از بهر گوشوار | |
چون خاک کربلا نشود سجدهگاه عرش؟! | خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار | |
«صائب» از این نوای جگرسوز لب ببند | کز استماع آن جگر سنگ شد فگار [۳] |