حمید سبزواری
حسین ممتحنی (1395 ه. ش- 1395 ه. ش) یکی از شاعران معاصر است.
حسین ممتحنی | |
---|---|
زادروز | 1304 ه. ش سبزوار |
مرگ | 22 خرداد 1395 |
کتابها | «سرود درد» و «سرود سپید» |
تخلص | «حمید» |
زندگینامه
حسین ممتحنی، متخلّص به «حمید» معروف به سبزواری، فرزند عبد الوهاب، در سال 1304 ه. ش در شهر سبزوار قدم به عالم وجود نهاد. وی در خانوادهای پرورش یافت که رنج فقر و تهیدستی را احساس کرد و زندگی را با دشواری سپری ساخت. پس از اتمام تحصیلات به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و به نام آموزگار به تدریس در مدارس شهر خود به خدمت اشتغال ورزید.
ممتحنی از آنجا که دوران زندگی را همواره با فقر و محرومیت گذرانید، روح پرخاشگری و عصیان در وی ظاهر گردید و چون دارای ذوق و قریحهی شاعری بود به سرودن اشعار انتقادی پرداخت تا اینکه منجر به اخراجش از آموزش و پرورش گردید. وی پس از سالها بیکاری و دربهدری سرانجام به استخدام بانک بازرگانی درآمد و پس از سالها خدمت بازنشسته شد.
استاد شاهرخی (جذبه) در مقدمهی تحلیلی فاضلانهای که بر «سرود درد» نگاشته، چنین میگوید: «آثار و سرودههای سبزواری به دو بخش منقسم است: قسمتی که محصول و مولود دوران اختناق است که شاعر با شجاعت و شهامت و ایمان راسخ بر حکومت تاخته و اوضاع آن را نکوهش کرده است، در میان آن آثار به حق سخنانی بس بلند و فاخر و شورانگیز یافت میشود که از قدرت طبع و صفای قریحه و مهارت شاعر حکایت دارد و خواننده را به تحسین وامیدارد. قسم دوم آثار، پس از پیروزی انقلاب است».
غالب سرودهای ماندگاری که در مناسبتهای مهمّ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش گردیده است از آثار اوست.
حمید سبزواری پس از پیروزی انقلاب در شورای وزارت ارشاد اسلامی عضویت یافت و مشغول کار شد و نیز با صدا و سیمای جمهوری اسلامی همکاری کرد.
حمید در سرودن انواع شعر طبع آزمایی کرده و توانایی خود را نشان داده است. از این شاعر دو مجموعه شعر به نامهای «سرود درد» و «سرود سپید» طبع و نشر یافته است. [۱]
حمید سبزواری در 22 خرداد 1395 در سن 91 سالگی دارفانی را وداع گفت.[۱]
اشعار
لاله خونین سر زد از دامان خاک | شرمگین شد، چهر مهر تابناک | |
صبح، بر روی شقایق خنده زد | نقش خون بر رفته و آینده زد | |
آفتابی سرخ از یثرب دمید | نینوا را دامن اندر خون کشید | |
شد زمین گلرنگ و شد آفاق سرخ | شهر سرخ و کوچه سرخ و طاق سرخ | |
فرش را امواج خون در برگرفت | عرش از معراج خون زیور گرفت |
مصطفی گلبوسه بر آن لاله زد | ز آتش شوقش به لب تبخاله زد | |
مرتضی خندان به چهرش بنگریست | کاین گل محراب خونین علی است | |
شادمان زهرا شد از دیدار او | بوسه زد بر خنجر و رخسار او | |
در مَلَک افتاد شور و همهمه | بوسه زد بر حنجرش چون فاطمه | |
لرزه در نُه طاق افلاک اوفتاد | نقش «ثار اللّه» چو بر خاک اوفتاد | |
یثرب آن شب کربلا زاییده بود | تک سوار دشت (لا) زاییده بود | |
زاده شد در دامن یثرب حسین | پاسدار خندق و بدر و حنین | |
تا گردش زمانه و لیل و نهار هست | نام حسین هست و حسینی شعار هست | |
این نام پرشکوه بر اوراق روزگار | جاوید هست تا ورق روزگار هست | |
تا در دلی ز شوق حقیقت زبانهای است | زین حقپرست در همه جا، حقگزار هست | |
تا موج میخروشد و تا بحر میتپد | یاد از خروش او به صف کارزار هست | |
تا سرزند سپیده و تا بشکفد سحر | خورشید روی او به جهان آشکار هست | |
تا عدل هست، رایتِ او هر طرف به پاست | تا ظلم هست، نهضتِ او استوار هست | |
تا در زمانه رسم یزید است برقرار | سودای دادخواهی او برقرار هست | |
تا لاله سرزند ز گریبان کوهسار | دلها ز داغ اصغر او، داغدار هست | |
ای برترین شهید که هرکس خدای را | با چشم دل شناخت، تو را دوستدار است | |
هرگز مباد خاطر ما خالی از غمت | تا گردش زمانه و لیل و نهار هست [۲] |
آرزوی کربلا دارد دلم | یک جهان شور و نوا دارد دلم | |
هفت وادی گر بود تا کوی دوست | دیدهای راه آشنا دارد دلم | |
گرچه صد دام است در هرگام من | از قضا پروا کجا دارد دلم؟ | |
تیر اگر بارد در این ره گو ببار | جوشن از حرز ولا دارد دلم | |
آب حیوان گر به ظلمات اندر است | پرتو صدق و صفا دارد دلم | |
خار و خارا سدّ راه وصل نیست | پرنیان در زیر پا دارد دلم | |
غافلی از شور و حال عاشقان | ای که میپرسی چهها دارد دلم | |
کربلا دار الشّفای عاشق است | روی بدان دار الشّفا دارد دلم | |
میروم همراه جانبازان عشق | چشم یاری از خدا دارد دلم |
یاد سیاووش
عالم از زمزمهی حسن تو خاموش مباد | رهروان را سفر عشق فراموش مباد | |
تا پر از همهمهی زاغ نگردد گلزار | عندلیب چمن از زمزمه خاموش مباد | |
کنج میخانه که میدان بلا جویان است | خالی از زمرهی رندان قدح نوش مباد | |
کاروانی که ره صدق و صفا میسپرد | بیسرود جرس و نغمهی چاووش مباد | |
ای به پا خاسته در پهنهی پیکار ستم | جز لوای شرفت زیر بر دوش مباد | |
شعلهور باد دل از داغ شهیدان وطن | رفته از خاطر ما یاد سیاوش مباد | |
تا جهان است و جهان را سر سرمستی باد | خم این میکده فارغ شده از جوش مباد |