غلامرضا آذر حقیقى (آذر)
غلامرضا آذر حقیقى (۱۲۸۰ ه. ش-۱۳۵۸ ه. ش) از شاعران آئینی ایرانی است.
غلامرضا آذر حقیقى | |
---|---|
زادروز | ۱۲۸۰ ه. ش روستای کاهو (از توابع مشهد) |
مرگ | ۱۳۵۸ ه. ش مشهد |
محل زندگی | مشهد |
تخلص | آذر |
زندگینامه
غلامرضا آذر حقیقی فرزند محمدولى، متخلّص به «آذر»، در قریۀ کاهو از دهات کوهپایۀ مشهد متولد شد. وى پس از آموختن خواندن و نوشتن به سرودن شعر و نوحههاى سینهزنى پرداخت. آذر سالها در مشهد به تعلیم نوحهخوانى پرداخت. آذر حقیقی در صحن نو در جوار امام على بن موسى الرضا(ع) به خاک سپرده شد.
آثار
مجموعه اشعار و نوحههاى آن مرحوم در ۵ جلد منتشر و بارها تجدید چاپ شدهاست.[۱]
اشعار
سفیر کوفه
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است | عزیز فاطمه! سوى تو این پیام من است | |
به کوى عشق، نخستین فدایى تو منم | هزار شکر که سربازىات مرام من است | |
لبم به ذکر تو گویاست تا توان دارم | که عشق روى تو کارِ علَى الدّوام من است | |
به جرم یارى دین گر شوم شهید چه غم | که این عقیده و این علت قیام من است | |
به راه عشق تو جان مىدهم ولى شادم | از این که قرعۀ جان باختن به نام من است [۲] |
شِبه احمد (ص)
بر زمین شیرازۀ امّ الکتاب افتاده است | یا که شبه احمد از پشت «عقاب» افتاده است؟ | |
این علىِّ اکبر است افتاده در دریاى خون | یا که عکسِ ماهِ غرق خون در آب افتاده است؟ | |
رو عقابا در حرم آهسته با لیلا بگو: | قرص ماهت در میانِ آفتاب افتاده است | |
سرور لبتشنگان از داغ جانسوز پسر | در سراپاى وجودش انقلاب افتاده است | |
گشت ظاهر در رُخَش آثار پیرى تا که دید | نو خطش از پا در ایام شباب افتاده است | |
بر سرش بنشست و بر زانو نهاد از غم سرش | خواند نور دیده را، دید از جواب افتاده است | |
خم شد و صورت به صورت، لب به لب بنهاد و گفت: | آتش داغت على! بر جانِ باب افتاده است | |
یا على! بعد از تو بادا خاک بر فرق جهان | بی تو شهد زندگانى در سراب افتاده است [۳] |