میرزا على نقى خان

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

میرزا على نقى خان از شاعران و پزشکان دوره ناصرى است.

میرزا على نقى خان
پدر و مادر حاج آقا اسماعیل
لقب حکیم‌الممالک
پیشه شاعر
سال‌های نویسندگی پزشک و پیش‌خدمت باشی دربار ناصری
سبک نوشتاری در غزل و قصیده سبک عراقى
تخلص حکیم

زندگینامه

میرزا علی‌نقی‌خان با تخلص «حکیم» و ملقب به حکیم‌الممالک،‌ فرزند حاج آقا اسماعیل و از پزشکان فرهیختۀ دورۀ ناصری است. از تاریخ تولد و درگذشت وی اطلاعی در دست نیست. او از ملازمان ناصرالدین شاه بود و به علوم روز و زبان‌هاى خارجی آشنایی و در دربار ناصرى با سمت پیش‌خدمت باشى اشتغال داشته‌است.[۱]

در سفرهای فرنگ با او همراه بود و در آنجا طب آموخت. مدتی حکومت اراک را داشت و چند سال رئیس ادارۀ معادن بود. در سفری که با شاه به خراسان رفت، لقب ادیب الممالک را دریافت کرد. او خاطرات این سفر را نوشته که امروزه موجود است.

تالیفات

روزنامۀ سفر خراسان، علی نقی حکیم الممالک، تهران: فرهنگ ایران، 1356.

آثار

سبک شعرى «حکیم» در غزل و قصیده سبک عراقى است و به سبک متقدمین شعر می‌سروده‌است.

اشعار

در مصائب حضرت خامس آل عبا(ع)



نالۀ مرغ سحر مى‌دهد از صبح خبر اختر صبح همانا ز افق بر زد سر
عطر ریزست به گل طرف چمن ژالۀ صبح مشک بیزست هوا از نفس باد سحر
روى گل بشکفد از نالۀ بلبل به چمن ناله را وقت سحر سخت عجیب است اثر
لاله بگشوده دهان از پى حمدِ بارى خیز تا بشنوى آواز «هو الحق» ز شجر
وقت صبح است و صبوحى دهد آن یار شفیق خنک آنان که کشیدند ازین جام به سر
قطره‌اى داد به من ساقى و، دل مى‌طلبد ز آن مىِ خاص دو جامى و سه جام دیگر
جرعه‌اى ز آن مى صافیم بنوشان ساقى! که کند مست و ز خود بی‌خبرم تا محشر
عشق، بارى است که جز مست نیارد بیرون اُشتر مست بباید کشد این بار نه خر
در ره عشق بسى خار که در پاى خلید ره نبردیم دریغا به سوى آن دلبر
سهل پنداشتى این عشق و، ندانى هیهات عاشقى کار کسى نیست که تن خواهد و سر
عشقبازى حقیقى ز حسین بن على باید آموخت، بیاموز تو اى مرغ سحر!
پور فرخندۀ پیغمبر ما، ختم رسل آن جگر گوشۀ زهرا و سلیل حیدر
پسر فاطمه و سبط رسول ثقلین آن امام بن امام، آن وصى پیغمبر
آن‌که در مهد به جبریل همى گفت سخن آن شبیرى که قرین بود همیشه به شبر
منشأ علم ازل، عالم سر اللهى که ز آینده و هم رفته مرا است جمر
گفت پیغمبر مرسل که: حسین است ز من سنى و شیعه ازین قول بود مستحضر
آن‌که گر او نشدى کشته به راه اسلام کس نمى‌داد ز اسلام و از این شرع خبر
آن‌که در کرب و بلا، شاکر و صابر به بلا از سر شوق فدا کرد عزیزان و پسر
خشک‌ لب گردد و، از آب نجوید قطره گرچه در قدرت او کرد خدا ابر و مطر
در فرات آید و، لعلى نکند تر از وى آب نوشد ز سر نیزه و نوک خنجر
آن خلیل بن خلیلى که به روز میعاد جاى یک فدیه، فدا کرد ذبیحان یک سر
خوش فدا کرد به صد شوق و رضا و رغبت پسرى، شیر ژیانى چو علىّ اکبر
ابلهى گفت که: در دهر نکرده عاقل یک تنه جنگ به یک دشت سپاه و لشکر
گویش: اى بی خبر از سر شهادت به یقین اى گرفتار شقاوت، همه افعال تو شر
هر که جز کشته شدن قصد ندارد به جهان قاتل اریک بود ار صد، نکند هیچ حذر
آن‌که تن عرضۀ شمشیر کند از سر شوق زخم شمشیر جفا هرچه فزون‌تر، خوش‌تر
این بدن جامۀ جان است و، خود این جامۀ تنگ نتوان کرد برون تا نشود چاک به بر
این یکى نکته ز اسرار شهادت بشنو که دو صد نکته درین کار بُد از عالم زر
فدیه‌اى خواست خداوند جهان ز ابراهیم برد در کوى منا فدیه چو پور آذر
گشت تقدیر که این امر به تعویق افتد باز بیند رخ زیباى پسر را، هاجر
لیک امرى که شود صادر از آن مصدر کل لاعلاج است که مجرى شود آن امر و قدَر
ماند این فدیه یکى وام به اولاد خلیل این پسر بود و ادا کرد به جان دین پدر
سر این حادثه خواهى ز حکیمان مى‌جوى که خود این مسأله گویند تو را روشن‌تر
جهل یک سو نه، و از راه غرض بیرون شو دیده بگشاى و، به صحراى قیامت بنگر
تا ببینى تو در آن وادى پرخوف و محن بر سر مسند اجلال، شفیع محشر
هر شهیدى به صف حشر: شهى صاحب گاه بر سر از تاج شفاعت، ز جلالت افسر
یک طرف: صف رسولان، طرفى: صف فلک از پى خدمت او بسته همه تنگ کمر
انبیا، مات ازین عزت و اجلال به حشر شاد که این وعده پسر برد به سر
خود نگویى که: حسین از پى این جاه و جلال به تن خویش خرید این همه اضرار و خطر
بلبل باغ ابد بود و به زندان قفس شادمان گشت چو بشکست قفس را بر و در
هله‌اى معنى غیرت! پسر شیر خدا! شاید از لطف نوازى تو عبید و چاکر
بندۀ خویشتنم دان که کنم فخر به دهر در بر خویشتنم خوان چو کنم رخت به در
سخت درمانده گرفتار جهان است «حکیم» اى خداوند حکیمان! تو به سویش بنگر
من که باشم که کنم مدح تو اى شاه شهید؟! مات در وصف صفاتت همه افهام و فِکَر
تا خداوند خدایى کند اندر دو جهان تا به فضلش همه محتاج، صغیر و اکبر
دشمنانت همه در نار، مخلَّد به عذاب دوستانت همه در جنت و جنب کوثر
مادح و ذاکرت اى شاه! مُخَلَّع ز رسول قاتل و حاسد و بدخواه، مخلّد به سقر[۲]

منابع

پی نوشت

  1. تذکرۀ انجمن ناصرى به همراه تذکرۀ مجدیه، میرزا ابراهیم خان مدایح نگار تفرشى، با مقدمۀ ایرج افشار، چاپ اول، انتشارات بابک، تهران، ۱۳۶۳، ص ۲۶۱ تا ۲۷۳.
  2. همان، ص ۲۷۴ تا ۲۷۹.