نشاط اصفهانی
نشاط اصفهانی(۱۱۷۵ ه. ق-۱۲۴۴ ه. ق) از رجال معروف، شعرا و ادباء دربار فتحعلیشاه قاجار بود.
نشاط اصفهانی | |
---|---|
نام اصلی | میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی |
زادروز | سال ۱۱۷۵ ه. ق. اصفهان |
مرگ | پنجم ذیحجه سال ۱۲۴۴ ه. ق. |
علت مرگ | بیماری سل |
لقب | معتمدالدوله |
کتابها | دیوان نشاط |
تخلص | نشاط |
زندگینامه
میرزا عبد الوهاب نشاط اصفهانی ملقب به «معتمد الدوله» و متخلّص به «نشاط» از سادات معروف اصفهان که در سال 1175 ه. ق در شهر اصفهان متولد شد.
او در سلک اهل تصوّف و عرفان بود و در نظم و نثر فارسی و عربی مهارت داشت و با انشایی خاص مینوشت. وی در حسن خط سرآمد اقران گردید و در خطّ شکسته استاد بود. او با دانشهای زمان خود از دینی و ریاضی و حکمت الهی و منطق آشنایی داشت.
نشاط دارای اموال و ثروت فراوانی بود که برای فرزندان خود به جای گذاشت. وی دارای تربیت خوبی نیز بود و علاوه بر زبان مادری، زبانهای عربی و ترکی را فراگرفت.
نشاط در چهل و سه سالگی به تهران آمد و به دربار فتحعلیشاه قاجار راه یافت و سمت دبیری و منشیگری دربار را بر عهده گرفت و از پادشاه لقب «معتمدالدوله» را دریافت کرد و از بزرگترین شاعران عهد قاجار شد.
نشاط در پنجم ذیحجهی ۱۲۴۴ ه. ق در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت. [۱]
آثار
در اشعار نشاط اصفهانی آثار نهضت بازگشت ادبی کاملا مشخص است. مجموعهی آثار نشاط در کتابی تحت عنوان «گنجینه» به دستور ناصرالدّین شاه قاجار چاپ شد. دیوان اشعارش نیز به چاپ رسیده است.
اشعار
سید کونین، سبطّ مصطفی | بهترین فرزند خیر الاولیا | |
پروریده حق در آغوش بتول | زیب دامان، زینت دوش رسول | |
جبرئیلش مهد جنبان صبی | شر او را مایه از شیر خدا | |
منبع هستیست آن فرخنده ذات | رشحه رشحه زو رسد بر کائنات | |
قوّهها را سوی فعل آورد او | نیک را ممتاز از بد کرد او | |
دشمن از وی دشمن آمد دوست، دوست | بد از او بدبخت و نیکو زو نکوست | |
هم وجود دشمن از جود وی است | هم زیانش از پی سود وی است | |
رهنمونش کرد خود بر قتل خویش | پس بیفکندش سرِ تسلیم، پیش | |
در قیامت نیز حاضر سازدش | پس در آتش هم خود او اندازدش | |
هان مگو جبر این خطاب مستطاب | فهم کن و اللّه اعلم بالصّواب | |
نه کنون زین فعل بد میسوزد او | از ازل خود تا ابد میسوزد او | |
مصطفا بیدودمان ارتضا | مرتضای خاندان اصطفا | |
جمله هستیها طفیل هست او | زور بازوی ید اللّه دست او | |
کی کسی او را تواند بست دست | شیر را روبه نداند دست بست | |
گر نه خود از زندگی سیر آمدی | عاجز از روباه کی شیر آمدی؟ | |
این سعادت از ازل اندوختهست | این شهادت از علی آموختهست | |
چون پیام دوست از دشمن شنفت | زیر زخم تیغ دشمن «فزت» [۲] گفت | |
هرکه را از دوستانش خواند دوست | زیر تیغ دشمنان بنشاند دوست | |
از نخست افتاد چون مقبول عشق | لاجرم شد عاقبت مقتول عشق | |
گر حدیث ما تو را آید عجب | گفت حق خود در حدیث «من طلب» [۳] | |
طالب من گر شود یک ره کسی | راهها بنمایش هر سو بسی | |
چون مرا بشناسد از آیات من | عاشق آید بر صفات و ذات من | |
شد چو عاشق از من آگه شد همی | زان پس او را زنده نگذارم دمی | |
بس عجب نبود اگر کشتم منش | عاشق است و لازم آمد کشتنش | |
کشتن عاشق به هر مذهب رواست | خاصّه آن عاشق که معشوق خداست | |
پس مرا ز آیین و دین مصطفی | بر شهید خویش باید خونبها | |
و آنکه هم منظور و هم مقبول من | گشت زان سان تا که شد مقتول من | |
هر دو عالم نیست خونش را بها | غیر من او را نشاید خونبها | |
هم منم دل برده هم بیدل منم | هم منم مقتول و هم قاتل منم | |
کی سزا بینم به جای خویشتن | دیگری را خونبهای خویشتن | |
خویش را نه رایگانی بخشمش | کشتهام تا زندگانی بخشمش | |
کشتهی عشق ار شوی زنده شوی | تا ابد باقی و پاینده شوی | |
عشقبازی را شعار دیگر است | رسم او رسم دیار دیگر است | |
بیسبب با دوستداران دشمن است | دشمنی او همین تا کشتن است | |
کشتگان خویش را شد دوستدار | گر کشد عشق ای خوشا آن اعتبار | |
این بود آئین عشق این کیش عشق | چاره جز مردن نباشد پیش عشق [۴] |