عبد الجواد جودی خراسانی
حذف شه
عبد الجواد جودی متخلّص به «جودی» از شاعران و شیفتگان اهل بیت (ع) است. تاریخ ولادت او مشخص نیست و همین قدر معلوم است که در نیمهی دوم قرن دوازدهم هجری متولد شده است. جودی از مردم عنبران [۱] است.
نوشتهاند که وی مغازهی قنادی داشته و از این طریق امرار معاش میکرده است. وی طبعی بلند و روحی آزاد داشته و هرگز مدح سلاطین را نگفته و با قناعت روزگار میگذرانید و بخاطر عشق عمیق به اهل بیت (ع) موضوع تمام اشعارش مدح و مرثیه آل محمد (ص) میباشد.
اشعار وی در اوزان و قالبهای متعدّد و متنوع سروده شده است و از استحکام و انسجام قوی برخوردار و مزیّن به صنایع لفظی و معنوی میباشد و آیات و قصص قرآنی، احادیث و روایات که به صورتهای تلمیح و اقتباس و ترجمه در اشعار وی به کار رفته است، گواهی بر دانش قرآنی و حدیثی وی میباشد. قسمت اعظم اشعار جودی پیرامون واقعه کربلا و پیامدهای آن است که تحت عنوان «از مدینه تا مدینه» دویست صفحه از دیوان او را شامل میشود.
اشعار وی عاری از تعقید و پیچیدگی و ساده و سلیس و در خور فهم عموم و عوام میباشد. دیوان وی بارها در ایران و هندوستان به طبع رسیده است. کلیات اشعار وی در سال 1372 شمسی در ایران چاپ شده است.
جودی در سال 1302 ه. ق. وفات یافت و در مشهد مقدس در صحن نو در اطاقی مجاور با مقبره مرحوم شیخ بهایی به خاک سپرده شد. [۲]
خطبهی حضرت سجّاد «ع» در شام
ای اهل شام مظهر لطف خدا منم | مقصود ز آفرینش ارض و سما منم | |
پوشیده نیست نزد من اسرار کاینات | زیرا که محرم حرم کبریا منم | |
مسجود کاینات بود خاک کوی من | زینت فزای کعبه، صفای صفا [۳] منم | |
زمزم [۴] ز فیض مقدم من یافت آبرو | مهر منیر مکّه امیر مِنی [۵] منم | |
بر جمله اولیا منم امروز جانشین | وارث به علم یک به یک انبیا منم | |
آن آدمی که دمیدم اندر تمام عمر | از ابتدا گریسته تا انتها منم | |
بر کشتیی که نوح در او نوحهگر نشست | ای قوم بدگهر به خدا ناخدا منم | |
آن موسیی که سینه به سینا ز غم درید | از داستان واقعهی کربلا منم | |
آن یوسفی که گشت به زندان غم اسیر | بیغمگسار و بیکس و بیآشنا منم | |
با این همه حکایت دارم یکی سوال | راضی به یک جواب، کنون از شما منم | |
بر این محمّدی که مؤذن دهد اذان | ای شامیان نبیره، یزید است یا منم؟ | |
گویید اگر یزید بود، این بود دروغ | گویید اگر منم ز چه در این جفا منم | |
پرسید اگر که هست مرا باب تاجدار | درّ یتیم خامس آل عبا منم | |
پرسید گر ز نام من ای قوم کینهجو | بیکس منم، غریب منم، مبتلا منم | |
بیمار و داغدیده و بییار و بیمعین | زین العباد بیکس و بیآشنا منم | |
آن بیمعین که دیده سرِ باب خویش را | از تن جدا ز خنجر شمر دغا [۶] منم | |
آن بیکسی که نعش پدر را ز بعد قتل | دید از سُمِ ستورِ ستم توتیا، منم | |
آن بیکس که روز ورودم به شام غم | بستند دست او ز جفا از قفا منم | |
آن بیکسی که در سر هر کوچه ریختند | آتش به فرقش از ره جور و جفا منم | |
آن خستهی علیل که او را به روز و شب | خشت خرابه بود ز غم متکّا منم | |
آن سر برهنهای که نگهداشتی به پای | در بزم عیش خویش یزید از جفا منم [۷] |
ای خسروی که مالک ملک خدا تویی | مقصود ز آفرینش ارض و سما تویی | |
خود زادهی نبیّ و ولی آن که از ازل | یاری نموده بر همهی انبیا تویی | |
از ماسوا سوای تو منظور حق نبود | زیرا ز ماسوایی و از ماسوا تویی | |
پوشیده نیست پیش تو اسرار کاینات | زیرا که محرم حرم کبریا تویی | |
ای گوهر یگانه که از صافی صفات | از پای تا سر آیینهی حق نما تویی | |
با آنکه بود آب روان مهر فاطمه | آن کس که تشنه شد سرش از تن جدا تویی | |
هر کشته را کنند سر از پیش رو جدا | شاهی که شد جدا سر او از قفا تویی | |
آن توتیّای دیدهی مردم شهی که شد | در زیر سُمّ اسب، تنش توتیا تویی | |
ای دستگیر خلق پس از سر جدا شدن | آن کس که دست او ز جفا شد جدا تویی | |
هر مطبخ از چراغ منیر است و آن که داد | از شمع چهره، مطبخ خولی ضیا، تویی | |
بر نعش هر شهید لباسش بود کفن | عریان کسی که رفت به خاک جفا تویی | |
آن کعبهی امید که اندر منای دوست | بنموده عون و اکبر و اصغر فدا تویی | |
شاهی که فراز نی از کوفه تا به شام | چشمش بدی به خواهر غم مبتلا تویی | |
هر مرغ را فغان به بهار است «جودیا» | مرغی که چهار فصل بود در نوا تویی |
ای ز غمت اشک چشم و آه دل ما | میرسد این بر ثری و آن به ثریّا | |
ای زازل در عزات در عوض اشک | خون شده جاری ز چشم آدم و حوّا | |
صبح ز سوز تو چاک کرده گریبان | بهر تو نیلی قبا بود شب یلدا | |
غیر تو ای تشنه لب کسی نشنیده | تشنه دهد جان، کسی کنار دو دریا | |
آه که از تیر و تیغ و نیزه نبودت | یکسر مویی دُرست در همه اعضا | |
تا به سر سینهی تو شمر مکان کرد | زُهره نهان شد ز سوز سینهی زهرا | |
جسم تو تا زیر سمّ اسب فکندند | ناله برآمد ز اهل عالم بالا | |
تا سرت از کین سَنان، به نوک سِنان کرد | گشت به پا در جهان قیامت عظما | |
نالم از این غم که ناکسی به تصدّق | بهر عیال تو نان ببخشد و خرما | |
میکُشد این غم مرا که از حرم تو | خَضم سیه رو کنیز کرد تمنّا |
ای رفته سرت بر نی، وی مانده تنت تنها | ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها | |
ای کرده به کوی دوست هفتاد و دو قربانی | قربانت شوَمت این رسم ماند از تو به دورانها | |
قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدیم | دست و تن قربانی افتد به بیابانها | |
از خون گلوی تو این دشت گلستان شد | این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها | |
ریحان خطّ اکبر برگرد رخ انور | برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحانها | |
ما جمع پریشانیم، هم بیسر و سامانیم | بردار سر و بنگر این بیسر و سامانها | |
اطفال حزین یکسر از داغ تو در آذر | پاها همه در زنجیر سرها به گریبانها | |
شاها، نه همین «جودی» جان بر تو فدا سازد | ای شه به فدای تو بادا همهی جانها |
بیتو جز ناله مپندار مرا کاری هست | یا به جز محنت و اندوه و غمم یاری هست | |
غیر داغ غمت ای شاه که با من شده یار | حاش للّه که مرا همدم و غمخواری هست | |
ما سوی شام روانیم ز جا خیز حسین | که به هر قافلهای قافله سالاری هست | |
عابدین زار و زدند آتش کین خیمهی او | اندر آن خیمه نگفتند که بیماری هست | |
از اسیران ستم در کف صیّاد بلا | هر طرف نالهای از مرغ گرفتاری هست | |
عهد خود را تو به سر بردی و شد نوبت من | نه مرا هیچ ز عهد ازل انکاری هست | |
این من این جمع اسیران بلا این ره شام | که به هر منزلش از بهر من آزاری هست | |
گرچه دیگر نبوَد حوصلهی صبر ولی | باز صبر است گرم یار و مددکاری هست | |
روز وارد شدن از خلق تماشایی شام | سر هر کوچه مرا گرمی بازاری هست |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 937-939.
پی نوشت
- ↑ عنبران: دهی از دهستان مرکزی طرقبه در شهرستان مشهد.
- ↑ دایرة المعارف تشیع.
- ↑ صفا: منظور کوه مقدسی است که حاجیان در جوار کعبهی معظمه بین آن و مروه سعی میکنند (با شتاب راه میروند و اذکار و اورادی میخوانند).
- ↑ زمزم: چاهی است در کنار کعبه که حاجیان برای تبرّک از آب آن استفاده میکنند.
- ↑ منی: محلی است در خارج مکّه که حاجیان در آن جا میمانند و روز عید قربان، قربانی میکنند و رمیّ جمرات مینمایند.
- ↑ دغا: نابکار، پلید، حیلهگر.
- ↑ دیوان کامل میرزا عبد الجواد جودی خراسانی؛ ص 44.