آلبوم عاشورا
آلبوم عاشورا، کتابی است درباره داستانهای مذهبی که توسط محبوبه زارع نوشته شده است.
آلبوم عاشورا
| |
---|---|
| |
به کوشش | محبوبه زارع |
ناشر | بوستان کتاب |
محل نشر | قم |
تاریخ نشر | 1388 |
شابک | 964-09-0112-1 |
تعداد صفحات | 184 |
موضوع | داستانهای مذهبی |
زبان | فارسی |
چکیده
به مدینه وارد میشوید. نگاهت به حرم پیغمبر میافتد. کوچههای مدینه حال غریبی دارند. حس میکنی که تمامی سراها با زبان حال، نوحهسرایی میکنند و در اندوه کربلاییان اشک میریزند. سکوت میکنی و گوش میدهی. در و دیوار شهر مینالند و نجوا میکنند: «ای مردم! در نوحهسرایی و شیون یاری کنید. چرا که آن رادمردانی که ما در فراقشان شیون میکنیم، همدم شبها و روزهای ما، روشنیبخش تاریکی شبانگاهان ما و سرمایه اقتدارمان بودند. چه شبهایی که آنان با کرامت خود، ترس و هراس را از این شهر دور ساختند. ای کاش ما آن انسان مصمم و توانایی بودیم که میتوانستیم بلاگردان جان آنان باشیم و تیزی شمشیرها را به جای آنان بر جان خود بپذیریم! کاش میتوانستیم حرارت مرگ را از آنان دور سازیم و به خود نزدیک گردانیم! کاش میتوانستیم میان آنان و آن سپاه پست و خشونت کیش، مانعی نفوذناپذیر پدید آوریم. کاش میتوانستیم تیرهای دشمنان را از آنان دور سازیم ای کاش! ای کاش...». میان نالههای تمام کائنات، تو خستهتر از همگان و بلادیدهتر از هرکس، زخمی و مجروح به طرف حرم پیغمبر (ص) حرکت میکنی. زنها دور تو را میگیرند. همه به تسلیت تو جلو میآیند. اما چه تسلیتی، به راستی چه چیز میتواند تو را آرام کند. چه تسکینی برای دل دردمند تو وجود دارد! حال زین العابدین (ع) را که خودت بهتر میدانی. لحظه به لحظه با او زیستهای و ثانیه به ثانیه با او نفس کشیدهای. میدانی که نه یک روز و یک سال که او چهل سال تمام عزاداری حسین (ع) را بر دوش خواهد داشت. رسالتی زیبا و شیرین! پاک و مقدس! روزها را روزه میگیرد و شبها را احیا. هنگام افطار، خادم سفرهاش را پهن میکند در حالی که با سوز درون میگرید، سخن میگوید: «چگونه آب بنوشم، در حالی که پدرم را با لب تشنه شهید کردند!» امروز زین العابدین (ع) به صحرا آمده است. روی تخته سنگی مشغول عبادت است. سر به سجده گذارده، هزار مرتبه ذکر خدا را میگوید. سر از سجده برمیدارد. خادم از او میپرسد: «آیا وقت آن نرسیده که کمتر گریه کنید و از عزا به درآیید!». میفرماید: «وای بر تو! یعقوب پیامبر (ص) دوازده پسر داشت، یکی از آنها از جلوی چشمش پنهان شده بود، آن قدر گریست که مویش سپید شد و قامتش خمیده و چشمش نابینا. چگونه از من میخواهی که گریه نکنم. حال آن که پدر و برادران و عموها و دیگر عزیزانم را روی زمین قطعه قطعه دیدم، درحالی که سر به بدن نداشتند! به خدا سوگند! هر وقت به یاد فرزندان فاطمه (س) در روز عاشورا میافتم، یا عمهها و خواهرانم را میبینم، داغم تازه میشود و اشکم سرازیر!». خدا میداند بر تو چه میگذرد و تو چگونه هنوز هم بر زمین راه میروی و با مردم سخن میگویی. شگفتا از صبر تو و واحیرتا از شکیباییات! هنوز هم آه تو در منظومه آفرینش، مولد طوفانهاست و جاریکننده انقلابها! سلام تو بر کربلا و درود کربلا بر تو!