کریم رجب زاده
کریم رجب زاده در سال 1336 ه. ش در یکی از روستاهای لاهیجان چشم به جهان گشود، وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرستان لنگرود به پایان رسانید و برای خدمت سربازی به تهران اعزام شد. پس از اتمام دورهی نظام وظیفه به استخدام بانک مسکن درآمد.
رجب زاده از دوران تحصیل کار شاعری را آغاز کرد و اشعارش در روزنامهها و مجلات هفتگی به چاپ میرسید. وی از غزلسرایان خوش ذوق و پر احساس معاصر است. نخستین مجموعه شعری که از او منتشر شد در سال 1357 و با نام «از شرق خون» بود. و دومین اثر منظومش در سال 1369 و با نام «آواز خوانی بیزبان» به چاپ رسید.
رجب زاده در انواع شعر فارسی طبع آزمایی کرده بخصوص در قالب غزل، رباعی، دوبیتی، مثنوی و شعر نو به سبک نیمایی ابراز علاقه نموده است. [۱]
بوسه بر گلوی تیغ:
با کام تشنه بوسه زدی بر گلوی تیغ | بر خاک ریخت تا به ابد، آبروی تیغ | |
نامی ز آب چشمهی حیوان نمانده است | این سان که جاودانه شدی از سبوی تیغ | |
هویی زدی به عرصهی عشق از صفای دل | در دم فرو نشست همه های و هوی تیغ | |
بالای نیزه هم، گل آواز تو شکفت | خاکستر از صدای تو شد آرزوی تیغ | |
بعد از تو ای ستارهی آلالههای پاک | رویید لالههای فراوان به کوی تیغ |
حریق سبز:
از حریق سبز یاد تو جهان آتش گرفت | آسمان خون گریه کرد و کهکشان آتش گرفت | |
نام تو راز غریب ارغوان و آتش است | تا به لب آوردمش، دیدم، زبان آتش گرفت | |
پاس همدردی است یا آتش زبانیهای من؟ | قصّهی داغ تو گفتم، ارغوان آتش گرفت | |
لب گشودی بیگلو، گل از گلوی نی شکفت | نوبهار دیگری آمد، خزان آتش گرفت | |
در غم سنگین تو دریا به خاکستر نشست | کوه آتش آب شد، آتشفشان آتش گرفت |
در گوش نی:
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را | تو هم آماده کن ای عشق، کمکم، خنجر خود را | |
مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست | که در تن پوشی از شمشیر بینم، پیکر خود را | |
هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم | خوشا روزی که بینم بیقفس بال و پر خود را | |
ز دل تاریکی باد خزان تا پرده بردارم | به روی دست میگیرم، گل نیلوفر خود را | |
چه خواهد کرد فردا آتش افروز قناری سوز | به دلها گر بپاشم اندکی خاکستر خود را | |
من از ایمان خود یک ذرّه حتی برنمیگردم | تلاوت میکنم در گوش نی هم باور خود را |
کنار دوست ...:
زمان با خون من آیینهداری میکند فردا | زمین را با همین گلها، بهاری میکند فردا | |
تنم با سم اسبان عالمی دارد تماشایی | سرم در سربداری، نی سواری میکند فردا | |
غمم از تشنه کافی نیست، تیغ آبدار عشق | به کامم صد هزاران چشمه جاری میکند فردا | |
کنار دوست بودن بیحضور داغ ممکن نیست | خزان آری، دلم را لاله کاری میکند فردا | |
من این را خوب میدانم، ز چشم فتنه میخوانم | که آتش خیمهها را غمگساری میکند فردا |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1520-1521.
پی نوشت
- ↑ سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 6، ص 3802.