زهیر بن قین
زهیر بن قین بن قیس انماری ملقب به بجلی منسوب به بجیله شاخهای از قبیله قحطانی یمنی است. [۱] انماری نیز منسوب به انمار بن اراش بن کهلان قحطانی است. او از زعمای شجاع قبیله بجیله و از مردان برجسته کوفه و از طرفداران خلیفه سوم عثمان بن عفان بود [۲] و در جنگهای مسلمانان بهویژه فتح بلنجر در زمان عثمان شرکت داشت و در آن جنگ فرماندهی سپاه اسلام را بر عهده داشت. [۳] او مردی شریف، باشخصیت و صاحب نفوذ بود.
زهیر بن قین بجلی همراه خانواده و برخی اطرافیانش در سال 60 هجری به سفر حج رفته بود و در مسیر بازگشت از حج علیرغم میل باطنیاش و اینکه تمام سعی و کوشش کاروانیان این بود که با امام حسین (ع) مواجه نشوند، در در روز 21 ذیحجه به گودالهای پر آب ” زرود “ که در نزدیکی خزیمیه بود، به کاروان امام حسین (ع) رسیدند و در این نقطه دو کاروان در کنار هم به استراحت پرداختند. [۴]
زهیر که از طرفداران عثمان بود و با خاندان امیرالمؤمنین علی (ع) میانهای نداشت و کوشش میکرد تا با امام حسین (ع) دیدار نکند، مجبور به ملاقات امام شد و از همانروز سرنوشتش تغییر کرد و توفیق معرفت و تبعیت از اهل بیت را پیدا کرد و در این تغییر همسرش نقش اساسی داشت.
عدهای از افراد قبیله فَزاره و بُجَیله داستان را اینگونه نقل کردهاند: ما با زهیر در سفر حج همراه بودیم و هنگام بازگشت از مکه، در زرود به کاروان امام رسیدیم. هر دو کاروان برای استراحت در آن منزل اقامت گزیدند. ما تازه نشسته بودیم و غذا میخوردیم که نماینده امام حسین (ع) به سوی ما آمد. سلام کرد و خطاب به زهیر گفت: من از جانب اباعبدالله آمدهام. ایشان از شما دعوت کردهاند که نزدشان بروید. همه ما دست از غذا کشیدیم و متحیر شدیم و بهت و سکوت جمع ما را فرا گرفت. ”کاَنَّنا عَلی رُؤُسَنَاالطَّیر“ انگار پرنده بر سرمان نشسته بود. زهیر که از رویارویی با امام کراهت داشت با اصرار همسرش دَلْهَم دختر عمرو [۵] به دیدار امام رفت. دلهم به او گفت: فرزند پیامبر خدا تو را میخواند، نمیروی؟ سبحان الله! برخیز و به خدمتش بشتاب و سخنانش رابشنو! واکنش همسر زهیر در تهییج او برای رفتن به خیمه امام، نشان از وسعت نظر و درک روشن او از معارف بلند اسلام دارد به طوری که در زهیر ایجاد انگیزه کرد و برخاست و به نزد امام رفت.
امام حسین (ع) با نگاهش با زهیر چه کرد؟ چه صحبتی بین این چشمها بود و چه سخنی رد و بدل شد؟ یک طرف گفتگو کسی است که قبل از ملاقات خود با امام، در مکتب دیگری بوده است. خودش هم میگوید که من از مکه بیرون آمدم و مدام خیمهام را این سو و آن سو میبردم تا در این مسیر با حسین روبرو نشوم. پس زهیر در نگاه امام حسین (ع) چه دید که یکباره منقلب شد؟ پس از مدتی با چهرهای شاداب و خندان نزد همسر و همراهانش بازگشت. انگار چهرهاش با آفتاب مهر امام گشوده شد و درخشید. در بازگشت گفت که خیمه او را نزدیک سراپرده امام نصب کنند و به همراهانش گفت: من تصمیم گرفتهام که در مصاحبت امام حسین (ع) باشم و جانم را فدای او کنم. هر کس از شما هم شهادت را دوست دارد، همراه من بیاید و هر کس خوش ندارد، برود. به همسرش نیز گفت: من تو را طلاق دادم. همراه برادرت به خانه برگرد! همسرش برایش دعا کرد و گفت: خداوند برایت خیر بخواهد. در روز قیامت نزد جدّ حسین، پیامبر اکرم (ص) مرا نیز یاد کن. [۶] آنگاه زهیر به همراهانش گفت: من برای شما جریانی را تعریف میکنم: سالها پیش در زمان عثمان، ما در یکی از سرزمینهای خزر به نام ” بَلَنْجَر“ به جنگ دریایی رفته بودیم و با کفار میجنگیدیم. خدای متعال ما را بر دشمنان پیروزی داد و غنایم فراوان بهدست آوردیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان باهلی یا سلمان فارسی به ما گفت:
آیا از این فتح و این همه غنایم خشنودید؟ پاسخ دادیم: آری گفت: آن هنگام که جنگ در رکاب آلمحمد را درک میکنید و در راه او با دشمنان مبارزه مینمایید، باید از این لحظه نیز شادتر و مسرورتر باشید. امام حسین (ع) این جمله سلمان را به یاد من انداخت. من اکنون شیعه حسین شدهام. [۷] آنگاه با همراهانش وداع کرد و به کاروان امام پیوست.
زهیر قدر لحظات را خوب درک میکرد. با دیدن امام و شنیدن سخن او و چشم دوختن در چشمهای امام هر چه غبار دغدغه و دودلی در جانش بود، شسته شد و از بین رفت. زهیر قدر خود را خوب دانست و همراه کاروان امام روحش را پرواز داد و به جایی رسید که فتح بلنجر و غنایم آن در برابرش هیچ ارزشی نداشت.
نقش زهیر در حوادث کربلا بسیار درخشان است:
در مسیر کوفه، هنگامی که سپاه حُرّ از دور پدیدار شد، امام حسین (ع) از زهیر پرسید که آیا در این نزدیکی محلی سراغ نداری که به آن پناه برده و سپاه کوفه را مقابل خود قرار دهیم؟ او نیز امام را به کوه ذوحُسُم (ذوجُشُم) راهنمایی کرد. [۸] در ذوحسم امام برای یارانش خطبهای خواند و پس از او زهیر برخاست و به نمایندگی از اصحاب در دفاع از امام سخنانی بیان کرد. امام حسین (ع) برایش دعا کرد. [۹]
حُرّ بن یزید برای آنکه مأموریتش را بیکم و کاست انجام داده باشد، امام حسین (ع) را در بیابانی خالی از آب و گیاه و دور از آبادانی فرود آورد. دهکده غاضریه و دهکده شفیه در همان نزدیکی بود. امام میخواست همراهان را بدان سو ببرد که آب و پناهگاه و مردم وجود داشت تا برای آسایش زنان و کودکان محل و وسیله مناسبتری فراهم باشد. حُرّ به سختی ممانعت کرد و گفت: دستور امیر همین است و جاسوس او نیز ناظر کار میباشد. آنگاه در همان نزدیکی فرود آمدند. زهیر از امام درخواست کرد تا اذن جهاد به آنان بدهد. او عرض کرد: ای امام بزرگوار! دستور دهید که با اینگروه نبرد کنیم، زیرا جنگ با اینان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهیان بیشماری است که پس از این خواهند آمد و ما نمیتوانیم متعهد کارزار با آنان شویم. اما امام فرمود: ”ما کنْتَ لاَ بْدَأهُمْ بِالْقِتالِ “ که نمیخواهد آغازگر جنگ باشد. [۱۰]
امام حسین (ع) پس از فرود آمدن در کربلا برای اصحابش سخنرانی کرد. [۱۱] این بار سخن امام صریحتر و روشنتر از دفعات پیش بود. لحظات انتخاب است. زندگی یا مرگ؟ در این هنگام زهیر بن قین برخاست و گفت: ای پسر رسول خدا! سخنانت را شنیدیم. ما نسبت به مقام شما چنانیم که اگر دنیا همواره برایمان باقی باشد، قیام و کشته شدن در رکاب شما را برتر از آن میدانیم. به دنبال او نافع بن هلال سخن گفت. آنگاه امام خاندان و اصحاب خود را دعا فرمودند. [۱۲]
عصر روز نهم وقتی شمر آماده حمله شد، حضرت عباس (ع) از طرف امام برای گفتگو با دشمنان مأمور شد. همراه با ایشان بیست نفر برگزیده شدند که زهیر یکی از آنان بود. زهیر با سپاه عمر بن سعد و شخصی به نام عزرة بن قین که از جمله کسانی بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود و اکنون در سپاه عمر بن سعد بود، سخن گفت و او را نصیحت کرد:
- ای عزره! خداوند حسین (ع) را ستوده و هدایت کرده است. از خدا بپرهیز! من که خیرخواه توام. مراقب باش از آنانی نباشی که گمراهان را بر کشتن پاکدامنان یاری میکنند.
- زهیر! تو که از شیعیان این خانواده نبودی؟
- من اکنون شیعه آنان هستم. به خداوند سوگند که من نه نامهای برای حسین نوشتم و نه پیکی روانه کردم و نه به او وعده دادم که یاریاشمیکنم. در راه با او مواجه شدم و احساس کردم که باید همراه او باشم و یاریاش کنم و برای حفظ حق خدا و حق پیامبر (ص)که شما به تباهی دادهاید، مدافع وی باشم. [۱۳]
شب عاشورا، پس از سخنان امام برای یاران خود، زهیر برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست میداشتم هزاران مرتبه کشته شوم تا خداوند با کشته شدن من، تو و اهل بیت تو را حفظ گرداند. [۱۴] زهیر امام را عین ایمان و تجسم سعادت ابدی و نقطه آمال آرزوهای این جهانی خود میدانست. امام نیز در سخنانی کوتاه از او و همه خاندان و اصحابش تقدیر کرد و آنان را مژده شهادت داد.
روز عاشورا، زهیر فرماندهی میمنه سپاه امام حسین (ع) را برعهده داشت. [۱۵]
زهیر چندین بار سپاه عمر بن سعد را موعظه کرد:
بار نخست در عصر تاسوعا هنگام موعظه عزرة بن قیس از سپاه دشمن که به زهیر گفت که تو خود از طرفداران عثمان بودی و از شیعیان این خاندان نبودی؟ زهیر پاسخ داد اکنون من از آنان هستم در حالی که نه نامهای به آنان نوشتم و نه وعده یاری به آنها دادم. [۱۶]
پیش از شروع جنگ او خطبهای حاکی از نصیحت به مردم کوفه ایراد کرد و ایشان را به زمین گذاشتن شمشیر پند داد. او گفت: ای مردم کوفه، از عذاب خدا حذر کنید! خدا ما و شما را به باقیماندگان پیامبر خویش امتحان میکند تا ببیند ما و شما چهگونه عمل میکنیم. ما شما را دعوت میکنیم که آنان را یاری کنید و از پشتیبانی عبیدالله بن زیاد طغیانگر باز مانید که در ایام سلطه آنان جز بد، نخواهید دید. ای بندگان خدا! فرزندان فاطمه (س) از پسر سمیه بیشتر شایسته دوستی و یاریاند. اگر یاریشان نمیکنید، خدا را به یاد آورید و آنان را مکشید. این مرد را با یزید بن معاویه واگذارید که به دینم سوگند یزید بی کشتن حسین نیز از اطاعت شما خشنود میشود. ای مردم، امروز بر روی زمین پسر دختر پیامبری جز حسین نمانده و هیچکس بر کشتن او گر چه به یک کلمه باشد، یاری ندهد مگر آنکه خداوند دنیا را بر او تلخ سازد و به دشوارترین شکنجههای آخرت عذابش کند. [۱۷] شمر تیری به سوی او پرتاب کرد و گفت: چند لحظه دیگر تو و پیشوایت به دست خدای توانا کشته خواهید شد. زهیر گفت: ” اَفبِاْلمَوْتِ تُخَوِّفُنی فَوَاللهِ لِلْمَوْتِ مَعَهُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَکمْ“ [۱۸] آیا مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با او را بیشتر دوست دارم تا زندگی همیشگی با شما را. امام حسین (ع) از زهیر خواست که باز گردد و زهیر فرمان را اطاعت کرد. امام به او فرمود: ”به جانم سوگند همانگونه که مؤمن آل فرعون مردم خود را اندرز داد و به هدایت دعوت نمود، تو نیز با اینان چنان کردی، اگر موعظه سودی میبخشید“. [۱۹] زهیر اینگونه مفهوم زندگی و مرگ را به درستی میشناسد. این راه طولانی شناخت را کمتر از یک ماه آمده است. وقتی مرگ و زندگی درست تعریف شود، پیروزی و شکست نیز مفهوم واقعی خود را پیدا میکند. اما سخنان زهیر نیز سودی نبخشید و جنگ آغاز شد.
در صبح عاشورا چندین نوبت همراه دیگر یاران امام به دشمن حمله میکرد. گاهی در موقع حمله حُرّ، زهیر به کمک او میآمد و هر بار دشمن حُرّ را محاصره مینمود، زهیر حلقه محاصره را میشکست و گاهی بر عکس، عمل میشد یعنی زهیر درحلقه محاصره قرار میگرفت و حُرّ برای نجات وی اقدام میکرد. [۲۰]
هنگام نماز ظهر سعید بن عبدالله حنفی و زهیر بن قین جلوی صفهای نماز ایستادند تا دیگران نماز خوف بهجا آورند. سعید و زهیر کاملاً مراقب بودند تا به امام آسیبی نرسد و اگر تیری به سمت امام پرتاب شد به آن حضرت اصابت نکند. اما در همین مدت کوتاه هم چندین تیر از جانب دشمن به سوی امام پرتاب شد که سعید و زهیر همه آنها را به جان خریدند. [۲۱]
پس از نماز، زهیر از امام اذن رفتن به میدان گرفت و با موافقت امام به میدان شتافت و در حالی که رجز میخواند، شجاعانه مبارزه کرد و نوزده تن از سپاه ابن سعد را کشت. [۲۲] در رجزی که از او خطاب به امام حسین (ع) نقل شده، او امام را هادی و مهدی نامیده که درحال رفتن به ملاقات جدش، پدرش، برادرش و عمویش جعفر و حمزه میباشد: [۲۳]
اَقْدِمْ هُدِیتَ هادِیاً مَهدِیا | ||
وَحَسَناً وَ الْمُرتَضی' عَلِیا | ||
اَلْیومَ تَلقی' جَدَّکَ النَّبیا | ||
و ذَالجَناحینِ الفَتَی اللَمِیا | ||
وَ اَسَــدَ اللهِ الشَّهـیدَ الحَـیا |
ای چراغ هدایت امت، آیا اجازه هست که نبرد آغازم، پیش بتازم و به پیشگاه جدّ بزرگوارت بار یابم و سر برافرازم؟
امروز جدّت نبیاکرم را دیدار خواهی کرد و هم چنین حسن مجتبی وعلی مرتضی را و جعفر طیار آن جوانمرد شجاع و حمزه شیرخدا شهید زنده را.
آنگاه مبارزه سختی با سپاه کوفه کرد و دوباره رجز خواند و جنگید: [۲۴]
اَنَا زُهَیرٌ و اَنَا ابْنُ الْقَینِ | ||
اِنَّ حُسَیناً اَحَدُ السِّبْطَینِ | ||
ذاکَ رَسولُ اللهِ غَیرُالمَین | ||
اَذُووُکمْ بِالسَّیفِ عَنْ حُسَینٍ | ||
مِن عِترَةِ البِّرِ التَقِّیِ الزِّینِ | ||
اَضْرِبُکمْ وَ لا اَری مِنْ شَینٍ | ||
یا لَیـْتَ نَفْسـی قُسِّـمَتْ قِسْـمین |
من زهیر پسر قین هستم، من با شمشیرم از حریم حسین دفاع و پاسداری کرده و از او محافظت میکنم.
حسین یکی از دو فرزند پیامبر اکرم (ص) و از عترت پاک و بیآلایش اوست.
میجنگم و باک و پروایم نیست که در راه رسول الله (ص) پاکبازی و جاننثاری میکنم.
ای کاش وجودم قطعه قطعه شود و در این نبرد شیرینی شهادت را دریابم.
زهیر در حالی که میجنگید یک بار به طرف خیمهگاه امام حرکت کرد و به آن حضرت عرض کرد: من به راه راست رهنمون خواهم شد، روزی که جدّت پیامبر را ملاقات کنم و روزی که پدرت علیمرتضی و برادرت امام حسن و عمویت جعفرطیار را زیارت کنم. [۲۵] زهیر دلاورانه جنگید و مطابق گفتهاش با شمشیر از امامش دفاع کرد. دو نفر از کوفیان با نامهای کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر وی حمله کرده و او را به شهادت رساندند. [۲۶] امام خود را به بالین او رساند. او را دعا نمود و کشندگانش را نفرین کرد: ”خداوند تو را از رحمت خود دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند، همانگونه که نسلهای ستمگر پیشین را لعنت کرد، همان نسلهایی که در هیئت میمون و خوک درآمدند“. [۲۷] سپس پیکر او را از میدان جنگ خارج و به خیمه مخصوص شهدای اصحاب منتقل کرد که بعد قبیله بنیاسد جسد وی را در مقبره دستهجمعی اصحاب به خاک سپرد. [۲۸] او به هنگام شهادت حدود 60 سال سن داشت.
در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه به وی سلام داده شده و با احترام خاصی از او یاد شده است: ”السَّلامُ عَلَی زُهَیرِ بنِ القَینِ البَجَلِی القائِلِ للحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامِ وَ قَد اَذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ: لا وَ اللهِ! لا یکونُ ذالِکَ اَبَداً اَترُکُ ابنَ رَسولِ اللهِ اَسیراً فِی یدِ الاَعداءِ وَ اُنجو اَنَا لا اَرَانِی اللهُ ذالِکَ الیومَ! “
سلام بر زهیر بن قین بجلی که به امام وقتی که اجازه ترک کربلا را به او داد، عرض کرد: نه به خدا قسم هیچگاه تو را ترک نخواهم کرد. فرزند رسول خدا را ترک کنم در حالیکه او در دست دشمن است؟ این نجات است؟ خداوند آن روز را برای من نیاورد. [۲۹]
منبع
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 400-408.
پی نوشت
- ↑ الانساب، ج1، ص284؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج1، ص63؛ جمهرة انساب العرب، ص388.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص470؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص277؛ مع الرکب الحسینی من المدینه الی المدینه، ج3، ص210-215.
- ↑ ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص396؛ ارشاد، ج2، ص73؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج1، ص276.
- ↑ اللهوف، ص31.
- ↑ الاخبار الطوال، ص246؛ قس مثیر الاحزان، ص46؛ اللهوف، ص31 دیلم بنت عمرو.
- ↑ مثیر الاحزان، ص46؛ اللهوف، ص31.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص396.
- ↑ الاخبار الطوال، ص248؛ تاریخ طبری، ج5، ص404؛ طبری این گفته را به عبدالله بن سُلَیم اسدی و مُذری بن مُشمَعل نسبت داده است. ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص400.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص404.
- ↑ الاخبار الطوال، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص408-409؛ الفتوح، ج5، ص81.
- ↑ ر.ک : تحف العقول، ص426-427.
- ↑ ر.ک : اللهوف، ص34-35.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص417.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص419-420؛ امالی صدوق، ص133.
- ↑ الاخبار الطوال، ص256؛ تاریخ طبری، ج5، ص422.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص417.
- ↑ انساب الاشراف، ج3، ص188-189؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص244-245؛ تاریخ طبری، ج5، ص426.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص245؛ لواعج الاشجان، ص264-265؛ نهایة الارب، ج7، ص183-184.
- ↑ فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص484.
- ↑ ارشاد، ج2، ص114.
- ↑ مثیر الاحزان، ص65؛ اللهوف، ص48؛ بحار الانوار، ج45، ص21.
- ↑ امالی صدوق، ص136؛ روضة الواعظین، ص186.
- ↑ الاخبار الطوال، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص408-409؛ الفتوح، ج5، ص81.
- ↑ اعیان الشیعه، ج7، ص72.
- ↑ البدایه و النهایه، ج8، ص183؛ نهایة الارب، ج7، ص72.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص441.
- ↑ تسلیة المجالس و زینة المجالس الموسوم بمقتل الحسین (ع)، ج2، ص295؛ بحار الانوار، ج45، ص25-26.
- ↑ ارشاد، ج2، ص126،114.
- ↑ برای تفصیل بیشتر ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص408-449؛ رجال طوسی، ص73؛ اعیان الشیعه، ج7، ص71؛ مناقب آل ابیطالب، ج4، ص103؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص20؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص42؛ ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص95؛ بحار الانوار، ج45، ص71؛ رجال ابن داود، ص161؛ انصار الحسین (ع)، ص99؛ معجم رجال الحدیث، ج7، ص295؛ قاموس الرجال، ج4، ص3485؛ وسیله الدارین، ص153.