یزید بن حارث بن رویم شیبانی
یزیدبن حارثبن یزیدبن رویم، مکنی به ابوحوشب از فرماندهان سپاه عمربن سعد بود.
در دوران حکومت یزیدبن معاویه، یزیدبن حارث جزء افراد فرصتطلب و سودجویی بود که چون دید مسلمبن عقیل در کوفه پیشرفت خوبی دارد، جزء بزرگان کوفه بود که به امام حسین(ع) نامه نوشتند و از او دعوت کردند که به کوفه بیاید[۱] و چون عبیدالله بر کوفه مسلط شد، به او پیوست.
در روز عاشورا دو هزار جنگاور به دستور عمربن سعد تحت فرماندهی او بودند.[۲]
صبح روز عاشورا، امام حسین(ع) سران سپاه عمربن سعد از جمله یزیدبن حارث را مورد خطاب قرار داد که آیا شما برای من نامه ننوشتید که: لشکری آماده و تجهیز شده در اختیار توست، پس به سوی ما روانه شو؟ اینک من آمدهام! اگر آمدنم را ناخوش دارید، برمیگردم.[۳]
پس از شهادت امام حسین(ع)، او در کوفه میزیست و در هنگام تسلط زبیریان بر کوفه، به آنان پیوست.
پس از مرگ یزید، عبیداللهبن زیاد که در بصره به سر میبرد، عمروبن مسمع و سعدبن قرحاء تمیمی را با پیامی نزد مردم کوفه فرستاد تا از آنان بخواهد با او به خلافت بیعت کنند. چون این دو تن در مسجد کوفه پیام عبیداللهبن زیاد را رساندند، یزیدبن حارث اولین کسی بود که بر علیه عبیدالله سخن گفت که: خدا را سپاس که ما را از دست فرزند سمیه رها کرد، آیا میخواهید که ما دوباره با او بیعت کنیم؟ هرگز! و با سنگ دو نماینده را زد. به دنبال او دیگران نیز چنین کردند.[۴]
پس از تسلط زبیریان بر کوفه، او به آنان پیوست و با همراهی عمربن سعد و شبثبن ربعی، در تشویق عبداللهبن یزید خطمی انصاری حاکم زبیری کوفه، در دستگیری مختار ثقفی و زندانی شدن او نقش داشت.[۵]
به هنگام قیام مختار ثقفی به سال 66 هجری به خونخواهی امام حسین(ع)، یزیدبن حارث جزو سرداران عبداللهبن مطیع والی کوفه بود و ابنمطیع او را هم با سپاهی به جنگ مختار فرستاد و به آنان گفت که به کار قوم خود پردازند و آن سمت را محکم داشته باشند تا از آن سو خطری متوجه آنان نشود، اما همگی هنگام حمله ابراهیمبن مالک اشتر فرمانده سپاه مختار، عقبنشینی کردند و تا کوچهها و گذرهای کوفه متواری شدند.[۶]
در روز ” جبّانة السبیع “ از سپاه مختار شکست خورد و از کوفه فرار کرد.[۷]
پس از آنکه بزرگان کوفه از جمله یزیدبن حارث از مختار شکست خوردند، به بصره گریختند و به مصعببن زبیر که از طرف برادرش عبداللهبن زبیر حکمران بصره بود، پیوستند و او را به جنگ با مختار برانگیختند.
پس از قتل مختار او در کنار مصعب قرار داشت و از طرف او به جنگ با عبیداللهبن حُرّ جعفی مأمور شد، اما از عبیدالله شکست خورد و مجبور به هزیمت گردید.[۸]
در زمان حکومت مصعب بر عراق، او به ولایت شهرری منصوب شد اما در جنگ با خوارج از آنان شکست خورد، مردم شهرری با خوارج مساعدت و یاری کردند، در نتیجه یزید کشته شد. هنگام جاندادن، پسرش حوشب را به کمک خواند، اما او پدر را گذاشت و فرار کرد. گفتهاند اگر حوشب فردی آزاده بود، عهد پدر را حفظ میکرد همانگونه که عیسی فرزند مصعببن زبیر چنین کرد و با پدر خود پایداری کرد و جنگید تا در جلوی چشمان پدر کشته شد.[۹]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 180-182.
پی نوشت
- ↑ - الاخبار الطوال، ص 229؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص30؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص20-21؛ تجارب الامم، ج2، ص40.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص422.
- ↑ - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ تذکرة الخواص، ص219.
- ↑ - انساب الاشراف،ج6، ص7؛ تاریخ طبری، ج5، ص525؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص132.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص373،367؛ تاریخ طبری، ج5، ص561؛ الفتوح، ج3، ص241.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص391؛ تاریخ طبری، ج6، ص22،18؛ الفتوح، ج6، ص232؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص219.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص398؛ تاریخ طبری، ج6، ص52-56؛ الفتوح، ج6، ص238.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج7، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص134؛ الفتوح، ج6، ص310؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص293.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج7، ص168؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص287.