نعمت میرزا زاده
نعمت میرزا زاده (م. آزرم) در سال 1315 ه. ش، در مشهد به دنیا آمد. او فارغ التحصیل آموزشگاه پست و تلگراف است. از او مجموعههای «پیام»، «لیلة القدر»، «سحوری»، «گلخون»، «گلخشم»، و «به هوای میهن» انتشار یافته است.
میرزا زاده از شاعران مطرح و آگاه معاصر است که در میان قشرهای شعر خوان حرفهای، نامی شناخته شده دارد. وی هم در شیوهی قدیم و هم در زبان شعر نو بخصوص اوزان نیمایی مهارت و توانایی خود را به ثبوت رسانده است. او پایبند شکل و فرم در اشعارش نیست، و شعر را همانند حربهای برای بیان تفکّرات و عصیان خویش به کار میگیرد. در کلام و شعر آزرم نوعی ستیز اجتماعی نسبت به بیعدالتیها احساس میشود که با زبان توانا و استوار بیان میگردد. وی در ردیف بهترین شاعران شعر حماسی و اجتماعی قرار دارد و میتواند روح حماسی و اجتماعی را در شعر هم در قالبهای کلاسیک و هم در شکل نو با قدرتی کامل ارائه دهد.
آزرم در اشعار اولیّهی خود بیشتر به مفاهیم مذهبی میپرداخت، اما به تدریج شعر خود را از مضمونهای اجتماعی و انسانی، وقایع و حوادث ملّی و تاریخی سرشار ساخته است.
یکی از قصاید او که از نمونههای والای قصاید فارسی و از مفاخر ادبیات مذهبی به شمار میآید و لطایف شعری و احساس ژرف و تابلوهای زیبا و علوّ مفاهیم در آن فراوان است و از نظر بیان موضعگیریهای تربیتی و فکری در اسلام، در قالب مدیحه- که در کار شاعران سلف شیعه از این نمونه بسیار است- نیز در این قصیده، مقاطع چشمگیری به چشم میخورد. قصیدهی «پیام» است. این قصیده چنین آغاز میشود: «ره آوردی از سیر و تأمّلی در آفاق نبوت و نگرشی در کیفیت و آثار بعثت محمد «ص» ...»
در مجموع او شاعری است پیکار جو و ستیزهگر در برابر بیعدالتیها، و شعرش با کلامی استوار، همگام با مردم، همواره از ژرفا و عمق قابل تأمّلی برخوردار است. [۱]
شاهد:
اگرچه مانده به بند تو سوگوارانیم | مباش غرّه که فرزند سربدارانیم | |
برادر و پدر و جدّ من، شهیدانند | بدین رسالت حق، جمله بیقرارانیم | |
تو ای پلید، بدین چند روزه نازی چند | که در سراسر تاریخ، شهسوارنیم | |
بزرگی و شرف و افتخار، ذاتی ماست | که خلق را همگی جان به کف گذارانیم | |
نهال دین را خونهای ما چو باران است | که دین نهالی و ما نفخهی بهارانیم | |
به چشم تنگ تو گر ماندهایم اسیر چه باک | به چشم خلق و خدا، صاحب اعتبارانیم | |
تو این جلالت ظاهر، ز یمن ما داری | اگرچه حکم، ترا هست و ما بر کنارانیم | |
نه هیچگاه به زنجیر، شیر گردد خوار | به بند جور تو، شیران نه شرمسارانیم | |
به ما گذشت و تو را بگذرد ولی تا حشر | تویی به ذلّت و ما با اوج افتخارانیم | |
چو زان ماست رسالت، نصیب ماست شهادت | بدین رسالت حق هم، پاسدارانیم [۲] |
همت سیراب:
تا ابد برخی آن تشنه شهیدم که فرات | شاهد همّت سیراب و لب تشنهی اوست | |
آن جوانمرد که لب تشنه ز دریا بگذشت | ز آنکه دریا به بر همّت او کم ز سبوست | |
غرق آتش که مگر آب رساند به حرم | خون فشان از سر و از ساعد آویزهی پوست | |
دل دشمن شده از این رجز او در بیم | گوش طفلان حرم خرسند، از بانگ عموست: | |
«به خدا، دست ز دامان امامم نکشم | گرچهام دست ببرّند و برآرندم پوست» [۳] | |
به مثل دوست بود به ز برادر امّا | جان به قربان برادر که چنین باشد دوست | |
هر خروشی که به گوش آید ز امواج فرات | عقدهی ماتم عباسش گویی به گلوست | |
ای صبا هر سحر از جانب من بوسه بزن | بر زمینی که ز خون شهدا غالیه بوست | |
هر کجا پرچم افراشتهای دیدی سرخ | به یقین دان که سراپردهی عباس، هموست [۴] |
گواه:
تا زمان باقیست
میدرخشد در ضمیر روشن آفاق
دو گواه جاودان از خون دو جانباخته
- در معبر تاریخ آزادی-
دو گواه جاودان از خون بیدار علی و آن پاک فرزند برومندش،
- فجر: این نورِ سپید سرخآمیزی که در پایان شبها میشکافد سینهی مشرق
و شفق: آن پرتو خونین که هنگام غروب آفاق خاور را کشد در خون-
این دو نقش جاودان چون دو گواه زنده بر پیراهن پاک زمان ثبتاند
تا که در هنگامهی پر شور رستاخیز،
دادخواهی و تظلّم را
دست در دامانِ دادِ داورِ رحمان درآویزند. [۵]
شکوفهی شاداب انقلاب:
نوری ز عرش، همچو نگاه فرشتگان | آمد به سوی خانهی شیر خدا فرود | |
در خانهی علی- که جهان همچو او ندید | سر فصل انقلاب جهان چشم گشود | |
در پهندشت سوختهی وادی حجاز | آن انتظار خستهی هستی دگر غنود | |
پنداشتی، که جملهی ذرّات این جهان | خواندند در مبارکی مقدمش سرود | |
اینست آن شکوفهی شاداب انقلاب | کامروز شد شکفته ازو گلشن وجود | |
اینست آن ودیعهی [۶] آزادی جهان | کآزادگی نبود اگر نهضتش نبود | |
اینست آن خرابگر کاخهای ظلم | کز پردههای ظلم بدّرید تار و پود | |
اینست آن دلاور نستوه کربلا | مردی که همّتش نتواند خرد ستود | |
آنکو به روز معرکه، سرداد این صلا | آنکو به گاه مهلکه سرکرد این سرود: | |
از آستان همّت ما ذلّتست دور | و اندر کنام غیرت ما نیستش ورود | |
گر جز به کشتنم نشود دین حق بلند | ای تیغها! بیایید بر فرق من فرود! | |
اکنون که دیده هیچ نبیند به غیر زور | باید ز جان گذشت، کزین زندگی چه سود؟! | |
بر ما گمان بندگی زور بردهاند | ای مرگ! همّتی که نخواهیم این قیود | |
ای شهر بند [۷] غیرت و آزادی و شرف | ای آنکه نیست عرصهی عزم ترا حدود [۸] | |
ای آنکه روز حشر در احیای عدل و داد | داری به پیش داور، هفتاد تن مشهود | |
از خونبهای خویش اگر پرسشی کنی | شرمندهایم پیش تو و داور وَدود [۹] | |
مدح تو گفتم، ای که ز آغاز تا ابد | آزادگان برند به آزادیت سجود | |
از خون تست پرچم آزادگی، بپای | بر نام تست از لب آزادگان، درود |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1325-1328.
پی نوشت
- ↑ دریچهای به دنیای شعر فارسی؛ ص 559 و 560.
- ↑ لیلة القدر؛ ص 129- 130.
- ↑ و اللّه ان قطعتم یمینیانّی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقیننجل النّبیّ الطّاهر الأمین .
- ↑ لیلة القدر؛ ص 121 و 122.
- ↑ همان؛ ص 95. برگرفته از شعر «و علی الدّهر من دماء الشّهیدین ...» ابو العلاء معرّی.
- ↑ ودیعه: امانت و سپرده، جمع آن ودایع.
- ↑ شهربند: قلعه و حصار. کنایه از زندان و کسی که در محاصره افتاده باشد.
- ↑ حدود: جمع حد، مرز، کرانه.
- ↑ ودود: بسیار مهربان، از صفات خداوند.